تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
سکولاریسم و اسلام سیاسی
طلعت رضوان
ترجمه و تنظیم از کیهان لندن
اسلامگرایان معتقدند، حکومت اسلامی یا خلافت اسلامی، الگویی بسیار ایدهآل و نمونهای بینظیر برای حکمرانی و ادارهء امور کشورهاست در صورتی که شواهد تاریخی و میراث فرهنگ اسلامی-عربی که از منابع اصلی یا به قول اسلامگرایان «اُمّهات الکُتُب» یعنی منابع مادر یا کتابهایی که به عنوان منابع اصلی اسلامی باقی مانده، خلاف تصورشان را ثابت میکند. خلافت اسلامی در تمام دوران، چه در عصر خلفای راشدین، امویان یا عباسی دورههای مملو از قتل و خونریزی بود بطوری که در عمل و در تئوری هیچ فرقی با سلطههای سیاسی استبدادی در طول تاریخ نداشتهاند.
پس از درگذشت پیامبر اسلام، صحنههای متعدد و تصاویر مختلفی از خلافت اسلامی مشاهده شد. نزاع بر سر خلافت مشقتهای زیادی را به همراه داشت وخونهای زیادی ریخته شد بطوری که اگر یک کارگردان خوب، فقط یک کارگردان حقیقی، در جهان اسلام یا جهان عرب وجود داشته باشد میتواند حماسهی دراماتیک بینظیری برگرفته از متون کتب مادر یا «اُمّهات الکُتُب» و میراث عربی/ اسلامی تهیه کند و دریای خون ریخته شدهی مسلمانان به دست خود مسلمان موحد را به تصویر درآورد.
ترور خلیفه سوم، عثمان بن عفان، سرآغاز سریال خونریزی عربهای تازهمسلمان بود و به دنبال آن قسمتهای پی در پی این سریال در طول تاریخ خلافت اسلامی مشاهده شد. به نسل جوان توصیه میکنم اگر به «اُمّهات الکُتُب» دسترسی ندارند کتابهای نویسندگان معاصر که با نقد و بررسی دقیق تاریخ غرق در قتل و خون خلافت را بررسی کردهاند از جمله کتابهای نویسندگانی چون طه حسین، احمد امین، خلیل عبدالکریم، محمد سعید العشماوی و دیگران را بخوانند.
محمد سعید العشماوی (1932- نوامبر 2013) روشنفکر نوگرای مصری که بیشترین حملات اصولگرایان واپسگرا متوجه او شده است در کتاب «الخلافه الاسلامیه» (انتشارات سینا– 1990) در مقدمه کتاب نوشته: «خلافت اسلامی یک سیستم مذهبی نیست بلکه یک نظام سیاسی است که همه ترفندهای سیاسی و همه اشتباهات، عیبها، زیانها و زشتیهای یک نظام سیاسی دیکتاتور و مستبد را در محتوای خود دارد.»
دشمنی اصولگرایان واپسگرا با العشماوی روشنفکر نوگرای مصری تنها به خاطر شهرتی که از نقد واقعی و علمی از اسلام و خلافت اسلامی به دست آورده یا به دلیل ارائه تصویری از تاریخ عربی- اسلامی و انتقاد شدید از اصولگرایان معاصر اسلامی که رویای بازگرداندن اوضاع معاصر به گذشته تاریک و جهل را دارند، نیست بلکه به این دلیل است که العشماوی به همان اندازه که تصویری عریان از خلافت اسلامی از خود منابع و کتب تاریخ اسلامی برای ما نشان داد به موازات آن از برتری تمدنهای مصر باستان و یونان در مقایسه با «تمدن اسلامی» و ارزشهایی که آن تمدنها در خود داشتند، دفاع کرد. العشماوی در کتاب «روح العداله» یا روح عدالت و تاثیر مثبت تمدن مصر بر تمدن یونان باستان و روم پرداخته و میگوید، مصریان باستان بیشتر از مسلمانان به عدالت و عدالتطلبی ارج مینهادند و اهمیت عدل در مصر باستان چنان زیاد بود که یکی از الهههای مصر باستان (ماعت) به نام الهه عدل بود.
