تاریخ،
گاهی بیخبر و بیدغدغه دوباره در میزند. اما اینبار که در آستانهء
دومین کنفرانس مونیخ ایستادهایم، پرسشی بزرگ پیش روی ماست: آیا اپوزیسیون دموکرات
ایران خواهد توانست از دام تفرقه رهایی یابد و بر سه اصل بنیادینی که شاهزاده رضا
پهلوی سالهاست بر آنها پافشاری میکند،
)تمامیت
ارضی، سکولاریسم، و دموکراسی(به تفاهم و همیاری واقعی برسد؟ یا بار دیگر در تکرار دردناک همان
خطاها، تنها شاهد انزوای بیشتر و فروریختن امیدها خواهیم بود؟
کنفرانس نخست مونیخ، علیرغم امیدواریهایی که در آغاز با خود آورد، به شکلی
تأسفبار از مسیر اصلی خود منحرف شد. آنچه میتوانست آوردگاهی برای اتحاد نیروهای
آزادیخواه باشد، به صحنهای یکجانبه و از پیش مهندسیشده بدل شد. بهجای آنکه
جریانهای گوناگون مشروطهخواه، سکولاردموکرات، و جمهوریخواه حول نقش ملی و اخلاقی
شاهزاده گرد هم آیند، میدان به انحصار حلقهای کوچک و وابسته به حزبی نزدیک به
مشاوران شاهزاده درآمد. پیام روشن و بارها تکرارشدهی شاهزاده که گفته بود: «من در
خدمت جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران هستم»، نادیده گرفته شد. حتی دو اصل اضافی نیز
بیاجماع عمومی به «ده اصل» افزوده شد؛ اصولی که نه مورد توافق نیروهای اپوزیسیون
بود، نه دردی از ملت در این فاز سیاسی دوا میکرد.
چه کسی فراموش کرده که چند نفری که به نمایندگی از احزاب مشروطه خواه و سکولار
دمکرات در آن جلسه حضور داشتند چطور با آنها برخورد شد؟ قضاوت جای گفتوگو را گرفت،
حذف جایگزین فراگیری شد، و از همه تلختر، روزهای پس از آن کنفرانس بود؛ زمانی که
تریبونهایی چون تلویزیون منوتو و رسانه ای چون «سینما رکس» در فضای مجازی، به
بازوهای تبلیغاتی همان حلقهی مهندسی صحنه بدل شدند، و با حضور مشاور اول شاهزاده
در آن، بهجای همبستگی، آتش تفرقه را شعلهور کردند. برخوردهای توهینآمیز با
فعالان مشروطهخواه در بیرون از محل کنفرانس، نشانهای گویا از فضایی ناسالم و
تحقیرآمیز بود؛ فضایی که بهجای پذیرش تکثر، زبان طرد و تمسخر را پیشه کرد.
و حالا، ما باز در آستانهی مونیخی دیگر ایستادهایم؛ اینبار با امیدی تازه، اما
زخمی از خاطراتی نهچندان دور.
شاهزاده رضا پهلوی بار دیگر، با صدایی رسا و صادق، همهی نیروهای سیاسی را بدون هیچ
پیششرطی، جز باور به سه اصل بنیادین یادشده، به مشارکت در گفتوگویی ملی دعوت
کردهاند. دعوتی که از نگاه بسیاری، نه صرفاً دعوتی برای عکس گرفتن یا حضور نمادین،
بلکه تلاشی است برای یافتن راههای عملیِ همکاری، تفاهم، و در نهایت، همپیمانی
ملی.
با این حال، همان تردیدهای گذشته هنوز سایه افکندهاند: آیا حلقهی نزدیک به
مشاوران شاهزاده، بار دیگر تلاش خواهد کرد این کنفرانس را همچون بستهای آماده و
مهندسیشده، به اپوزیسیون تحمیل کند؟ یا آنگونه که چهرههایی به مانند "دکتر
براتی" هشدار دادهاند، اینبار خرد جمعی و ارادهی ملی بر مدل نخنمای «دعوتنامه
برای عکس گرفتن» غلبه خواهد کرد؟
نقد صریح دکتر براتی، از شناختهشدهترین چهرههای اپوزیسیون سکولار در نزد شاهزاده
رضا پهلوی، دقیقاً به همین نقطه اشاره دارد. او بهدرستی هشدار داده که اگر قرار
باشد مشاوران شاهزاده، از پیش کل سناریو را بنویسند و دیگران تنها برای تزئین صحنه
و گرفتن عکس یادگاری فراخوانده شوند، این نشست نیز به سرنوشت اولی دچار خواهد شد.
