26 فروردين ماه 1397 ـ 15 ماه آوريل 2019

!با چتر نجات از بانکوک

يادداشت های اسکندر دلدم

بالا تر از خطر سیل و زلزله و خشکسالی!

       هفتم اردیبهشت سال 1394 حاج عیسی کلانتری، رئیس فعلی سازمان تخریب محیط زیست که در آن زمان مشاور معاون اول رئیس‌حکومت در امور آب(!)، کشاورزی و محیط زیست بود، در نشست کمیتهء اقتصادی بنیاد امید ایرانیان این حرف ها را از خود خارج کرد و گفت:

ا       «بحران خشکسالی در ایران به وضعیتی رسیده که حیات و تمدن سرزمین در معرض تهدید قرار گرفته است. مطابق برآورد‌های علمی، منابع [آبی] کشش تأمین نیاز‌های جمعیت فعلی ایران را ندارد و در آینده نه‌چندان دور حدود 70 ‌درصد جمعیت ایران باید از کشور مهاجرت کنند، اما با وضع دیپلماسی خارجی ایران، کدام کشور‌ها حاضرند 40 تا 50 ‌میلیون ایرانی را اسکان دهند؟!»

       غرض از یادآوری این جملات، اشتباه دانستن آن نیست و بالطبع غرض تمسخر دغدغهء دیپلماتیک یک مسئول فهیم نظام مقدس برای اسکان 50 میلیون ایرانی در یک کشور خارجی هم نیست(!). من حتی سخن رئیس‌جمهور را که چندی پیش می‌گفت: «ابر وقتی می‌آید، از بالا به پایین نگاه می‌کند و می‌بیند هیچ درختی نیست. خب! رد میشه و میره» مسخره نمی‌ کنم، زیرا عبارات و جملاتی که برای مسخره کردن این خزعبلات کافی باشد نمی یابم!

       در کنار این گونه ایده‌های مسئولان، کارشناسانی هم بوده‌اند و هستند که در سال‌های اخیر پاتوق ‌شان شده بود برنامه‌های عامه ‌پسند تله وزوزون و هشدار‌های آنچنانی دربارهء اینکه دریاچهء ارومیه و تالاب‌های ایران دیگر «هرگز» احیا نمی‌شود و ایران دیگر هرگز روی بارندگی و آب را نخواهد دید و، چون زمین در حال گرم شدن است، هر جایی که خشک است، خشک‌تر و هر جایی که پر‌ باران است، پر باران ‌تر می‌شود و از این قبیل مزخرفات که از ذهن گاگول ها تراوش می کند و نشانه بی عقلی آنهاست!

       مردم معمولاً با یک دوگانه روبه‌رو هستند؛ دوگانه‌ای که از یک سو به آن‌ها می‌گوید: "ابرها از فراز ایران می گذرند و خوش ندارند اینجا ببارند!" و یا "پنجاه میلیون ایرانی باید کشور را ترک کنند و برای نوشیدن یک لیوان آب و پر کردن آفتابه خود به خارج مهاجرت کنند!" ولی واقعیات طبیعی و جوی که چیز دیگری می گویند!

       شخصی موسوم به کردوانی، که تله وزوزون او را پدر و مادر کویر‌شناسی ایران لقب داده است، هر روز در یک برنامهء تلویزیونی احساسی عامه‌پسند حضور می‌یابد و فریاد می‌زند که «تا چند دهه دیگر آبی چه در رودخانه‌ها و چه در زیر زمین برای ایران باقی نمی‌ماند و 50 سال دیگر سد‌های تهران غیر‌قابل استفاده است و امکان احیای تالاب‌ها و دریاچه ارومیه دیگر وجود ندارد و ایران باید آب خوردن از خارج وارد کند!»، اما این سخنان ظاهراً علمی را طبیعت به تخم مرغ خود نمی گیرد و مدیران و مسئولان مملکت هم که اطلاعات خود را از همین برنامه های پوچ و بی محتوای تله وزوزون می گیرند به خیال آنکه دیگر باران در کشو نخواهد آمد رودخانه ها را تبدیل به محله مسکونی و اتوبان و پارکینگ کرده و حتی وسط مسیل بیمارستان دولتی می سازند؛ و چون آشیخ حسن رئیس جمهور به ضرس قاطع گفته است: "ابرها از روی ایران رد می شوند و نمی بارند!" پس احتیاجی به رودخانه و مسیل هم نیست و به همین خاطر مقامات محلی برای ساخت و ساز در حریم رودخانه ها مجوز رسمی صادر می کنند!

       اما ناگهان اوضاع جوی دست در دست استکبار جهانی (برای ضایع کردن مقامات اندیشمند که جملگی مدارک دکترای تقلبی و یا فتوشاپی آکسفورد و گلاسکو دارند!) تغییر سلیقه داده و بر فراز ایران شروع به بارش می کنند و در یک زمان دو هفته‌ای ده‌ها تالاب و دریاچه و رود و سد و آبگیر لبریز از آب می‌شود و کاسه کوزه ملک و ملت را دمرو می کند!

