باقی مانده ها، همه را، چیدم

پیراهن ها، کراوات ها، کفش ها

تلاش ها، دردها، بوسه ها، امیدها

سلام ها و بدرودها...

بستم و کشیدم اش

و دیدم که وزن اش به قاعده ست

 

نشانی مقصد را نوشتم و به بدن اش چسباندم

دست اش را گرفتم و بلندش کردم

لحظه ای گیج شدم

یعنی همین ها بود؟

آن همه سال و ماه و هفته و روز و ساعت و دقیقه

آن همه برخورد و تلواسه و خیال

چه زود همه سبک تر شده اند

 

راننده تاکس زنگ زد و گفت منتظر است

در صندوق عقب را باز کرد و جایش داد

پشت فرمان نشست و گفت: سفر بی خطر

 

هنوز بازش نکرده ام

آنچه در خود دارد به درد اینجا نمی خورد

شاید تنها اندوه را پر و بال دهد

و بازگشت را بیهوده کند

 

نوری سپید بر موهایم نشسته است

و نوازشی نامرئی شانه شان می زند

لباسم را مرتب می کنم

و می دانم که در گلوی آینه بغضی است

که داستان اش

در آن چمدان

هنور می سوزد.