از آنجا که انتظار میرفت العشماوی به خاطر کتابش مورد هجوم واپسگران قرار بگیرد، او قبل از حملات آنها در مقدمه کتابش نوشت: «اگر در حملاتی که متوجه من خواهد شد گفته شود که العشماوی در این اثر (کتاب روح عدالت) زبالهها و کثافتهای تاریخ اسلامی را نقل کرده است باید پیشاپیش به آنها بگویم، اگر زبالهها و کثافتهای تاریخ خلافت اسلامی و تاریخ اسلامی را نقل کردم، مشکل کار حرفهای من نیست بلکه مشکل اساسی در تاریخی است که مملو از زبالهها و کثافتهایی انباشته که به دلیل قداستی که به آن دادهاند، کسی جرأت نقل یا نمایان کردن آن زشتیها را نداشته است.»
مورخان اسلامی در طول تاریخ سعی کردند آنچه را برای اثبات جلال و عظمت خلافت اسلامی لازم بود نقل کنند و بنابراین میبایست زبالهها و کثافات تاریخ را که در بدنه جامعه اسلامی و در تمام تار و پود خلافت و آثار آن باقی مانده بود مخفی نگه دارند.
در مورد تضادهای مضاعف موجود در تاریخ و خلافت اسلامی همه از گفتن حقیقت میترسیدند به گونهای که هر کس در این باب سخنی به میان میآورد، در فتنه بزرگ شرکت کرده و گناهکار به شمار میرفت.
از سوی دیگر اختلاف در میان مورخان تاریخ اسلامی به گونهای است که نمیتوان آن را در دایره اختلاف در تحلیل یا اجتهاد قرار داد بلکه این اختلاف در روایت رویدادها جنبههای دیگری دارد بطوری که هر مؤمن مسلمان را در سردرگمی بین تاریخ سُنّی و شیعه قرار میدهد.
به عنوان مثال گفته میشود که خلافت اُمَوی با «فتوحات اسلامی» به دین اسلام خدمت کرد، اما گفته نمیشود که در زمان یزید بن معاویه به حرمت شهر مدینه بیاحترامی شد و خونهایی در آنجا ریخته شده یا گفته نشده که خود عبدالملک بن مروان در مکه با قتل عام به راه انداخت و به سربازانش اجازه داد تا با اسب و اسلحه وارد کعبه شوند و خون مسلمانان را بریزند و پول و دارایی آنها را غارت و دختران آنها را به عنوان کنیز به اسارت درآورند و کعبه را دو بار با منجنیق هدف قرار دهند و به آتش بکشند.
با وجود اینهمه جنایات و قتل و خونریزی گروههای اسلامی هنوز خواستار بازگشت خلافت اسلامی هستند تا به باور آنها جلال و عظمت غبارآلود گذشته و دوران طلایی را دوباره برگردانند.
از آنجا که نظام خلافت اسلامی هیچگاه عدالت را متحقق نکرده و نخواهد کرد، طرفداران بازگشت خلافت اسلامی درواقع در یک توهم زندگی می کنند؛ توهمی که زاییدهی آمیختگی میان ایدهی دولت دینی و دولت مدنی و نتیجهی اشتباهی است که این گروه بین اسلام و تاریخ اسلامی گرفتهاند زیرا خلافت، حکومت یا دولت سیستمی است که توسط انسان ایجاد شده و هیچ ربطی به اسلام ندارد. نه قرآن و نه سنت آن را ابداع یا خلق نکردند بلکه اسلامگرایان با انداختن ردای دین بر پیکر و جسم دولت و سیاست به جنایتها قداست داده و با دادن صفاتی چون «ظلالله» سایهی خدا یا «نورالله» نور خدا به حاکمان دیکتاتور قداست داده و آنها را از هر نوع بازخواستی مصون کرده است و این بزرگترین جنایت در حق انسانیت و دستاوردهای آن در قانون و نهاد دولت است. در طول تاریخ بزرگترین جنایت را دولتهایی مرتکب شدند که ردای دینی به تن داشتند.
