تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

4 فروردین ماه 1400 - 24 مارس 2022

بیائید اروپائی نو بسازیم!

سخنرانی امانوئل ماکرون، رئیس جمهور فرانسه

  امانوئل ماکرون، رئیس جمهور فرانسه، اخیراً در یک نشست محرمانه تحلیلی کلی از وضعیت بین المللی کنونی ارائه کرده و با تأثر گفته است که «اگر کاری انجام ندهیم هژمونی غرب به پایان خود نزدیک می شود... يعنی  پایان هژمونی غربی در انحطاط اقتصادی یا در افول نظامی نیست، بلکه آن را باید در افول فرهنگی جستجو کرد. و وقتی شما نتوانید ارزش های فرهنگی خود را به کشورهای نوظهور صادر کنید، زوال شما آغاز می شود!» آنجه می خوانید ترجمهء آزاد متن این سخنرانی بسیار مهم  و محرمانه برای نشریهء «جنبش» است.

 

خانم ها و آقایان

  شما نمایندگان دنیائی را که همگی با هم در آن زندگی می کنیم بهتر از من می شناسید. به نظر من، نظم بین‌المللی در مسیری کاملاً جدید در حال فروپاشی است، و من مطمئن هستم که این تحول جدی در تاریخ ما پیامدهای گسترده‌ای در بیشتر مناطق خواهد داشت که شامل  تغییر نظم بین المللی، همکاری های ژئوپلیتیکی فعلی و ایجاد سازماندهی مجدد استراتژیک خواهد بود که طی آن، بله باید اعتراف کنم، هژمونی غرب نیز ممکن است به پایان برسد.

  ما از قرن هجدهم به نظمی جهانی که بر پایهء هژمونی غرب استوار است آشنا بوده‌ایم. فرانسهء امروز الهام گرفته از دوران روشنگری قرن هجدهم است. بریتانیا هم دارای نظمی قرن نوزدهمی است که با انقلاب اقتصادی شکل گرفته است. آمریکا هم از قرن بیستم و در پی دو جنگ جهانی در صحنه حضور یافته است یعنی ما سه کشور 300 سال است که مفهوم غرب را ساخته ایم.سهم  فرانسه فرهنگ است، سهم انگلستان صنعت، و سهم آمریکا هم جنگ. و ا به اقتداری که تسلط مطلق ما بر اقتصاد و سیاست جهانی تضمین نموده عادت کرده ایم.

  اما اکنون همه چیز، در متن بحران های مختلف، در حال تغییر است. برخی از بحران ها ناشی از اشتباهات خود ما در غرب است، در حالی که برخی دیگر از ناحیهء چالش های مطرح شده از جانب کشورهای نوظهور ناشی می شوند. در کشورهای غربی، انتخاب‌های اشتباه مختلفی که ما در مواجهه با بحران‌ها انجام داده‌ایم، هژمونی ما را عمیقاً متزلزل کرده اند. توجه داشته باشید که این وصعیت با دولت ترامپ شروع نشده، بلکه، مدت ها قبل از ترامپ، سایر روسای جمهور آمریکا در این اشتباهات دست داشته اند. سیاست کلینتون در مورد چین، سیاست جنگی بوش، بحران مالی جهانی اوباما، و سیاست ارائهء تسهیل کمی انتخاب های اشتباه دیگر آنها بوده است. این سیاست های نادرست رهبران آمریکا همگی اشتباهاتی اساسی محسوب می شوند که هژمونی غرب را متزلزل کزده است.

  با این حال، و متقابلاً، ما افزایش قدرت های نوظهور را بسیار دست کم گرفته ایم؛ نه فقط از دو سال پیش بلکه از ده یا بیست سال پیش. در واقع ما آنها را از اول دست کم گرفته ایم. ما باید بپذیریم که چین و روسیه در طول سال ها ی متمادی، و تحت سبک های مختلف رهبری، به موفقیت های بزرگی دست یافته اند. علاوه بر آنها، هند نیز به سرعت در حال ظهور به عنوان یک قدرت اقتصادی، و در نتیجه یک قدرت سیاسی است. کافی است که چین، روسیه، و هند را با ایالات متحده، فرانسه و بریتانیا مقایسه کنیم تا ببینیم چگونه تخیل سیاسی آنها از غربی های امروزی قوی تر است.

