از مجموعهء «با مردم دور»
با فرزام حسینی
گاه فکر می کنم
فرزاد حسینی
همان فرزندی است که در ایران جا نهاده ام.
او همیشه مرا به 50 سال پیش می برد
با وزن دنیائی که از زیر خاک و خاطره بیرون می کشد
به منقاش ناخن و هوش.
روزی می پرسد «شما همان ماهیار نیستید
که در فردوسی دربارهء جوانان می نوشت؟»
گاهی می خندد به من
که از «خانواده های اهل ادب» نوشته ام
و خنده را در این پرسش گم می کند که:
منظورتان «مافیا» نبود؟
کووید هم که می گیرد رفاقت اش را فراموش نمی کند
سرفه کنان، از رشت برف زده، خبر می دهد
از کتاب های کهنه
مجلات رنگ پریده
قلم های شکسته
و شاعران مرده.
می گوید
نمی دانم در غربت گورستان های شما چه می گذرد
شنیده اید که مهرداد صمدی و اسلام کاظمیه را
روی هم دفن کرده اند
بی آنکه قبلاً همدیگر را شناخته باشند؟
وعده کنان می گوید
اگر به رشت بیائید می رویم سر قبر میرزا
می گویم 50 سال پیش که با مهندس موسوی رفته بودم
او ترسان از ساواکی های دور و بر گورها
در گوشم زمزمه کرد که اینحا فقط سر میرزا دفن است.
جوابم می دهد که حالا اما رفتن به آنجا آزاد است
دیروزهای شما بر عکس شده اند
و به همین دلیل ما، به ناچار
کتابخانه ها و کاغذها را
به جستجوی روزگار شما
شخم می زنیم.
با هر زنگی خبری دارد
با هر سیگاری قصه ای
و در هر دیداری، با آدمی از گذشته های من می آید
طوری که فکر می کنم حتی می تواند
ارواح را هم احضار کند.
اسماعیل نوری علا
032422