خلیفه مسلمانان خود را وارث و خلیفه از جانب خدا میبیند بنابراین وقتی حکم او حکم خدا باشد، هیچ اندیشهی سیاسی نمیتواند روش حکومت او را یا نوع انتخابش را تنظیم کند یعنی کسی نمیتواند درباره تعهداتش یا عدم تعهداتش او را بازخواست، سرزنش یا عزل کند؛ خلیفه هیچ تعهدی یا مواخذهای را از مردم نمیپاید چون همه مردم بندگان خدا و و در نهایت بنده و برده او هستند. به همین دلیل اسلام اگر چه در شکل و محتوا یک مجموعه دستورات واحد بوده اما همواره کاربرد و تطبیقاش مختلف، تفسیراتش متفاوت و مفاهیم و فرمولهایش متناقض بود و دربار خلفای اسلامی از حیث فسق و فجور از هر دربار حکومتی غیردینی فاسدتر بوده است. اسلام در همان ابتدا هم نتوانست در یک حکومت واحد تشکیل شود؛ اختلاف علی و معاویه دو حکومت را به وجود آورد یکی در شام و دیگری در عراق و وقتی امویان با کشته شدن علی مسلط شدند پس از مدتی حکومت آنها به سه حکومت متفاوت و متضاد تبدیل شد؛ فاطمیان در مصر، عباسیان در بغداد و امویان در اندلس.
امپراتوری اسلامی هیچوقت عزت و کرامتی برای ملل مسلمان نیاورده و نداشته و این امپراتوری هیچگاه هم دائمی نبوده بلکه مانند امپراتوری تزار، روم و ایران باستان دورههای پیروزی و شکست و اضمحلال را طی کرده است.
مسعودی مورخ اسلامی درباره آنچه در زمان خودش برای اسلام اتفاق افتاده مینویسد: «اسلام به مفهوم معنوی بسیار ضعیف و زیارت حج بیاعتبار و به تباهی رسید، اسلام بعد از اینکه دورهای غالب بوده اکنون تنها یک اندیشه باقی مانده و ستونهای آن فرو ریخته است».
مسلم المقدسی یکی دیگر از مورخان اسلامی درباره بغداد چنین مینویسد: «بغداد زمانی برای مسلمانان بهترین شهر بود اما به تدریج خراب و خرابتر و خلافت ضعیفتر شد؛ شهر بغداد خرابتر شده و تنها جمعی به مساجد میروند؛ روزگار در این شهر به پیش نمیرود بلکه به قهقراء؛ هر روز خرابی بیشتر و فساد، جهل و دزدی تا دربار سلطان رخنه کرده است».
العشماوی هر آنچه در اسلام و تاریخ اسلام پنهان مانده بود را برملا کرد. او نوشت :«حتی اگر اسلام و روح تعالیماش را مثبت بدانیم اما خلافت جز در برخی استثناءها آن را با شمشیر و شیوه نظامیگری انتشار داد. خلافت اسلامی به دلیل حقانیت اسلام گسترش نیافت بلکه با فرمول نظامی- سیاسی منتشر شد. اگر اسلام توسط افراد گسترش مییافت نه توسط ارتش، فتح و فتوحات برای اسلام بسیار بهتر میبود. انکار این حقیقت که اسلام از طریق شمشیر، زور و اجبار دیگران گسترش یافت بسیار دشوار است».
العشماوی میگوید: «اگر در اسلام و تاریخ خلافت اسلامی موفقیتی مشاهده شده، مطمئنا صدمات و زیانهای وارده به جامعه و مجموعه انسانی تحت حاکمیت خلافت اسلامی بسیار بیشتر بوده است. خلافت اسلامی حقوقها را پایمال، راه شکوفایی فکر و اندیشه را بسته و حق هر نوع نوآوری فکری و ابداع را گرفت و تکفیر اندیشمندان به یک اصل ثابت تبدیل و جلوی پیشرفت انسانهای تحت حاکمیت خلافت گرفته شد».
العشماوی در مناقشه با اسلامگرایان سیاسی که در مورد جعل تاریخ صحبت میکنند، میگوید: «اسلامگرایان وقتی با استدلالهای قوی و غیرقابل انکار از تاریخ سیاه خلافت رویایی خود مواجه میشوند و در رد آن استدلالها شکست میخورند، اصلا همه آنها را انکار میکنند! آنها مانند «ادیپ یا ادیپوس» در اساطیر یونان باستان هستند که وقتی نتوانست حقیقت را مشاهده کند خود را کور کرد!»
