تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

20 دی ماه 1403 - 9 ماه ژانویه 2025

آشتی اپوزیسیون؟

کاوه شهروز

بخش اول

 سوال مهمی که اغلب می‌شنویم این است: «اگر جناح‌های مختلف اپوزیسیون جمهوری اسلامی همه می‌دانند که دشمن مشترکی دارند، چرا نمی‌توانند علیه آن متحد شوند؟»

برای پاسخ به این سوال، فکر می‌کنم ارزش دارد که به یک آزمایش معروف در اقتصاد رفتاری (behavioural economics)   فکر کنیم.

آزمایش به این صورت انجام می‌شود:

دو شرکت‌ کننده وجود دارند. به یکی از آنها مقداری پول (مثلاً ۱۰۰ دلار) داده می‌شود و از او خواسته می‌شود که آن را بین خودش و شرکت کننده دوم تقسیم کند. اگر هر دو نفر با نحوهء تقسیم پول موافقت کنند، هر کدام سهم خود را دریافت خواهند کرد. اما اگر یکی از آن‌ها موافقت نکند، هیچ‌کدام پولی دریافت نخواهند کرد.

در ابتدای آزمایش، شخص دوم هیچ پولی ندارد. بنابراین، حتی اگر تقسیم ۹۹ به ۱ باشد، وضعیت او بهتر خواهد شد. اما در عمل، این آزمایش ‌(که بارها تکرار شده است) نشان داده‌ است که افراد اغلب تقسیم‌های کمتر از ۷۰ به ۳۰ را رد می‌کنند.

اگر شخص دوم احساس کند که با او ناعادلانه رفتار شده است، از همکاری خودداری خواهد کرد، حتی اگر این به معنای بدتر شدن وضعیت او نسبت به همکاری باشد.

جالب نیست؟ و آیا این خودداری از همکاری آشنا به نظر نمی‌رسد؟

جناح‌های مختلف اپوزیسیون ما از همکاری با یکدیگر خودداری می‌کنند، حتی زمانی که می‌دانند همکاری همه آن‌ها را به شرایط بهتری می‌رساند. چرا؟ زیرا آن‌ها فکر می‌کنند همکاری به معنای پذیرش چیزی عمیقاً ناعادلانه است.

 

بخش ۲: کرامت و تروما

نظریه بازی (Game Theory) و اقتصاد رفتاری (Behavioural Economics) به ما نشان می‌دهند که احساس «مورد رفتار ناعادلانه قرارگرفتن» باعث می‌شود که جناح‌های اپوزیسیون ما علیه منافع خودشان عمل کنند و از همکاری با یکدیگر امتناع ورزند.

چرا این اتفاق می‌افتد؟ چرا مردم نمی‌توانند گذشته را رها کنند؟

یک توضیح واضح این است که مردم معتقدند فرد یا گروهی که در گذشته با آن‌ها بدرفتاری کرده است، در آینده نیز به همان شکل رفتار خواهد کرد.

اما شاید توضیح عمیق‌تری هم وجود داشته باشد. در این زمینه، فکر می‌کنم دو نظریه می‌توانند مفید باشند.

نظریه اول چیزی است که محقق و نویسنده‌ی دانشگاه هاروارد، دونا هیکس  (Donna Hicks)، آن را «نقض کرامت» (dignity violation) می‌نامد. این نقض انواع مختلفی دارد، اما شامل تهدیداتی نسبت به امنیت ما و یا انکار درد و رنجی است که تجربه کرده‌ایم. شاید نقض کرامت عمیق‌ترین نوع آسیبی باشد که فردی می‌تواند به دیگری وارد کند. هیکس می‌نویسد: «ما آسیب‌های وارده به کرامت مان را در عمق وجودمان احساس می‌کنیم. این‌ها تهدیدی برای هستی واقعی ما هستند. از همه بدتر اینکه عاملان این آسیب‌ها بدون پاسخگویی رها می‌شوند و این زخم‌ها معمولاً بدون رسیدگی باقی می‌مانند. ... دانشمندان علوم اعصاب دریافته‌اند که آسیب‌های روانی، مانند طرد شدن، همان قسمت از مغز را تحریک می‌کنند که یک زخم فیزیکی عمیق تحریک می‌کند.»

نظریهء دوم، مفهوم «تروما یا آسیب انتخابی» (chosen trauma) است که بیان می‌کند تروماهای گذشته می‌توانند در طول زمان به بخشی از هویت یک گروه تبدیل شوند. نمونه‌های زیادی از این مفهوم را می‌بینیم؛ از واقعه کربلا تا شکست آلمان در جنگ جهانی اول گرفته تا «النکبة» فلسطینیان. این آسیب‌ها به مرور به هسته‌ای از هویت و درک یک گروه از جهان تبدیل می‌شوند.

ایران جامعه‌ای آسیب ‌دیده است، و به‌ویژه اپوزیسیونی آسیب‌ دیده دارد. هر بخش از اپوزیسیون معتقد است که گروه‌های دیگر نه تنها با آن بدرفتاری کرده‌اند، بلکه این بدرفتاری به گونه‌ای بوده که کرامت اعضای آن‌ها را خدشه‌دار کرده است. این زخم‌ها اکنون به بخشی از هویت این گروه‌ها تبدیل شده‌اند.

باید به این فکر کنیم که چگونه می‌توانیم بر این آسیب‌ها غلبه کنیم.

 

https://x.com/kshahrooz

بازگشت به خانه