
فردا
-----------------
زمین همچنان به دور خورشید می گردد
خدائی نیست که در این کار دخالت کند
و دین کارانِ بی گذشت
از پل صراط تاریخ فرو افتاده اند
و من برای توئی می نویسم
که هنوز آفتاب را ندیده ای
و نمی دانی که کسی
در کوچه های غریب
به تو فکر کرده است
راحت نفس بکش
که دست تبرساز و قفس
گلویت را رها کرده و
فرصت داری که به آزادی فکر نکنی
راحت نفس بکش
که اوین موزه شده
و کسی در خیابان با عبا و عمامه راه نمی رود
دست عشق ات را
در دست های بی خیال ات بگیر
بچرخانش بطرف خودت
و دانهء سخاوتمند بوسه ای را
که از نسل های قبل از تو دریغ شد
بر شیرینی لب هایش بیافشان
و ببین
آفتاب همان است که بر ما هم تابید
اما تو
رها شده از تردید
همانی نیستی که من بودم.
052625