تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

 10 آبان مهر ماه 1398 ـ  1 نوامبر 2019

داستان ققنوس: آونگی در بزنگاه، برای شاهزاده

ازيز داديار

       از دیدگاه بسیاری از رهبران طیف های گوناگون سیاسی کشور، شاهزاده رضا پهلوی امیدی در میدان سیاسی ایرانیان است. چنین دیدگاهی عملاً برای نخستین بار، از سوی دکتر نوری علا در نوشتجات و مصاحبه هايش اعلام شد و پس از آن هیچکس رسماً مخالفتی با آن نکرد و بسیاری دیگر نیز تکرارش نمودند و همگانی شد. امّا در میدان عمل سیاسی، بویژه در زنجیره‌ء اقداماتی که در راه همبستگی ملّی نیروهای سیاسی گوناگون انجام می گرفت، طرفداران شاهزاده به دو دسته تقسیم  گردیدند. دسته ای «سلطنت طلب» ماندند و دسته ای به «پادشاهی پارلمانی» فرا روییدند.

       طیف پادشاهی پارلمانی را زنده ياد داریوش همایون رهبری می کرد. او چنین استدلالی داشت که ملت ایران سال ها است که «سلطنت طلبی» را پشت سر نهاده و از آن عبور کرده اند. و از آنجایی که قرار است مقام و دامن يک پادشاه پاک و پاکیزه از هر خطای سیاسی و دولتی بماند، بهتر که در امور دولتی هیچ  دخالتی  نداشته، مقامی نمادین باشد. شاهزاده رضا پهلوی نیز، در بیشتر گفتگوهای خود، با همین دیدگاه همراهی و همدلی قطعی نشان داده اند.

       اما در باور طیف «سلطنت طلب ها»، پادشاه «سلطان» کشور است و مقام سلطنت هم «موهبتی است که ملّت به پادشاه داده». دیدگاه این دسته چنین است: «همه‌ء نیروهای سیاسی دیگر، به جز ما سلطنت طلب ها، "پنجاه و هفتی" بوده اند و ما را به روز سیاه اکنونی نشانده اند، لذا با آنها هیچگونه همدلی، همبستگی و همکاری نخواهیم کرد. آنها به کشور، مردم و سلطنت خیانت کرده و بدهکارند».

       اما این هم میهنان انگار آن ضرب المثل را نشنیده اند که می گوید: «سوزنی بخود و جوالدوزی به دیگران»، و یادشان رفته است که: چاهای نفت، معادن مس سرچشمه، ذوب آهنِ اصفهان، دریاهای شمال و جنوب و همه‌ء منابع طبیعی کشوَر، ارتش یک ملیونی، دو مجلس و استانداری ها، و همه‌ء دستگاه های عریض و طویل دولتی، بویژه"همه‌ء رسانه های گروهی کشور، بعلاوه‌ء شلّاق و شیرینی قدرقدرت ساواک همه در دستان آنها بود؛ همان بعلاوهء تمامی کدخداهای روستاهای ایران و ملّاهای دارای خانه های انصاف، مسجدهای صد برابر کرده از دوره‌‌ء ناصرالدین شاه و سه حزب دولتی.

       و با وجود همه‌ء این سرمایه های غنی و قدرت های بلامنازع کشور در دست آنان بود که بیشترین نویسندگان، شاعران بزرگ، مترجمین بنام، تئاتریست های پر توان، موسیقیدانان و قریب به اتفاق همه‌ء دانشجویان، حتّا ملّایان دارای آن مساجد دارای برج های طلایی و رنگین، در بهمـن 57 بپا خاستند  انباشته از غضب و خشمی سیاه و دودناک، بر ضدِ سلطانی میهن دوست که کشور را نمونه‌ ای در خاورمیانه کرد بود به پا خاستند. امّا جالب و مایه‌ء حیرت اينکه همان ارتش و ژاندارمری و شهربانی، با آن همه پرسنل قوی و مدرن و این همه جان بر کفان سلطنت، نکردند حتّا یک روز، به سود شاه شان، با زن  و فرزندان، خانواده و یاران شان، در برابر صفِ ملّایان نعلین بپای قم و دانشجویان، راه پیمایی راه بیندازند. هرچند که انگشت شماری از افسران، جانانه جان بر کف، ایستادند؛ اما داستانی چون نوژه داستان دیگری ست که پس از حاکمیت ملّایان پديدار شد. پس، از آن بگذریم؛ این جان بر کفان چندین ستاره بر یال و کوپال، و آن همه وزرای بعداً  اروپا نیشن، روز تشییع جنازه‌ء آن شاهی که امروز آنچنان سینه چاک اش هستند، همین هم نکردند که تابوت او را در مصر، به جای نظامیان و مقامات مصری، بر شانهء خود حمل کنند.