  آنها پس از دستیابی به قدرت اقتصادی به بازشناسی "فلسفه و فرهنگ خودی" رو می کنند. آنها، بی اعتقاد به سیاست غرب، دنبال "فرهنگ ملی خود" رفته اند. کردند. این به دموکراسی ربطی ندارد. هند ممکن است یک کشور دموکراتیک باشد، اما بطرزی مشابه سعی می کند "فرهنگ ملی خود" را بیابد. و زمانی که این ملت‌های نوظهور فرهنگ ملی خود را بیابند و آن را باور کنند، به تدریج آن «فرهنگ فلسفی» که در گذشته هژمونی غرب به مردم القا کرده از بین خواهد رفت. يعنی  پایان هژمونی غربی در انحطاط اقتصادی یا در افول نظامی نیست، بلکه آن را باید در افول فرهنگی جستجو کرد. و وقتی شما نتوانید ارزش های خود را به کشورهای نوظهور صادر کنید، زوال شما آغاز می شود.

  به باور من، تخیل سیاسی بسیار مهم است و تخیل سیاسی این کشورهای نوظهور عمیق تر از تصورات ما است و همین واقعیت مرا عمیقاً شوکه کرده است. ببینید: چین 700 میلیون نفر را از فقر نجات داده و قرار است در آینده تعداد بیشتری از مردم از فقر خارج شوند؛ اما در فرانسه، اقتصاد آزاد نابرابری درآمد را با سرعت بی سابقه ای افزایش می دهد.

   در یک سال گذشته خشم طبقهء متوسط در فرانسه باعث تغییرات عمیقی در نظم سیاسی شده است. زندگی فرانسوی ها از قرن نوزدهم در تعادلی مابین آزادی شخصی، دموکراسی، و یک بورژوازی ثروتمند، گذشته است. اینها سه پایه ای بوده اند که سیاست فرانسه را متعادل می کردند. اما بحران زمانی شکل می گیرد که طبقهء متوسط (یا مرکزی) دیگر سنگ بنای کشور ما نباشد؛ یعنی زمانی که این طبقه فکر کند که منافع اش به خطر افتاده است. در این وضعیت این طبقه در مورد اهمیت دموکراسی، و در نتیجه سیستم بازار آزاد، دچار تردیدهایی اساسی شده و از خود می پرسد که «آیا چنین سیستمی هنوز هم می تواند زندگی به مراتب بهتری را به من بدهد؟» آنگاه آنها این حق را پیدا می کنند که بر اساس چنین شکی به یک جنبش رادیکال دست بزنند.

  در انگلستان، فرا رسیدن پاییز حکومتی بارزتر است. شعار پر طنین «برگزیت» که «کنترل را پس بگیرید: بود گویای همه چیز است. مردم بر این باورند که سرنوشت آنها دیگر در دست خودشان نیست و در نتیجه می خواهند که "کنترل را پس بگیرند". و نتیجهء مستقیم "باز پس گیری کنترل" آن است که «اتحادیهء اروپا را کنار بگذاریم». آنها از اتحادیهء اروپا متنفرند، از سیاست های قدیمی متنفرند، و تخیلی سیاسی تر می خواهند. وضعیت گذشته به نفع انگلیسی ها نبود و حتی زندگی آنها را بدتر و بدتر کرده بود اما، در بالاترین سطح رهبران سیاسی، کسی متوجه این موضوع نبود. بنابراین، آن رهبران شکست خوردند.

