تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
نگاهی به واقعیت «نژاد آریایی» و کارکرد مفهوم «ایران»
محمود فلکی
در هفتههای اخیر در برخی از رسانههای خارج از کشور بحث بازنگری تاریخ "ایران" و ایرانی، ناسیونالیسم و پرسمانِ نژاد "آریایی"، به ویژه با نوشتهی آقای نیکفر در این زمینه، بالا گرفت. نقد علمی و بنیادی تاریخ و فرهنگ ایران که چه در گذشته و چه اکنون از سوی نیروهایی که برمسند قدرت بودند و هستند، به سود ایدئولوژی حاکم تحریف شده و می شود، میتواند برای گرهگشایی معضلات تاریخی- فرهنگی و رسیدن به واقعیت تاریخی و دستیابی به یک زبان علمی کارساز باشد. ولی متأسفانه برخی نوشتهها که هستههای نقد بنیادی را در خود دارند، به خاطر عدم تخصص نویسنده در آن زمینه، دقت لازم را ندارد و سوءتفاهمهایی را هم ایجاد میکند. اگرچه برخی از نکات مطرح شده در نوشتهی نیکفر بنیادی و درست است که در راستای بازخوانی تاریخ ایران اهمیت دارد، ولی او از یکسو به خاطر نداشتن تخصص در علم "ایرانشناسی" و ادبیات فارسی و از سوی دیگر به خاطر نثر ناخوشایندش، باعث دشواری در درک درست از موضوع میشود. در مطلب آخری خود در این زمینه که در "اخبار روز" منتشر شده، در مواردی تصفیه حساب با این و آن و گاهی با همهی مخالفان است که باعث میشود نوشتهاش در جاهایی نتواند تا سطح یک اثر علمی یا آکادمیک فراز آید. واکنشهای منفی هم عمدتن یا از روی احساسات و گرایشات حاد ناسیونالیستی صورت میگیرد یا ناشی از ناآگاهی است.
من در اینجا بیآنکه بخواهم به این بحث وارد بشوم و آن را تحلیل کنم، تنها در حد تخصص خود به عنوان یک دانشآموختهی ایرانشناسی که به زبان های اوستایی، پارسی کهن و پارسی میانه (پهلوی) آشنایی دارد، به نکاتی فشرده در مورد واقعیت "نژاد آریایی" و کارکرد مفهوم "ایران" در تاریخ این کشور میپردازم:
بسیاری این تصور را دارند که با آغاز امپراتوری ایران که با سلسلهی هخامنشیان هویت مییابد، نام "ایران" به عنوان یک سرزمین واحد که ملتی به نام ایرانی را دربر میگرفته، کارکرد داشته است. واقعیت اما این است که در زمان هخامنشیان واژهی "ایران" به عنوان یک سرزمین یا کشور به کار برده نمیشد. کورُش، پایهگذار امپراتوری "ایران"، در منشور معروف خود سرزمینهای مختلفی را به عنوان قلمرو پادشاهی خود نام میبرد، ولی نامی از ایران به میان نمیآورد:
"20. من، کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه ی جهان،..." (منشور کورش- سطر 20)
در آن زمان، آنگونه که در کتیبه ی داریوش در تخت جمشید هم وجود دارد، آنها خود را نه "ایرانی"، بلکه «آریایی» (به زبان پارسی کهن "ariyačiça") مینامیدند. برخلاف باور خیلیها آنها واژهی "آریایی" را به عنوان "نژاد ایرانی" به کار نمیبردند، این واژه معنای اشرافی یا طبقهی "نجبا" را در خود داشت. از آنجا که بر این باور بودند که تنها شاهان "واقعی" (xšāyaɵia) فرّه ایزدی دارند و بر حقاند، هر شاه جدیدی باید ثابت میکرد که نیاکانش نسل اندر نسل از شاهان یا نجبا بودند. برای همین است که داریوش در کتیبهی بیستون چند نسل پیش از خود را نام میبرد تا به هخامنش میرسد و تأکید میکند که همهی نیاکانش از شاهان یا نجبا بودهاند:
"ما از دیرگاهان اصیل (āmātā) بودیم. از دیرگاهان تخمه (tawmā) ما شاهان بودند." (کتیبه بیستون، ستون اول، بند 3)
در کتیبهی داریوش، با اینکه سرزمینهای مختلفی به عنوان قلمرو پادشاهیاش نام برده میشود، ولی از "ایران" نامی به میان نمیآید، و تنها از «پارسه» (pārsa)، که به «پارس» تبدیل شده، در کنار سرزمینهای دیگری که تحت فرماندهی داریوش هستند، نام برده میشود (به عنوان یکی از قلمروهای پادشاهیاش). تنها در زمان ساسانیان، از نیمهی دوم حاکمیت آنها است که نام ایران (به پارسی میانه یا پهلوی erān یا erān-šahr) به عنوان یک سرزمین واحد به کار برده میشود. نام "اِران" (یا "اِران-شهر") که سپستر به "ایران" تبدیل شده، تغییر شکل یافتهی همان واژهی "آریاشیسا" (آریایی) است. شاهان ساسانی زیر این نام هویت سیاسی و دینی مییافتند. یعنی سرزمینی که تحت حاکمیت "آریاییها" (اشراف، نجبا) است، سرزمینی که پهناورتر از ایران کنونی و شامل قومهای مختلف بود. در آن زمان، نه مفهوم "ملت"(ناسیون) و نه "میهن" به معنای امروزی آن، وجود داشت. (واژهی "میهن" از واژهی اوستایی maevā آمده که به معنای "خانه" بوده است).
