تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

 13 آبان مهر ماه 1398 ـ  4 نوامبر 2019

بحران اپوزسیون و بحران «درون موقعیتیِ» گروه های مخالف

سهيل اشرفی(*)

1

       تردیدی وجود ندارد که شرایط سیاسی ایران بیش از پیش بحرانی است و واژه ای که بیش از پیش در افواه عمومی و رسانه ها شنیده می شود واژه 'بحران' است. 'بحران' کلید واژه هر بحث و مقالهء سیاسی است و منشأ آن هم بی درنگ به وجود و حضور رژیم اسلامی ارتباط داده می شود که سلطه بر تمام وجوه زندگی مادی و معنوی مردم ایران دارد. اینها گزاره هایی هستند که تقریباً در صحت و درستی آنها، لااقل از نقطه نظر بخش بزرگی از جامعه ایران و افراد و گروه های مخالف رژیم، شکی وجود ندارد. ولی آیا این تمام حقیقت است؟ بخشی از حقیقت که در میان تبادل واژه ها در گفتار هر روزه و روزمره پنهان می ماند آن چیزی است که تنها از طریق مداقه و تأملات فلسفی در اجزا و مفاهیم پنهان پدیده ها خود را نشان می دهد.

    'بحران' چیست؟ واژه ای که هر روز شنیده می شود، و ما مردم ایران به شنیدن آن دیگر عادت کرده ایم؛ بحران سیاسی، بحران جنگ، بحران آب و محیط زیست، بحران اعتیاد و کودکان کار و غیره، همه و همه اشاره به شرایطی خاص و وضع واقع(status quo)  غیر عادی دارند. درک ما از این پدیده ها و رخدادها  غالبا به صورت ضمنی و از طریق فهم عمومی و زبان روزمره می باشد، فهمی بر پایهء از پیش دانسته های فرهنگی و بازی های زبانی. ولی به راستی به چه شرایطی شرایط بحرانی گفته می شود؟ بحران چیست؟ و منظور از شرایط بحرانی که امروز نقل مجلس هر دورهمی و میزگرد سیاسی در کوچه و پس کوچه های رسانه ایی است چیست؟

       سقراط، خردورز همهء دوران ها، میراث خود را در قالب پرسش گری دیالکتیک به جامعهء بشری ارائه کرد. اصل ساده و بنیادین اندیشهء سقراط طرح پرسش در مورد موضوعات روزمره و مفروضات بدیهی است؛ پرسش گری از مفاهیم و رخدادها پیش از آنکه از سر عادت به صحت آنها اطمینان پیدا کنیم و ادامه این کار تا جایی که سلسله ای از پرسش ها ما را به سوالات و گزاره های دقیق تر هدایت کند. با همین روش ما هم در این مقاله مقوله 'بحران' را زیر لنز پرسش گری سقراطی می گذاریم تا با کندوکاو در مفهوم آن به کنه موضوع در دست که بن بست سیاسی ایران و راه برون رفت از آن باشد بپردازیم.

        ساختار مفهومیِ بحران چیست؟ بحران حاصل تغییر است، تغییری بنیادین با عواقبی خطرناک و بازگشت ناپذیر، بحران برآمده از تشدید و نوسان و هیجان است، دلهره آور و نگران کننده است، تغییر مطلوب به نامطلوب است، تغییری تعیین کننده است، خط سیر یک زندگی و یا پدیده در بحران دگرگون می شود و یا به سمت دگرگونی پیش می رود، همراه با اضمحلال است و یادآور نیستی و عدم است. گمان می کنم اشارات بالا تصویرسازی مفهومی است از آنچه ما در دوران بحران تجربه می کنیم، و گمان می کنم با من موافق باشید که درک عمومی ما از بحران کم و بیش حول و حوش همین تعابیر حرکت می کند. بحران معلول است و علت آن آن چیزی است که تغییر نامطلوب را موجب می شود. بحران در عین حال به عنوان یک رخداد در گستره زمان علت نیز است، موجب عواقبی است که گاه از دایره درک و شهود آنی ما خارج است و خود را در درازای زمان نشان می دهد. ولی آیا این تعابیر بازگو کننده همه آنچه که یک شرایط بحرانی را می سازد است؟ خیر. همیشه اضمحلال به خودی خود، استحاله مطلوب به نامطلوب، به صرف تغییر در وضع واقع موجب و علت بحران نیست. به عنوان مثال اگر فردی از کار بی کار شود و عایدی آن کار را از دست بدهد در شرایط بحرانی قرار می گیرد؟ لزوما خیر. چرا که آن فرد ممکن است منابع درآمدی دیگر داشته باشد و توان تامین مخارج خود و خانواده خود را همچنان داشته باشد. درست است که از دست دادن محل یک درآمد تغییری نامطلوب در زندگی فرد محسوب می شود ولی به هیچ وجه منجر به یک بحران نمی شود مادامی که فرد گزینه هایی دیگر را در اختیار داشته باشد. ولی اگر همین فرد تنها منبع درآمد خود را از دست بدهد آنگاه از کف رفتن درآمد منتهی به یک بحران سخت می شود. مثالی دیگر به شفافیت بیشتر موضوع کمک می کند. تصور کنید فردی بیمار است و نابگاه این فرد دچار تب و تشنج شدید شود، آیا این تغییر نامطلوب به خودی خود ختم به یک وضعیت بحرانی می شود؟ باز هم خیر. فقط در صورتی این تغییر ناگهانی منتهی به یک بحران می شود که درمان مورد نیاز در دست نباشد و حال فرد رو به وخامت بگذارد و در نتیجه اوضاع از کنترل خارج شود.

       بر اساس آنچه پیشتر رفت بحران حاصل برهم کنش دو عامل درونی و بیرونی است (۱) تغییر به سمت اضمحلال و وضعیت نامطلوب (۲) عدم وجود راه حل و یا سناریوی جایگزین برای اصلاح شرایط رو به وخامت. در رخداد بحران و تاویل ما از آن به عنوان شرایط بحرانی عامل دوم نقش مهمتری را بازی می کند، فارغ از اینکه ما آگاه از آن باشیم و یا نباشیم، در پس ذهن ما بحران با 'استیصال در تصمیم گیری و عمل' همراه است. بی جهت نیست که در زبان انگلیسی واژه بحران  (crisis)حاصل اشتقاق از واژه های یونانی krisis به معنی 'تصمیم' و krinein به معنی 'تصمیم گرفتن' است. این در حالی است که تمرکز ما در مواجه با بحران غالبا بر آنچه رخداد نامطلوب است می باشد و عدم وجود راه حل و یا سناریوی جایگزین برآمده از 'انفعال' افراد درگیر و حاضر در صحنه(agents)  که به طور بنیادین در ادراک و تفسیر پدیده بحران تاثیر گذار است کمتر مورد توجه قرار می گیرد. فارغ از پدیدارشناسی رخداد نامطلوب، چرایی و چگونگی آن، آنچه مورد نظر بحث حاضر است، وضعیت بحرانی سیاسی ایران، نکته بسیار مهم و کلیدی در اینجا مسئله انفعال سیاسی کنش گرهای سیاسی و عدم وجود راه حل و یا سناریوی جایگزین برآمده از آن است که در بحران حاضر نقش بنیادین بازی می کند. اما پیش از پرداختن به این موضوع باید چند کلمه ای در باب انفعال گفت.

