تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
کمی به خود بنگريم!
اسماعيل نوری علا
پيشگفتار: در اين شماره از نشريهء «جنبش سکولار دموکراسی ايران»، نامه ای سرگشاده را از جانب چند تن از کوشندگان فرهنگی خطاب به عده ای از «خانمها و آقايان روشنفکر» می خوانيد که نام من نيز در ميان شان وجود دارد. به اين «خانم ها و آقايان» گفته شده که «شما چهل سال است در غربت، رسانه های ایرانی را به اختیار خود گرفته و مردم را با قلم و زبان شیرین خود سرگرم و راهنمایی کرده اید، در اصل رهبری فکری این جامعه را در دست داشته اید، متاسفانه بدون اینکه کوچک ترین پیشرفتی در بینش و اندیشه های متحجّر و خرافی ملت ما پدید آورده باشید». من، که در گذشته همواره ناشر نوشته های برخی از نويسندگان اين نامهء سرگشاده (مثل آقايان محمد علی مهرآسا و سیامک مهر) بوده ام، لازم می دانم در پاسخ به اين دوستان فقط به انتشار دو مطلب خود، از محموعهء «جمعه گردی ها»، يکی به تاريخ جمعه 25 آذر 1384 مصادف با 16 دسامبر 2005 و ديگری ملخصی از مقاله ام به تاريخ جمعه 6 خرداد 1390 مصادف با 27 ماه مه 2011، اکتفا کنم تا لااقل به خوانندگانم توضيح داده باشم که در برابر اين دوستان منتقد چگونه می انديشم و چرا چنين عمل می کنم.
************************
يک جدال بی پايان!
از جمعه گردی جمعه 6 خرداد 1390 مصادف با 27 ماه مه 2011
در دنيای ساخته شده به دست انسان، ميان دينکاران و دين داران از يکسو، و منکران «عالم باقی» و «زندگی پس از مرگ»، از سوی ديگر، جنگی دائمی وجود داشته است و دارد. در اين جنگ، که هر از چند گاه به سود يکی و ضرر ديگری به انجامی موقت می رسد، امر «دست يابی به قدرت» (اعم از سياسی و اجتماعی و فرهنگی) بصورت امری لازم و دائمی و ايجابی در نزد طرفين نقش دارد.
دينکاران، يا دکان داران دين، در کار فروش «عالم باقی» و «بهشتی کردن مردم»، و در راستای تحميل ارزش ها و شرايط خود بر کل جوامع، نيازمند دستيابی به قدرت سياسی اند و با در دست داشتن اين قدرت می کوشند از نحوهء لباس پوشيدن و حرف زدن و رفتار کردن گرفته تا نحوهء فکر کردن و آموزش دادن و تبليغات، همهء پديده های اجتماعی را «مذهبی» (يا آن جهانی) کنند.
در عين حال، از آنجا که نه دين يکی است، نه مذهب، و نه نيايشگاه و نه خدا، هر آن دسته از دينکارانی که به قدرت سياسی دست می يابند زندگی را بر معتقدان به اديان و مذاهب ديگر، و نيز بر منکران و بی اعتقادان، جهنمی می کنند. اگر دينکاران يک فرقهء مذهبی در حکومت بنشينند قطعاً منشاء اجحاف و تبعيض و ظلم و ستم گسترده نسبت به همهء مؤمنان به اديان و مذاهب ديگر، و نيز بی اعتقادان به خدا و دين، می شوند.
مخالفان و مبارزان عليه آنها هم انتخاب می کنند که به معکوس ساختن کار آنها و «اين جهانی» ساختن پديده های «آن جهانی» شده دست بزنند؛ و بکوشند تا از طريق دستيابی به قدرت سیاسی و رسانه های اجتماعی و نظام های آموزشی کار دين کاران را باطل سازند؛ اين همان اقدامی است که مجموعاً «سکولار کردن پديده ها» خوانده می شود.
دو نوع سکولاريسم
دو حوزه از «اقدام برای اين جهانی کردن پديده ها» (سکولاريسم) مشخص تر و تعريف پذيرتر اند:
1. در حوزهء نخست مخالفان می کوشند از طريق انکار آن جهان و تبعات آن، و اين جهانی دانستن همه چيز، از کل دينکاران و دين داران خلع يد کنند. آشکار است که اين خلع يد، قبل از هر چيز، چالشی «فلسفی» از طريق رد بنيان های انديشهء معتقد به آن جهان است. يعنی اقدام آنها در راستای اين جهانی کردن پديده ها و نهاد ها و ارزش های اجتماعی دارای جنبه های قوی «فلسفی» است؛ حتی اگر اين کار از طريق دستيابی به قدرت سياسی و سرکوب اهل دين انجام بگيرد.