       اما مقامات و مسئولان ابن الوقت تساهل و کم کاری و دوراندیشی و دستکاری در طبیعت و مسئولیت خود را نمی پذیرند و اینبار گناه بارش ها و وقوع سیل ویرانگر و عدم آمادگی دولت و ستاد بحران برای مقابله با سیل و امداد رسانی به سیل زدگان را به گردن آمریکا می اندازند!

       دوگانه دیگری می‌گوید عیسی کلانتری که دکتری فیزیولوژی محصولات زراعی از امریکا دارد و 12 سال - از دولت میرحسین موسوی حصری تا دولت اسهال طلب فریبا خاتمی - وزیر گشادورزی بود، بار‌ها می‌گفت: "امکان خودکفا شدن ایران در تولید محصول استراتژیک گندم وجود ندارد"، و پس از خودکفا شدن ایران هم باز تأکید کرد که این خودکفایی دوامی ندارد و یک سال بعد که دوباره ایران مجبور به وارد کردن گندم شد، او یک قهرمان بود و حالا که چندین سال است به طور پیوسته خودکفایی ایران در تولید گندم حفظ شده است، ضمن تأکید دوباره بر موقتی بودن این امر، به مسئله جدید مهاجرت‌ناگزیر 50 میلیون ایرانی به خارج از کشور به خاطر خشکسالی ورود کرده است و الی آخر.

       این اظهار نظر‌ها که در آن با تکیه بر مجموعه‌ای از دانسته‌های خود از یک امر قطعی و حتمی ‌الوقوع و یقینی به نام «علمی بودن» دم می‌زنیم، با اینکه می‌دانیم در اصل علم- نه دانسته‌های ما- هیچ چیز ثابت ‌شدنی و قطعی نیست، معمولاً برای گوینده بی سواد شهرت می‌آورد و برخی فواید شخصی دیگر، اما آتش به جان عموم مردم می‌اندازد.

       افزایش خرید خانه در شمال کشور و برخی از کشور‌های پر باران منطقه مثل گرجستان و ترکیه از سوی شهروندان متمول شهر‌های مرکزی ایران و خروج میلیاردها دلار از کشور، تنها یکی از آن پیامد‌های ناگوار ترشحات علمی(!) مسئولان و کارشناسان دولتی است. جالب آنکه به گواه شواهد، این هشدار‌ها و اظهار نظر‌ها کم‌ترین تغییر را در الگوی مصرف آب شهروندان و کشاورزان ایجاد کرده است، یعنی این انتظار حداقلی را هم برآورده نکرده است و مردم به جای تفکر و تدبیر در چگونگی کاهش مصرف آب یا اینکه چگونه ثروت خود را برای حفظ منابع آبی کشور به کار ببرند، آسان‌ترین و البته رسوا‌ترین شکل کار یعنی خرید خانه در کشور‌های دیگر را برگزیده‌اند و تأکید می‌کنم که این فقط یکی از آسیب‌های هشدار‌های آبکی درباره سرنوشت آب در ایران است.

       ایران کشور پر بارانی نیست و وضع بارش در سال‌های پیش رو هم معلوم نیست. حتی خود دانشمندان هواشناس، پیش‌بینی ترسالی و خشکسالی را برای سال‌های طولانی پیش رو در یک منطقه امری بسیار دشوار و بلکه محال می‌دانند. اما در کشور ما بسیاری «پیشگویی و رمالی» را ترجیح می‌دهند، چون با آن بیشتر می‌توان بر احساسات عامه غلبه کرد، تا آنجا که برخی‌ها حتی با تأکید افراطی بر مسئله «جنگ آب» طوری حرف می‌زنند که گویی برای شلیک در جنگ آب، دست‌ها روی ماشه‌ها رفته است!

       بارندگی‌های امسال به ما دست کم باید یک ذره فهم و شعور را به مغزهای زنگ زده اضافه کرده باشد که در اظهارنظر‌های درپیت و مزخرف خود محتاط باشید.

       سال دیگر می‌تواند دوباره سال خشکی باشد یا اینکه بدتر از امسال با سیل و ابر‌های تندری روبه رو باشیم. پس با تفکر و تعقل سخن بگویید و از مردم بخواهید که «حتی در کنار رود خروشان آب هم از اسراف آب پرهیز کنند.»‌

       ابر‌ها می‌آیند و می‌روند و به زیر نگاه می‌کنند و به نظر می‌رسد بیشتر این بارش ها، در حقیقت گریه‌ای است که ابر‌ها به حال و روز مردمی می کنند که اسیر و گرفتار مشتی مدیر و مسئول ناتوان و ناکارآمد و بی سواد هستند!

 

بحران بی اعتمادی!

       با سر ریز شدن سدهای واقع در جنوب کشور شهرها و روستاهای پائین دست سدها یکی پس از دیگری به زیر آب می روند اما ساکنان این شهرها و روستاها اخطارها و دستور تخلیه شهر و روستا را جدی نمی گیرند و حاضر به ترک خانه و کاشانه خود نیستند!