       انفعال، از یک نگاه کلی، دو گونه است: ناگزیر و داوطلبانه. انفعال ناگزیر به انفعالی اطلاق می شود که در آن فرد، و یا افراد حاضر، توانایی تغییر شرایط را ندارند و عموما در شرایط تغییرات طبیعی و خارج از دست انسان همچون بیماری و بلایای طبیعی شاهد ان هستیم. انفعال داوطلبانه در شرایطی اتفاق می افتد که در آن فرد توانایی تاثیر گذاری و تغییر شرایط را دارد ولی به دلایلی (شخصی، حزبی، اقتصادی، غیره) از آن امتناع می ورزد. تفاوت اساسی این دو گونه انفعال در سویه اخلاقی آنها می باشند. در انفعال ناگزیر بر فرد و یا افراد منفعل وظیفه اخلاقی مفروض نیست، چرا که انفعال حاصل اراده آزاد آنها نیست. در حالی که در انفعال داوطلبانه فرد و یا افراد منفعل به لحاظ اخلاقی مورد پرسش قرار می گیرند چرا که با آگاهی از شرایط وخیم و توانایی تاثیر گذاری اقدامات لازم و کافی را انجام نمی دهند (مثال بارز انفعال داوطلبانه انفعال دولت ها و شهروندان این کره خاکی در مواجه با گرمایش زمین است). این وظیفه اخلاقی و نقش بنیادین بازیگران آگاه و توانمند حاضر و ذی نفع در یک شرایط نامطلوب در جلوگیری از بروز و ظهور بحران بن مایه و گزاره کلیدی بحث حاضر است.

       تردیدی وجود ندارد که شرایط حاضر ایران شرایطی بحرانی است. فشارهای روزافزون اقتصادی، چشم انداز یک جنگ محتمل، و وضعیت وخیم اجتماعی و محیط زیستی تنها گوشه ای از مشکلات و ترس و واهمه مردم نسبت به حال و آینده است. این وضعیت نامطلوب عمدتا محصول سالها حکمرانی یک نظام ایدئولوژیک اسلامی در پس از انقلاب ۱۳۵۷ است. اما این فقط یک طرف معادله بحران است، تغییر به سمت اضمحلال و وضعیت نامطلوب به عنوان معلول وجود و حضور یک عامل مخرب و زایل کننده. اما آنچنان که پیشتر گفته شد عامل مهمتر در شکل گیری و تشدید روزافزون بحران عدم وجود راه حل و یا سناریوی جایگزین برای اصلاح شرایط است. سردرگمی و استیصال عمومی جامعه ایران در معنای وسیع آن ناشی از این وجه مفهوم بحران است. به تعبیر سارتر (هستی و نیستی ۱۹۵۶، ص ۴۳۶) آنچه که باعث طغیان طبقه کارگر در برابر نظام سرمایه داری می شود نه وجود شرایط غیر انسانی کار به خودی خود است، بلکه آگاهی از امکان تغییر و شرایط جایگزین است. در جامعه امروز ایران آگاهی از امکان تغییر وجود دارد ولی طرح جایگزین همچنان یک گره کور در وضعیت سیاسی-اجتماعی آن است.

انفعال جامعه سیاسی مخالف رژیم از نوع انفعال داوطلبانه است، و نه ناگزیر، چرا که با یک پدیده طبیعی روبه رو نیستیم که عاجز از درمان و ارائه یک راه حل و امکان اصلاح باشیم، بلکه یک پدیده سیاسی-اجتماعی در کار است، که هر چقدر دشوار و پیچیده، یک تفکر منسجم و نقشه راه نظام مند به هیچ وجه خود را، نه به طور منطقی و نه به ضرورت، امری غیر ممکن نمایان نمی کند. ریشه بحران حال حاضر تنها در عملکرد رژیم اسلامی نیست، صرفا معلول اندیشه مخدوش حاکم نیست، بلکه به همان اندازه و چه بسا بنیادین تر برآمده از غیبت طرح ها و ساختارهای جایگزین عملیاتی است که باعث تداوم این اضمحلال شده است؛ تاریخ این انفعال داوطلبانه به بلندای تاریخ این اضمحلال تاریخی است. این وظیفه اخلاقی، و یا به بیانی دقیق تر، این دِین اخلاقی خیل عظیم  ناراضیان است که سالهاست به تعویق افتاده و ادا نشده است، و متاسفانه این انفعال، در غالب اوقات، نه در بطن اندیشه و میزگردهای سیاسی بلکه تنها در حاشیه و به شکل گذرا مورد بحث و گفتگو قرار می گیرد. هر نظام سیاسی منحط غیر انسانی و غیر دموکراتیک تصویر خود را در آینه آن جامعه ای می بیند که به آن فرصت بروز و رشد و نمو می دهد؛ بحران امروز حاصل تشریک مساعی و بر هم کنش (فعالیت) رژیم حاکم در ایران و (انفعال) نیروهای مخالف آن است، فارغ از این که این حقیقت سبب خشنودی و یا ناخشنودی اصحاب رسانه ها و نیروهای مخالف باشد. این همان چیزی است که آن را 'بحران اپوزسیون' در این مقاله تعریف می کنم.