2. حوزهء دوم به بسيارانی، از جمله نويسندهء اين سطور، مربوط است که معتقدند که تا مرگ هست، و بيماری لاعلاج و فقر و استيصال هست، اکثر آدميان نمی تواند به «عالم باقی» و «زندگی پس از مرگ» نيانديشد و، به لحاظ نگرانی از وضعيت خود، هم در اين دنيای مادی و هم در آن دنيای تخيلی، به دستورات و شرط و شروط گذاشتن های رهبران معنوی و باطنی و دينی و مذهبی تن در ندهند. در واقع، رمز پايداری اديان و مذاهب و طريقت های باطنی و دينکاران، در هر لباس و روشی، در گريز ناپذيری «مرگ» است. آنها از مرگ آدميان تغذيه می کنند و، در ازای درآمدهای خود، غرفه های بهشت می فروشند و يا با سلول های جهنم تهديدمان می کنند.
حال، اگر انسان ميرنده و درگير در شرايط سخت کنونی، در اکثريت کمی خود، نمی تواند گذرا بودن زندگی و نيستی پس از آن را باور کند و، در مقابل، اديان و مذاهب و فرق معنوی پاسخگوی نياز اين انسان به بی مرگی هستند و لذا، تا جنگ ميان دو نگرش اثبات يا انکار زندگی پس از مرگ ادامه دارد، تنها راه نجات و فلاح يک جامعهء رنگارنگ و مملو از مذاهب و باورها و عقايد گوناگون و متضاد چيزی نيست جز «خنثی ساختن حوزهء قدرت» و دور نگاه داشتن متوليان همهء مذاهب و عقايد جزمی و نيز مخالفان شان از وسائل اعمال قدرت و تحميل ارزش هاشان بر جامعه ای رنگارنگ و متکثر.
اين دور نگاهداشتن حوزهء قدرت سياسی (که در هر کشوری منبعث از قوانين اساسی آن کشور است) از دسترس دينکاران فرقه های مختلف و مکاتب گوناگون و مخالفان آنها را «اين جهانی کردن قدرت سياسی» می خوانيم و از آن با عنوان «سکولاريسم سياسی» نام می بريم که از نظر عملکرد خود شباهتی با «سکولاريسم فلسفی» ندارد، بی آنکه بخواهد آن را تعطيل کند.
نتيجه گيری
روشن است که پيروان «سکولاريسم فلسفی»، با آويختن به «سکولاريسم سياسی»، همانقدر از آزادی عمل برخور دار می شوند که مبلغان و متوليان مذاهب و مکاتب گوناگون. چرا که سکولاريسم سياسی در مورد موضع گيری های عقيدتی و فلسفی نقشی خنثی را بازی نموده و، در عين اعطای آزادی به همه، از اجحاف گروهی بر گروهی ديگر نيز جلوگيری می کند. طرفين دعوا (يا جنگ)، دور افتاده از قدرت سياسی، می توانند با تکيه بر قدرت استدلال و بيان خود عقايد خود را اظهار و تبليغ کنند، بی آنکه با توسل به زور و سرکوب مانع کار آن ديگری شوند.
هر ديندار عاقل و مصلحت انديشی نيز، با اندکی تعمق، در می يابد که سکولاريسم سياسی چتری را می گستراند که در سايهء آن، بقول حافظ، «صالح و طالح مطاع خویش نمايند [نمودند] / تا که قبول افتد و که در نظر آید». به عبارت ديگر، هر چه سکولاريسم فلسفی، همچون يک مذهب و مکتب، می تواند متعرض و متجاوز باشد، سکولاريسم سياسی جلوگير تحميل و زورگوئی است.
به همين دليل است که می توان ديد چرا سکولاريسم سياسی لازمهء دموکراسی و استقرار مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر است حال آنکه سکولاريسم فلسفی، بعنوان يک مکتب فکری، اگر دست اش بقدرت برسد، می تواند حتی منکر آزادی عقايد و سرکوبگر مذاهب و اديان باشد و با دگرانديشان همان کند که دينکاران و مکتب باوران رسيده بقدرت انجام می دهند.
سکولاريسم سياسی، بر عکس سکولاريسم فلسفی، نه دين ستيز است و نه دين گرا، بلکه همواره بر مدار مدارا و آزادی و پاسداشت حقوق آدميان می گردد و می کوشد تا بهشت را (هر چند به درارای عمر تک تک آدميان باشد) در همين جهان ميسر و متحقق سازد.