       به اعتقاد کارشناسان، رفتارشناسان و جامعه شناسان این تمرد از دستور مقامات نشانه بی اعتمادی مردم به مسئولان و مدیران کشور است. از بس دولت ها از بدو انقلاب شکوهمند به مردم وعده های پوچ و توخالی داده اند قبل از هجوم سیل ویرانگر اخیر، سیل بی اعتمادی کشور را در برگرفته است!

       مردم می گویند مقامات دستور تخلیه روستاها و شهرها را می دهند اما نمی گویند که ما کجا باید برویم! مردم وعده های دولت در مورد بازسازی شهرها و روستاهای سیل زده و خانه های ویران شده خود را هم باور نمی کنند و از زلزله بم و زلزله کرمانشاه شاهد مثال می آورند که هنوز زلزله زدگان در چادر و کانکس زندگی می کنند و در همیگ سیل اخیر حتی کانکس های آنها را هم سیل برد!

       در ایران، قوای سه‌گانه هیچ مسئولیتی در قبال هم ندارند و ناهماهنگ‌اند و از طرفی، دوگانگی حکومتی باعث شده است که همه دولت را مسئول بدانند، در حالی‌که اختیارات دولت محدود است. با این حساب، وضعیت دولت روحانی لرزان و شکننده است و بعید نیست بعون و قوه الهی روحانی سقوط کند.

       در این میان که آمارها از بروز خسارات زیربنایی چند صد هزار میلیارد تومانی و نابودی شهرها و روستاها و تخریب چند صد هزار خانه مسکونی و نابودی چند میلیون هکتار زمین کشاورزی و مرگ مردم بی دفاع در برابر سیل خبر می دهند عده ای گاگول این سیل بنیان کن را که خشم بارز طبیعت است نشانه لطف الهی به ملت ایران در شرایط تحریم دانسته اند!

       تاکنون گفته می شد خشکسالی بواسطه بی حجابی خانم ها و عرق خوری و قماربازی آقایان است! اما حالا نمی گویند با آنکه موی سرخانم ها همچنان از زیر روسری بیرون است چرا خشکسالی به ترسالی تبدیل و سیل مردم را برده است!

       یکی نوشته است که نزولات آسمانی جنود الهی‌اند که به کمک آمده‌اند و در شرایطی که آمریکایی‌ها می‌خواهند صادرات نفت ایران را قطع کنند، این بارندگی باعث می‌شود کشاورزی رونق بگیرد و صادرات غیر‌نفتی کشور افزایش پیدا کند!

       در حالی که جاری شدن سیل و فرسایش خاک و رانش و زیر آب رفتن زمین موجب نابودی مزارع و کشتزارها و شالیزارها و باغات شده است.

       وضعیت کشاورزی پس از سیل، بسیار اسفناک است و تا‌ به‌ حال، ۷۰۰ هزار هکتار از اراضی کشاورزی از بین رفته است و به نظر نمی‌رسد دولت بتواند این حجم از خسارت را جبران کند.

       آشیخ حاج حسن روحانی چند ماه قبل از حادثه وقوع سیل در یک سخنرانی که ویدیوی آن موجود است اظهار لحیه فرموده و در برابر چشمان مستمعین که از فرط تعجب بیرون زده بود گفت: "ابرها روی آسمان ایران می آیند و وقتی می بینند ما درختان را قطع کرده ایم و جنگلی وجود ندارد از بارش منصرف شده و راه خود را می گیرند و می روند!"

       یکی از دلایل عمده بی اعتمادی رعایا به مقامات بلند پایه کشور همین قبیل اظهارات است، و می گویند چطور می شود به قول و وعده کسی که عقلش در این حد است اعتماد کرد!

       به مصداق آنکه گفته اند: "سه پلشک اید و زن زاید و مهمان برسد!" در وانفسای وقوع سیل ویرانگر، خبر قرار گرفتن سپاه پاسداران در فهرست سازمان‌های تروریستی هم موجی از التهاب و نگرانی در میان مردم سیل زده به وجود آورده است و این احتمال داده می شود آمریکا و متحدان منطقه ای اش قصد تحریک حکومت اسلامی به جنگ را داشته باشند!

       سخنگوی وزارت امورخارجه پس از بیست روز که از وقوع سیل می گذرد آمریکا را مسئول بدبختی سیل زدگان و نرسیدن کمک به آنها معرفی کرد، قبلا هم در دوران خشکسالی چند مقام بلندپایه و متوسط پایه و کوتاه پایه و حتی خلاف ادب است اوس محمود احمدی نژاد آمریکا و اسراییل را متهم به دزدیدن ابرها و جلوگیری از بارندگی در ایران کرده بودند (!) با توجه به این سابقه به نظر می رسد اینبار ابرها را به طرف ایران رانده اند تا سیل راه بیفتد و دولت مثل تراکتور در گل گیر کند و توان مقابله با تهاجم احتمالی استکبار جهانی را نداشته باشد!

