خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

31 امرداد ماه 1393 ـ  202 ماه اگوست 2014

«ایران مدرن» و «ایرانشهری»

دو کلام با روشنفکران

محسن ذاکری

شاید، و بی شک دست به قلم بردن برای نگارش این نوشتار کار پر «خطری» است. شاید می باید به احساسات و انگیزه های کسانی که امروز و فردا در راستای ساختن ایرانی سربلند بدور هم جمع می شوند و «اتحاد» می گزینند و «ساختن» را آغاز می کنند، مهربانانه تر نگریست. و شاید باید بسیاری اگر و شاید های دیگر را هم ردیف ساخت تا سطرهای این نوشتار حذف گردند و بر روی هم پیش نروند. اما، آنچه می باید نوشته شود، حاصل سال های این زندگی «ابری» در غربت است. باوری است به اینکه این زندگی، «وطن دوستی» را شناخته و هنوز برای موطن خود ندیده است.

در اوان جوانی با اینکه کشورمان بدست «اسلام» و «انقلاب» افتد سر ناسازگاری داشتم. از شاه هم «نفرتی» نداشتم. بیشتر از فرهنگ نزدیکان و مربیان متدین و ملایان خویشاوند و مردم کوچه و بازار، سر به گریبان می بردم و راه فرار می جستم. امروز، پس از چند دهه، و با توشه ای برای اندیشیدن و خرده توانی برای «استدلال»، اینجا هستم و بس بهتر از این «زیست» را آرزو داشتم و دارم. از کنگرهء دوم سکولار دموکرات های ایران باز می گردم. کنگره ای که تلویزیون های «فراخ» و رادیوهای «بلند» و رسانه های «مستقل» به آن کم توجهی کردند.  پس، روی سخنم تنها با «روشنفکران» است. آنانکه، آنها را بد نمی توانم دید: روشنفکر، بد نمی کند! او یا «خوبی» است یا روشنفکر نیست!

هیاهوی «ایرانشهری» شنیده میشود: «ایران امروز، ایران قدیم، فرهنگ ایران باستان و دوران جدید که در تبریز جان یافته و ما باید با برگرداندن خون تازه به آن پیکر، آن را زنده داریم و ایرانی واحد و ایرانیانی وطن دوست را نوید میدهد و بشارت می گوید». زیباست و دلکش! خاکی که سال هاست به نام دین و مذهب و فساد ساسانیان و جهل صفویه و دونی قاجار و استبداد پهلوی و ستم «فارس»، مورد نکوهش و نفی بوده است، قرار است بپا خیزد. این آرزوی همهء روزها و شب های زندگی من نیز بوده است. هر چه در خاک خود از «اعراب» و کرامات شان شنیدم و سرانجام چهره ام زیر نعلین سیانت شان به خاک مالیده شد تا بدینجا رسیدم، در دل آرزوی ایرانی سربلند، آزاد و دور از تبعیض پروراندم. اما، هنوز این نهال را بر روی خاک نمی بینم! و اینک نخبگانی در داخل و پر شورانی در خارج از ایران، ندای رفتن به سوی «ایرانشهری» را می دهند که می خواهد جبران همهء از دست رفته های «من» را بکند و قبل از اینکه خاکستر شوم، نمی از سعادت را بر پلکم بلغزاند.

اشتباهی، برای آنانکه که بدان معترفند، «ما» را در نزدیکی سال های قبل از انقلاب 1357 خورشیدی به توسل به ملایان راند و از کشورمان غافل گرداند. سیاست های اشتباه پادشاهی مستبد و وطن دوست که از بیم ناتوانی اش در برابر کمونیست و خشم ملایان، حسینیه ارشاد را چراغانی می کرد، وی را تا آنجایی پیش برد که یکباره دید که در زیر دست و پای موجی از توده های عاشق «نهضت حسینی» له شده است. او فریاد «دروازه های تمدن بزرگ» را سر می داد، اما «کشورش» به پستوی مساجد رانده شد. و«ما» که کسری و خردی کار و اندیشه مان  توفانی از ابهام و توهم و خرافات و امید را به در و دیوار مملکت رنگ پاشیده بود، تا بخود جنبیدیم دیدیم ملایی که سال ها در تبعید «هیچ کاری» نکرده بود، همه کاره مان شد. ناتوانی ما در راستای کار پیگیر و کم شکیبایی ما در بدهان بردن میوهء رسیده، ما را بدام ملایان انداخت.

