تکه تکه

----------------

با کدام بیگانه یگانه ای

که صدایت از آن او شده

شعرت زمزمه ای از رفتارش

و چون لب به اعتراض می گشائی

در دست هایش توفان می شود

و چشم تاریک اش میان ابر

پلکی از باران می سازد.

 

چگونه دانسته ای

مرزها را که از میان واژه ها بردارند

دریا و آسمان دو آینه روی هم اند

ستاره و ماهی

ظالم و مظلوم

عاشق و معشوق

و انتها

مفهوم گمشده ای ست

که مرگ را حتی معنا نمی دهد

 

چگونه وجود را تکه تکه کرده ای

و از تکه هایش زبان ساخته ای

تا شعر معنای آینه باشد

عشق از افقی غافلگیر

چرخان چرخان

بر آسمان بی تفاوتی طلوع کند

و مردمان بی حوصله خود را

در محاصرهء مرزهای عبوس بیابند

 

با اکنونی

که در هر مداوا زخمی است

پاسخ ها همه بی پرسش اند

شکوفه ها بی بهار

مسافران گذرنامه گم کرده

و مرزها هنوز

بر ابر و باد و مه و خورشید و فلک

حکومت دارند.

 

062124