پس از حملهی اعراب و اسلامی شدنِ ایران، دیگر نامی از "ایران" به عنوان سرزمین واحد به کار برده نمیشود. هر منطقه یا شهر برای خود حاکم یا شاهی داشت که برخی از آنها تحت قلمرو حکمران بزرگتر و برخی جداگانه حکومت میکردند. حتا در زمانی که نخستین ایرانیها پس از اسلامی شدن ایران مانند سامانیان یا صفاریان حکومت میکردند یا سلسلههای بزرگتر مانند غزنویان یا سلجوفیان که ایرانی نبودند، نام ایران هنوز مفهومی نداشت. در ادبیات کلاسیک فارسی، شاعران تنها شهر یا منطقهی معینی را در آثارشان بازتاب دادهاند. حافظ از شیراز سخن میگوید، نه از ایران. در شاهنامهی فردوسی هم ایران، همان ایران باستان، بهویژه ایرانِ زمان ساسانیان است. تنها در زمان ایلخانیان است که نام ایران دوباره مطرح میشود. پس از ایلخانیان واژهی ایران به عنوان سرزمین واحد دیگر به کار برده نمیشود تا زمان پهلوی اول. حتا در زمان قاجار هم تنها از "ممالک محروسه" سخن گفته میشود، نه از "ایران".
ایرانیها به قدری از گذشتهی خود بیخبر بودند که به مثل نمیدانستند که که تخت جمشید ساختهی داریوش یا شاهان هخامنشی است. به همین خاطر است که فکر میکردند این بنا را "جمشید"، پادشاه افسانهیی ساخته و آنجا "تخت سلطنتی" او بوده است. یا از سرچشمهی سنگنبشتههای نزدیک شیراز که به "نقش رستم" معروف است ناآگاه بودند و به همین علت آن را "نقش رستم" نامیدند؛ چون فکر میکردند که بر صخرههایی به آن عظیمی تنها "رستم" میتوانست نقش کند؛ همین طور است نامهای عجیب و غریب مانند "قبر مادر سلیمان" برای احتمالن یک معبد زرتشتی و ... آگاهی آنها از گذشتهی تاریخی عمدتن از حد اساطیر شاهنامه تجاوز نمیکرد. تنها پس از رمزگشایی غربیها از سنگنبشتههای مختلف است که علت وجودی آنها و معنای نوشتهها بر ما آشکار شده است.
با انقلاب مشروطیت و بروز نخستین هستههای آگاهی ملی دوباره نام "ایران" به عنوان سرزمینی واحد که ملتی "واحد" را دربرمیگیرد مطرح میشود. با آغاز سلطنت رضا شاه و بهویژه با روی کار آمدن نازیها در آلمان که مسئلهی "نژاد آریایی" را دستور کار نژادپرستانه و فاشیستی خود قراردادند، احساس ناسیونالیستی و شوونیستی در نزد ایرانیها افزوده شد. رضا خان، مانند شاهان ایران باستان، برای اینکه "تخمه"ی خود را کهنتر نشان دهد یا برای خود هویت "پادشاهی" بسازد، نام کهن "پهلوی" را بر خود نهاد (به جای "میرپنج"، نام خانوادگی اصلیاش). به همین علت است که محمد رضا شاه خود را "آریامهر" نامید.