اشتباه ما کجا بود؟ مایی که بدنبال ایرانی مدرن بودیم و می خواستیم با رفتن به دیار آزادی از استبداد، و استقلال از سیاست های غرب، بدشت های سربلندی و سعادت برسیم، کجا را سخت اشتباه کردیم؟ آنجا، که گمان کردیم که میانبر می زنیم و از راه ملایان به سوی داشتن تمدن جدید و دنیای آزاد و مدرن می رویم. غافل از اینکه، این میانبر همان کوره راهی است که بارها در طول تاریخ ایران و بشریت به آتش تعصب های مذهبی و دینی و ایدیولوژیکی سوخته و در آن گرفتار خواهیم ماند. نه نخبه و نه عام و نه خاص ما نتوانست تمیز دهد که باید با استبداد تجدد طلب چه کرد، و با رفتن بسوی انقلابی تحجر طلب همهء ساخته های مدرن را فرو ریزاند و راه های بسوی «مدرن» شدن را خراب کرد.

اما، امروز هم، «من» همین نمایش را باز برای آمدن روی سن، بر کاغذهای سناریو می بینم؛ همان اشتباه به گونه ای دیگر و با نمایی جدیدتر به میدان آمده است. این ادعا که خطر و انگیزهء ارتکاب مجدد به این اشتباه وجود دارد بی اساس نیست:

- ما چون در برابر «دین» و «دینکاران» کم توشه ایم، چون سی و اندی سال از تحکم سخت آنها بر کشورمان می گذرد و در عمل بیست سال مبارزه مردمی و سازمان یافته مان با آنها نتیجه نداده است می توانیم باز به همان اشتباه بلغزیم. ما که اپوزیسیونی هنوز متفرق داریم، می توانیم باز هم راهی متشبه پل نجات بر گزینیم.

- ما چون ناامیدی را چشیده و در کنار مبارزه با ملایان باورهایمان به دول غربی سرد شده است می خواهیم خود برای خود کاری کلان کنیم.

- چون مکر ملایان را فصل ختامی نیست و می بینیم و لمس می کنیم که  پس از دو دهه چانه زنی متمدنانه با ملایان هنوز دست مان خالی است و دامن ایشان پر است، داریم روی به دیاری می آوریم که از آنجا دست خالی بر نگردیم.

- هر ایرانی می داند که ریشه های مذهب و دین در مردم ما بس قطور و جاندار است. می داند که هر چند تبلیغات برای قوام و دوام باورهای مذهبی مردم غوغا می کنند، اما این باورها وجود عینی و خارجی دارند و مبارزه با آن بخش این باورها که سد راه پیشرفت و سربلندی کشور هستند، کاری بس دشوار است.

- ما هنوز هم در هزارهء سوم پیوند بسیاری از ایرانیان درونمرز و برونمرز را با اندیشه مادی و منطقی سست می بینیم و گاهی در شگفتی و حیرتی غریبه می نشینیم که چگونه پس از چند دهه زندگی در غرب این هموطنان اینگونه خرافه پرست مانده اند.

و اینک، در پس این ناملایمات و نا سازه های پیش رو، به این فکر و نتیجه رسیده ایم که مطالبات و خواسته های مدنی و حقوقی مردم را در پشت یک قهرمان درشت و رویین تن که نامش «ایرانشهری» است ببریم. تا مردم از این پراکندگی و نا امیدی در آیند. تا به اصل خویش باز گردند. تا به نیاکان خود ببالند. تا به مشروعیت شمشیر تازیان پایان دهند. تا به ایرانی سربلند و آزاد برسند. تا کشوری که لیاقت آنها را دارد بسازند. با تعظیم در برابر این خواست و این قهرمان بزرگ، اما باید بگویم برای ساختن ایرانی «مدرن» اگر «تنها» به این اردو و این لشکر و ساز و کار، دل ببندیم و برای آن بکوشیم، باز مدتی طولانی برای داشتن «ایرانی مدرن» حسرت خواهیم خورد و در مشکلات سیاسی و اجتماعی بسیاری خواهیم غلطید که زمان لازم برای حذف آنها، ما را فرسوده تر و عقب تر از جهان مدرن نگاه خواهد داشت.