این نقد، نه «سهمخواهی» که بعضی از فعالین سیاسی در فضای مجازی تعبیر کرده اند، که
فراخوانی برای عبور از انحصار و حرکت به سوی عقلانیت جمعی بود؛ هرچند برخی، آگاهانه
یا از روی ناآگاهی، آن را تحریف کردند.
اما از سوی دیگر، چطور میتوان باور کرد که دعوت صادقانه شاهزاده برای اتحاد،
همزمان با حملههای رسانهای بخشی از اطرافیانش به دیگر نیروهای اپوزیسیون در همین
روزها، همراه شود؟ چطور میتوان انتظار همافزایی داشت، در حالی که رسانههای
وابسته به یک حزب خاص، زبان شان از توهین و تمسخر لبریز است؟ آیا این دوگانگی،
نشانهی یک بحران در سطح مدیریت مشاوران نیست؟ و آیا زمان آن نرسیده که شاهزاده،
برای صیقل دادن پیام وحدت خود، کنترل بیشتری بر مشاورانش اعمال کند؟
اگر قرار است این کنفرانس به نقطهی عطفی بدل شود، نخست باید این دوگانگی به پایان
برسد.
وقتی شاهزاده از انتخابات آزاد، مجلس مؤسسان و رفراندوم ملی سخن میگوید، اما یکی
از مشاوران ارشد او،در نشریهای ،با لحنی سرد اعلام میکند که «در فردای آزادی وطن
نه خبری از انتخابات خواهد بود، نه رفراندومی در کار، بلکه دورهی طولانی از بگیر
و ببند است»، سؤال ساده اما بنیادینی پیش میآید: مردم ایران و نیروهای مدنی کدام
را باور کنند؟ صدای مردمسالارانهی شاهزاده را یا برنامهی مهندسیشدهی مشاورانش
را؟
آیا باید دلخوش به رأی مردم باشیم یا نگران نقشههایی باشیم که انتخابات آزاد را
به آیندهای نامعلوم حواله میدهند؟
مردم ایران دیگر فریب نخواهند خورد. این ملت، از تاریکیها عبور کرده، و سایهروشن
را تاب نمیآورد. اگر از آنان ایستادگی و حضور در میدان و جانفشانی برای فردای
ایران را انتظار داریم، آنان نیز حق دارند از شاهزاده شفافیت و صداقت بخواهند.
کنفرانس دوم مونیخ، تنها در صورتی به موفقیت خواهد رسید که دو شرط اساسی تحقق یابد:
۱. پایان دادن به مهندسی صحنه و حذف دگراندیشان:
شاهزاده باید با صراحت اعلام کند که حلقههای خاص حزبی و مشاوران نزدیک، حق
مداخلهی یکجانبه در روند برنامهریزی را ندارند. اعتماد مردم ایران نه به حزب
ایران نوین است، نه به نشریهی فریدون، و نه به رسانههای زنجیرهای یک جریان خاص.
اعتماد تنها زمانی بازسازی خواهد شد که شاهد شفافیت، عدالت و تکثر واقعی در میدان
عمل باشیم.
۲. حضور فعال، شجاعانه، و مسئولانهی دیگر نیروهای اپوزیسیون:
دوران قهر و انزوا گذشته است. اگر جمهوریخواهان، مشروطهخواهان، چپها، ملیگرایان
و سکولارها به سه اصل بنیادین باور دارند، امروز وظیفهی تاریخی و اخلاقی آنان است
که در این فراخوان شرکت کنند؛ نه برای تسلیم شدن در برابر یک جریان، بلکه برای
ایستادن در کنار ملت.
و در پایان، بگذارید سخن دل را با صداقت بیان کنم: باشد که در این
لحظهی تاریخی، آنانی که در کنفرانس حضور دارند، پژواک صدای منِ غایب باشند. صدایی
که اگر به گوش برگزارکنندگان و شاهزاده رضا پهلوی برسد، شاید در دل تاریخ، ردی از
ما به یادگار گذارد.
سه سال از خیزش مهسا گذشته است. من، همچون بسیاری از کنشگران
دلسوخته، از همان روزهای نخست دریافتم که بدون اتحاد، راهی به آزادی نیست. در این
سالها، از کیهان لندن گرفته تا گویا نیوز و رادیو زمانه، در بیش از ده مقاله بر
ضرورت یک ائتلاف بزرگ، هم درونمرزی و هم برونمرزی، تأکید کردهام. تکرار میکنم:
پیروزی بدون رهبری کاریزماتیک و صدای واحد، فقط رؤیایی مجلل اما بیسرانجام است.
