تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
4 خرداد ماه 1397 ـ 25 ماه مه 2018 |
|
من و پوشش اسلامی در آلمان
پگاه امينی
من، در متن زیر، می خواهم خلاصه ای از یک گفتگوی خصوصی با جمع کوچکی از زنان فمنیست را با شما به اشتراک بگذارم؛ زنانی که به تازگی با آنان آشنا شده ام. واقعيت آن است که من، در طول فعالیت های سیاسی ام، با مبارزات زنان چندان همگام نبوده و با هیچ یک از گروه های جنبش زنان در ایران نیز همکاری نداشته ام. در واقع، همهء مشکلات زنان ایران را ناشی از برخورد اسلام و قوانین تبعیض آمیز آن نسبت به زنان مدانسته و از این روی همواره یقین داشته ام که اگرحقوق بشر در ایران رعایت شود دیگر جای گله گذاری نیز نخواهد بود. اما در چند ماه اخیر، به واسطهء کارم که به نوعی با مهاجران و پناهندگان در ارتباط تنگاتنگ است، به غیر از ترجمه کردن سخن متقاضيان به آمار و ارقام و روابط پنهان دیگری نیز دست یافتم و که باعث شدند تا این حباب توهم از خیالات من محو شود. یعنی، زمانی به عدم صحت افکارم پی بردم که با چشمان خود دیدم تبعيض، مثلاً در آلمان، به شکل نامحسوس آن وجود دارد و قابل اثبات است؛ يعنی در کشوری که در نگاه اول فکر می کنیم قانون اساسی اش سکولار و نیز بر قوانین حقوق بشر منطبق است. در واقع، درست است که در قانون اساسی کشور آلمان بندی یا پاراگرافی علیه حقوق زنان نوشته نشده، ولی این تبعیض از طرف دولت، مثلاً به شکل پرداخت حقوق نابرابر، کاملا مشهود است.
این یکی از دلایل عمده ای ست که مبارزان حقوق زنان به طور مرتب دیدارهایی را ترتیب می دهند و در مورد مشکلات شان، و یا مشکلات همنوعان شان، به طور خصوصی صحبت می کنند و گاهی نیز در حرکاتی کاملاً سازمان دهی شده دست به اعتراضات گسترده می زنند؛ امری که برای همگان البته خوشایند نیست و گاهی جوانان به عنوان کنایه به برخی از بانوانی که سر و وضع نامرتبی دارند لقب «مبارز حقوق زنان» می دهند و از آنان دوری می کنند، زنانی که تعداد زیادی شان را همجنسگرایان تشکیل می دهند؛ امری که برای افراد با گرایشات جنسی عرفی جامعه لزوماً قابل ستایش نیست.
بايد اقرار کنم که برای خود من نيز، بدر فقدان هر گونه پیشداوری و افکار دینی، دوستی و رفت و آمد با جامعهء همجنسگرایان جذاب نبوده است؛ چرا که آنها رفتارهای پیچیده ای دارند و از اکثریت جامعه زودرنج تر هستند. در عين حال آنها هر اتفاقی را حمل بر هوموفوبی یا ترس از همجنسگرایان می کنند. با تمام اینها از یک لحاظ با آنها همسو هستم که همه سکولار و بی آزار هستند و از تبعیض در رنج می باشند. به عبارتی، آنها به تجربه با معنی در اقلیت بودن آشنا هستند و می دانند وقتی کسی به هر دلیلی، پوشش متفاوتی دارد با بی مهری همگان روبرو می شود.
باری، هفتهء گذشته، یکی از دوستانم که در چند سال اخير مرا - که در این شهر غریب بودم - بسیار یاری داده بود دعوتم کرد تا در یکی از این دیدارها و در یک جمع کوچک در مورد مسئلهء روسری با یک بانوی عرب محجبه مناظره ای داشته باشیم تا حاضران از مسایلی که در جریان شان نیستند آگاه شوند.