بحران اپوزسیون بخشی از بحران فعلی است که جامعه ایران با آن دست به گریبان است، امری است هستی شناسیک و در ارتباط نزدیک با موقعیت تاریخی که در آن قرار داریم، در بطن آنچه هستیم و در تار و پود ارتباط ما با جهانی که در آن محاط هستیم و هویتی جمعی که از کیفیت این ارتباط شکل می گیرد. نکته بسیار مهم این است که اپوزسیون به عنوان یک 'موقعیت جایگزین'، تجسم اندیشه انتقادی و اصلاح گر، در ساخت، تولید، و تداوم این وضع واقع بحرانی عنصر فعال است حتی اگر خود این نقش رو بر خود مفروض ندارد و یا بر این باور باشد که با آنچه رخ داده است همواره مخالف بوده است. 'مخالفت' کلید واژه اپوزسیون— که نام صحیح تر آن 'گروهای مخالف' است در شکل و ساختاری که تا به حال عرضه شده است و همچنان می شود—است، مخالفت با سیاست های رژیم و در بنیاد با ایدئولوژی رژیم همواره شاه بیت گفتار گروهای مخالف بوده و است. اما آیا ابراز مخالفت صرف با یک موقعیت سیاسی شرایط لازم و کافی برای ایجاد 'نهاد اپوزسیون' را فراهم می کند؟ بحران اپوزسیون بحران هویتی است، بحران عدم درک صحیح و عمیق از پدیده و کارکرد نهاد اپوزسیون است، بحران 'عدم وجود اپوزسیون' است. بن مایه اپوزسیون نه مخالفت صرف که سلبی است، و یا انتشار فراخوان تجمع که فقط تصور فعالیت ایجابی را ایجاد می کند، بلکه کنش سیاسی معنادار در چارچوب یک برنامه هدفمند و منسجم  در ارتباط نزدیک با طبقات و گروه های مختلف جامعه است. اپوزسیون هویت خود را بر پایه نمایندگی (بخش هایی از) جامعه بنا می کند، و صدای مردم شدن مستلزم 'مشروعیت' است. به این دلیل است که اپوزسیون یا از درون کار حزبی سر بر می آورد و یا به سمت کار حزبی نیل می کند. به صرف اینکه اکثریت جامعه ایران مخالف نظام سیاسی حاکم هستند پس مخالفت (رسانه ایی) ما با رژیم در خارج از کشور ما را به اپوزسیون نظام تبدیل می کند تصوری باطل است. بحران اپوزسیون بحران 'عدم مشروعیت' است. برای خلق نهاد اپوزسیون باید آن را تعریف کرد، نظریه طرح کرد، و برای تحقق آن نقشه راه و برنامه های راه بردی نظام مند تهیه کرد، و در راه غلبه بر چالش های 'گفتمان سازی' بر اساس سناریوهای جایگزین، ارتباط گیری با جامعه، و کسب 'مشروعیت اخلاقی' و ایجاد 'اقناع منطقی' به عنوان بنیادهای 'قرارداد اجتماعی' (روسو ۱۷۶۲)، اساس نظام های سیاسی مدرن، قدم بر داشت. بحران اپوزسیون یک ابر بحران است، بنیادین و کلان است، و سهیم در آنچه امروز بر ما می گذرد است. 

       فردی در محل کار خود دچار مشکلات فراوان است، به یک معنا در وضعیت بحرانی در محل کار خود است. ولی آیا این فرد اگر بر همه مشکلات فائق بیاید دیگر در وضعیت بحرانی در ارتباط با کار خود قرار نخواهد داشت؟ لزوما جواب مثبت نیست. چرا که فرد ممکن است اصولا در مسیر شغلی مناسب قرار نداشته باشد و از این بابت از موقعیت حرفه ای خود رضایت نداشته باشد. حالت اول 'درون موقعیتی' است، فرد از موقعیت حال که در آن محاط است در رنجش است، و حالت دوم 'برون موقعیتی' است، بنیادین و کلان است، فرد از جایگاه و اعتبار موقعیت حال در زمینه وسیع تر زندگی خود احساس ناخشنودی می کند. بحران درون موقعیتی متناظر با بحرانی است که گروهای مخالف با آن دست به گریبانند، این بحران بیشتر، اگر نه به تمامی، بر پایه عدم موفقیت گروهای مخالف در رسیدن به یک گفتگو و همکاری سازنده است، برآمده از عدم هماهنگی و اعتماد و وجود تنش ریشه دار و مداوم است. بحران درون موقعیتی یک مانع اصلی بر سر راه حل 'بحران اپوزسیون' است، چرا که کنش سیاسی متمرکز بر نهاد سازی اپوزسیون را به دعواها و روزمرگی خالی از اهمیت تقلیل می دهد. تفکر، اندیشه، و کنش سیاسی در میان گروه های مخالف بایستی در راستای یک چشم انداز نظری مستدل و منسجم و هم گام با نیازهای جامعه ایران و در 'ارتباط پاسخ گو' به انواع شکاف های گوناگون سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، قومیتی، جنسی، و غیره برای جلب مشروعیت اخلاقی و ایجاد اقناع منطقی قرار گیرد.

بحران اپوزسیون بحران فقدان بنیاد نظری و انتقادی در تعریف و شناخت 'شرایط امکان تحول وضع واقع' از طریق 'طرح جایگزین' در 'ارتباط اخلاقی و منطقی با بستر تاریخی' تحول مورد نظر در جامعه ایران است. بحران اپوزسیون بحرانی فراگیرنده است که در خلق و تداوم بحران درون موقعیتی گروهای مخالف عاملی تعیین کننده است، چرایی و چگونگی تعامل سازنده میان گرایشات فکری گوناگون تنها و تنها در سایه یک 'نظریه اپوزسیون نهادی' ممکن خواهد بود که موضوع بخش دوم این مقاله خواهد بود.

 

2

تاملاتی در مفهوم اپوزسیون و «اپوزسیون نهادی»

اپوزسیون واژه ای لاتین تبار و در ترجمه مستقیم مترادف 'مخالفت' در زبان فارسی است. اپوزسیون واژه ای است که در گفتار رسانه ایی و روزمره برای نام گذاری گروه ها و افراد مخالف رژیم اسلامی استفاده می شود. علی رغم حضور و فعالیت طیف وسیعی از افراد و گروهای مخالف تقریبا ترجیح بند همه گفتارها و میزگردهای رسانه ایی در باب اپوزسیون عدم توفیق اپوزسیون در صحنه مبارزات سیاسی ایران است، و یا لااقل تاکنون به آن اندازه ای که انتظار می رفته است توفیقی کم، اگر نه هیچ، در تاثیر گذاری بر روند رخدادهای مهم در عرصه سیاست داخلی و روابط بین الملل ایران داشته است. در آسیب شناسی این عدم موفقیت معمولا به دو دلیل عمده سرکوب نظام مند و مستمر اپوزسیون از سوی رژيم اسلامی و تفرقه و عدم هم بستگی میان گروه های مخالف اشاره می شود.      در این مقاله برای فهم بهتر چرایی این عدم موفقیت اپوزسیون را به عنوان یک پدیده مفهومی و رخداد سیاسی زیر نور قرار داده و از طریق پرسش گری و مداقه در بنیاد وجودی آن استدلال می شود که بحران اپوزسیون بحران عدم موفقیت آن نیست بلکه بحران عدم وجودش است، و به این دلیل کلان و بنیادین است و آنطور که در بخش اول این مقاله رفت بخشی از بحران سیاسی حال حاضر ایران است. تلاش می شود تا نشان داده شود که مترادف بودن اپوزسیون با واژه مخالفت به کج فهمی های بسیار در فهم اپوزسیون دامن زده است، و افراد و گروه هایی که در اندیشه خود توافقی با رژیم اسلامی ندارند، هر چه قدر هم این عدم توافق بنیادین باشد، را نه اپوزسیون بلکه بایستی گروه های مخالف نامید.