شاهزاده رضا پهلوی، تنها کسی است که هنوز میتواند دلهای پراکنده
را گرد هم آورد. اما متأسفانه، مشاوران بیریشه و تجربه و سهمطلب با جاهطلبیهای
خام، رشتههای او را پنبه میکنند. نمونهی آشکارش همان حزب اتحصار طلبی است که یک
نام تاریخی را یدک می کشد که با راهاندازی انجمنها و گروه های چندنفره، مونیخ
نخست را به نمایش قدرت خود بدل ساخت، و بدون پشتوانهی ملی، دو بند جنجالی را به
منشور دهمادهای افزود.
من شخصاً دعوتنامهای برای نشست دوم دریافت نکردهام. اما از عمق
دل آرزو میکنم که این نشست، آغاز مسیری برای اتحاد باشد، نه تکرار انحصار.
در پایان، بر دو وظیفهی فوری تأکید میکنم:
نخست: اتحاد با اپوزیسیون داخلی.
آنان که جان و تن خود را زیر شکنجههای جمهوری اسلامی نهادهاند، سزاوار
احتراماند، نه حاشیهسازی. اپوزیسیون خارجنشین باید از خودمحوری فاصله گیرد و
دستان خود را به سوی این دلیران دراز کند؛ آنان چراغهای نیمجان خانهی
ایراناند،مبادا با بیمهری خاموششان کنیم و نقطه نظراتشان را نادیده بگیریم.
دوم: نگاهی دقیق و مسئولانه به بحران ایران و اسرائیل.
در شرایطی که اسرائیل ضربات سختی به ساختارهای نظام اسلامی وارد آورده، باید با
احتیاط سخن گفت. همکاری با قدرتهای خارجی شمشیری دو لبه است. ما نمونهاش را در
ماجرای مجاهدین و صدام دیدهایم. حمایت نسنجیده از اسرائیل، آنهم در شرایطی که
وجههی جهانی رئیس دولتش دچار تزلزل شده، میتواند برای جنبش آزادیخواهی مردم
ایران فاجعهبار باشد و حمایت افکار عمومی مردم جهان را از آن کاهش دهد. "باید
ناظر باشیم، نه شریک". زیرساختهایی که با سرمایهی ملت ایران ساخته شده، متعلق به
آیندهی ایراناند، نه هدف مشروع حمله. از باز ماندگان قربانیان غیر نظامی و بی
دفاع و کسانی که بدون گناهی ،خانه و زندگی خود را از دست داده اند ، باید دلجویی
کرد و کرامت انسانی را، حتی در میانهی تاریکی، پاس داشت.
بیایید فراموش نکنیم: آمریکا و اسرائیل بهدنبال منافع و امنیت ملی خود هستند، نه
ما. "سیاستورزی یعنی احتیاط،" یعنی پرهیز از افتادن در دام رژیم یا بیگانگان. اگر
اپوزیسیون دمکرات و آزادیخواه ایران حقیقتاً دل در گرو آزادی دارد، باید از تأیید
بیقید و شرط حملات نظامی به ایران دست بردارد. مردم ایران حافظهای بلند دارند. و
تاریخ، خیانت به میهن را هرگز فراموش نخواهد کرد.
این یک آزمون تاریخی است؛ نه فقط برای شاهزاده رضا پهلوی، بلکه برای تکتک ما.
برای تمام آنان که دم از عشق به ایران میزنند. تاریخ قضاوت خواهد کرد، مردم
ناظرند، و اینبار دیگر مجالی برای اشتباه نیست.
اگر این کنفرانس نیز به سرنوشت نخستین دچار شود، نه تنها یک
ابتکار سیاسی دیگر از دست رفته، بلکه شاید واپسین امید به وحدت نیز به خاک سپرده
خواهد شد.
و آنگاه، آیا حق خواهیم داشت که از مردم ایران بخواهیم ما را جدی
بگیرند؟
پس از انتشار مقالهام درباره نشست مونیخ، واکنشهای فراوانی دریافت کردم،از جمله
دوستان حاضر در گروه،،،،از نقدهای مشفقانه تا پرسشهایی که نشان از دغدغهمندی عمیق
نسبت به سرنوشت جنبشی دارد که همهی ما دل در گرو آن نهادهایم و البته مشتی اتهام
های واهی و ناسزا های ناموسی بخصوص از طرفداران پر و پا قرص سلطنت.