همینجا نکتهیی را مطرح میکنم که احتمالن برای خیلیها تازگی دارد: زمانی که در دانشگاه هامبورگ ایرانشناسی تحصیل میکردم، استاد ایرانشناسی ما، یک پروفسور آلمانی متخصص اوستا و زبانهای پارسی کهن و پارسی میانه (پهلوی) میگفت که در اساطیر کهن، "آریا" نام خدای کوچکی هم بوده است. من در جای دیگر به این موضوع برنخوردم و تنها از زبان همان استاد شنیدهام.
در هر حال، انسانها مانند حیوانات از آغاز کوچنده بودند. اگر در منطقهیی که میزیستند، دچار مشکلات معیشت یا سوانح طبیعی میشدند یا از سوی قومی مورد حمله قرار میگرفتند به مناطق دیگر کوچ میکردند. مرز مشخصی وجود نداشت. نخستین انسانها که به انسان مدرن یا هوموساپینس معروفاند از آفریقا به مناطق دیگر جهان کوچیدند. در برخی مناطق، انسانهای تئاندرتال میزیستند که به لحاظ تکاملی از هوموساپینسها عقبتر بودند. امروز علم طبیعی ثابت کرده که حدود ده درصد از ژنِ انسانهای کنونی از ژنِ نئاندرتالها تشکیل شده است. و این نشان میدهد که هوموساپینسها با نئاندرتالها آمیزش کردهاند. در ایران کنونی هم، پیش از کوچ "ایرانیها" از استپهای روسیه کنونی یا مناطق قفقاز، قوم یا قومهای دیگری میزیستند. و "ایرانیها" نیز با قومهای ساکن این فلات درهم آمیخته اند. این حالت را میتوان در مورد مناطق دیگر جهان و نزد اقوام مختلف هم شاهد بود. یعنی اقوام گوناگون به لحاظ نژادی، فرهنگی و زبانی همیشه در هم آمیختهاند و هیچ نژاد خالص، فرهنگ خالص و زبان خالص وجود ندارد. هرگونه برتری طلبی نژادی، قومی یا فرهنگی تنها به تقویت شوونیسم و فاشیسم میانجامد.
ناسیونالیسم یا به تعبیری "میهن دوستی" یا مطابق ِ برابرنهادهی داریوش آشوری "ملتباوری" چیست؟ آیا ناسیونالیسم گرایش یا باوری مثبت و سازنده است یا منفی و مخرب؟ اگر ناسیونالیسم یا بهتر است بگوییم "میهن دوستی" را با معنای غربی و مدرن آن در نظر بگیریم، میتواند امری مثبت و سازنده باشد. با مراجعه به فرهنگهای غربی میتوان معنای آن را چنین دریافت: "خودآگاهی ملی یا رشدِ خودآگاهی ِ یک ملت در سوی تلاش برای ایجاد دولتی مستقل." از این زاویه، ناسیونالیسم به مفهوم میهندوستی امر بدی نیست. اما ناسیونالیسم توانسته و میتواند به سمت میهنپرستی افراطی یا "خاکپرستی" و در سوی برتری ِ نژادی و پستشمردن ِ ملتهای دیگر کشیده شود، چیزی که به آن "شووینیسم" (بر گرفته از نام ِ Nicolas Chauvin) میگویند.
بنابراین، طرح واقعیت تاریخی یا واقعیت تغییر و تحول زبان و انتقاد از نگرهی ناسیونالیستیِ که در سوی برتریطلبی نژادی پیش میرود، نباید به این معنا تعبیر شود که منتقد، میهنش را دوست ندارد یا به قول برخی کوتهاندیشان "وطن فروش" است. بدون پرسش و نقد بنیادی، بدون بازنگری جدی تاریخ و فرهنگ یک ملت، بدون برخورد علمی با مسائل نمیتوان به قطار شابندهی اندیشهی مدرن در راستای رشد همه سویه رسید. آنکه با نگاهی علمی و بدون تعصبات کورکورانه در ژرفای فرهنگ خود نقب میزند، به خاطر این است که دلش میخواهد این فرهنگ، این ملت، با فرهنگ نوینی همگام با جهانِ پیشتاز مدرن پیش میرود، نه اینکه همچنان در افتخارات داشته و نداشته درجا بزند. ژرفکاوی و شناخت دقیق تاریخ گذشته ضرورتی انکارناپذیر است، اما در این کنکاش نباید در گذشته اسیر شد و با رویای گذشته زیست، بلکه باید از آن عبور کرد و از نارساییهای گذشته و درسهای تاریخی به نفع تحول کنونی و آینده استفاده کرد.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=93620