در یک کلام، هموطنان! «ایرانشهری» توشه و اسباب و تجربهء لازم برای ساختن یک کشور مدرن را ندارد. این ادعا را نباید «درشت گوییی» دید و فهمید. این ادعا می گوید که ما ایرانیان در سال 1393 خورشیدی، با نگاهی به پشت سر و 100 سال گذشته، براحتی می بینیم که فرهنگ دیرینه ما توان یاری ما را نداشته است. دست مان خالی است. دستاوردهای مدنی و اجتماعی و علمی و فلسفی ما بسیار نحیف تر از آن هستند که با اتکای به آنها بتوانیم در کنار روند مرتفع و تند رقابت دنیای مدرن خود را کار آمد بدانیم.

چه کرده ایم در سال های اخیر که به آن «باز» ببالیم و بخواهیم «طرحی نو» در اندازیم؟ اگر با سرکش ترین افتخارها و افتاده ترین اقرار ها بخواهم از دستاوردهای ملت خود بگویم، همهء آنچه ساخته ایم و داریم اسباب نوسازی کشوری چون ایران نیست؛  جوایز فستیوال های فیلم، مدال های فیزیک و ریاضی، اندیشمندانی که، بی اساس، خود ما نام فیلسوف بر آنها می گذاریم، پیام های روسای جمهور جهان برای عید نوروزمان، 5 میلیون مهاجر که در برونمرز زندگی می کنند و تخصص شان برای خدمت به وطن، درگیر ده ها تعارف است، صد ها تحصیلکرده مدارج بالای دانشگاه های جهان و ایران که با مدیریت مدرن برای ایران غریبه اند، میزان بالای تحصیلات در بین دختران و زنان ایرانی، رواج و رونق زبان پارسی بر پهنهء اینترنت، کشوری که با پول نفت سر پاست و با یکی از ضعیف ترین اقتصاد های جهان سر و کله می سازد، مبارزات داخل ایران برای اساسی ترین و ابتدایی ترین حقوق شهروندی و انسانی جهان امروز، دوران استبداد قبل از انقلاب و سرداری که به زور چکمه مدتی مردم اش را مدرن ساخت، پادشاهان «دنیا پرست» قاجار که کارشان به انقلاب مشروطه کشید، و انقلاب مشروطه ای که خاک لای کتاب خورد! آیا جز این هم داریم؟ آیا این ها هستند همان افتخارات و داشته های ما برای ساختن یک کشور بزودی هشتاد میلیونی با خرابه های استبداد و ویرانی فرهنگی؟ کجای تاریخ زنده سیاسی و اجتماعی مان، ما ایرانیان، «تجربه»ء ساختن و باروری مدنیتی را داریم که باید با اتکای به آن از ته این چاه سیاه استبداد مذهبی و فرهنگی بر آییم؟ آیا درون بودهای سیستم های تربیتی، آموزشی، اجرایی، مدیریتی، حقوقی و حقوق بشری «ما» می توانند ما را تا آنجایی راهنما و راهبر باشند که به جامعه ای مدرن دست یابیم؟

می بینم که باز در اشتباهی بزرگ «گرفتار» می آییم.

اگر به فکر ساختن فرهنگی هستید که در درون و بیرون کشور ویران شد و معیارهای زیبایش را از دست داد و به رنگ و لعاب باور و ناباوری رسید، در اشتباهید که با هجمهء «ایرانشهری» بتوانید هجوم ویرانگر اختناق و خرافات و ضد مدرنیته را از این فرهنگ پاک سازید.