       مجموع این حوادث موجب بی اعتمادی رعایا به مقامات حکومت اسلامی شده و در برابر دستور تخلیه شهرها و روستاهای در معرض سیل مقاومت می کنند و حاضر نیستند خانه های خود را تخلیه کنند و می گویند اگر مقامات راست می گویند و به فکر مردم هستند خودشان پست هایشان را تخلیه کنند تا مردم از بدبختی روز افزون نجات یابند!

 

بحران گوجه فرنگی چالش جدید نظام!

       در بحبوحه تشدید اختلاف میان دو ابر قدرت ایران و آمریکا و ایضا همکاری سیل مهیب با آمریکا در غرق کردن حکومت اسلامی بحران گوجه فرنگی هم به دنبال بحران گرانی پیاز و گوشت و نخود و لوبیا گریبانگیر رعایای بخت برگشته شده است!

       در حال حاضر تامین مخارج بار گذاشتن یک دیزی آبگوشت که پیاز و سیب زمینی و گوجه و گوشت و نخود و لوبیا لازم دارد از عهده قاطبه مردم خارج است و اگر در گذشته نه چندان دور مردم برای خرید خانه از بانک ها وام می گرفتند حالیه جهت خرید گوجه فرنگی و پیاز و پنج سیر گوشت و تامین مخارج بار گذاشتن یک دیزی آبگوشت نیازمند دریافت وام از بانک ها هستند!

       خیلی ها با استکبار جهانی و صهیونیزم بین الملل و علی جوانمردی هم صدا شده و از دولت انتقاد می کنند که این چه دولت بی وجودی است که عرضه تامین حداقل مواد غذایی مورد نیاز مردم را ندارد!

       عده ای هم با حرف زشت زدن به مقامات دولتی می گویند مگر گوجه فرنگی و پیاز سیب زمینی هم در لیست تحریم های آمریکا قرار دارد و از خارج می آید که نایاب و گران شده است؟

       در واقع این اظهارات کم لطفی به مقامات و مسئولین است زیرا از قدیم و ندیم گفته اند با یک دست نمی توان دو هندوانه برداشت!

       در حال حاضر مقامات استکبارستیز مشغول به خاک مالیدن دماغ آمریکا و نابودی صهیونیزم بین الملل و بازسازی شهرها و اماکن مخروبه سوریه و لبنان و حمایت از ونزوئلا در برابر فشارهای آمریکا هستند و به همین خاطر نمی توان از این حیوونکی ها انتظار داشت پیاز سیب زمینی مورد نیاز رعایای حکومت اسلامی را هم تامین و دو تا گوجه هم توی دیزی آنها بگذارند!

       بحران گوجه فرنگی، پیاز سیب زمینی، گوشت، نخود و لوبیا و عنقریب بحران نان و آب موجب بروز ناشکری در میان رعایا و بی اعتمادی آنها نسبت به کارآمدی مقامات و مسئولین کشور گردیده و عموم مردم معتقدند خاصیت " مسهل " برای رفع گرفتگی و حل بحران بیشتر از مقامات دولت است!

       حتی عده ای پا را از اینهم فراتر گذاشته و می گویند دولتی که عرضه ندارد گوجه فرنگی و پیاز سیب زمینی رعایای خودش را تامین کند چطور می خواهد با آمریکا سرشاخ شود!

       به هر حال به قول هموطنان آذربایجانی: " بودور که وار دور! "

       هر کس ناراضی است می تواند بساطش را جمع کند و از مملکت برود در افغانستان عملگی کند!

       مشکل اصلی وجود همین هشتاد میلیون جمعیت است، وگرنه پول و بودجه و امکانات زندگی مرفه و ایضا گوجه و پباز و حقوق و پاداش نجومی و هزینه ماموریت دلاری و خانه پنجاه میلیاردتومانی شمال شهر به اندازه کافی برای آقایان و آقازاده هایشان وجود دارد و چون امکانات کشور نمی تواند هم پاسخگوی نیازهای تمام نشدنی مقامات و وابستگان نسبی و سببی آنها و هم هشتاد میلیون رعیت باشد تنها راه چاره خروج داوطلبانه مردم از کشور

و یا سلب تابعیت مردم و اخراج آنها از کشور توسط دولت محترم است تا کمبود گوجه فرنگی و مشکل گرانی پیاز حل شود!

       وینیستون چرچیل در توصیه به زمامداران و دولتمردان کشورهای تحت سلطه انگلیس توصیه کرده است: به رعیت نباید رو داد(!) امروز گوجه و پیاز و گوشت می خواهد و در صورتی که دولت تدبیر و امید(!) دیزی آبگوشتی برایش فراهم کند بعید نیست فردا " سبزی خوردن " و " ترشی " هم بخواهد! "

ز چوب و کتک خوردن از روزگار

رعیت به جائیش رسیدست کار

که گوجه فرنگی کند آرزو

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!