در بدو ورودم به سالنی که برای ديدار قرار گذاشته بودیم دوستم را با موهای قرمز رنگ اش دیدم. او ژاکلین نام دارد و در این شهر، به استقلال و ثبات قدم شهرت دارد؛ و از زمانی که آلمان غربی و شرقی یکی شده اند «فرهنگسرای بانوان شجاع» را اداره می کند. من هم از زمانی که به این شهر نقل مکان کرده ام از حمایت او برخوردار بوده ام. در همان ابتدای ورود از او خواستم تا مرا کمی از لحاظ فکری، برای روبرو شدن با بانوی محجبه، آماده کند ولی بانوی موقرمز گفت که دخترک امکان شرکت در نشست امروز را نداشته است. من که خودم را برای یک نبرد سخت بر روی رینگ بُکس آماده کرده بودم، سخت ناراحت شدم ولی او سحن اش راچنین ادامه داد: «پگاه، یک لحظه سعی کن به جای او باشی و بخواهی که قرار است، تک و تنها در مقابل يک جمع، نحوهء رفتار و پوشش ات را توجیه کنی! آیا دوست داشتی داوطلبانه در آن جمع باشی؟ مسلما برایت آسان نخواهد بود و از رفتن به آن جمع سر باز می زدی». و حقیقت این بود که من موضوع را پیش از این از این زاویه ندیده بودم.
همینطور که در افکارم غوطه ور بودم و قهوهء تلخم را می نوشیدم، در باز شد و گروهی از بانوان بسیار خوش پوش و آراسته وارد شدند. جمع شان اصلاً آنطور که فکر می کردم نبود. دليل هم روشن بود: آدم ها و از جمله من، در زمينهء داشتن درکی کلی از جامعه، اغلب دیگران را در کشو های ذهن شان بصورتی بسیار کلی تقسیم بندی می کنند و برای گروه های مختلف صفت هایی را در نظر می گیرند که همه جا کاربرد ندارند.
به هر حال پس از سلام و احوالپرسی و معرفی ها، همه به سوی من نگاه کردند. من خودم را باخته بودم چرا که از خود می پرسيدم: این چه نبردی است که حریفی در زمین نیست؟ پس گفتم «من به شما چه بگویم؟ ما که همه با هم همعقیده هستیم و معلوم نيست چرا من باید امروز در این بحث شرکت داشته باشم؟» آنها هم انگار کاملاً آمادگی داشتند و گفتند «ما می خواهیم در مورد خودت بدانیم، از کی روسری را از سر برداشتی و چه احساسی در آن زمان داشتی؟»
پرسش آسانی نبود، چرا که من اصلاً هیچگاه حجاب را نپذیرفته بودم. پس، بالاجبار، برای پاسخ به این پرسش از هجوم و حملهء اعراب شروع کردم، از جدایی ایران از جهان عرب، و تفاوت ریشه داری که ما با آنها داريم صحبت کردم. سخنانم با تعجب حاضران مواجه شد. باید برایشان شرح دادم که نه فقط من، بلکه عدهء بسیاری از بانوان ایرانی همواره، و علیرقم میل باطنی شان، باید تن به پوشیدن حجاب اسلامی می دادیم، چرا که قانون اساسی فعلی کشور ما یک قانون اسلامی است. در نتيجه، من وقتی ديگر مجبور نبودم حجاب سر کنم احساس عجیبی هم نداشتم، فقط انگار راحت شده بودم و حس شعف را تجربه می کردم. گاهی فکر می کردم روسری ام افتاده و روی زمین به دنبال اش می گشتم.
واقعاً بیشتر از این مطلب نمی توانستم در مورد این یک تکه پارچه ابراز نظر کنم و، نظیر اغلب میزگردهای آلمانی که از دین شناسان دعوت می کنند و آنها هم چند آیه از قرآن را به خورد بینندگان می دهند حرف بزنم. با اين همه من هم گفتم که البته خود قرآن می گوید اجباری در دین نیست ولی ما در کمند تفاسیر مختلف از قرآن گیر افتاده ایم و نمی دانیم اگر اجباری در دین نیست چه اجباری است که ما باید حتماً این پوشش اسلامی را رعایت کنیم؟ همچنين سعی کردم تا کمی پانورامای بهتری برای این اشخاص ترسیم کنم و از خودمان تصویر کامل تری به آنها نشان بدهم. به همين دليل گفتم که مسلماً تمام زنان به یک میزان از حجاب دلزده نیستند. برخی همیشه حجاب دارند برخی گاهی حجاب دارند (مثلاً در طول رمضان و یا به هنگام اقامهء نماز)، برخی همیک حجاب سنتی به صورت یک شال که نیمی از موها را می پوشاند دارند. در واقع درک مردم ایران از اسلام از خانواده تا خانواده و از فرد تا فرد متفاوت است. ولی اغلب در مورد اجباری بودن پوششی خاص با هم همنظر هستند.