  در مورد آمریکا می توان گفت که اگرچه آنها به اردوگاه غرب تعلق دارند اما همیشه خواسته اند تا استانداردهای بشردوستانهء متفاوتی (به معنای دین) از اروپا داشته باشند. در امریکا حساسیت نسبت به مسائل آب و هوا، برابری، و تعادل اجتماعی مانند اروپا وجود ندارد (به این معنی که شکاف بین غنی و فقیر در ایالات متحده بسیار بیشتر از اروپا است) و در نتیجه بین تمدن آمریکایی و تمدن اروپایی شکاف آشکاری وجود دارد. اگرچه آمریکا و اروپا عمیقاً همسو هستند، اما اختلافات هم همیشه بین شان وجود داشته است و روی کار آمدن ترامپ هم این اختلافات را تشدید کرد.

  ما می دانیم که تصمیم گیری در مورد طرح تمدن اروپائی نمی تواند صرفاً توسط کاتولیک های مجارستانی یا مسیحیان ارتدوکس انجام شود و لذا همکاری طولانی مدت اروپا با آمریکا در راستای اخراج روسیه از این قاره لزوما درست نیست. در روند بیرون راندن روسیه از اروپا، همین که اروپا با آمریکا همکاری می کند می تواند مهم ترین اشتباه ژئوپلیتیک اروپا در قرن بیست و یکم باشد. نتیجهء کاری که آمریکایی ها انجام می دهند، يعنی اخراج روسیه از اروپا این بوده که پوتین چاره ای جز در آغوش گرفتن چین نداشته باشد و این امر به چین و روسیه فرصتی می دهد تا روابط خود را گرم تر کنند. حال آنکه اگر اروپا روسیه را از خود نمی راند، سیاست های روسیه هرگز تا این حد ضد غربی نمی شد و اکنون هم اگر فرانسه نتواند روسیه را به اروپا بازگرداند، به تنش های موجود دامن زده و روسیه را منزوی تر می کند.

  در حال حاضر، نه روسیه و نه آن قدرت شرقی که چین مام دارد علاقه ای به ایجاد اتحاد ندارند، اما هیچ کس هم مطمئن نیست که جهان غرب شدیدتر بر منزوی کردن روسیه خواهد کوشید و آیا چین و روسیه همچنان با قاطعیت خواهند گفت که ما با هم ائتلاف نخواهیم کرد؟ آیا واقعاً دشمن دوست ما لزوماً دشمن ماست؟ آیا جون روسیه دشمن آمریکاست باید دشمن اروپا هم باشد؟

  به باور من در حال حاضر مشکل اصلی اروپا نداشتن ارتش است و به دلیل وجود ناتو، تشکیل ارتش اروپایی کاری بسیار دشوار می نماید اما، تا زمانی که «ارتش اروپایی» وجود نداشته باشد، اروپا همواره از طریق دستورات سیاسی ایالات متحده کنترل می شود. هنگا می که من در این مورد با آنگلا مرکل صدراعظم آلمان صحبت کردم فهمیدم که همهء ما نسبت به این موضوع نگران هستیم. در اروپا هیچکس توانایی تشکیل ارتش اروپایی را ندارد و همین امر موجب کنترل ایالات متحده است. اروپا، بدون داشتن ارتش مستقل خود اصلاً استقلال واقعی نخواهد داشت. ایالات متحده مؤتلف دراز مدت ما است اما، در عین حال، متحدی است که مدت هاست ما را از استقلال دور نگاه داشته.

  فرانسه یک قدرت دیپلماتیک نیرومند، عضو دائمی شورای امنیت، و قلب اتحادیه اروپا است و ما می اندیشیم که برون راندن روسیه از اروپا ممکن است یک اشتباه استراتژیک کاملاً گسترده باشد. واقعیت آن است که ما خود باید دست به ساختن اعتماد و معماری امنیتی جدید اروپا بزنیم، زیرا اگر روابط با روسیه را کاهش دهیم، صلح در این قاره برقرار نخواهد شد.