 

معامله بزرگ جهانگیری!

       نگاهی به ابتکارات جهانگیری در دست زدن به چند معامله بزرگ!

       حاجی اسحاق، معاون اول و آخر آشیخ حسن که از مغزهای اقتصادی جهان است و در جریان تک نرخی کردن ارز گند به دلار 4200 تومانی زد و باعث فرار 30 میلیارد دلار از کشور شد به مصداق آنکه گفته اند در شهر کورها آدم یک چشم پادشاه است، همچنان مغز اقتصادی دولت بی تدبیر و ناامید می باشد و تصمیمات اقتصادی و مدیریت اقتصاد کشور را در کف بی کفایت خود دارد!

                 به خاطر وجود چنین مغزهایی در دولت یک روز مملکت بحران پیاز دارد و یک روز با بحران گوجه فرنگی مواجه می گردد!

       این هفته در سفر نخست وزیر عراق به تهران گفته شد معاملات ایران با عراق با پول ملی عراق صورت خواهد گرفت و عراقی ها پول گاز و برق دریافتی از ایران را به دینار عراق می پردازند! حاجی بیژن منگنه وزیر نفت هم گفت عراقی ها یک میلیارد دلار بدهی خود را به دینار پرداخته اند!   پول پیاز - سیب زمینی و گوجه خیار صادراتی ایران را هم به دینار می دهند!

       فعلاً معلوم نیست با این همه دینار ایران می خواهد چه بکند و یا در مقابل از عراق چه بخرد؟!

       به احتمال زیاد بین 3/5 میلیون زائر ایرانی که در اربعین به عراق می روند تقسیم می گردد تا دینارها را به عراق برگردانند و باعث شکوفایی اقتصاد عراق شوند!

       در یک کلام از ایران گاز و برق و کلیه اقلام غذایی و گوسفند زنده و انواع کالاهای صنعتی و سرمایه ای به قیمت نایاب شدن در ایران به عراق صادر می شود و عراق به ایران دینار می دهد و دولت دینارها را بین زائران اربعین که پا برهنه به عراق می روند تقسیم می کند و زائران دینارها را به عراق برده گوجه فرنگی و پیاز و خیار و بادمجان قبلا صادر شده از ایران را خریداری و به عنوان سوغات به کشور بر می گردانند!

       برادران عراقی ها با سودی که از این چرخه اقتصادی خارق العاده به دست آورده اند حمام گرفته، شیو کرده (!) و برای تمدد اعصاب و ایجاد روابط صمیمانه تر با شهروندان ایرانی به مشهد مقدس سرازیر می شوند!

       هدف از این توسعه روابط دور زدن تحریم های آمریکا و نابود دلار در جهان و حذف رژیم اشغالگر قدس از نقشه جهان و تقویت دینار عراقی اعلام شده است!

همچنین از نخست وزیر عراق که کشورش در اشغال ارتش آمریکا می باشد خواسته شد پس از بازگشت از سفر تهران آمررکایر ها را از عراق بیرون کند!

       چند روز قبل از سفر نخست وزیر عراق به ایران یک هیئت بزرگ اقتصادی عربستان به عراق رفت و ده ها قرارداد اقتصادی بین عربستان و عراق منعقد شد و با آنکه هر دو کشور عرب و همسایه هستند معاملات را دلاری انجام دادند و هیچیک از طرفین قبول نکردند با پول های ملی خود معامله کنند!

       عراقی ها با زیرکی ورق ایران را مقابل عربستان رو کرده اند و با بازی با ورق ایران سرگرم گرفتن کمک های اقتصادی از عربستان، امارات، کویت، بحرین و حتی خود آمریکا هستند. (همین کار را بارها روسیه در برابر آمریکا و اسرائیل با ورق ایران انجام داده است. )

       ایران هم به خاطر حفظ نفوذ خود در عراق هرچه پیاز سیب زمینی و گوجه فرنگی داشتیم به عراق صادر کرده است!

       این هفته نخست وزیر عراق پس از عقد قراردادهای چرب و چیل اقتصادی با عربستان سعودی و گرفتن یک هدیه یک میلیارد دلاری بلاعوض خود را به ایران رساند تا با ترساندن ایران از بازگشت نفوذ عربستان جیب ایران را هم بزند!

       از حرف های شیرینی که در سفر نخست وزیر عراق به تهران زده شد اظهارات جهانگیری در مورد احداث راه آهن سراسری ایران - سوریه - عراق از تهران تا ساحل دریای مدیترانه و احداث اتوبان تهران تا سواحل مدیترانه بود!

 

       اسحاقی در همایش اقتصادی - تجاری ایران و عراق اظهار کرد: خلیج فارس را از عراق به سوریه و مدیترانه از طریق ریلی و جاده ای و وصل خواهیم کرد!