       این سلطنت طلبان جان بر کف امروزی، هرگز به این پاسخ  نمی دهند که با آن همه  دارایی های زرّین و آن ارتش تا دندان مسلّح، با آن ساواک مشهور قدر قدرت، چگونه چند نفر نویسنده و ده نفر چریک و مجاهد و پنج نفر توده ای زندانی و چهارتا شاعر، توانسنتد آن چنان سلطنت پر شوکتی را، که بزرگترین قدرت خاورمیانه بود در کمتر از شش ماه از جا بر کنند؟!

       این «عاشقانِ» نه شاه دوست، بلکه قدرت طلب، به این پرسش پاسخ نمی دهند که چگونه بزرگترین نویسندگان، شاعران، هنرمندان و اکثريت دانشجویان کشور، بخاطر بسته بودن فضای سیاسی، کتاب، احزاب و گفتمان سیاسی، در خشمی سوزان، آن  چنان فرو رفتند که نتوانستند تفاوت بین دکتر بختیار زندانی سیاسی و تحصیلکرده‌ء سوربن فرانسه با یک ملّای مکتبی هشتاد ساله، با آن فارسی سخن گفتن و آن رساله‌ء جفتگیری با دختران گهواره ای را تمیز دهند.

 

این سلطه طلبان سلطنتی، نمیخواهند بدانند که زهرهلاهِل ترس های بیهوده ای که ساواک راه انداخته‌ بود، چه خوشه های خشمی جوشان را در دل همه‌ی روشنفکران جامعه انداخته بود که سخنان آشتی جویانه آن چنان پادشاهی را نشنوند که  جوهرا آدم کش نبود و کشور را به آبادانی رسانده بود.

       این سلطه جویان سلطنتی اکنون، در کمال بی انصافی و داوری یک طرفه، چهار مجاهد و فدایی و چند ملّای دون را از بین برنده‌ء آن سیستم درست حکومتی و حاکم کردنِ سیاهی ها می دانند؛ در حالی که امروز بیشتر نیروهای سیاسی، بخش ندانم کاری های سیاسی و چپ روی های خود را - بویژه بها ندادن به سازش با آن پادشاه را - به اعتراف نشسته اند. امّا سلطه جویان، در کمال بی انصافی، این اعتراف دلیرانه‌ء روشنفکران دست از همه چیز کوتاه شده را "پیراهن عثمان" همه‌ء گناهان آنان قرار داده و می گویند که «باری! این پنجاه و هفتی ها اکنون خود اعتراف به گناه می کنند».

       زهی انصاف! آنان، اینگونه، جوالدوز خود را در جان روشنفکران و چپی ها فرو می کنند و فرو کردن سوزنی را در جان خود دریغ می دارند و می خواهند با این کینه، همچنان بر کشور دو باره حاکم شوند و دمار از روزگار چپ و کمونیست و مجاهد و توده ای در آورند و، این بار حتّا پادشاهی خواهان مشروطه را نیز، نابود سازند. آنان با همین روحیه و استدلال کینه جویانه، می گویند: «ما با بریده های جمهوری اسلامی نیز، که روزی در حکومت ملّایان مقامی داشته اند، کنار نیامده و در راه سرنگونی ملایان، آنان را در همراهی و همبستگی ملّی نگرفته و در رهبری کنونی خود هرگز قرار نمی دهیم. لذا، همه‌ی تلاش ما باید نخست، در گردآُوری سلطنت طلبان و همبستگی مان فقط  با آنها باشد و نه با دیگر گروه های سیاسی. نمادین بودن شاه نیز بر خلاف مشروطیت بوده و ما باید به قانون اساسی دوران مشروطیت بازگردیم».