غیبت اپوزسیون در سپهر سیاسی ایران ریشه در 'بی بنیادی' کنش مخالفت در شکل و شیوه تمرین آن در میان گروه های مخالف دارد. اما منظور از بی بنیادی چیست؟ اصولا واژه ها دارای ۲ وجه هستند: وجه ادبی به عنوان یک برساخته زبان شناسیک که آگاهی از آنها را می توان با نگاه به صفحات فرهنگ لغات بدست آورد، و وجه مفهومی که تنها از طریق اندیشه در پیدایش وجودی (هستی شناسیک) آنها به عنوان یک رخداد عینی و یا ذهنی درک می شود. کندوکاو ما در واژه بحران در بخش اول مقاله خود نمونه ای از فهم یک واژه ورای وجه ادبی بود. در گفتار هر روزه وقتی واژه 'بنیاد' (ground) را استفاده می کنیم چیزی مترادف 'پایه' و 'اساس' مورد نظر ماست، پایه و اساس یک تصمیم گیری، برنامه ریزی، و یا عملی برای تحقق یک هدف، همچون پایه و اساس دموکراسی که مشارکت مردم در تصمیمات سیاسی است، و یا پایه و اساس روابط خارجی کشورهای دموکراتیک که منافع ملی است. به عبارتی دیگر بنیاد در زبان هر روزه نزدیک به 'هدف' و 'غایت' است. اما بنیاد در وجه وجودی 'بازگشت به موقعیت مرجع' است، ساختار ناگزیر منشا و چرایی یک رخداد است. اما منظور از بازگشت به موقعیت مرجع چیست؟ منظور آن موقعیت اصیل است که فارغ از درک ضمنی و فهم عمومی ما بستر پیدایش یک مفهوم و یا رخداد است. بنیاد مفهومی دموکراسی اداره و سر و سامان دادن به جامعه است، و دموکراسی به عنوان یک رویکرد مردم-محور در مواجهه با پیچیدگی های رتق و فتق امورات زندگی اجتماعی و به طریق اولی خود اجتماع است. در وجه مفهومی بنیاد، موقعیتی که به ایجاد چیزی منجر می شود، به 'دلیل' و 'برهان' نزدیک می شود. بحران اپوزسیون کنش مخالفت را تهی از بنیاد، دلیل و برهان وجودی خود، می کند، آن را به هدف و غایت هر روزه اش به عنوان یک کنش صرف ابراز افکار و احساسات در فضای عمومی تقلیل می دهد، تقلیلی که به 'نفی سلبی'‌ختم می شود.

مفهوم اپوزسیون برآمده از بنیاد وجودی کنش مخالفت است. مخالفت با یک ایده، تصمیم و یا رخداد ناشی از 'عدم رضایت' است، ناخشنودی از آن شرایط است. در بطن این عدم رضایت عنصر 'ایده، تصمیم و طرح جایگزین' است که بر هم کنش امکان این شرایط جایگزین با احساس و فکر عدم رضایت بنیاد وجودی کنش مخالفت است. در گفتار هر روزه، و در وجه ادبی واژه، مخالفت مترادف با عدم رضایت درک می شود و امکان شرایط جایگزین در ارتباط با آنچه که مورد مخالفت است مغفول می ماند. عدم رضایت به خودی خود قابلیت تولید کنش مخالفت را ندارد، چرا که مخالفت با آنچه که محتوم است نامعقول و غیر منطقی است. مثلا هرگز نمی شنویم که کسی بگوید من با زلزله مخالفم و یا مخالفت خود را با مرگ طبیعی کسی ابراز می کنم. در حالی که هر دو رخداد اسباب ناراحتی، ناخشنودی و عدم رضایت را در ما فراهم می کنند. کنش مخالفت در ارتباط با ایده ها و تصمیم ها و همچنین رخدادهای نامحتوم که به گونه ای دیگر می توانند رغم خورند شکل می گیرد. به عبارتی امکان شرایط جایگزین در بطن بنیاد کنش مخالفت است و از این رو دارای تجانس در جزء با مفهوم بحران است که شرح آن در بخش نخست رفت. در بحران عدم امکان شرایط جایگزین در کنار علت اضمحلال و وخامت فزاینده بخشی از درک ما از یک وضع واقع به عنوان شرایط بحرانی است. امکان شرایط جایگزین در کنار عامل حس و فکر عدم رضایت نیز بخشی از کنش مخالفت است. کنش مخالفت می تواند به ابراز حس و فکر عدم رضایت خلاصه شود، و یا می تواند به خلق شرایط جایگزین منتهی شود، در اولی مخالفت سلبی است و در دومی ایجابی. مخالفت سلبی همان انفعال داوطلبانه در بحث بحران است که یکی از دو عامل اصلی ایجاد شرایط بحرانی است.

اپوزسیون مخالفت ایجابی است، و مخالفت ایجابی همراه با ایجاد شرایط جایگزین است، و یا به بیان دقیق تر طرح 'جایگزین مطلوب' است، که 'شرایط امکان' (conditions of possibility) آن بر دو پایه 'مشروعیت اخلاقی' و 'اقناع منطقی' در ارتباط با جامعه مورد نظر قرار می گیرد. اصولا یک طرح زمانی طرح جایگزین محسوب می شود که مطلوب انگاشته می شود، و مطلوبیت در معنای طلب شدن و مورد نظر واقع شدن محصول مشروعیت اخلاقی و اقناع منطقی است که شرایط امکان خلق اپوزسیون را فراهم می کند. باید توجه کرد که زمانی که ما از شرایط امکان چیزی سخن می گوییم منظور آن ملزومات 'وجودی' است که برای ایجاد و یا رخداد آن چیز به طور پیش شرط به طور ضروری لازم است. یک مثال ساده شاید به فهم موضوع کمک کند. مثلا برای به سفر رفتن ابتدا باید شرایط سفر کردن را که پیش از هر چیز میل به سفر است را داشت، و بعد وسایل سفر و برنامه سفر را تهیه کرد تا امکان سفر مهیا شود؛ به عبارتی دیگر سفر به عنوان یک رخداد ممکن نخواهد بود مادامی که این شرایط فراهم نباشند.