       این خواب و خیال را اسحاقی در حالی می بیند و وعده می دهد که تعریض جاده تهران - چالوس که به اتوبان چالوس معروف شده است بیش از سه دهه است ادامه دارد و به سرانجام نرسیده و در طول سی سال گذشته چهار سانتیمتر ان ساخته شده است! و راه اهن داخل کشور که در دوران سلطنت رصاشاه ساخته شده است (و در جریان سیل اخیر قسمت هایی از ان را سیل برد!) به شدت فرسوده است و نیاز به بازسازی دارد که از توان دولت خارج است!

       آشیخ حسن هم در جریان سفر نخست وزیر عراق از مبادلات اقتصادی بیست میلیارد دلاری با عراق سخن گفت که با دینار عراق انجام می شود و معلوم نیست این حجم عظیم دینار را ایران چگونه می تواند به صورت چمدانی در کشورهای منطقه و یا اربیل خود عراق به دلار و ارزهای معتبر تبدیل کند؟!

       همچنین دولت عراق هم حتما انتظار دارد برای توازن در مبادلات اقتصادی با ایران و ایجاد توازن در مبادلات اقتصادی ایران در برابر صادرات گاز و برق و مواد عذایی و گاو و گوسفند زنده و کالاهای صنعتی و باارزش سرمایه ای و صادرات فنی - مهندسی و عیره و ذالک از عراق متقابلا کالا وارد کند اما عراق جنگ زده که امروزه فاقد محصولات صنعتی و حتی مواد عدایی و محصولات کشاورزی است و تا پفک و چیپس را از ایران وارد می کند برای ایجاد توازن در مبادلات اقتصادی و تراز بازرکانی چه چیزی دارد به ایران بدهد مگر تسبیح و جانماز و مهر و تربت!

 

اقدام خارق العاده

       با طرح دو فوریتی ی نام گذاری خیابانی به اسم جنت مکان مشایخی بحران کشور برطرف شد!

       همانطور که هر بچه به سن دبستان نرسیده و بی سواد و حتی وزرا و وکلا و اسحاق جهانگیری هم می داند طرح دوفوریتی چه در مجلس شلم شوربا و چه در شورای ده بزرگ تهران وقتی مطرح و تصویب می شود که اگر نشود مملکت دچار بحران و خسارت غیرقابل جبران می گردد!

       فلذا معلوممان نشد اگر با دو فوریت خیابانی در تهران به نام نامی حاج جمشید مشایخی که خاطره تجاوزش به گوگوش در سکانسی از فیلم آسمون بی ستاره فراموش نشدنی است (!) چه بحرانی در مملکت روی می داد!

       امثال جمشید مشایخی در تاریخ فیلمفارسی از بدو شروع سینما در ایران تاکنون صدها نفر نامدار تر و هنرمند تر و محبوب تر وجود دارند که نام گذاری خیابانی به نام آنها که جزو اولین ها و اساتید مسلم بوده اند نظیر عبدالحسین نوشین یا مصطفی اسکویی ارجح تر است!

       قهرمانان نامی مدال آور المپیک یا چهره های جوان و نام آور عرصه علم در جهان و یا کسانی مانند فوتبالیست های بزرگ افتخارآفرین و یا سیاستمداران بزرگی که به کشور خدمات استثنایی کرده اند و هزاران مورد دیگر که نامی از آنها روی خیابان های تهران نیست، و چه بسا اعضای شورای شهر به علت بی سوادی آنها را نمی شناسند!

       برای نام گذاری کوچه پس کوچه ای به نام مرحوم دکتر محمد مصدق قهرمان ملی کردن نفت ایران چهل سال کش و قوس وجود داشت اما در یک نشست و برخاست خیابانی را به نام حاجی جمشید مشایخی (ره) می کنند!

       اگر بنا به نامیدن خیابان ها به اسم هنرپیشه های فیلمفارسی باشد رضا بیک ایمانوردی، فردین، ناصر ملک مطیعی، پرویزصیاد، ثریا بهشتی، جمیله، ملوسک، اشرف چارچشم، احمدی نژاد، ممد خاتمی و صدها چهره محبوب دیگر قبلا زنبیل گذاشته اند!

       ظاهرا عدم علاقه حاج احمد مسجدجامعی و اعضای شورای ده بزرگ تهران به نام گذاری خیابان ها به اسامی مشاهیر علم و ادب و سیاست و اسطوره های تاریخی نداشتن آشنایی با بزرگان تاریخ ایران زمین است و علاقه مفرط آنها به هنرپیشه های فیلمفارسی به خاطر ان است که در نوجوانی به کوچه ملی لاله زار می رفتند و به تماشای دو فیلم با یک بلیط در سینماهای این کوچه بدنام می نشسند!

       در بحبوحه درگیری کلیه مسئولین ریز و درشت با سیل ویرانگر سراسری به محض آنکه وزیر "کشور!" استان تهران را معین استان های سیل زده قرار داد شورای شهـر تهران در اولین جلسه سال 98 با قـید دوفـوریت، خیـابانی در منطـقه ولـنجک تهران را به نام حاج « جمشیــد مشایخـی » نام گذاری کرد!