  سومین آشفتگی بزرگی که اکنون، علاوه بر آشفتگی اقتصادی و آشفتگی ژئوپلیتیکی، در حال تجربه آن هستیم بدون شک «نابسامانی انقلاب تکنولوژیک» است.

  هوش مصنوعی بزرگ اینترنتی روند جهانی شدن  را گسترش داده و پیشرفت تکنولوژیک اطلاعات با سرعت بی سابقه ای در حال توسعه است. و یکی از مشکلات «روند جهانی شدن هوش مثنوعی»، جهانی شدن احساسات، خشونت و حتی نفرت است.

  انقلاب تکنولوژیک برای ما تغییرات عمیقی از منظر انسان شناسی برایمان به ارمغان آورده و در عین حال دنیای جدیدی را برای ما ایجاد کرده است؛ دنیایی که ما را ملزم به بررسی مجدد قوانین موجود و و تدوین قوانین جدید می کند. جهان کنونی دنیای آفریده شده بوسیلهء تکنولوژی جدید را هرگز لمس نکرده است اما نظم بین المللی اینترنت ایجاب می کند که همه باید با وضع قوانین نو موافق بوده و در روند شکل دادن به آنها مشارکت کنند اما، قبل از آنکه این قوانین جدید به طور کامل شکل بگیرند، انقلاب تکنولوژیک جدید نه تنها عدم تعادل اقتصادی، بلکه تضادهای طبقاتی انسان شناختی و تضادهای ایدئولوژیک را نیز در سر راه ما گذاشته است. این روندی است که، در نهایت، دموکراسی غرور آفرین ما را دچار شکست و و بی ثباتی سنگینی خواهد کرد.

  باری، همهء این تحولات همزمان در حال اتفاق افتادن اند و همه نمایندگان حاضر در اینجا می توانند این آشفتگی اقتصادی، ژئوپلیتیک، تکنولوژیک اطلاعاتی و آشفتگی دموکراتیک را بجشم خود ببینند. اما پرسش آن است که اکنون چه باید کرد؟ آیا قرار آن است که ما همچنان بیننده مفسر باشیم یا لازم است مسئولیت هایی را بعهده بگیریم؟

  به باور من یک چیز مسلم است: اگر ما همگی تخیل سیاسی خود را از دست داده و اجازه دهیم تا عادات و ستراتیژی های دهه‌ها یا حتی قرن‌های گذشته بر ما حکمروائی کنند و  رئیس یک جمهوری، یک وزیر، یک دیپلمات، یک سرباز، و همهء کسانی که در این اتاق نشسته اند به همان روشی که در گذشته بود ادامه می دهند چه خواهد شد؟ پاسخ روشن است: مطمئناً، ما "کنترل خود را از دست خواهیم داد." و بعد از «محو شدن کنترل» از صحنه ناپدید خواهیم شد،تمدن محو می شود، اروپا محو می شود و در همان حال هژمونی غرب هم با آن محو می شود. و از آنجا که، در نهایت، جهان حول دو قطب آمریکا و چین خواهد چرخید، اروپای تضعیف شده مجبور خواهد بود که بین این دو یکی را انتخاب کند.

  در این میانه من اکنون تنها به مدخلیت ضروری یک امر باور دارم و آن شجاعت است، به معنی اتخاذ یک استراتژی سیاسی که جرأت شکستن و ریسک کردن داشته باشد. می دانم که در برابر این استراتژی سیاسی، که با استراتژی های اروپای قدیم متفاوت است،و در حال حاضر به نظر می رسد که د بسیاری از موارد به شکست خواهد انجامید منتقدان بساری دارد که معتقدند موفق نخواهید شد. اما آنچه آزار دهمده است اظهار نظرها و انتقادها نیست، بلکه از دست دادن «دل شجاع» و «تفکر تخیلی» است و من فکر می‌کنم تنها با اعمال برخی سیاست‌های شجاعانه و تخیلی می‌توان روحیهء ملی فرانسه را بعنوان بهترین راهکار زنده کرد. چرا که تنها فرانسه است که می تواند تمدن گستردهء اروپایی را دوباره بر پا دارد. تنها فرانسه می تواند به نیاز برای بقای اروپا - هم از منظر استراتژی اروپا و هم از دید سیاست بین المللی - پاسخ بگوید. روحیهء فرانسوی روحیه ای سخت مقاوم است و هرگز تسلیم ناگزیری ها نمی شود. و بر اساس این روحیه فوق العاده است که فرانسه می تواند روند فعلی تاریخ را تغییر داده و اروپائی را که به تدریج در حال بلعیده شدن توسط "دو قطب" است نجات دهد.