در اينجا ژاکلین رو به من کرد و گفت: «چه می خواستی به دخترک محجبه بگویی که اکنون از نبودن اش ناراحتی؟»د
من در جواب گفتم که نمی دانم این فرد محجبه چه کسی است؟ چه حجابی دارد؟ و به چه دلیل تن به این پوشش داده است؟ در جامعه ای که ما در آن زندگی می کنيم پوشیدن «لباس اقلیت» به نوبهء خود مشکل است.
ژاکلین گفت: او به خاطر پدرش مجبور است موهایش را بپوشاند و یک کلاه بر سر می گذارد.
من که بدينسان، در غیاب دختر محجبه، مشت را خورده بودم و سرم گیج می رفت، با احساس همدردی گفتم: چرا باید یک نفر مجبور باشد زندگی را برای خودش سخت کند تا پدرش یا هر فرد مذکر دیگری را خوشحال کند؟ البته جواب هر زنی به این سوال متفاوت خواهد بود. اگر میزان غلظت سلول های انقلابی بودن در خون اش زیاد باشد می تواند به خواسته های اعضای خانواده اعتنائی نکند و بگذرد وگرنه، مثل بیشتر زنان مسلمانی که روح انقلابی ندارند، حلقه ای از این زنجیر تکرار و تکرار و تکرار باقی می مانند و سعی می کنند در سنگر خانواده با فداکاری و از خود گذشتگی ذوب عضو پايداری باشند.
آنگاه داستانی از تاریخ روزگار کنونی خودمان را تعریف کردم و گفتم: یکی بود یکی نبود، یک روز یک رضا شاهی بود که یک شبه دست به کشف حجاب زد. و توضيح دادم که در یکی از کتاب هایی که در مورد ایشان خوانده ام نوشته شده بود: اعضای ذکور خانواده ها اغلب با کشف حجاب بانوان مخالف بودند و اگر زنان داوطلبانه می خواستند حجاب از سر برگیرند با مخالفت شدید روبرو می شدند. اما قانون کشف حجاب حامی زنانی شد که حجاب از سر بر می گفتند. و داستان را چنین ادامه دادم که اين پادشاه دهه ها مورد نفرت همگان قرار داشت و کشف حجاب واقعا برای همه زنان جامعه آسان نبود، ولی اکنون، در قیام دی ماه، زنان نام همان شاه را صدا زدند و از او قدردانی کردند. مثال آوردم که شما وقتی فرزند چند ماههء خود را به دست پزشک می سپارید تا واکسینه شود می دانید که او درد خواهد کشید ولی می دانید که فرزند خود را از انواع بیماری های فلاکت بار مصون خواهید داشت. کشف حجاب برای ما زنان ایرانی واکسنی بود که بانوان در اکثر کشورهای مسلمان همسایه، به غیر از ترکیه، از آن بی بهره بودند چرا که بانوان ایرانی به یقین پتانسیل بسیار بالایی برای پیشرفتی نظیر زنان در کشور های آزاد دنیا دارند.
گروه «فِمی آپ» مرا با چشمان گرد نگاه می کردند، و بالاخره یکی شان سکوت را شکست و گفت: یعنی می خواهی بگویی که سیاست مدار باید بتواند تصمیمات نامطلوب هم بگیرد؟
جوابی ندادم و فقط گفتم تفسیرش را به خودتان واگذار می کنم.