       در نخستین جلسه شورای شهر تهران، با ارائه طرحی از سوی حاج احمد مسجدجامعی که قید دوفوریت داشت، خیابانی در منطقه ولنجک به نام مرحومه مغفوره تازه درگذشته حاج «جمشید مشایخی» تغییر نام و نام خانوادگی داد!

       این نخستین بار است که بعد از مردن یک هنرپیشه فیلمفارسی یک خیابان به یاد و نام وی نامگذاری می‌شود؛ بدعتی که پیش از آن برای بزرگان عرصه هنر مانند عزت‌الله انتظامی انجام نشده بود.

       در جلسه شورای شهر تهران احمد مسجدجامعی که زمانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و فیلم های سینمایی را توقیف و هنرپیشه ها را ممنوع الکار و کتاب ها را سانسور و جواز روزنامه ها و جراید را لغو می کرد(!) با بی توجهی به قداست عنوان پنج تن در فرهنگ دینی ایرانیان از خودش جملاتی خارج کرد و گفت:

       «ما در سینما پنج بزرگمرد داریم که به نام پنج تن سینمای ایران معروفند(!)؛ آقای علی نصیریان و محمدعلی کشاورز که در قید حیات هستند و خداوند عمرشان را طولانی بدارد، آقای انتظامی، مشایخی و رشیدی نیز از دار دنیا رفتند، لذا باید شرایطی فراهم شود که نام این پنج تن آل سینما همواره زنده نگه داشته شود. »

       مسجدجامعی، اما هیچ توضیحی نداد که چرا در سال گذشته که حاج عزت‌الله انتظامی از دنیا رفت یا زمانی که حاج داوود رشیدی چشم از دنیا فرو بست چنین طرحی برای زنده نگه داشتن نام هنرمند انجام نشده است؟! در مقابل پیشنهاد این طرح، حاج مرتضی الویری با اشاره به اینکه با کلیت نامگذاری مخالف نیست، می‌گوید: «ارادت من نسبت به زنده‌یاد مشایخی مشخص است، اما دوفوریت مفهوم دارد؛ در آیین‌نامه‌ها دوفوریتی در مواقعی به کار می‌رود که اگر در خصوص آن به سرعت تصمیم‌گیری نشود، کشور دچار ضرر و زیان می‌شود. اگر این خیابان نامگذاری نشود، چه ضرر و زیانی به ما تحمیل می‌شود؟» الویری تأکید می‌کند: «به نظر من شأن و منزلت شورا نباید گرفتار این رفتار‌های پوپولیستی شود.» در نهایت با رأی مثبت اعضا به نامگذاری خیابان «ج» به نام «جمشید مشایخی» غائله خاتمه پیدا کرد!

 

اعاده حیثیت از سازمان امنیت رژیم گذشته توسط وزارت ارشاد!

       فیلم شانه تخم مرغیِ«غلامرضا تختی» با پول و سرمایه بنیاد فارابی، موسسه سینمایی تحت مدیریت وزارت ارشاد، در اکران نوروزی با بی اعتنایی مردم روبرو شد و شکست فاحشی خورد!

       دست اندرکاران فیلم شانه تخم مرغی "غلامرضا تختی" سعی دارند در این فیلم ضعیف از نظر ساختاری و کذب از نظر روایتی تاریخی که میزان فروش آن هنوز از یک میلیارد تومان عبور نکرده است، با ساختارهای ضعیف از سناریوی سرهم بندی شده و کارگردانی ضعیف گرفته تا بازی های تصنعی و غیر حرفه ای به زور حقایق و مستندات تاریخی را به نفع سازمان اطلاعات و امنیت رزیم گدشته (ساواک) دستکاری کرده و به مخاطب بقبولانند که تختی با آن صلابت و روحیه قهرمانی و ایمان مذهبی محکم به خاطر قهر و مشکلات خانوادگی خودکشی کرده است!

       این فیلم با سرمایه بنیاد فارابی (سازمان سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) ساخته شده است و نه تنها جفا در حق نامدارترین پهلوان تاریخ معاصر ایران، بلکه توهین به شعور ایرانیان و خدمت بزرگی به بازماندگان رژیم سابق و سلطنت طلب ها و تطهیر و ابکشی سازمان جهنمی ساواک است!

       در این میان تلویزیون هم برای نجات فیلم شکست خورده " غلامرضا تختی " مستقیم و عیر مستقیم به صحنه آمد و با دعوت از چند بی سواد و بی اطلاع جویای شهرت به آنها تریبون داد که در مورد مرحوم تختی اظهار نظر کنند و ضمن رد خودکشی دادن اجباری تختی، مرگ تختی را اقدامی شخصی و به خاطر اختلافات زناشویی قلمداد کنند!