 بنیاد اپوزسیون طرح جایگزین مطلوب (desirable alternative, desideratum) از طریق حرکت به سمت ایده آل در مخالفت با، و یا نفی، وضع واقع نا مطلوب است. در کارکرد مفهومی، واژه اپوزسیون به هیچ وجه برابر با مخالفت و نفی صرف نیست و نباید به مخالفت و نفی تقلیل داده شود، اگر چه در بحث بحران اپوزسیون تاکید شد آنچه ما با آن مواجه هستیم امروز در صحنه سیاسی ایران بحران عدم فهم درست از پدیده اپوزسیون است، و این درک مخدوش است که به طور بنیادین منجر به غیبت اپوزسیون شده است. مخالفت در زمینه سیاسی و اجتماعی در ۴ شکل اتفاق می افتد. حالت اول 'مخالفت خاموش' است که در این حالت افراد نه در فضای عمومی بلکه در فضاهای کاملا خصوصی و شخصی با یک ایده و تصمیم و یا نظام فکری و سیاسی ابراز مخالفت می کنند. حالت دوم 'مخالفت آشکار' است که در آن افراد از طریق اعتراض در فضای عمومی، به شکل تظاهرات و یا خیزش های ناگهانی که می تواند خشونت آمیز هم باشد، با یک ایده و تصمیم و یا نظام فکری و سیاسی ابراز مخالفت می کنند. حالت سوم 'مخالفت عملی' است که در آن افراد به طور گروهی و یا منفرد از طریق کنش های نافرمانی مدنی مخالفت خود را با یک ایده و تصمیم و یا نظام فکری و سیاسی ابراز می کنند. حالت چهارم 'مخالفت نهادی' و یا به بیان دیگر 'اپوزسیون' است. در حالی که در سه حالت اول وجه غالب 'نفی سلبی وضع واقع' است، در حالت چهارم وجه غالب حرکت ایجابی و یا به بیان دقیق تر 'نفی ایجابی' است که در آن مخالفت پا فراتر از کنش انتقادی گذاشته و به 'کنش تحول-محور' تبدیل می شود. مخالفت تحول-محور با تمرکز بر تغییر بنیادین وضع واقع که اغلب شامل یک نظام سیاسی است و از طریق ارائه یک طرح جایگزین مطلوب تجسم آنچه در وجه مفهومی واژه به آن اپوزسیون اطلاق می شود است.

اگر مخالفت را به شکل یک نوار خاکستری که به چهار حالت بالا تقسیم شده است در نظر بگیریم هر چه از حالت اول به سمت حالت چهارم حرکت می کنیم رنگ خاکستری کم رنگ تر و کم رنگ تر می شود به طوری که این طیف خاکستری در حالت چهارم به سفیدی و یا بی رنگی نیل می کند. به عبارتی دیگر آنچه در شرایط سیاسی امروز ایران در مواجهه با رژیم اسلامی عمده و فراگیر است مخالفت پنهان و خاموش است که در نهایت امکان بروز خود به مخالفت آشکار و عملی تبدیل می شود. آنچه مغفول مانده است اپوزسیون نهادی است که به طور گسترده ای در تمام این سالها به شکل تقلیل گرایانه در چارچوب مفهوم مخالفت و بروز و فعالیت گروهای مخالف درک شده است.  شرایط حال حاضر سیاسی ایران بحرانی است و این بحران و اضمحلال فزاینده نه تنها ناشی از وجود رژیم اسلامی است بلکه درک ما از آن، آنطور که در بخش اول این مقاله بحث آن رفت، و استمرار آن محصول عدم وجود اپوزسیون نهادی است.

اگر چه مخالفت در سه حالت اول می تواند بخشی از فرایند شکل گیری اپوزسیون نهادی باشد ولی به هیچ وجه به خودی خود و در خود برابر و یکسان با مفهوم و کارکرد اپوزسیون نمی باشند. مخالفت نهادی همان اپوزسیون نهادی است، و منظور از پسوند نهادی ساختار منسجم و نظام مند آن در بستر تداوم زمانی مشروعیت اخلاقیش به عنوان یک موسسه و اقناع منطقی طرح و یا طرح های جایگزین آن است. اپوزسیون نهادی با اجرای طرح جایگزین از بین نمی رود، زیرا که هر مطلوبی زمان مند است. اپوزسیون نهادی در یک جامعه پویا و کثرت گرا ساختار تولیدی طرح های جایگزین است، چرا که در عرصه سیاسی و اجتماعی، و چه بسا در زندگی به طور کلی، هر نامطلوبی روزی مطلوب بوده است و هر مطلوبی روزی، ناگزیر، نامطلوب خواهد شد. اپوزسیون نهادی بخشی از فردای مطلوب خواهد بود، پس منطقی و اخلاقی است که سنگ بنای آینده مطلوب را هم اکنون که در شرایط نامطلوب بحرانی به سر می بریم با ایجاد اپوزسیون نهادی بگذاریم، و این اقدام نه صرفا برای تبدیل نامطلوب به مطلوب، بلکه برای حصول اطمینان از 'تداوم امکان ایجاد مطلوب' که هدف اصلی اپوزسیون نهادی است انجام می شود. بنیاد و سنگ بنای دموکراسی، بر خلاف نگاه غالب، نه صندوق رای و حتی انتخابات آزاد، بلکه آزادی فعالیت اپوزسیون نهادی است؛ به بیان دقیق تر 'توانش هستی یابی و حضور فعال اپوزسیون نهادی در فواصل میان انتخابات' است که ضامن و بستر انتخابات آزاد است—امری که کمتر به آن توجه می شود. در موقعیت دموکراتیک انتخابات صرفا روشی خشونت پرهیز در گذار از 'نامطلوب نسبی' به 'مطلوب نسبی' به عنوان ماحصل حضور و کنش اپوزسیون نهادی است.

اپوزسیون نهادی فراتر از گروه های اپوزسیون مشخص (particular opposition groups) در هر دوره ای است، بلکه یک ساختار فرهنگی-سیاسی است که از درون اندیشه انتقادی نشات می گیرد و رو به واقعیت های ممکنِ جایگزین دارد. اپوزسیون نهادی بنیان و نهاد خلق امکان ایجاد شرایط جایگزین و استمرار این امکان در تمامیت زمانی و مکانی عرصه عمومی است. از این رو نه تنها بخشی جدایی ناپذیر از ساختار دموکراسی است بلکه، با اهمیتی بیشتر، اصل و اساس فرایند ایجاد دموکراسی است. هویت و کارکردش از طریق پرسش گری، به چالش کشیدن و گسترش جهان امکانات و واقعیت نظام مسلطِ رسمی، یکپارچه گرا و مایل به مرکز (centripetal) همانند نیروی گریز از مرکز (centrifugal) است که دستاورد و معلول بروز و ظهورش 'نظم و تعادل دموکراتیک' در جامعه است. موضوعی که بسیار حائز اهمیت است و باید با تاکید از آن سخن گفت آن است که ایجاد اپوزسیون نهادی موکول به ایجاد موقعیت دموکراتیک نیست؛ به عبارتی دیگر این دموکراسی نیست که شرایط امکان هستی یابی اپوزسیون نهادی را ایجاد می کند، بلکه بالعکس، این اپوزسیون نهادی است که منجر به ایجاد دموکراسی و تداوم پایدارش می شود. پس بنابراین نقطه عزیمت اپوزسیون نهادی نه لزوما موقعیت دموکراتیک بلکه موقعیت پیشا دموکراتیک و استبدادی است، فضایی که اگر در آن اپوزسیون نهادی تمرین نشود و بنیان آن گذاشته نشود ایجاد و استقرار دموکراسی به مثابه یک آرمان شهر شاعرانه، یک مطلوب ایده آل در لابه لای ژست های رسانه ای در انتظار اتفاقات و تصادفات تاریخی باقی خواهد ماند. در دوران پیشا دموکراسی سیر کنش اپوزسیون نهادی از درون شرایط نامطلوب به سمت 'خلق شرایط امکان تجسم جایگزین مطلوب' است. این فرایند خود پیچیده گی های مفهومی بسیاری دارد که در این جا برای پرهیز از اطاله سخن به آن نمی پردازم و بحث آن را در بخش سوم این مقاله پی خواهم گرفت.

 

3

اپوزسیون نهادی در دوران گذار

اپوزسیون نهادی بنیان و نهاد خلق امکان ایجاد شرایط جایگزین و استمرار این امکان در تمامیت زمانی و مکانی عرصه عمومی است. امکان ایجاد شرایط جایگزین برآمده از قابلیت اندیشیدن در فراسوی آنچه موجود است، آنچه مفروض و داده (the given) است، و از این رو همواره آگاهی-محور است. منظور از آگاهی فهم و درک شرایط حال و اینجای تاریخی به مثابه یک برساخته سیاسی-اجتماعی است که با کنش فردی و یا گروهی می توان آن را به غیر خود، یعنی به شرایطی جایگزین، تغییر داد. این آگاهی در جامعه درون و برون مرزی اکنون ایران موجود است و سابقه آن به لحاظ تاریخی به انقلاب مشروطه و کوشش هایی که به دنبال قانونمند کردن قدرت سیاسی بود می رسد. اگر چه این آگاهی بخشی از امکان ایجاد شرایط جایگزین است ولی به خودی خود هرگز نمی تواند منجر به ایجاد شرایط جایگزین شود. در بخش سوم این مقاله نگاهی نزدیک به اپوزسیون نهادی در دوران گذار می اندازیم و تلاش می شود تا چارچوب مفهومی و عناصر سازنده آن را به عنوان سنگ بنای دموکراسی تعریف کنیم. اپوزسیون نهادی در دوران گذار هم به لحاظ نظری و هم از نقطه نظر بحران درون موقعیتی گروه های مخالف حائز اهمیت بسیار است.  

ترکیبی از مخالفت آشکار در شکل تظاهرات خیابانی و مخالفت عملی به شکل های گوناگون نافرمانی مدنی، گرچه منجر به براندازی نظام حاکم شود، قابلیت ایجاد یک نظم و تعادل دموکراتیک ندارد؛ چنانچه در دوران پیش از انقلاب اعمال این روش ها از طرف گروه های مخالف در براندازی نظام حاکم ختم به دموکراسی در دوران پس از انقلاب نشد. یک حزب سیاسی که دارای یک ساختار سازمانی پیشوایی، ایدئولوژیک و غیر دموکراتیک است هرگز نمی تواند کوشنده راه دموکراسی باشد، همچنان که یک حزب و یا گروه مخالفی که به روشی انفرادی-انحصاری به دنبال کسب قدرت و ایجاد یک نظم نوین است هرگز نمی تواند سازنده یک نظم دموکراتیک باشد. چرا که در چنین شرایطی گذار از نامطلوب به مطلوب تنها به صورت نقطه ای اتفاق می افتد و به محض ایجاد نظم جدید راه برای تکرار و تداوم امکان ایجاد شرایط جایگزین بسته می شود. به عبارت دیگر دموکراسی یک رخداد و یا حادثه نیست بلکه یک فرایند مداوم است، تداوم خود اصلاح گری است که در آن روش و شرایط اصلاح در تعیین نوع و کیفیت اصلاح نقشی اساسی بازی می کنند. از این رو آنچه در دوران گذار به دموکراسی از نقطه نظر فرهنگ سیاسی مخالفت و روش های مبارزه با نظم حاکم نامطلوب می گذرد همگی در نوع و کیفیت نتیجه پایانی این دوران تاثیری اساسی و تعیین کننده دارند. پس پیوستگی اپوزسیون نهادی در پیش و در درون دموکراسی، و بویژه ساختار آن در دوران گذار از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اما این ساختار چیست؟ پیش از پاسخ به این سوال چند کلمه ای در باب روش بحث ضروری است.

آنچه در این مقاله مطرح می شود یک بسته پیشنهادات راه بردی نیست، بلکه آنچه مورد نظر است پیش درآمدی بر نظریه اپوزسیون نهادی است. باید توجه کرد که در فلسفه اصولا روش تحقیق و استدلال بر پایه کندوکاو در مفاهیم پیشاتجربی (a priori) است، بر پایه گزاره هایی که صدق و یا نادرستی آنها مشروط به نظر و تجربه اشخاص نیست و مستقل از تنوع نظرات، گرایشات و تجربیات انسانی دو شرط 'جهان شمول بودن' و 'ضرورت منطقی' را برآورده می کند. پس تلاش خواهد شد تا در ادامه بحث با شناخت و تمیز دادن میان متغیرهای تجربی که در بحث دموکراسی و اپوزسیون فقط و فقط از طریق انتخابات و رای و نظر مردم قابل تصمیم گیری می باشند و اصول و چارچوب های مفهومی که به طور پیشاتجربی استوار بر استدلال فلسفی هستند ساختار اپوزسیون نهادی بویژه در دوران گذار را تعریف کنیم. 

آنطور که پیش تر بحث آن در دو بخش نخست این مقاله رفت بنیاد اپوزسیون نهادی به عنوان یک 'فرایند' خلق شرایط امکان اندیشه و ایجاد واقعیت جایگزین است. اندیشه و ایجاد واقعیت جایگزین در ارتباط نزدیک با دو موضوع 'مرجعیت' و 'مشروعیت' است. منظور از مرجعیت و مشروعیت احراز صلاحیت اخلاقی و منطقی طرح واقعیت جایگزین است، موقعیت معرفت شناسی و اخلاقی که بر اساس آنها آنچه به عنوان واقعیت جایگزین ارائه می شود توان اقناع عمومی پیدا می کند. مثلا در زندگی روزمره هر کدام از ما تنها افراد بسیار محدود و خاصی مانند پدر و مادر، همسر و یا دوستان بسیار نزدیک در جایگاهی قرار دارند که می توانند در ارتباط با زندگی شخصی ما نظر بدهند و ما را ترغیب به تغییر مسیر در زندگی کنند. این جایگاه در واقع از درون یک رابطه استوار بر اعتماد و احساس دلبستگی سر بر می آورد و پایه و اساس جایگاه مرجعیت فکری و مشروعیت اخلاقی آنها برای اظهار نظر و احتمالا پذیرفته شدن نظرشان است. در جوامع سنتی و در دوران پیش از نظام فکری و اجتماعی مدرن منابع مرجعیت به طور کلی و در معنای بسیار بسیط کلمه 'فرد' و 'عنوان' می باشند. این جایگاه از دل یک گفتگو و یا قرارداد اجتماعی سر بر نمی آورد بلکه بدون توافق بین طرفین و به طور مطلق و ابدی و ازلی به یک فرد، مانند پادشاه، و یا یک نهاد، مانند کلیسا، و یا یک عنوان، مانند کتاب آسمانی، داده شده است. این مرجعیت اهدایی و مطلق به فرد و عنوان چیزی و یا نهادی اصولا راه را بر روی اندیشه انتقادی و تفکر برای تغییر می بندد و جامعه را تبدیل به فرمان بردار و مطیع صرف می کند. در چنین جامعه ای نه تنها اندیشه و ایجاد واقعیت جایگزین امری نابخشودنی است بلکه اصولا افراد آن جامعه فاقد توانمندی برای تغییر و آگاهی از چنین امکانی هستند.