******************************
امام زمان در سازمان ملل
جمعه گردیِ 25 آذر 1384 ـ 16 دسامبر 2005
حتماً ويديوی سخنان آقای احمدی نژاد را که در «محضر!» آيت الله عاملی بيان شده ديده ايد. او، در توضيح سفر خود به نيويورک و سخنرانی اش در سازمان ملل، می گويد که وقتی در پشت تريبون قرار گرفته و سخنانش را با «بسم ...» شروع کرده است يکباره نوری او را در حفاظ خود گرفته و حضار را هم مسحور او ساخته است بطوريکه «سران دول» بدون مژه زدن به مدت بيست دقيقه محو سخنان او بوده اند.
ديدم که عده ای احمدی نژاد را به گزافه گوئی يا عوام فريبی متهم کرده اند. من اما اينگونه فکر نمی کنم و معتقدم که او براستی از مسير اين احوالات گذشته است ـ احوالاتی که نه تنها استثنائی نيست بلکه در فرهنگ اسلامی ـ عرفانی ما قاعده ی اصلی است؛ با اين توجه که برخی از ما مستفرنگان خوش خيال تصور می کرديم که با انقلاب مشروطه تاريخ فرهنگ ايران در مسير تازه ای افتاده و عقل و منطق بر خرافه و خيال و گمان و ماليخوليا سلطه يافته است.
همين امروز هم شما کدام راديو و تلويزيون را باز می کنيد و کدام نشريه را ورق می زنيد که در آن، با فرار به زير عنوان دهان پر کن «فرهنگ عظيم عرفانی»، مشغول اشاعه اينگونه باورها نباشند؟ می دانم که اتهام من اينجا مخلوط کردن مسائل است و اينکه، از يکسو، «عرفان راستين» را با «صوفیگری درويشان» يکی کرده ام و، از سوی ديگر، «يزدانشناخت واقعی» را با «زهد فروشی ريائی» همسان دانسته ام. راستش اينکه من به هر دوی اين اتهام ها اقرار می کنم و خدمتتان می گويم که براستی بين اينها که گفتم تميزی قائل نيستم و تا زمانی که علم به من ثابت نکرده باشد که در «ماوراء» (با هر اسمی که برويش بگذارند، از «عالم غيب» گرفته تا «گستره ی شهود») خبری هست و نيروهائی وجود دارند که می توانند بر خلاف قوانين فيزيک و شيمی عمل کنند، من از اين موضع خارج نمی شوم.
اما حرف من اينجا اين ها نيست. يعنی، اصلا مهم نيست که من چه فکر می کنم، بلکه مهم آن است که زيستن بر متن فرهنگ عرفانی ـ اسلامی ما، که سيصد سال پيش هر دو در قيف تشيع اثنی عشری سر ريز کردند و مسجد و خانقاه بهم آلوده شدند، نتيجه ای جز آنچه که در سخنان آقای احمدی نژاد به منصه ظهور رسيده است نخواهد داشت. مشروطيت نتوانست آدم هائی مثل نيما يوشيج (در «مرقد آقا») و هدايت (در اغلب کارهايش) و يا رضاشاه (در جرأت اينکه حرمی را به توپ ببندد) تکثيرکند و سياهی خرافه های قاجاری از مرز مشروطيت گذشت و به روزگار ما که رسيد از چاه جمکران سر بيرون کشيد.
انصافاً از شما می پرسم که فرق سخن احمدی نژاد با سخن محمد رضا شاه، آنجا که می گفت حضرت عباس او را از سقوط به دره امامزاده داوود نجات داده است، در چيست؟ چرا خانم فرح پهلوی حق دارد، برای نجات سلطنت، به حرم امام حسين دخيل ببندد و احمدی نژاد نتواند يقين کند که نور امام زمان او را، آن هم در جمع آن «معاندان»، احاطه و حفظ کرده است؟
هنوز روزگار چندانی از ظهور آدمی به نام «هخا» نگذشته است. تفاوت بنيان نظری سخن او با سخن احمدی نژاد در چيست؟ من، در همان روزهای اوج کار آقای هخا، در برنامه ای که با شکوه ميرزادگی در تلويزيون «ياران» داشتيم اين نکته را عنوان کردم که چه کسی می تواند در همين رسانه های خارج کشوری سنگ اول را به آقای هخا بزند؟ شما کافی است تا چند ساعتی را پای اين تلويزيون ها بنشينيد تا ببينيد که ما چگونه مجدانه به اشاعه ی خرافات و باور های ماليخوليائی مشغوليم. در يک رسانه دراويش مدرن مشغول بافتن رطب و يابس اند، در يکی ديگر کشيش های ايرانی دست هم را گرفته اند و مشغول دعای شفا برای تماشاگران دردمند اند، در يکی يک هندی «شماره شناس» با شنيدن شماره خانه ی شما آينده تان را پيشگوئی می کند، در يکی مشغول خواندن «تذکره الاولياء» اند و مثلا شرح حال شيخ بسطام را می خوانند که شيرها نگاهبانان خانه اش هستند؛ در يکی ديگر شيادی کت شلواری مشغول انرژی درمانی است، آن يکی «کاروان عاشقان» براه انداخته و عاشقان را دسته جمعی به زيارت «حضرت مولانا» ی قونيه می برد، و در آن ديگری بچه رقاصی بمناسبت محرم سياه پوشيده و قيافه غم زده گرفته و از «شب های عزيز عزادرای خامس آل عبا» طلب بخشش و کرامت می کند. آن طرف تر مدعيان نظامی ی حکومت اسلامی، در پادگان اشرفيه ی عراق، اسلحه ها را تحويل آمريکائيان داده اند و خود سرگرم سينه زنی هستند، آن هم با «کوريوگرافی» دقيق، با ريتم و نظمی در خور واحدی نظامی؛ و چه سوزناک می خواند آن مجاهد مداحی که، پشت ميکروفن، اين ارکستر غوطه ور در ماليخوليا را نظم می بخشد. آنگاه، عزاداری لحظاتی متوقف می شود تا «رهبر انقلاب برون مرز» با همسر رئيس جمهورش به زيارت حرم امام حسين بروند و در آنجا، با نوعی ظاهراً «نوآوری متهورانه» آقا ساکت بايستد و خانم زيارتنامه بخواند که: «السلام و ....»
خانم ها، آقايان، آقای هخا که هيچ، چه کسی می خواهد سنگ اول را به آقای احمدی نژاد بزند؟ آنها که در بورلی هيلز سفره ی حضرت عباس پهن کرده اند؟ آنها که برای قبولی پسرشان در دانشگاه برکلی نذر امام رضا کرده اند؟ آنان که در سر سفره عقد دخترشان تلفن را به منزل آقا در مشهد وصل کرده اند تا خطبه عقد را ايشان بخوانند و ازدواج را متبرک و هفت قفله کنند؟ آنان که جلوی دوربين تلويزيون ها چشم بر هم می گذارند و در خلسه های عافانه فرو می روند؟ آنها که، بعنوان هنرمند، «سر به جيب مراقبه فرو می برند» و در عالم خيال طيران الارض می کنند؟ می خواهم بگويم که هر کس به سخنان و باورهای احمدی نژاد لبخند تمسخر زده است بايد پيش وجدانش شرمنده باشد اگر همانگونه می بيند که رئيس جمهور حکومت اسلامی می بيند.
اتفاقا بايد پذيرفت که رژيم ها برای اصرار خود در اشاعه خرافات لااقل توجيهی خردپذير دارند. می گويند اگر اين اعتقادات نبود چه کسی حاضر می شد کليد پلاستيکی بهشت را به گردن بياندازد و از روی مزرعه مين رد شود؟ اگر اين يقين به عالم غيب و شهادت نبود کدام عاقلی به دور سينه اش بمب می بست و خودش را وسط جمعيت منفجر می کرد؟ احمدی نژاد رئيس دستگاه اجرائی يک جنين نگاهی است. اما من و شما چرا احمدی نژاد را مسخره کنيم اگر، حتی با ترديد و از روی احتياط، هوای عالم غيب را هم داريم، ذکری زمزمه می کنيم، نذری بپا می داريم، و دعائی برای حفظ عزيزان می خوانيم و در محرم و صفر لب به مشروب نمی زنيم؟
می دانم، تا مرگ و بيماری های لاعلاج در جهان وجود دارد، تا فقر و ناتوانی وجود دارد، تا دکتر و درمان يافت نمی شود، تا سر گرسنه ای بر زمين است، تا عده ای زالو دوام خويش را در تحميق و گسترش خرافه می بينند، توده های مردم چاره ای جز باور داشتن به عالم غيب و کوشش برای جلب رضايت و حمايت «ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت» ندارند. در چنين عالمی امام زمان از يکسو در ته چاه جمکران نامه نويس دم پستخانه است و از سوی ديگر، بايد شتابان تا نيويورک برود تا رئيس جمهور ما را در هاله ای از نور محافظت نموده و سخنانش را حالی يک مشت رئيس دولت «زبان نفهم» کند.
فردا اگر خواستيد به يک مومن ديگر بخنديد کمی خود را در آينه تماشا کنيد و به عمق باورهاتان بيانديشيد تا خنده بر لبانتان خشک شود. چرا که احمدی نژاد نيمه پنهان وجود اغلب ماست که از سايه به آفتاب در آمده تا ما را به ما معرفی کند.