در اسلام از همان اوایل شک و تردید در حقانیت و حقیقت اسلام مشاهده شد تا جایی که برخی از قریش وفاداری و گرایش به اسلام را در شعر خود ناشی از تعصب قبیلهای دانستند. عبدالله بن الزبعرى شاعری معروف عرب در همان زمان گفت: «لعبتْ هاشم بالملک فلا… خبر جاء ولا وحى نزل» یعنی: بنیهاشم در ملک مردم را به بازی گرفتند… نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد!
یا خود خلیفه الولید بن یزید، خلیفهی اموى گفت: «تلعب بالنبوه هاشمى… بلا وحى أتاه ولا کتاب» یعنی ادعای پیامبری هاشمیها نوعی بازی است نه وحی در کار بود و نه کتابی از آسمان آمد!
ردای دین به سیاست و دولت پوشاندن در اسلام نتیجهای ویرانگر و بسیار خطرناک در پی داشت که ویژگیهای آن در احادیثی که به محمد پیامبر این دین منسوب شده، ظاهر میشود. ویژگی عمده این احادیث توجیه سروری و حاکمیت قریش بر عربهای دیگر و حاکمیت و سروری عربهای دیگر بر عجمها یا غیرعربهاست.
طرز تفکر خلافت اسلامی بر مبنای حاکمیت عربها بر عجمها یا غیرعربها و دخل و تصرف در اموال و املاک آنها بود. در عصر خلافت بنی امیه برتریجویی به اوج خود رسید و به خلافتی نژادپرستانه و مدیریتی بیزانسی تبدیل شد. تا جایی که خشم غیرعربها را برانگیخت وبا قیام ایرانیان و کمک آنان به عباسیان حکومت ظلم و ستم امویان سرنگون و خلافت عباسیان که مورد حمایت پارسیان و ترکان بود، جایگزین شد.
طبق تاریخ طبری و تاریخ معجم البلدان یاقوت حموی یزید ابن معاویه در حادثه «الحره» 1700 تن از انصار و 1300 از مهاجرین که همه عرب و مسلمان بودند و حدود 500 غیرعرب را به دلیل مخالفتشان با ظلم بنی امیه قتل عام کرد. زنان و دختران زیادی از آنها را به اسارت درآورده و مورد تجاوز قرار دادند. در همان واقعه یزید باز به زبان شعری گفت: «ای کاش نیاکان من در بدر و حنین امروز میدیدند که چگونه از کسانی که از دشمن آنان (محمد) حمایت کردند انتقام گرفتم».
بنابراین اسلام یک باور دینی برای خلفای اسلامی نبود بلکه یک ابزار برای قتل و غارت و انتقام و کشورگشایی بود.
در آمیخته شدن دین با سیاست و دولت پس از پیامبر نمایان شد. عمر با ابوبکر علیه سعدبن عباده که از انصار اهل مدینه بود موضع گرفت. او دست خود را به سوی ابوبکر دراز کرد و گفت: نمیخواهی با تو بیعت کنیم؟ پیامبر تو را برای دین ما قبول داشت چگونه ما تو را برای دنیایمان قبول نکنیم (ارتضاک النبى لدیننا، أفلا نرضاک لدنیانا).
در نهایت سعد بن عباده مرد با نفوذ مدینه با ابوبکر بیعت نکرد و در نهایت او را به قتل رساندند و گفتند جنها او را کشتند! شعری هم از زبان جنها در چگونگی قتل او سرودند! بنابراین اولین خشت خلافت اسلامی با کشته شدن رقیب ابوبکر به دست باند عمر بن خطاب آغاز و با قتل و ترور بنا شد.
