از مجموعهء «با مردم دور»
با زهرا نظری پور
بوی
گندمزاران میهنم را
در خنده هایش پنهان کرده زهرا
مویش را رنگ می کند
برای گمراه کردن غریبه ها
اما شعرش او را لو می دهد
که دختر دریای نمک
و صحرای بادنشان است
فارسی می نویسد اما
به ترانه های عربی گوش می دهد
خون اش دو رنگ است
فکرش هزار رنگ
اگر در ایران نوه ای داشتم
اسم اش زهرا نظری بود
اگر در ایران به میهمانی می رفتم
او در خانه را بر من می گشود
اگر خوابم می برد
او برویم پتو می کشید
اگر بال می زدم
پرهای ریخته ام را او جمع می کرد.
بام اش زهرا است
من اما دوست دارم صدایش کنم ایران.
اسماعیل نوری علا
041822