تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
30 ارديبهشت ماه 1398 ـ 20 مه 2019 |
|
اتفاق در جای دیگری رخ میداد!
هژير پلاسچی
اول: اتفاقی که روز گذشته برای بلوک راست مخالفان جمهوری اسلامی افتاد پردهیی از اتفاقی است که در آینده تکرار خواهد شد. اتفاق از این قرار بود: مسیح علینژاد، که به تازگی از لابی با پارلمان کانادا فارغ شده بود و به همراه نوچهی تازهرسیدهاش شاپرک شجریزاده، به قدر کفایت از آنها «آزادی» را گدایی کرده بود ناگهان با تجمعی روبهرو شد که نه در خیابانهای خلوت بالاشهر و برای دوربین «مسیح جون» بلکه در قلب دانشگاه تهران و پشت به دوربینها، علیه حجاب اجباری و اجرای طرحهای حجاب و عفاف برگزار شده بود. تاجر زرنگ داستان ما سریع دست به کار شد تا باز هم خیل هواداران و سینهچاکان را ردیف کند که «مسیح تو چقدر موثری» و «چقدر دیگران به تو حسادت میکنند». بازی را اما پلاکاردهای سرخی بر هم زد که روی آنها نوشته شده بود: «علینژاد و ارشاد/ ارتجاع و انقیاد» و «علینژاد و گشت ارشاد، یکی با دوربین و یکی با چماق، دو سوی یک ارتجاع، علیه زنان». مغازه تعطیل شده بود! حالا نوبت فرشگردیها و آمدنیوزیها و اوباش سلطنتطلب بود که همزمان با ورود برادران تاریخی_طبقاتی بسیجیشان به دانشگاه تهران، انگشتهایشان را فعال کنند. ویدئوهای فیک پخش کنند، شایعه بسازند، فضا را مهآلود کنند، از اینکه دانشجویان منویات آنها را اجرا نکردهاند ابراز بیزاری کنند و مانند نیای در گورخفتهی بانکدار-سرهنگشان، غلامرضا ازهاری، اعلام کنند که مطابق تحقیقات به عمل آمده پلاکاردها «فتوشاپ» بودهاند. رسانههای بزرگ هم که خفه شدهاند و کلامی از این شعار نمیگویند. این تصویر از استیصال بلوک راست مخالفان برانداز جمهوری اسلامی هم امیدوارکننده است و هم هشداردهنده.
دوم: شکافی که خیزش دیماه نود و شش در وضعیت ایجاد کرد بسیاری از نیروها را به هم چسباند و آنها را همسو کرد. بیدلیل نبود که خیل «بلوک راست برانداز» به صف شدند تا با شاهزادهی پهلوی بیعت کنند و حول ریسمان او «متحد» شوند. از فرشگردیها تا فسیلهای سکولار دموکرات مهستان، و انواع شخصیتهای برجسته از اسماعیل خویی و ایرج مصداقی تا میرزاآقا عسگری و اسماعیل نوری علا هرکدام با یک «گهخوردمنامه» از مشارکت در انقلاب 57 در دست. در آن سو اما اتفاق در جای دیگری رخ میداد. پیوندها در «خیابان» و «زندان» به هم متصل میشد. دانشجویان در دانشگاههای تهران و علامه با شعار «فرزند کارگرانیم/ کنارشان میمانیم» به میدان آمدند و کریم سیاحی، کارگر دلاور فولاد اهواز در میان صدها کارگر خشمگین اعتصابی و از کیلومترها دورتر شاخهی گل سرخی را به دانشجویانی تقدیم کرد که از مبارزات کارگران فولاد دفاع کرده بودند. معلمان خواستار آموزش رایگان شدند و دانشگاه با شعار آموزش رایگان در کنار آنها ایستاد که آموزش رایگان خواست و آرزوی مشترک دانشگاه و مدرسه است. روز جهانی کارگر با حضور کارگر و معلم و دانشجو و بازنشسته در مقابل مجلس و زیر تازیانهی اوباش امنیتخانهی حکومتی برگزار شد و کارگر و دانشجو و بازنشسته را به بند کشیدند و در بند نگاه داشتهاند هنوز. 8 مارس امسال در حالی که فالوئرهای مسیح علینژاد روز زن را به دوربین و «مسیح جون» تبریک میگفتند، در و دیوار شهر پر شد از پوستر و گرافیتی و جزوههای کوچک در میان مردم پخش شد. زنان در مبارزات هفتتپه صدای خودشان را یافتند، با نام خودشان به میدان آمدند و سندیکای کارگران نیشکر هفتتپه در نامهیی به آنان از جایگاه زنان در مبارزات کارگری تجلیل کرد. حالا هم صدای مستقل رهاییبخشی بلند شده است که مبارزه علیه حجاب اجباری را نه در کمپینهای آنلاین و کلیک کلیک بنگ بنگ، نه در پیوند با هارترین جناحهای راست حاکم در غرب، بلکه در خیابان، با بدنهای واقعی و در مقابل چماقداران واقعی و مجازی پیش میبرد. نام اسماعیل بخشی و مبارزات کارگران هفتتپه بدون نام سپیده قلیان چیزی کم دارد. نام رفقای زندانی تحریریهی گام، امیرحسین محمدیفرد، ساناز اللهیاری و امیر امیرقلی به مبارزات کارگران فولاد گره خورده است. و از این سو عربدههای بسیجیهای گسیلشده به دانشگاه با عربدههای مجازی فرشگردیها و سلطنتطلبان به هم آمیخته است. در دو سوی میدان جبهههایی گشوده میشود. جبهههایی در امروز و جبهههایی در فردا.
سوم: آنها امروز قدرت ندارند. تمام آنهایی که دیروز غافلگیر شدند و از خشم دندانقروچه کردند امروز قدرتی ندارند اما لابد دخیل بسته بودند که برادران تاریخی-طبقاتی بسیجیشان خوب حساب دانشجویان متمرد را برسند. خبر خوب برای آنها اینکه چشم یکی از دانشجویان دختر دچار خونریزی شده است و چند دنده شکستهاند، خبر بد برای آنها اینکه ماجرا با این چیزها تمام نمیشود. در کنار اصلاحطلب و اصولگرا، آنها هم فهمیدند و پس از این بیشتر هم خواهند فهمید که بیرون از مخاطبان منفعل فنپیجهایشان و بینندهگان رسانههای بزرگ، در آنجایی که امکان تغییر واقعی پدیدار میشود جایی ندارند و به همین دلیل از همین امروز به خوبی میدانند برای استقرار باید از روی استخوانهای ما بگذرند. آنها از همین امروز برای فردا تجهیز میشوند و ما هم باید برای فردا تجهیز شده باشیم. باید سنگرهایی که امروز بنا میکنیم چنان سنگرهایی باشند که در نبردهای امروز و نبردهای فردا پشت آنها ایستاده باشیم و این نخواهد شد غیر از با انسجام و انضباط حول یک ایدهی رهاییبخش. ما با دیدن یاران شرزهمان، با شنیدن صداهایشان به اندازهی کافی امید داریم و هوشیار نیز خواهیم بود.