بیشتر این واکنشها، حول محور اشارهام به نامهی آقای دکتر براتی میچرخید و کمتر
به دیگر نکات تحلیلی مقاله پرداخته شده بود. از آنجا که پاسخگویی را نه فقط
وظیفهای شخصی، بلکه مسئولیتی در برابر حقیقت میدانم، لازم دیدم توضیحاتی روشن در
این جمع دوستان و همفکران عرضه کنم.
اشارهام به نوشتهی آقای براتی، نه از سر تجلیل شخصی یا وابستگی جناحی، بلکه
تحلیلی بود محتوایی و منطقی. نیت من آن بود که صدایی سنجیده را بازتاب دهم، صدایی
که اگر به درستی شنیده شود، میتواند چراغ راهی باشد تا «مونیخ دو» تکرار تلخ
«مونیخ یک» نباشد.
من همچنان بر این باورم که آنچه در «مونیخ یک» رخ داد، زنگ خطری بود برای ما همگی؛
هشداری از جنس تجربه و هشدار. اگر نشنویم و نیاموزیم، بعید نیست که اینبار نه تنها
امید، بلکه هستی سیاسی جنبشمان را با بهایی بسیار سنگینتر از دست دهیم.
«کافی است چشمان خود را برای لحظه ای ببندیم و تصور کنیم که این کنفرانس همکاری و
همگرایی هم بسان جلسات و کنفرانس های قبلی با شکست مواجه شده,واقعا دگر با کدام رو
می توانیم به مردم ایران برای براندازی رژیم مراجعه و تقاضای همکاری و جانفشانی
کنیم.»
در مقالهام نیز تأکید کردهام: نقدِ بیپیشنهاد، باری از دوش کسی برنمیدارد. از
همینرو، دیدگاههایم را صادقانه، بدون لکنت و با نیت اصلاحگرایانه و طبق روال
همیشه با میانه روی سیاسی بیان کردم.
و اما خطاب به دوستان حاضر در گروه،نوشته های من نه از سر ساده اندیشی و نشناختن
زمان و مکان مناسب برای ابراز نظرهای سیاسی می باشد،بلکه
در روزگاری که موجهای افراطگرایانه از دل برخی جریانهای نوپا در اطراف شاهزاده
سر برمیآورند، ما مشروطهخواهانِ و جمهوری خواهان میانهرو، موظفیم هشیار باشیم.
این افکار اگر مجال یابند، نخستین قربانیانشان نه رژیم اسلامی و یا گروههای افراطی
چپ، بلکه نیروهای معتدل، قانونمدار و اهل تعادل و تعامل خواهند بود،همانهایی که
در همه این سالها، سعی کردهاند مسیر عقلانیت و مدنیت را پاس دارند.
امروز، بیش از همیشه، ما نیازمند گفتوگو، شهامت، شفافیت و نقد مسئولانهایم؛ نه از
سر تخریب، بلکه برای ساختن فردایی روشن.
در خصوص دکتر براتی نیز تأکید میکنم: من ایشان را نه از نزدیک میشناسم، نه در
حلقهای مشترک با ایشان بودهام. اما شاهزاده بارها با او دیدار و گفتوگو
داشتهاند و این خود گواهی بر جایگاه فکری اوست. هدف من، "تحلیل" نوشتهی ایشان بود
نه" تجلیل" از شخص او. و اگر بخواهیم ذهنخوانی کنیم و پشت هر سخن نیتی پنهان
بجوییم، آنگاه باید همهی صفوف اپوزیسیون را زیر سؤال ببریم، چرا که کمتر کنشگری
را میتوان یافت که بدون آرمان و جاهطلبی سیاسی وارد این میدان شده باشد.
به دوستانی که نسبت به زمان و مکان انتشار نامه نقد داشتند، یادآور میشوم که کمتر
از ده روز به برگزاری «مونیخ دو» باقیست. اگر پیشنهادی برای بهتر برگزار شدن این
نشست وجود دارد، اکنون وقت آن است که به گوش برگزارکنندگان برسد.
اگر هم شما دوستان نشانههایی از تغییر مشی و نگاه مثبت و همگرایی در میان مشاوران
یا برگزارکنندگان می بینید، مایهی خرسندیست، اما ما وظیفه داریم که تا روز
برگزاری، چشمانمان را از تجربهی پیشین برنداریم.
امیدوارم این توضیح، هرگونه سوءتفاهم یا تفسیر نادرست را زدوده و فضا را برای
گفتوگویی سازنده و مسئولانه گشودهتر سازد.