ایران، فردای روزی که حکومت اسلامی فروریزد، نیازمند یک انقلاب «فرهنگی» است. از نوک انگشت پا تا مغز سر آن کشور را باید «نو» کرد. و این، کار سالها و مهارت های به صرفه است. آیا قرار است از درونبود های «ایرانشهری»، سیستم تربیت و آموزش مدرن، سیستم اداری مجرب، سیستم قضایی پاک، روابط کارگر و کارفرمای عادلانه، رابطهء زن و مرد و دختر و پسر انسانی، روابط بین اقوام برابر، مناسبات تقسیم قدرت و اعتدال ثروت، قوانین مدنی و اجتماعی بیرون آوریم و بکار گیریم؟! کی؟ کجا؟ چگونه این ها را تجربه کرده ایم که من کور نمی بینم؟ کشور ما نیازمند دارویی است بنام «مدرنیته»! و نه «ایرانشهری». ایران، نیازمند از درون فروریختن و از نو ساخته شدن است. ما باید عاقلانه و مدبرانه و صبورانه از کشور های مدرن و مجرب دنیا مدل بگیریم و راه آنها را برویم. این را اقرار نمی کنید، هیچ؟ تازه شما می گویید «ایرانشهری» ما جوابگو و پر توشهء پاسخگویی به این نیاز ها و لازمات است؟ بر چه اساس، از کجا، از چه راهی؟ نکند باز هم می خواهیم در آرزوی ساختن امپراطوری بزرگی چون روسیه، سال ها مردم را گرسنگی و قول و وعده بدهیم؟ نکند می خواهیم باز هم – چون انقلاب مان - کاری «تازه» در تاریخ بشریت بکنیم و ایرانی متفاوت و با روش های و راهکار ها و مفاهیم «داخلی» بسازیم؟ هیهات که باز جای پای افکار آل احمد را با هزار افسوس و حیرت در گفته های سید جواد طباطبایی می بینم! 

نه! در اشتباهیم! از اینکه «سکولاریسم» و «دموکراسی» همچنان با عوام ما و برای عوام ما موجبات «کهیر» می شوند، و از روی استيصال و درماندگی، روی به میانبری دیگر آورده ایم بنام ایرانشهری، در اشتباهیم! می خواهیم رنگ عوض کنیم، جامه بگردانیم تا ملت ایران، که در مصاف با چالش های رسیدن به آزادی و دموکراسی و حقوق بشر بس «رفوزه» گشته است به فکر «تجدیدی ای» افتد و کاری بکند. غافل از آنکه این تجدیدی، طرح نو ریختن نمی خواهد!

من ایرانی ام! اما از اینکه بگویم ملت من در رسیدن به یک جامعهء مدرن ناتوان تر از ترک های ترکیه بوده است، هیچ چیزی را از دست نمی دهم. آنگاه که بگویم از «عربستان» پیش تریم و برای«دوبی» شدن کافی است که مار مافیای اقتصاد را سر برید، آنگاه باید در کنارش بتوانم بگویم: «اما راه زیادی هست تا به همین ترکیهء امروز برسیم». چرا و تا چه زمان خود را گول زدن؟  چرا باز با مقولهء ایرانشهری می خواهیم مردم خود را از قبول و رویایی با واقعیت های تلخ تاریخ و جامعه خود مصون بداریم؟ چرا نباید این ملت بداند و بشنود و بپذیرد که اگر جامعه ای مدرن می خواهد راهش از میان راهکار ها و سرمشق های  آزموده شدهء جوامع مدرن است؟ و نه از راه تاریخ و انبار کم توشهء ایران و ایرانی؟  چرا باز از سکولار شدن جامعه روی بر گردانیم و دموکراسی غربی را زیر برگه های خاک خوردهء کتاب عتیق و قدیم مان پنهان سازیم و از شرف و بزرگی تاریخی مان بگوییم؟ ما کم داشته ایم، کم کرده ایم و کم دانسته ایم و بس! شما می گویید «سیاستمداران و مستبدانمان اینگونه کرده اند»، قبول! آیا «ایرانشهری» تضمینی بر آن است که دیگر نکنند؟!

چرا فکر می کنیم که چون از ایرانشهری بگوییم، فردا در «انتخابات آزاد» برنده ایم! آیا هنوز نمی دانیم ک امروزه پیروزی در رقابت های سیاسی و انتخابات، شرط و توان اش به این نیست که 80 درصد در برابر ۲۰ درصد برندهء رقابت ها باشند؟ بلکه، برعکس، آنگاه که 51 درصد بر 49 درصد برنده شده، می توانیم سر افراز از پیروزی و آکنده از ادامهء امید و دموکراسی باشیم. این همه ترس از چیست؟ اگر به نگاه و بینش مردم اعتمادی نیست، چرا فکر می کنیم با بردن مردم به دیار کم محصول «ایرانشهر» می توان به نتایج دل بست؟ هیچ فکر کرده ایم که در میان مقولهء خوش قامت «ایرانشهر» چه جای زیادی برای عبا و منبر باقی و خالی است؟ سخت نیست دانستن و دیدن اینکه هنوز ته ریش و تسبیح و ته بازار و ته ماندهء خورشت عاشورا پر حرف و پر گویند. این ها اگر کم بیاورند و ساکت شوند در برابر ایرانشهری نیست، که همانا در برابر «سکولاریسم و دموکراسی» است. اینان هنوز می توانند از لای ده ها برگ کتاب ایرانشهری ما شاهد و نمونه برای «لطف» و «برکت» مکتب شان به ایران در آورده و بر سرمان بکوبند.

