بلوچي؟ کردي؟ خوز ي؟ گيلکي؟
عشوهء حياتي، در تقابل سنگ
رقص دردناک حسرتي، بر خاک پوک
صورت ابري، در مصاف بي قرار توفان.
زادهء ابر توفنده اي
از باد سربهوا رقصيدن آموخته اي
از تلنگر مدام شاخه ها بر شيشه، نازيدن
از خماخم فرتوت ساعت ها، چميدن
از توطئهء لحظه ها، آسيمه سر شدن
و از من، فراموش کردني نابهنگام
چون قطره اي که تا دريا
رقص کنان فرو مي چکد
و تسليم بيکرانه مي شود.
بيانيد، ببينيد
در آينه
پيرتر از شکوفه هاي گردوي شمايم
سپيدارم، صنوبرم، توت وحشي پر آبم
سراب در سرابم
شراب هزار سالهء نيشابورم
کاخ گستهم طوسم
جنگل مازندرانم
دره هاي ران گشوده بر آفتابم
کوه هاي غوزي مغرورم
آتشفشان خواستنم
تلواسهء گم شدن.
خيسم شويد، تا هستم
شايد، لحظه اي ديگر
باريده و رفته باشم.
082022