آنیا، دخترکی چشم آبی، که جزو این گروه است و با ژاکلین همکار دارد، گفت: حالا من نقش یک دختر محجبه را بازی می کنم و به جای او این سوأل را از تو می پرسم: بسیاری از خانم ها می گویند ما خودمان حجاب را انتخاب کرده ایم و داوطلبانه به این کار ادامه می دهیم، در مقابل این حرف چه می گویی؟
گفتم: جدیداً مردی افغانی - ایرانی هم به من گفته بود که «من به دخترم اجبار نکردم ولی او حجاب بر سر می کند». با خودم فکر کرده بودم «وقتی که مادرش روسری به سر می کند، چه اجباری از این بالاتر و مقدس تر که شبیه به مادر باشد؟» و به نظرم آمده بود که این پدر معصوم اجبار پنهان در این زندگی را حس نمی کند. يعنی وقتی دخترک می بیند که مادرش هر روز صبح، پیش از ترک منزل، حتما گیسویش را با دقت پنهان می کند، و هر موجود مؤنثی که در آن نزدیکی باشد همين کار را انجام می دهد، او نيز حس می کند که این قانون و یا یک رفتار پسندیده است و باید او هم مطیعانه اعمال مادرش را تقلید کند. ولی از این مثال که بگذریم، اینها سوألاتی هستند که من را سال هاست به فکر واداشته و خودم هم به دنبال پاسخ درست برای آنها می گردم، پس جواب این سوأل را با سوأل ديگری می دهم: واقعا چه کسی دوست دارد مصدوم یا معلول باشد و از انجام بسیاری از فعالیت ها خود را باز بدارد؟ حجاب زن را معلول می کند، عملکرد یک زن مسلمان و با ایمان با یک مصدوم جنگی تقریبا یکی است. اگر واقعگرا باشیم می بينيم که حتی بيشتر هم هست، چرا که یک جانباز (مرد) حداقل از فکر خود استفاده می کند و یک زن مسلمان از ابتدا می آموزد که نباید فکر کند، نباید شک کند، و فقط بايد به فرامین خداوند گوش کند تا رستگار شود. منظورم این است که همیشه و لزوماً یک دختربچه یا یک بانو را، با شگردها و ترفندهای مشخصی، مجبور به پوشیدن حجاب نمی کنند، بلکه نکته اینجاست که اجبارها اغلب محسوس ولی نامریی اند. همه از ترس عواقب بی حجابی و رفتن به دوزخ، حجاب بر سر نمی کنند. برخی نیز تحت تأثیر جامعه و خانواده خود به مرور تغییر رویه می دهند. متأسفاته، شناسایی شروع این نفوذ آرام آرام در روح و جسم آدمی حتی از عهدهء هر روانشناس زبده ای هم کار آسانی نیست.
سپس مثالی از دوران کودکی ام آوردم که بسیار عمیق و دردناک است و در تار و پود افکار من طوری تآثیر گذاشته که پس از قریب به 27 سال ذره ای کمرنگ نشده است. گفتم: در دورانی که من 10 یا 11 ساله بودم، هر ساله در مدرسه ای که درس می خواندم به هنگام سالگشت ورود نحس امام به ایران، جشن های مشمئز کنندهء دههء فجر برپا می شد و جوایزی به بچه هایی داده می شد که اسامی عربی نظیر فاطمه، رقیه، آمنه یا اکرم داشتند. این عمل آنها در ذهن کوچک من چنان تاثیری گذاشته بود که از نام ایرانی خودم متنفر شده بودم و از پدر و مادرم می خواستم که نام من را نیز به فاطمه تغییر بدهند. حال شما به من بگوئيد که آیا تصمیم من داوطلبانه بود؟ یا کسی من را به این کار مجبور کرده بود؟ این یک مثال است. البته، در این مورد خاص، موضوع توسط پدر و مادر من به نحوی پوشالی خنثی شد ولی پاسخی به سوأل مطرح شده نمی داد. تا امروز هم شناعت حرکت مدیران امور تربیتی و تدابیر کثیفی که از طرف آموزش و پرورش کل استان تهران گرفته شده بود ندیده گرفته شده. ولی من امروز می دانم که آنها می خواستند بچه هایی نظیر من را غیرمستقیم تحقیر کنند و همواره با تبعیضی که بر امثال من روا می داشتند، به نوعی روح و روان من را به طور دایم تضعیف کنند.
گروه «فمی آپ» بار دیگر در سکوتی تأسف بار فرو رفت... این بار خودم ادامه دادم که: از موضوع دور نشویم؛ در واقع حجاب برای من شکل دیگر کلمهء انفعال است. از این اجبارهای پنهان که مثال زدم به طور حتم در خانواده مسلمانان تندرو یا میانه رو زیاد است که شاید من هم از وجود آنها بی خبرم. ولی، به عنوان مثال، از طريق گزارشات بی شماری که از زنان افغان می گیرم می دانم که بانوان افغانی از هر مردی که در خیابان می گذرد وحشت دارند. چرا که هر مردی حق دارد، اگر زنانی شئونات اسلامی را رعایت نکرده باشند، به آنها حتاکی کند و یا حتی آنها را مورد خشونت فیزیکی قرار دهد. قتل های ناموسی، که در آلمان در سال های اخیر رخ داده اند گواهی است بر تربیت غلط مردان مسلمان. اما باز گردم به صحبت خودم در مورد انفعال. ضرب المثلی در ایران هست که می گوید: آب اگر راکد بماند می گندد. اين مثل در اینجا کاملا صدق می کند. مشکل ما با این قبیل زنان این است که آنها اغلب در خانه هستند و از دید مردم پنهان می شوند، با جامعه بسیار کم در ارتباط هستند که این نیز خود مانعی است جدی برای رشد دادن آنها بدون هرگونه مشارکت اجتماعی و روند کند آنان در آموزش زبان آلمانی. این موارد باعث پیدایش عواقب بدتری هستند؛ یعنی، به طور کلی، آنها در دریافت مطالب جدید و دانستنی های مهم دچار مشکل هستند. بدین ترتیب کودکانی که تربیت می کنند همین کمبودها را بدون هر تغییری به نسل بعد انتقال داده و نگاه مریض به زن - به عنوان موجودی فلک زده و منفعل - را که در خود کشت داده اند، رشد می دهند. این قبیل بانوان، که متأسفانه اغلب کاری جز تولید مثل دائم ندارند، و ناآگاهانه به طرز ترسناکی در شیوع و گسترش این شیوه زندگی سهیم هستند.
و اضافه کردم: مورد دومی که حتما می خواهم به آن بپردازم این است که همهء زن ها از روی اجبار حجاب بر سر نمی کنند. برخی از آنها این پوشش را وسیله ای برای نمایش و همچنین تبلیغ برای اسلام قلمداد می کنند. من نمی دانم که در یک جامعهء سکولار، مثل آلمان، تا چه حد تبلیغ برای دین اسلام در همه جا جایز است؟ تنها به همین بسنده می کنم که برای بسیاری از آلمانی ها و آدم هایی با درک منطقی از دنیا، امری است نامطلوب. این را می توان به وضوح در نظرسنجی ها دید.
در اینجا دوست دیگری از گروه اعتراض کرد و گفت ولی بسیاری از زنان آلمانی هم منفعل هستند و به مردان وابسته هستند و بدون مردان از پس امور ساده روزمره نیز بر نمی آیند.
و پیش از اینکه من بخواهم جوابی به او بدهم، دوست دیگری گفت: این انزوا و انفعال را ما از زنان وابسته سراغ داریم. آنها در تاریکی و کوری به سر می برند و هیچ امکانی برای رشد ندارند، مثل کسی که در دایرهء شیطان مدام دور خود می چرخد و راه خروجی از این ورطه ندارد، این زنان نازپروردهء آلمانی که دست به سیاه و سفید نمی زنند، هر لحظه که بخواهند می توانند راه های دیگری را بروند و آنها ضرورت انجام کارهای روزمره را ندارند و هر لحظه که این ضرورت حس بشود، راه شان را عوض می کنند.
آنگاه، برای ادامهء بحث، پیشنهاد شد که در گردهمآئی گروه «فِمی آپ» در ماه آینده، من و آن دخترکِ اجباراً محجبه نشستی داشته و در ابتدا یک فیلم ایرانی را از یک فیلمساز ایرانی فرانسوی به نام «برقع» را ببینیم و پس از آن به بحث و بررسی بپردازیم، البته بی آنکه دخترک را مجبور به دفاع از عقاید و نحوهء پوشش خود کنیم.
صبر می کنم تا ببينم چه پيش خواهد آمد.
ماگدبورگ - 22 مای 2018