       در حالی که پرویز ثابتی قائم مقام ساواک در کتاب خاطراتش و در چندین مصاحبه بارها به صراحت از نارضایتی شاه و ساواک از تختی سخن گفته و تختی را در جناح مخالف شاه و جزو ملی گراها - جبهه ملی - و نزدیک به آیت الله طالقانی و آیت الله زنجانی معرفی کرده و تلویحا قتل تختی توسط ساواک را پذیرفته ولی به عناصر خودسر مربوط کرده است سازندگان این فیلم شانه تخم مرغی (!) خودکشی تختی را اقدام شخصی و به خاطر دعوای زن و شوهری دانسته اند!

       تلویزیون هم یک آدم نادان را که ادعا می کند از نزدیک با تمام درباریان و رجال سیاسی از زمان نادرشاه تاکنون معاشرت داشته و ویل دورانت ایران است به اتفاق یک هنرپیشه کهنسال (که اخیرا مرد!) را به عنوان شاهد و مستند این مزخرفات آورد و این دو عدد هم که در عمرشان تختی را از نزدیک ندیده بودند (!) گویا پسرخاله تختی یا رفیق گرمابه گلستان ان مرحوم بوده و در جریان اختلافات زناشویی تختی و همسرش قرار داشته اند به ضرس قاطع گفتند تختی به خاطر اختلافات خانوادگی خودکشی کرده است!

       این فیلم اگر با بودجه ولیعهد عربستان و یا سلطنت طلب ها ساخته شده بود جای تعجبی نداشت.

       تختی از روزی که اقدام به جمع آوری کمک برای زلزله زدگان بوئین زهرا کرد و با استقبال زاید الوصف مردم مواجه شد با توجه به عضویت در جبهه ملی و اینکه مصدقی شناخته می شد زنگ خطر را برای رژیم به صدا درآورد. علی الخصوص که موقع دریافت بازوبند پهلوانی از شاه حاصر نشده بود در مقابل وی خم شود و شاه از مصدقی بودن تختی و احترام نکردن وی عصبانی بود.

       تختی با آیت الله های ملی - مذهبی نظیر طالقانی و زنجانی نزدیک بود و برای خانواده های زندانیان سیاسی کمک مالی جمع اوری می کرد و به انها می رساند.

       ابتدا رژیم سعی کرد تختی را جذب و ثناگوی شاه کند و به وی پیشنهاد نمایندگی مجلس شورای ملی را دادند که با قاطعیت رد کرد و ساواک هم بجای تختی یک کشتی گیر دیگر به نام حبیبی را در مجلس گذاشت!

       پیشنهادات مکرر بازی در سینما در قبال دستمزدهای کلان را هم نپذیرفت و وارد فعالیت های فساد و فحشای آن زمان نشد و بجایش حبیبی وارد سینما گردید و در فیلم ادم و حوا کاملا لخت مادرزاد شد!

       تختی یار و یاور محرومان و طبقات فرودست جامعه بود و رزیم از این کارهای تختی برداشت سیاسی و تختی را خطر رو به رشد ارزیابی می کرد و تصمیم به حذف وی گرفت.

       ساواک در سطح شهر تهران چندین چند خانه امن و در بسیاری از هتل های اصلی نظیر هیلتون، مرمر و اتلانتیک دارای اطاق رزرو شده و دایمی سال دوازده ماه بود.

       جنازه تختی در دیماه سال 46 در هتل آتلانتیک خیابان تخت جمشید (طالقانی کنونی) پیدا شد در اطاقی که در اختیار ساواک بود!

       مدیر هتل و مهدی تختی (برادر تختی) هم از مصاحبه با خبرنگاران منع شده بودند.

       موقع خاکسپاری شخصا از حاج عبدالله کرمی نوری دوست نزدیک تختی در حضور مهدی که در موقع شستشو و غسل جسد تختی حضور داشت سئوال کردم و هر دو آهسته و درگوشی گفتند که روی بازوی ان مرحوم کبودی ناشی از تزریق وجود داشت،

       کوتاه سخن اینکه یک پهلوان نامدار با صلابت در حوالی چهل سالگی در اوج شهرت جهانی و محبوبیت داخلی با داشتن فرزند تازه پا و همسر جوان چطور ممکن است به خاطر اخم همسر دست به خودکشی بزند؟

       و چرا باید با بودجه دولت (بیت المال) ساواک را شستشو و کر داد و از سازمان مخوف امنیتی رژیم گذشته اعاده حیثیت کرد.

 

ستاد رويت سيل

 

 

پلی که در سیل اخیر آسیب ندید!

       پل معلق بزرگی را که پشت سر من مشاهده می کنید در جریان سیل سهمگین اخیر مقاومت کرد و کوچک ترین آسیبی ندید.

       چرا؟

       چون اولا این پل هفت هزار کیلومتر دورتر از ایران ساخته شده(!) و از همه مهم تر اینکه شرکت های مقاطعه کار ایرانی در ساخت آن دخالتی نداشته و از مصالح و میلگرد و سیمان کم نگذاشته اند!

 

يک اقدام رندانه!

 بازگشت به صفحهء اول