هزار عکس ناگرفته در سر من است:

چرا مرا برای این تخیل شکسته خوانده اند

چرا که بالشم پر از تهاجم پرندگان

و روکشم شبیه ابر خالی است

  

هزار بوسهء شکفته بر لب خیالی ام

هزار اشک ناچکیده

از دو چشم خفته در غبار

هزار خانهء نشسته بر سطور آب

هزار التهاب خفته پشت انتظار

چرا میان خنده گریه می کنم

چرا رسیدنم شروع رفتن است

چرا میان سینه ام کبوتری است

که جلد هیچ آشیانه ای نمی شود

 

تمام زندگی هزار پله بود

کشیده تا سیتغ آسمان

و رفته تا عمیق خاکی زمین

و این میانه آرزوی من

شبیه عکس من در آینه

شبیه لحظه ای که آب می شود

شبیه ناتمامی تمام قصه ها

شبیه گفتگوی ساکن نگاه ها

شبیه خامشی

که از تمام غصه ها لبالب است

 

ببین عزیز خواب های من

هزار عکس ناگرفته در سر من است

 

080924