       بر پایه‌ء چنین استدلال هایی، آنها زنده یاد داریوش همایون را، که بنیان گزار حزب مشروطه‌ء لیبرال دمکرات ايران بود و "شاهزاده رضا را وارث تاج و تخت پادشاهی ایران" می دانست، و شکل پادشاهی را نیز «نمادین» می خواند و شخص پادشاه را از دخالت در امور دولتی دور نگه می داشت تا از هر جرم و خطایی مصون بماند و تنها ضامن یکپارچگی ملّی ایران باشد، از خویش می رانند. این «سلطه جویان»، پس از اعلام منشور حزب مشروطه‌ء لیبرال دموکرات، با شدت و حدتِ تمام، او را نه تنها مردود خواندند بلکه همچون مرتدّان اسلامی،  تکفیر سیاسی کردند.

       این طیف اندکِ سلطنت طلب، با زبانی سوزناک اما کینه ای و آتشین، نسبت به  دیگر نیروهای سیاسی که آنها را «پنجاه و هفتی» می نامیدند، در همه‌ء نشست های خویش، ناسزا گفته و آنان را به باد دشنام گرفته اند و از زبان برخی از سلطنت طلبان، وقاحت  سیاسی  را علیه سایر نیروهای سیاسی به جایی رسانده اند که عملا حتّا به دشنام گویی های چارواداری پرداخته وهمه‌ء محبوبیت شاهزاده را در میان نیروهای اپوزسیون به خاک سیاه می نشانند.

       اگر یک پادشاهی پارلمانی، در پی رفع و رجوع این خرابکاری ها، بر می آمد، آنگاه آنها پشت ادعای جانفشانی برای پادشاه سنگر گرفته، همه‌ی نیروهای سیاسی دیگر را میهـن فروش، تـوده ای، مصدقی و نفوذی اعلام می کردند.

       این جماعت، با نفوذ و حضور و عملکردهای کینه جویانه‌ء خود، همه‌ء نشست ها و گردهمایی های موفقیت آمیز شاهزاده را، عملاً و در کوتاه ترین مدت، بهم زده و از میان می برند.  دو نمونه‌ء بسیار گویای آن یکی «شورای ملّی» بود که  شاهزاده مجبور به کناره گیری از آن شد؛ و دیگری گزینش پروفسور کنگرلو برای ریاست «ققنوس»، که سلطه جویان، با به انحصار در آوردن رهبری ققنوس، او را نیز به بهانه‌ی «رأی گیری های اکثریتی» مجبور به کناره گیری نمودند و بدينسان و سرانجام، با دسیسه بازی آنان پس از یکسال، ققنوس دو تن از بلندپایه ترین کارشنادان نامدار خود را - که هر دو تعیین کننده ترین نیروی ققنوس بشمار می رفتند، از دست داد و پروفسور کنگرلو و پروفسور هودشتیان، به خاطر حفـظ احترام و نگهداشت معنویت شاهزاده، بدون کمترین سر و صدایی، با بیرون دادن اعلامیه‌ ای ساده و بدون جنجال، کناره گیری نمودند.

       براستی، با چنین اقدامات خرابکارانه و کینه توزانه ای است که امروز دلسوزانِ راستینِ شاهزاده، از هر گروهی، سلطنت طلب ها را در راهِ حفظ محبوبیت شاهزاده همچون «سرطان» می ندانند. و این چنین است که همه‌ء تحلیلگران سیاسی و چهره های بنام جنبش، ناکامی های شاهزاده را (البته اگر آنها را ناکامی بنامیم) از سوی همین دوستان نادان و نفوذی های رژیمی شاه الهی می دانند.

