
از کدام آسمان آمده ای
که در هر سطرت ترانه ای
و در هر نفس ات نائی بریده می خواند
دریا بودی
وقتی آرزوی توفان داشتم
صحرا می شدی
وقتی با زنگ اشتران به چراگاه پیامبران می رفتم
آسمان بودی وقتی در فرودآمد باران
ضربآهنگ سازهای گمشده بودم
تلواسهء دل بودی
تنفس زهرآگین گیاهان شبانه
نازک آرای گل های نیما
و سیاوشی که از میانه آتش
به شوق دیدار پر می گشود
در مکه راهزنم شدی
در دمشق درها را برویم گشودی
و در استانبول جعبه ای را نشانم دادی
که استخوان آخرین پیامبر را از آن ربوده بودند
رفیق بودیم
در جدائی و حضور
در رفعت و بی نوائی
و گردن بند ات هنوز
دردست هایم داغ مانده است
مثل فراقی که بر جان می نشیند و
دل را آب می کند
آینه ام شدی
شاعرانه ات بودم
و هنوز پیشانی تب دارم
از داغ تو با محراب تلخ می ستیزد.