  فرانسه، در قدم بعدی، چندین اقدام مهم را در دستور کار خواهد داشت که اولین آنها "برنامه یوروسیا" (اروپا + اسیا) است.

  ما، ده سال پیش، در ادغام اروپا و آسیا دچار اشتباهاتی شدیم. مثلاً، زمانی که اروپا با بحران مالی بزرگ رو به رو بود، از ایتالیا در جنوب گرفته تا انگلیس در شمال، برای تأمین نیازهای خود، مجبور به خصوصی سازی و کاهش دادن حاکمیت اروپا شد.  در این اشتباه ما نمی توانیم چینی های باهوش را مقصر بدانیم و فقط باید خودمان را به خاطر حماقتی که کرده بودیم سرزنش کنیم.

  اکنون فرانسه، در مواجهه با ظهور چین، باید در کنار ایالات متحده یک "استراتژی فرانسوی" در منطقه هند و اقیانوس آرام داشته و ادغام درست تر جاده ابریشم جدید چین را از طریق استراتژی اتصال اروپا طوری ترویج دهد که ادغام با احترام به حاکمیت و قوانین ما انجام شود. استراتژی فرانسه در استقبال از جاده ابریشم چین  "مکمل" استراتژی فرانسوی ما در منطقه هند و اقیانوس آرام خواهد بود.

روش معمول سیاست هم آن است که اگر در جائی به حریف خود کمک می کنیم، لازم است در جاهای دیگر همان کمک را متعادل کنیم. لذا فرانسه باید "نفوذ فرانسه" را در منطقهء هند و اقیانوس آرام گسترش دهد و از طریق آن افزایش قدرت چین در منطقه را متعادل سازد. به هر حال، واقعیت آن است که فرانسه فرانسه میلیون ها ساکن و نزدیک به ده هزار سرباز در این منطقه دارد و می تواند به یکی از قدرت های اصلی دریائی تبدیل شود.

  دومین دستور کار مهم فرانسه، اولویت دادن به استقرار حاکمیت اروپا است. من با بسیاری از مردم صحبت کرده و دیده ام که حاکمیت اروپا به هیچ وجه کلمه ای توخالی نیست، لذا اشتباه ما آن بوده است که میدان را به ناسیونالیست ها واگذارده ایم. ناسیونالیست ها به هیچ وجه نمایندهء حاکمیت ملی ما که نشان دهنده هستهء اصلی دموکراسی ما است نیستند. با این توجه که اگر دولت کنترل همه چیز را از دست بدهد، چیزی برای حاکمیت ملی ما باقی نمی ماند. البته که ناسیونالیست ها حق دارند بخواهند تا صدایشان شنیده شود، اما آنها به هیچ وجه نمایندهء حاکمیت ملی ما در اروپا نیستند. اروپا

چندین دهه است که بازار مشترکی قوی و رفیقانه ایجاد کرده است؛ بازاری که ما ساده لوح ترین کار آفرینان اش هستیم.

  همچنین، وقتی دربارهء «حاکمیت اروپا» بحث می کنیم لازم است که بخواهیم تا اروپای ما بریتانیا را نیز کاملاً در خود بگیرد. در واقع، علیرغم نتیجهء نهایی «برگزیت»، حاکمیت اروپا شامل بریتانیا نیز می شود.

  جهت دیگر حاکمیت اروپا بر پا داشتن بک نیروی دفاعی ملی (به معنی اروپائی آن) است. از دهه 1950 تا کنون در مورد «دفاع اروپا» پیشرفتی حاصل نشده و حتی بحث در باره آن ممنوع بوده است.

اما اکنون زمان آن فرا رسیده تا، با تکیه بر منابع مالی و ملی اروپائی، یدر مورد دفاع ملی نیز دست به ابتکاراتی بزنیم. من فکر می‌کنم که در دهه‌های اخیر اکنون بهترین زمان برای آغاز گفتگو دربارهء «حاکمیت دفاعی اروپا» است، و این امر مستلزم تلاش همهء نمایندگان حاضر در اینجاست.

  یکی از موضوعات مربوط به حاکمیت اروپا پرداختن به مورد مرزها است و این امر به موضوع جمعیت و مهاجرت نیز ارتباط دارد. اروپا از سال 2015 بحران مهاجرت بی‌سابقه‌ای را تجربه کرده و ما باید از رژیم فوری و اضطراری مدیریت امور پناهندگان دور شده و در این مورد مکانیسمی پایدار ایجاد کنیم. بعلاوه، ما باید در راستای احیای «فیلترینگ مهاجرتی» با سازمان بین المللی مهاجرت همکاری کنیم.

  و بخش آخر صحبت من در مورد مسائل اقتصادی و مالی است. ما اکنون در بجث درباره ایران فعالانه شرکت داریم و همچنان از سیاست های خود در مورد این کشور دفاع می کنیم. اما می دانیم که دلار آمریکا "ویژگی" خود را دارد و لذا، حتی اگر تصمیم بگیریم که از منافع ایران محافظت کنیم، شرکت ما دراین کار هم به دلار آمریکا وابسته است.

  توجه داشته کنید که من نمی گویم باید با دلار بجنگیم، اما در ین جال لازم است که یک "حاکمیت یورو"ی را هم ایجاد کنیم. البته این روند خیلی کند است و باید در مورد آن فکری کرد. همچنین باید در مورد استفاده از ارز دیجیتال  هم تجدید نظر کنیم، جرا که این ارز بر سیستم اقتصاد آینده نیز تأثیر خواهد گذاشت.

  بازسازی حاکمیت اروپا، به معنی حاکمیت اقتصادی، حاکمیت دفاعی و حاکمیت مرزی آن تنها راه تقویت واقعی یکپارچگی اروپا است که باید بدون دخالت سایر کشورهای صورت پذیرد.

 

خانم ها و آقایان،

  بیایید تا بکوشیم تا دیپلماسی قوی و منسجمی داشته باشیم و، در شرایطی که هژمونی غرب در معرض چالش است، از نیروی تخیل سیاسی خود مدد بگیریم.

  بکوشیم تا کنترل سرنوشت اروپایی را خود در دست بگیریم و کنترل زندگی روزمره را به مردم بازگردانیم.

  من روی نقش مهم شما در امور مربوط به دیپلماسی سخت حساب می کنم و از اینکه به درخواست هایم توجه می کنید سپاسگزارم.

  من همیشه در کنار شما خواهم بود و خواهم کوشید تا فرانسه را در مرکز رهبری درباره بسیاری از مسائل مهم سیاسی نگه دارم.

  بیایید تا کاری کنیم که نمایندگان مان در سراسر جهان بتوانند قدرتمند عمل نموده و از منافع ملی مان دفاع کنند،

  از منافع ملی گذشته، بگذارید تا اجازه دهیم ارزش های ما در سراسر جهان گسترش یابد.

  من از شما سپاسگزارم!

  زنده باد جمهوری، زنده باد فرانسه!

https://nationalglint.com.ng/emmanuel-macron-internal-speech/

 

بازگشت به خانه