       در اینجا باید یادآوری کرد که سخن از "ناکامی"، در تلاش های شاهزاده، سخنی درست و واقع گرايانه نیست؛ چرا که شاهزاد، در عمل، هرگز به نسبت تلاش هایش ناکام نمانده است و چه بسا محبوبیت روزافزون وی در میان توده های درون و برون کشور، حتّا در ميان جمهوری خواهان و چپ های ایران، بیشتر و بیشتر گشته، همه او را «سرمایه‌ء سیاسی کشور» می دانند و در هر روندی از همبستگی  نخستین پرسش همگان این است که آیا شاهزاده نیز در آن هست یا نه؟ و اگر نیست، آیا آن  را تایید می کند؟ این چنین پرسشی، خود دلیل بر باورمندی مردم بر نقش روزافزون شاهزاده می باشد.

       امّا در اینکه شاهزاده گاه در جاهایی مصداق "الغریقُ یتشبّث به کل حشیش" می شود، او را به هیچ روی نباید مقصر دانست، چرا که ایشان برای ایجاد  دموکراسی و نجات کشور از تباهی، به گفته‌ء این ضرب المثل عربی، به به هر چیزی چنگ می زند. این از وفاداری او به میهن و مردمش می باشد.

       امّا با همه‌ء این پیروزی های شاهزاده، هم در کردار و هم در موضع گیری هایش، باید گفت که دوستانِ منتقدِ شاهزاده، در نتیجه گیری و داوری سیاسی خود، بر حق می نمایند و آن این که می گویند: «اگر شاهزاده، ضمن این کامیابی ها، به مراد نهایی نمی رسد، دليل همانا نشستن او در میان دو صندلی است که باید هرچه زودتر یکی را بر گزیند. سلطنت طلب ها یا مشروطه خواهان را؟ اگر نه، در ادامه‌ء چنین سیاستی، زیان خواهد دید.

       امروز، در این لحظه، چنین به نظر می رسد، که مسئله‌ء ققنوس و کناره گیری دانشوری بزرگ، وفادار، دموکرات، چون پروفسور کنگرلو و کارشناسی فروتن و توانا، چون پروفسور هودشتیان، که هر دو در کارخود انگشت شمار و جهانی اند، هشداری ست برای دریافت این "بزنگاه تاریخی" که: «شاهزاده باید بین این دو نیرو، یکی را قاطعانه و بی درنگ بر گزینند. راهِ درست و روشن چنین گزینشی نیز آن است که، در این رابطه، پیشنهاد دوستان ش را بپذیرند و اعلام کنند که "ققنوسی را تایید می کنند که  پروفسور کنگر لو، با داشتن اختیار تام از سوی ايشان، به ریاست آن برگزیده شده است و او همواره همه‌ء امور را تاکنون با نظارت وی پیش برده است. از همین روی، در نِشست های ققنوس، رای نهایی در مسائل تعیین کننده با همان مسئولی است که  شاهزاده او را برگزیده است"».

       با چنین رای روشنی است که شاید سلطنت طلبان هم به هوش آمده  و سر جای شان بنشينند. به جز این، سلطنت طلبان، با نادانی خویش، خود را از جنبش حذف می کنند. و اين همان کاری است که نخست نیروهای راستین پادشاهی پارلمانی، را آسوده خواهد کرد و، سپس، همه‌ء آن نیروهایی را که شاهزاده را «سرمایه ای ملّی» دانسته و می خواهند، همراه و همدل با شاهزاده، به یک همبستگی ملّی فراگیر برسند. چنین تصمیم روشنی، در پایان خود، چهره‌ء محبوب شاهزاده را نیز از خدشه دار شدن مصون می دارد.

       امروز همه‌ء نیروهای سیاسی،و از جمله خود شاهزاده، بارها گفته اند که کارشکنان اصلی «همبستگی ملّی» همین گروه سلطنت طلب می باشد که خود وی نیز از دست و زبان شان در رنج است.

       و البته فراموش نکنيم، که کارشکنی ها و منطق کور اعلام کنندگان مبارزه‌ء طبقاتی، چپ های افراطی، کمونیست های حکمتیست نیز دست کمی از منطق کور و کینه جویانه‌ء سلطنت طلبان ندارند و زیان باری هر دو طیف این افراط گرایان، برابر است با همان ضرب المثل که:

دشمن دانا بلندت می کند   

بر زمین ات می زند نادان دوست.

25 اکتبر 2019

بازگشت به خانه