ار اساسی ترین و مهم ترین تغییرات در جوامع مدرن، بویژه در پس از دوران روشنگری، سلب مرجعیت و مشروعیت از فرد و عنوان است و واگذاری و انتقال آنها به 'ایده' و 'کنش' است. به عبارتی دیگر گزاف نخواهد بود اگر گفته شود که گذار از جهان سنتی و پیشا مدرن به جهان مدرن، بویژه از نقطه نظر قدرت سیاسی و نظم اجتماعی در یک نگاه بسیار کلی، متقارن است با گذار از جهان مرجعیت و مشروعیت بلامنازع افراد و عناوین به جهان مرجعیت و مشروعیت متغییر و سیال ایده ها و کنش ها. صدق و توان اقناع سخن، افراد و نهادها نه موقعیت برتر مفروض آنها بلکه توان منطقی اندیشه و ایده آنها و اخلاق مندی رفتاری آنها است. به عبارتی دیگر جهان مدرن جهان تقابل و برهم کنش ایده ها و کنش ها در قالب نشانه ها (signs) است؛ به عبارتی جهان در تمامیت خود سراسر به مصادیق یک 'نسبی گرایی نشانه ای' تبدیل شده است، نشانه های رفتاری در بطن شیوه های زندگی گوناگون، نشانه های قراردادی متغییر همانند علائم و نشانه های راهنمایی و رانندگی، و نشانه های متنی همراه با تفاسیر سیال و فردی همچون متون مقدس و الهیاتی تنها نمونه هایی از این نسبی گرایی نشانه ایی هستند. روشن است که آسیب شناسی این پدیده مورد بحث و نظر این مقاله نیست، آنچه در این جا مورد نظر است بستر نقد و اندیشه انتقادی برآمده از منابع مرجعیت و مشروعیت مدرن یعنی ایده ها و کنش ها است که راه را برای امکان ایجاد طرح جایگزین به عنوان بنیاد اپوزسیون نهادی باز کرده است. در معرفت شناسیِ اپوزسیون نهادی بدین ترتیب افراد و عناوین در سایه قرار می گیرند و جای خود را به ایده ها و کنش ها می دهند. در واقع دوران گذار به دموکراسی دوران گذار از جهان قداست مطلق شخصیت ها و عناوین به عرصه اندیشه ها و کنش های سیاسی به عنوان تنها مراجع و محتوای اقناع منطقی و مشروعیت اخلاقی در عرصه عمومی است.

باید توجه داشت که یک رابطه دو طرفه و هم بستگی مفهومی میان ایده و کنش وجود دارد، ایده منطقی صرف بدون کنش اخلاقی و یا کنش اخلاقی صرف فارغ از یک چارچوب و اندیشه منطقی فاقد آن تاثیر گذاری لازم جهت تغییر وضع واقع سیاسی است. سویه منطقی ایده با سویه اخلاقی کنش، و بالعکس، به تکامل معنایی می رسد. همانطور که در یک انتخابات، در آستانه تغییرات سیاسی در یک نظام دموکراتیک به جهت امکان ایجاد شرایط جایگزین و یا اپوزسیون نهادی، آنچه در ارتباط با کاندیداهای انتخاباتی مورد مداقه و پرسش عمومی قرار می گیرد، از گذشته تا به حال، طرح ها و ایده های پیشنهادی آنها در کنار رفتار و کردار آنها در عرصه زندگی اجتماعی و حتی شخصی آنها است. در موقعیت دموکراتیک، موقعیتی که در آن شرایط امکان واقعیت جایگزین پیشاپیش مهیا است، طرح ها و ایده ها جهت تغییرات مطلوب به رای و نظر آحاد جامعه گذاشته می شود و احزاب از طریق اقناع جامعه تلاش می کنند تا قدرت سیاسی را در یک چارچوب زمانی مشخص بدست بگیرند.

حزب در درون جامعه بومی و در ارتباط نزدیک فکری، عملی، و اقتصادی با مردم آن جامعه شکل می گیرد و در دوران گذار، در دوران پیشادموکراسی و بویژه در زمانی که گروه های مخالف در خارج از مرزهای کشور هستند، هویت گرایشات فکری مخالف صرفا گروه ها و یا تشکل های سیاسی است. در دوران گذار هدف اپوزسیون نهادی تنها ایجاد شرایط امکان تغییرات مطلوب، که از آن جمله فعالیت حزبی آزاد است، می باشد. به بیانی دیگر هدف 'ایجاد مطلوب' نیست، بلکه هدف 'ایجاد شرایط امکان گذار به مطلوب'، از نقطه نظر حزبی هدف 'ایجاد شرایط امکان فعالیت حزبی' است. دلیل این امر این است که مطلوب، خاصه محتوا و جزئیات آن، تنها و تنها از طریق انتخابات و رای و نظر مردم تعیین خواهد شد، به عبارتی دیگر در دوران گذار هرگونه تلاش جهت تصمیم گیری و یا ائتلاف از طرف گروه های مخالف در ارتباط با مسایل و مواردی که فقط و فقط از طریق رای مردم قابل تصمیم گیری هستند، چرا که به صورت پیشاتجربی استدلال پذیر نیستند، مانند نوع و یا فرم حکومت (فدرالیسم، جمهوری، پارلمانی، و غیره) و یا زبان رسمی و آموزشی فاقد مشروعیت اخلاقی لازم و حتی اقناع منطقی است. مطلوب شکل ها و محتوای گوناگون دارد همانطور که در کشورهای مختلف نظام های سیاسی مختلف بر اساس تمایلات و نیاز های سیاسی-اجتماعی آن کشورها تعیین می شود. با هیچ تفکر فلسفی نمی توان به عنوان مثال تصمیم گیری در مورد زبان آموزشی یک کشور از میان زبان های بومی، محلی و یا ملی را به صورت پیشاتجربی، بدون بحث آزاد و راه بردی و مستقل از نظر و رای مردم، با دو شرط جهان شمول بودن و ضرورت منطقی اثبات کرد.

