
نه تُند می رود و نه کُند
به قاعده گام می زند
بر تک یک پا
بر صحنهء نیمه روشن نمایش
از سیاه گودالی
به سیاه گودال دیگر
در خون و سلول
در گردش فصول
از زایش، رویش و مرگ
نه تند می رود و نه کند
جاری جاودانه ای
که می رویاند و می میراند
و نسل ها را
همچون آلبومی هر دم تازه
ورق می زند
نه تند می رود و نه کند
نه فاش می کند که کی آغاز شده
و نه می گوید که به کدام پایان خواهد کشید
و شاید
آغاز و پایان، تنها رؤیای آدمی باشد
که به تماشا نشسته است
پرده کنار می رود
تماشا آغاز می شود
کف می زند و
پرده فرو می افتد
و چراغ ها که روشن شد
در می یابد
که خود
تنها تماشاچی این نمایش بوده است.