عطر تمام خاطره در اوست
در رقص راه رفتن آرام اش
وقتی که جان مرا در خود می گیرد
و ارتعاش موسیقی
در مهره های پشت اش می کاود
آهسته و شکسته و بی شادی
در ملتقای خستهء هر بن بست
تا تفتهء خلیج های گم شده در توفان
تا انسداد دائم تکرار
تا هر شکوفهء پیراهن
تا من
این رفتن شکسته بی پیوند
تا پای پله کان فراموشی
این خط کش شکستهء بی ارقام
در التهاب جنبش ولگرد باد
یک بوسه
تا فرو افتادن
یک خط کش شکستهء عاشق
افتاده در مدار گیسوی مجنون
و آنکه از طرف کوه
تا حفره گشودهء صحرا
می تازد
می خواند
و رشته رشته
تا قیامت من
شعله می کشد.
ین پیر مرد اوست
آهسته می رود
با رهنمای عصا شکلی
که از ستایش باران می آید
و در طراوت اوهام اش
عطر بهارهای گمشده
دم کرده است.
011825