اما اصول پیشا تجربی که در عرصه عمل منجر به 'شرایط امکان ایجاد مطلوب' می شود و کنش گروه های مخالف در دوران گذار باید متمرکز بر آنها باشد کدامند، و چرا؟ مرجعیت ایده، آنطور که بحث آن بالا رفت، شامل سه اصول 'دموکراسی'، 'سکولاریسم'، و 'اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل' است که فارغ از رای مردم و انتخابات سراسری کوشش برای برپایی و ایجاد آنها بر پایه دو اصل جهان شمول بودن و ضرورت منطقی هم دارای مشروعیت اخلاقی است وهم اقناع منطقی را به همراه دارد. این سه اصل تشکیل دهنده ساختار و یا زیر بنای شرایط امکان تغییر برای واقعیت جایگزین است، و احراز پایدار آنها مستلزم فرایند اپوزسیون نهادی در دوران گذار است. این سه اصل گرچه به صورت پراکنده و غیر نظام مند ولی همواره به عنوان هدف غائی از سوی گروه های مخالف مطرح می شود؛ ولی از چشم انداز اپوزسیون نهادی پیدایش این سه اصل نه صرفا یک آرمان و ایده آل سیاسی بلکه نقطه عزیمت در حفظ شرایط امکان تغییر و ایجاد مطلوب است. مبنای کیفیت پیشاتجربی این سه اصول ریشه در کارکرد منطقی و اخلاقی آنها دارد.

کیفیت پیشاتجربی این سه اصل که از طریق انتخابات نمی تواند مورد پرسش قرار بگیرد ریشه در هدف غائی آنها یعنی 'رفع تبعیض' و 'حفظ کرامت انسانی' در جامعه است. آنچه راه را برای تحول و تغییر هموار می کند، به تعبیری تامین کننده شرایط امکان ایجاد واقعیت جایگزین است، اطمینان حاصل کردن از ایجاد فرصت برابر فارغ از شکاف های مذهبی، قومی، جنسیتی، زبانی و غیره برای مشارکت همه شهروندان در امور یک جامعه با حفظ کرامت انسانی آنها است. تبعیض یکی از موانع اصلی در راه ایجاد تغییرات مطلوب است، چرا که سبب انحصار قدرت و به طریق اولی محدود کردن دایره تغییرات در راستای حفظ منافع گروه های انحصار طلب می شود. اما این بدین معنا نیست که رفع تبعیض، و یا عدالت و برابری، به خودی خود فراهم کننده بستر مناسب برای ایجاد شرایط امکان تغییرات مطلوب است چرا که رفع تبعیض به طور منفی می تواند تعبیر و ختم به ظلم و سرکوب برابر هم شود. بنابراین حفظ کرامت انسانی در چارچوب مبانی حقوق بشر برای حراست از حقوق طبیعی و مدنی شهروندان در جهت مفهوم مثبت رفع تبعیض به طور پیشاتجربی امری ضروری و جهان شمول است. سویه اخلاقی رفع تبعیض و حفظ کرامت انسانی ریشه در شناخت و تصدیق مقام انسان در فضای عمومی فارغ از تفاوت های طبیعی و اجتماعی ناگزیر میان افراد یک جامعه است، و سویه منطقی آنها برآمده از اصل پویایی جامعه بر اساس به کارگیری تمام نیروهای فکری و عملی در جامعه است که تجسم خود را در توانش هستی یابی پایدار تغییرات مطلوب پیدا می کند.

انتخابات آزاد یک روش مشروع در روند تصمیم گیری در یک جامعه است، اما به هیچ روی صرف رجوع به رای مردم به خودی خود به محتوا و نتیجه انتخابات آزاد مشروعیت نمی دهد. در وهله اول انتخابات بایستی تجدید پذیر باشد، چرا که رای مردم بنا به تجربه زیسته، آمال و آرزوهای متغییرشان، و تغییرات نسلی و مردم شناسیک دائم در حال تغییر و تحول است و در نتیجه هیچ موضوعی یک بار برای همیشه نمی تواند از طریق انتخابات تعیین تکلیف شود. در وهله بعد نتیجه انتخابات نبایستی منجر به تبعیض مطلق، آشکار و نظام مند در جامعه و یا خدشه وارد شدن به حقوق و کرامت انسان ها شود. بنابراین انتخابات در مورد اموری مانند اعدام، شکنجه، و یا حقوق زنان و کودکان از بنیاد فاقد مشروعیت اخلاقی است. تنها و تنها زمانی تبعیض نسبی دارای مشروعیت است که آن تبعیض برای خیری برتر ناگزیر باشد. از آنجا که اصول دموکراسی، سکولاریسم و حقوق بشر پیش شرط های ضروری برای رفع تبعیض و حفظ کرامت انسانی هستند به طور پیشاتجربی با مشروعیت اخلاقی و اقناع منطقی همراه هستند. 

حال اهمیت کیفیت مشروعیت پیشاتجربی دموکراسی، سکولاریسم و حقوق بشر از چشم انداز اپوزسیون نهادی در ارتباط با گروه های مخالف در صحنه مبارزه و تحول خواهی امروز ایران چیست؟ تبعید مخالفین رژیم به خارج از ایران در ابتدای انقلاب این تصور را بوجود آورده است که افراد و گروه های خارج از ایران دارای نقش رهبری مبارزات مردم ایران می باشند. اما با گذشت زمان و تغییرات ساختاری در اندیشه و فضای سیاسی ایران امروز و به دلیل فقدان انتخابات آزاد و غیبت رای آزاد مردم هیچ گروهی به تنهایی با هر میزان تدارکات و حمایت مالی مشروعیت رهبری و توانایی تغییر بنیادین را در شرایط فعلی ندارد، و هر گونه اقدام برای تاسیس گروه ها و شبکه های جدید به خودی خود جهت برون رفت از بحران حال حاضر، همانطور که تاکنون دیده ایم، بی حاصل خواهد بود. جامعه ایرانی برون مرزی ادامه جامعه مدنی درون ایران است، و کاهش فاصله میان آنها نیازمند مشروعیت است که تنها و تنها از طریق یک ائتلاف ملی متکثر در میان گرایشات و گروه های مخالف ممکن می باشد. از چشم انداز اپوزسیون نهادی ائتلاف ملی متکثر تنها حول محور سه اصول دموکراسی، سکولاریسم، و حقوق بشر به عنوان ساختار شرایط امکان تغییر مطلوب کفایت می کند، و این ائتلاف به طریق اولی می تواند راه گشای تاثیرگذاری میدانی باشد. هر گونه کوشش جهت توافق در مورد مسایلی که فقط و فقط از طریق انتخابات و رای و نظر مردم قابل تصمیم گیری می باشند حتی در صورت موفقیت فاقد مشروعیت اخلاقی و اقناع منطقی است.

در پایان باید تاکید شود که این موضوعات هر کدام دارای پیچیدگی های مفهومی و فلسفی بسیار هستند و در یک مقاله کوتاه برای پیش برد بحث تنها می توان به آنها اشاره ای مختصر کرد. اذعان می کنم که حق مطلب در مورد آنها به هیچ وجه ادا نشده است، ولی امید است که این سری مقالات پیش درآمدی بر نظریه اپوزسیون نهادی و هموار کننده راه دموکراسی پایدار بوده باشد.   

ژوئن 2019

* دکتر سهیل اشرفی – پژوهشگر و مدرس دانشگاه، فلسفه و تاریخ ارتباطات و رسانه

  

بازگشت به خانه