 راه درمان این دردها ساختن کاخی در افق دوردست نیست. ببینید چه کرده اند تا به اینکه - ژاپن شوند - رسیده اند. بخوانید که برای فرار از ناسیونالیست نازی چه ها بر سر آلمان گذشت. ترکیه را بنگرید که ستون بی قید و شرط چادر سازندگی اش چه بوده است! ما هنوز کشور سفرهء عباس و زیارت مشهد هستیم. و اگر گمان این است که بازگشت به «ایرانیت»، ما را «خودمان» خواهد کرد، در تناقضی تاریک بسر می بریم زیرا ایرانیت امروزه جز این نیست که هست و ملایان و ایران ستیزان همچنان در خون و رگ آن جاری اند؛ چونانکه ایران سال ۵۷ جز آن نبود که بود و ملایان دیده نمی شدند.

اگر داد ایرانشهری را سر بدهیم باز میدان به مخالفان سکولاریسم و دموکراسی خواهیم داد. ملا را کی می تواند از «ایران» جدا سازد؟ دهان درشت امثال «خاتمی» را با کدام منطق از «ایرانشهری اسلامی» دور نگاه خواهید داشت؟ وقتی اشعار و نوشته های بزرگان مان سراسر تذهیب ذکر و دعای شب دارند تکلیف تان با این موریانه های فکری برای رسیدن به جامعهء مدرن چه خواهد بود؟ گمان می کنید به شما فرصت خواهند داد؟ ترکیه به لطف باورهای اردوغان و روسری همسرش درسی برای شما نیست؟ می خورندتان آقایان روشنفکر، می جوندتان و برای یک بار دیگر نیز!

این دشمنان راستین ایران را سکولاریسم از خانه و خیابان و مدرسه مردم دور می سازد. همچون طبرزدی و بروجردی در زندان، مردانه فریاد سکولار شدن سر دهید! شتر اصلاح طلبی شان به زمین نشسته است و بی آب و علف خواهد ماند. نگذارید که نام ایران و فرهنگ ایرانی جای کلمهء «اصلاحات» را بگیرد. ناامیدی پس از شکست «ایرانشهری» - که عمر«من» بدان قد نخواهد داد - بس خانمانسوز است و چونان سوزاندن باغهای امید. همان به که ابزارهای ساخت و آبادانی تجربه شدهء کشورهای مدرن را به باغ های وطن آورید. هیچ چیز جای سکولاریسم و دموکراسی را پر نخواهد کرد! و «تاریخ ایرانشهری ما عاری از این دو است». بگذارید باور کنیم که آنچه «نداریم و نداشته ایم» درمان ماست و نه اینکه توهم بسازیم که باید آنچه از ما «گرفته اند را باز ستانیمء.

جای اشتباه نیست. فریاد از پس فریاد باید زد. سه دهه کوچ اجباری و در کشورهای مدرن جهان زیستن، باید برای آنانکه ایرانی «مدرن» می خواهند حجتی بس باشد. گیجی و سر به هوایی تا کی؟ آنانکه در درون ایران می خوانند و می نویسند، شاید، نباید هم با پوست و گوشت شان در غربت سرد، بهای بدست آوردن کشوری «مدرن» را؛ «بدانند که چیست». آنقدر محکم باید ایستاد که حتی اگر همهء هموندان امروزم، فردا در صف ایرانشهریان باشند، غمی نیست، جدا گشته و باز «گفتنی» را باید گفت: ایران سربلند و آزاد، تافته و بافته ای جدا از دنیای امروز نیست، هر چند که هزاران سال برای خود دنیایی بوده است.

نوزدهم آگوست 2014 میلادی در هلسینکی

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه