تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

3 اسفند ماه 1397 ـ  22 فوريه 2019

انقلاب زیانبار اسلامی؛ ولی اجتناب ناپذیر

جلال ایجادی

       چهلمین سالگرد انقلاب زیانبار اسلامی فرا رسيد و گذشت. معنای این انقلاب چیست و نتایج آن چه بود؟ جامعه روشنفکری و سیاسی ایران در جستجوی توضیح این چرخش تاریخی است و چه بسا ما نیازمند گذر تاریخ هستیم تا تاریکی ها بیشتر روشن شود؛ ولی بنظر می رسد این انقلاب یک بازگشت ارتجاعی و انفجار گنداب های دینی و عقب ماندگی اجتماعی بود. انقلاب اسلامی ریشه در تاریخ تهاجم اسلام عرب داشت زیرا در این لحظه است که ایدئولوژی دینی وارد جغرافیا و ذهنیت ایرانی می گردد. این ریشه با شیعه گری ساخته دوران صفوی استحکام یافت، در سایهء استبدادهای گوناگونان سیاسی و آدمکشان متدین مختلف فربه شد، با شکست های حقارت بار کشور و نکبت و خرافات دینی و سقوط جامعهء دوران قاجار باز هم فربه تر گشت، در بستری از نادانی عمومی جامعه با تبلیغات اسلامی آخوند و ایدئولوگ دینی در سال های چهل به غول پنهان در جامعه تبدیل شد و در آستانهء 1357 به سیلاب چرکین و انفجار حقارت ها مبدل گشته و خمینیسم را بقدرت رساند.

       معنای انقلاب چه بود؟ انقلاب مشروطه قانونگرایی را اعلام کرد و در عصر پهلوی، علیرغم استبداد، جامعه پل های ارتباطی با نوعی مدرنیته مادی و اجتماعی را برقرار کرد ولی امیال نیرومند جامعه به سوی ارتجاع دینی کشش داشت. دانشگاه و مدرسه در برابر حوزه و مکتب برافراشته شد ولی دین تمام ساختار ذهنی و عمومی جامعه را شکل داد. ناخودآگاه آلوده به شریعت قصد همزیستی با مدرنیته نداشت و اندیشهء خردگرا در ناتوانی خود به شکست کشیده شد. کودتای علیه دکتر مصدق روحیهء مایوس ناشی از آن، کار را دشوارتر ساخت. خیزش فرومایگان و طاعون آخوندیسم در خرداد 1342 و دشمنی آن با آزادی زن و مدرنیته، بطور قطعی حساب جامعه را روشن کرد. پس از تروریسم فدائیان اسلام، خمینیسم برای کسب قدرت خود را آماده می ساخت. شیعه گری، با الهام از خلافت پیامبر و علی خلیفه چهارم، در پی تصرف قدرت دینی بود. فدائیان اسلام و خمینی و آل احمد و شریعتی و مطهری باشکال مختلف این میل به قدرت سیاسی دینی را نشان می دهند.

       افکار ملهم از فلسفه و ادبیات مدرن و تمدن غربی، زیر فشار انبوه شعار و سیاست دینی و لایه های سنگین دین خوئی و تقدس گرایی مهلک، به حاشیه کشیده شد. نیروهای چپ و رادیکال در دوگانگی فکری بودند؛ از یکسو خود را مارکسیست اعلام می کردند و از مارکس و لنین و کاسترو و چه گورا حمایت می کردند، و از سوی دیگر احترام به دین توده داشتند و تلاش فکری و فلسفی را در نقد اسلام فراموش کرده بودند و آگاهانه و ناخودآگاهانه خود را برای تائید امام خمینی آماده می کردند. روشن است که گرایش های سیاسی به مبارزه علیه شاه ادامه می دادند ولی در همان زمان آخوندها را «مترقی» و «ضد امپریالیست» معرفی می کردند و، در عرصه مبارزه علیه خرافه و شیعه گری و اسلام و قرآن و آیت الله های قم، آنها دستخوش سکوت بودند. بینش یک جانبهء دین خو و جهان سومی بر تفکر چپ غلبه داشت.

       پیش از انقلاب در زمان شاه، اسلامگرایان ریشه دواندند. شاه به زیارت کعبه و امام رضا می رفت، در مدارس درس تعلیمات دینی را اجباری نمود، چاپ زرنگار قرآن سفارش داد، در سال 1345 مسجد دانشگاه تهران را افتتاح نمود و به فعالان دینی اجازه داد تا در دانشگاه انجمن خود را برپا کنند. در این دوران کسی حق نداشت به اسلام انتقاد کند و همه دعوت شده بودند تا در حزب رستاخیز عضو بشوند. ولی در همین دوران ایدئولوگ های شیعه در حسینه ارشاد و مدارس دینی و روزنامه ها تبلیغ اسلام و شیعه می کردند، در روزنامه ها مارکسیسم را نقد می کردند و علیه غرب تبلیغ می نمودند.

       در دو دهه پیش از انقلاب، در لایه روشنفکری، هنر و ادبیات مدرن زنده بود ولی جوانان بطور گسترده به فرهنگ دینی و ایدئولوژی شیعه گری روی می آوردند. آثار شریعتی و گفتار خمینی هرگونه میل به آزادی را نابود ساخت و اعضای جامعه را شیفته و پریشان ایدئولوژی شیعه نمود. ساواک با شکنجه و کشتار به عصبانیت جامعه افزود و میل به دیدار امام زمان را افزایش داد. اکثریت روشنفکران و سیاسیون غیر دینی در بارهء خرافه و دین سکوت کرده، بخشی به چریکیسم روی آوردند و سپس گام به گام پشت امام جای گرفتند. چریکیسم فاقد اندیشهء فلسفی بود و به اسطورهء اسلحهء معجزه آمیز و تمایل به مدل شوروی خلاصه می شد. آنهایی که با خمینی هم خط نشدند در فضای دینی محدود باقی ماندند و عناصر فکر لائیک و آدکادمیک در حاشیه و ابهام باقی ماند. ایران این زمان، جامعه ای متضاد ولی زیر سیطره دین است.

       دیپلوماسی غرب، با مشغله شوروی و نفت و بیماری شاه، از یک سال پیش از انقلاب با آخوندها وارد مذاکره شد و در نشست گوادلوپ 14 تا 17 دیماه 1357 برنامه انقلاب خمینیستی مورد تائید قرار گرفت. در طی یک سال پیش از انقلاب همه چیز جور شد و ساماندهی گردید. اعماق ذهن و جامعه، دست های آشکار و پنهان، عوامل بومی و جهانی، حیلهء آخوند و دیپلومات های غربی مسیر انقلاب اسلامی را هموار ساختند. تظاهرات گسترده همه جا را گرفت و قربانیان خیابانی، با اسطوره سازی دینی، انگیزه و وسیله برای بازتولید تظاهرات بعدی شدند. دین در تکرار مراسم دینی تحکیم می شود و این تکرار به استراتژی کسب قدرت تبدیل شد. مراسم سوگواری چهلم به سلسله بی پایان اعتراض های خیابانی تبدیل شد. درجامعه درد و رنج بود و زشتکاری ناشی از فساد و شکنجه ساواک منجر به خشم جامعه شده بود ولی این خشم با الگوی اثباتی دمکراتیک همراه نبود. تظاهرات دینی عقلانیت را منکوب نمود و همه در هیجان فراگیر عمومی غرق شده بودند.

       آیت الله ها استراتژی کسب قدرت را هدایت کرده و با تبهکاری و نیرنگ کشتار تظاهرکنندگان توسط نظامیان را نردبان قدرت کردند. آیت الله ها آتش سوزی سینما رکس آبادان را در 28 مرداد 1357 ساماندهی کردند و 400 نفر را زنده زنده کشتند و بدروغ رژیم را متهم ساختند. آخوندها کشته های جمعه سیاه 17 شهریور را 4000 نفر اعلام کردند حال آنکه تعداد 88 نفر بود. شیوه های گوبلزی و جنایتکارانه به شیوهء آخوندها تبدیل شد. آخوند همیشه دغلکار بود و هرگز نمی توانست دارای اخلاق و اتیک اجتماعی باشد. اخلاق قرآن در تبعیض و خشونت و غنیمتگری و یغما و سلطه گری تعریف می شود و آخوند حامل این «اخلاق» است.

       شاه شتابان و دیرهنگام عقب نشینی کرده و امتیاز می داد، دولت ها تغییر می یافت، در آخرین مهلت دکتر بختیار بمقابله با موج سنگین خمینیستی اقدام نمود ولی کار از کار گذشته بود و جامعه فقط صدای یک نفر را می شنید. در 16 شهریور 1357 شعارهای تظاهرات چنین بودند: «حسین سرور ماست، خمینی رهبر ماست» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». این شعارها معنای انقلاب را روشن ساخته بودند. در 23 دیماه خمینی شورای انقلاب اسلامی را اعلام کرد و روز بعد شاه ایران را ترک کرد و آیت الله خمینی در 12 بهمن 1357 در نقش امام نجات دهنده وارد تهران شد. دولت موقت به نخست وزیری مهدی بازرگان در 15 بهمن 1357 اعلام شد و در 22 بهمن با اعلام بیطرفی ارتش انقلاب خمینیستی پیروز شد.   

       خدعه و نیرنگ آخوندها در بطن دین بود، تاریخی بود، ولی در پاریس هم خود را دوباره در کلام خمینی نشان داد و در گورستان بهشت زهرا نیز خود را بنمایش گذاشت و چهل سال نیز ادامه دارد. معنای انقلاب جز بازگشت قطعی به اسارت شیعه و سروری حسین چیز دیگری نبود. «سروری حسین» همان تائید ازخودبیگانگی و تسلیم تاریخی ما بود. مردم فریاد زدند ما خواهان تسلیم هستیم و این تسلیم جز استقرار قدرت اسلام برای طبقهء غارتگر و رانت خوار آخوندها چیز دیگری نمی توانست باشد. حکومت اللهی اسلام و آخوند مرداب خونین ملت ایران بود. آنچه انقلاب اسلامی می خواست رجوع به گندآب های رساله ها و روایات برای حکومت الله و سقوط به پست ترین الگوی اجتماعی بود. آنچه انقلاب اسلامی می خواست ضدیت با خردگرایی فلسفی، ضدیت با مدرنیته سیاسی و ضدیت با انسان آزاد بود.

       آیا می شد جلوی انقلاب را گرفت؟ این پرسش از نظر جامعه شناسی و علم تاریخ غیر منطقی است. انقلاب اسلامی اتفاق افتاد زیرا همهء عوامل برشمرده آن را ناگزیر ساختند. جامعه شناسی انقلاب را خلق نمی کند بلکه آن را توضیح م دهد و امروز این پدیدهء چهل ساله در برابر ماست. هدف انقلاب مصلوب نمودن جامعه در ایدئولوژی شیعه گری و تسلیم قطعی آن بود ولی جامعه ایران دارای دینامیک خود است و واکنش های متضاد تولید نموده است. تاثیر پذیری از جامعهء جهانی و مقاومت روانی و خواست های پیاپی جامعه شکست های فراوانی به قدرت دینی وارد ساخته است. بر ما نیز آسیب های فراوانی وارد شده است و جامعه، از خودبیگانگی، خود را تکرار میکند. روند کسب وجدان و آگاهی شهروندی و انسان آزاد، تاریخی است. ولی آنچه مسلم است تقویت این روند با تحلیل از تاریخ، نقد هستی اسلامی، گرایش به دمکراسی، آزاد ذهنی فراگیر و همه جانبه و انتقاد از اوهام ایدئولوژیک و دینی، میسر خواهد بود.

* جامعه شناس - دانشگاه پاریس

بازگشت به خانه