در زمان خلافت ابوبکر بسیاری از قبایل عرب از دادن مالیات به خلیفه خودداری کردند. آنها با این توجیه که متن قرآن گفته به رسول خدا بدهید و رسول خدا اکنون از دنیا رفته است به حکومت اسلامی باور نداشتند. در یمن برخی قبایل از کلیت اسلام بازگشتند و با سرکوب شدید خالد ابن ولید و کشتار فجیع و زور سرنیزه دوباره به اسلام برگردانده شدند. شاید حکایت قتل مالک بن نویره به دست خالد ابن ولید در حد خود بزرگترین شاهد بر جنایت فاتحان اولیه اسلامی باشد. خالد مالک بن نویره بزرگ قبایل یمن را به بهانه اینکه اهل یمن مرتد شدند به اسارت گرفت مالک منکر ارتداد خود و قبیلهاش شد و در اسارت مرتب کلمه لاالهالاالله و محمد رسولالله را تکرار میکرد. تاریخنویسان میگویند مالک بن نویره مسلمان باقی مانده بود اما زن زیبای او در حین بازجویی نزد فرماندهان اسلام آمد تا بر مسلمانی شوهرش گواهی دهد و برای آزادی او به خالد بن ولید متوسل شود اما آنچه اتفاق افتاد وقتی چشمان خالد بن ولید به این زن زیبا افتاد دستور داد سر مالک را قطع کنند. مالک لحظاتی قبل از مرگ نگاهی به زن خود کرد و گفت: «من مرتد نیستم تنها زیبایی تو سبب قتل من شد!» خالد سر مالک را برید و همان شب به زنش تجاوز کرد و برای ترساندن قبیلهی او سر مالک را کنار دو سنگ گذاشت و به عنوان پایه سوم برای دیگ غذاپزی خود از آن استفاده کرد.
در تاریخ نقل شده که عمر بن خطاب پس از این حادثه همیشه به خالد بن ولید به دیده یک «زانی قاتل» نگاه میکرد تا جایی که روزی از ابوبکر خواست خالد را به عنوان زانی سنگسار کنند اما ابوبکر گفت خالد بن ولید را پیامبر «شمشیر خدا» که از «غلاف درآمده» نامیده (سیفالله المسلول) نمیتوانم او را بکشم. اما عمر بن خطاب به محض رسیدن به خلافت خالد بن ولید را در حساسترین شرایط جنگ در بلاد شام از فرماندهی برای همیشه برکنار کرد.
العشماوی روشنفکر مصری در نقد تاریخ اسلامی و انگیزه اولیه ترویج اسلام به کتاب «رساله الغفران» و «تاریخ الطبرى» اشاره میکند و حدیثی را که دو سند معتبر اسلامی نقل کردهاند ذکر میکند. در این روایت پیامبر گفته: «قولوا لا إله إلاّ الله واشهدوا أنى رسوله… واتبعونى تـُـطعکم العرب وتملکوا العجم. إنّ الله ضَمَنَ أنْ یغلب سلطانى سلطان کسرى وقیصر..وقال: جعل رزقى تحت سن رمحى..وقال: بُعثتُ بالسیف والخیرمع السیف والخیربالسیف..وقال: لا تزال أمتى بخیرما حملتْ السیف». یعنی «شما بگویید خدایی جز الله نیست و پیامبری مرا قبول کنید مرا اطاعت کنید خواهید دید هم اعراب شما را محترم میشمارند و هم سرور و ارباب عجمها خواهید شد. خدا برای من تضمن کرد که بر امپراتوری روم و ایران غلبه کنم… خدا رزق مرا زیر تیغ نیزه قرار داده… با شمشیر برگزیده و فرستاده شدم و خیر و برکت امت من با شمشیر است… امت من تا زمانی که شمشیر به دست هستند در خیر و نعمت خواهند بود».
العشماوی میگوید بدون در نظر گرفتن صحت یا سقم این حدیث، اما کثرت این نوع احادیث نوع اندیشه و عقل باطنی اسلام و مسلمانان اولیه را نشان میدهد که رویکردی جنگطلبانه، خونریز و غارتگرانه داشتند.
ابوسفیان و «ابوالحکم» که بعدها به دلیل عدم قبول اسلام از سوی مسلمانان «ابو جهل» نامیده شد اسلام را قبول نکردند. اغلب طبقه آگاه و مرفه و جهاندیدهی قریش که بر اثر تجارت با جهان خارج از شبهجزیرهی عرب در ارتباط بودند از روز اول دعوت اسلام را نپذیرفتند.
وقتی ابوبکر مسلمان شد علی ابن ابیطالب روی به ابوسفیان کرد و گفت: «اکنون که یک قریشی متمکن مسلمان شده نظرت چیست؟» ابوسفیان بیدرنگ گفت: «به خدا قسم اگر توان آن را داشتم با سوارکاران شمشیر به دست این فتنه را در نطفه از بین میبردم». علی باز از او پرسید «چرا با اسلام دشمنی میکنی؟» ابوسفیان گفت: «من آنچه را که شما آوردهاید یک فتنهی سیاه و غباری تاریک میبینم که جز با خون و شمشیر راهی برای پایان آن نیست» ( رساله غفران صفحه 112- 102- 106).
خلفای اسلامی اغلب به قتل رسیدند؛ عمر و سپس عثمان و علی.. در زمان عثمان فساد به اوج خود رسید؛ او تمام خانواده و نزدیکان خود را حاکم ولایتها کرده و بیتالمال را بین بنی امیه تقسیم میکرد تا جایی که خیلی از اصحاب پیامبر با او مخالفت کردند. کسانی چون ابوذر غفاری علی ابن ابیطالب، عایشه زن پیغمبر، و خیلی دیگر از صحابه. عایشه ابتدا قتل عثمان را جایز دانست و مردم را علیه او تحریک کرد. حتی محمد بن ابوبکر فرزند خلیفه اول در حمله شرکت کرد اما وقتی فهمید که علی بن ابیطالب خلیفه شد گفت، عثمان مظلوم به قتل رسید. به عایشه گفتند اما تو قتل او را مجاز کردی؛ گفت بله اما او قبل از کشته شدن توبه کرد. عایشه خواستار قیام برای خونخواهی عثمان و با علی وارد جنگ جمل شد.
گرایش و روش قبیلهگرایی در حکمرانی خلفای راشدین بیداد میکرد. عثمان امویان را به مناصب حساس منصوب کرد و وقتی علی خلیفه شد بنیهاشم را قدرت داد.
در جریان درگیری بین علی خلیفه و معاویه والی بلاد شام (سوریه اردن وفلسطین ولبنان کنون)، ابو اسود الدوئلی، مسئول بیتالمال بصره نامهای به خلیفه علی فرستاد و در آن نوشت: «نماینده تو و پسرعمویت عبدالله بن عباس هر آنچه را در بیتالمال است بدون اطلاع شما غارت کرده است». جالب اینجاست که این دزد بزرگ (ابن عباس) پسرعموی پیامبر و از جانب شیعه و سنی «حبر الامه» یعنی جوهر و سند امت اسلامی قلمداد میشود. اغلب احادیث او چون قرآن مورد قبول همه مسلمانان است. وقتی علی از او پرسید که چرا چنین کاری کرده است او در نامهای ضمن استعفا به علی نوشت: «به خدا سوگند اگر همه گنجینههای خالص طلای داخل شکم زمین و آنچه که از ثمرات روی زمین را غارت میکردم و با خدا روبرو میشدم برای من دوستداشتنیتر و بهتر بود تا اینکه خون ملتی را بریزم و بعد به خلافت و پادشاهی و امارت برسم و آنگاه بخواهم خدا را ملاقات کنم».
ابن عباس راوی موثق شیعه و سنی است. او بعد از استعفانامهی خود تمام بیتالمال بصره را دزدید و از بصره راهی مکه شد تا در امان باشد. خبر به علی رسید؛ علی از او خواست که اموال را برگرداند و ابن عباس در جواب علی نوشت: «حقوق و مزایای من از بیتالمال بیش از اندازهای که من بردهام». یعنی اینکه آنچه دزدیده بسیار ناچیز است… او علی را تهدید کرد و گفت: «اگر مرا به حال خود ترک نکنی و یاوهگویی و اساطیرت را علیه من متوقف نکنی همه اموالی که با خود بردم به معاویه خواهم داد تا او برای جنگ علیه تو از آن استفاده کند». (تاریخ طبرى ج 4 ص 108 و کتاب الفتنه الکبرى – طه حسین ج4۴ من ص 551- 557 والعشماوى ص 109).
استعفای جالب ابن عباس درواقع باید سند و مدرکی برای همه مسلمانان باشد. او میگوید اگر همه مال خدا در شکم زمین و بر پشت زمین را غارت کرده باشم بهتر از آن است که با ریختن خون ملتی به حکومت رسیده باشم. منظور ابن عباس قتل و کشتاری است که علی در جنگهای مختلف از بدو اسلام تا زمان خلافتش از جمله جنگ با طلحه و زبیر و عایشه و جنگ نهروان و صفین مرتکب شد و خون همکیشان خود را ریخت تا به خلافت برسد.
معاویه نیز که پس از علی خلیفه شد، ایمانی به اسلام نداشت؛ او فرزند ابوسفیان است که حتی وقتی مکه با لشکر 16 هزار نفری محمد فتح شد به ابن عباس که برای او عفو گرفته بود، گفت: «پسر برادرت (محمد) به سلطنت و پادشاهی خوبی رسیده است».
معاویه برخلاف عدم اعتقادش به اسلام میگفت: «الأرض لله… وأنا خلیفه الله. فما أخذتُ لى وما ترکته للناس فبالفضل منى» یعنی ملک از آن خداست و من خلیفه خدا روی زمینم هر چه از ملک و بیتالمال گرفتم حقی است که خدا به من داده و اگر چیزی برای بقیه مردم رها کردم این نشانه لطفیست که من در حق آنها کردم»
معاویه مشروعیت ظلم و ستم خود را از جای دیگری هم توجیه میکرد. او می گفت: «من دایی مومنان هستم چون خواهرم زن پیغمبر و از مادران مومنان است».
معاویه بعد از کشته شدن علی همه اهل شام را جمع کرد. در میان آنان المغیره بن شعبه که سخنوری بسیار قوی بود بر منبر رفت و با اشاره به معاویه گفت: «أمیرالمؤمنین هذا، ثم أشارإلى یزید بن معاویه وقال: فإنْ مات فهذا، ثم أمسک بسیفه وشهره قائلا: ومن أبى فهذا» یعنی خلیفه مؤمنان معاویه است اگر او درگذشت پسرش یزید و چنانچه کسی مخالف کرد این شمشیر با او طرف خواهد بود. معاویه از گفته او بسیار خوشحال شد و به او گفت: «اجلس فأنت سید الخطباء» یعنی بنشین که تو سرور خطیبان هستی! (طبری ص128، 129).
معاویه به والیان خود همیشه این جمله را تکرار میکرد که «التهدید افعل فی النفوس من الایمان» یعنی تهدید تاثیرش بر روحیه مردم بیشتر از ایمان است!
در روایت تاریخ اسلامی آمده است که معاویه حسن بن علی را با 100 هزار دینار از خلافت منصرف کرد و به او قول داد هر چه هم از بیتالمال می خواهد به او بدهد اما حسن بن علی ولیعهدی خلافت را هم خواست معاویه قبول کرد اما به موازات این توافق چندین بار حسن بن علی را مسموم کرد که حسن بن علی جان سالم به در برد تا اینکه بالاخره معاویه از طریق همسر حسن «جعیده بنت الاشعث» موفق شد او را مسموم کند. جعیده زهری در عسل شوهر خود حسن بن علی ریخت به امید اینکه بعد با یزید ازدواج کند. وقتی خبر به معاویه رسید به جمع اطراف خود گفت خداوند سربازانی در داخل عسل دارد تا مخالفان خلیفهاش بر زمین را اینگونه از بین ببرند!
یزید پس از مرگ معاویه خلیفه شد و در کربلا سر حسین ابن علی را قطع کرد. سریال خون و قتل و قمع در تمام تاریخ اسلامی از همه امور دیگر برجستهتر است. زید بن علی بن الحسین نیز علیه هشام بن عبدالمک قیام کرد؛ او نیز سرش بریده شد و جسدش را به صورت صلیب بر دروازه دمشق آویزان کردند.
العشماوی در نقد خلافت اسلامی مینویسد، با مطالعه تاریخ خلافت اسلامی در مییابیم که هیچیک از خلفای اسلامی برای ایجاد یک سیستم روشن و مشخص برای دفاع از حقوق مردم یا مراقبت از فقرا، بیماران و سالمندان نداشتند و چنین مسائلی را به خیر و صدقه مردم واگذار کردهاند. فقه اسلامی بیشتر فقه جنگطلبی و خونریزی است تا فقه صلح و آشتی.
با همه دلایلی که در منابع مادر تاریخ اسلامی ذکر شده و با وجود همه جنایاتی که خلافت اسلامی علیه بشریت مرتکب شده، اسلامگرایان باز هم طرفدار بازگشت خلافت اسلامی هستند؛ خلافتی که هیچ نظامی در تاریخ بشریت به اندازهی آن جنایت نکرده است.
پيوند به مجموعهء مقالات نويسنده
*منبع: وبسایت الحوار المتمدن
https://kayhan.london/fa/?p=170540