|
||||
|
انقلاب اسلامی در ایران در اواخر قرن بیستم، پدیدهای شوکآور و پیش بینیناپذیر در بافتار تاریخ مدرن بود.
نشانهء دینی آن، حضور روحانیان شیعه در مقام محرکِ بسیجِ تظاهرات تودهای مردم و سرانجام، ترکیب غیرعادیِ اسلام و انقلاب- ملغمهای از دو عنصرِ بیگانه به لحاظ مفهومی، بیگانه و بیسابقه با مدعیاتِ ایدئولوژیکی- مدل غریبی از دولت و کشورداری پدید آورد.
جایگزینیِ نظامِ بنیادگرا به جای سلطنتِ نیمه سکولار، تحت صورت بندیِ بنیادگرای "حکومت شارع" (ولایت فقیه)، عمامه را به منزله نماد برترِ حاکمیتِ ملی ایرانیان به جای تاج گذاشت.
این دولت جدید خود را با نشانههای خاص، نمادها، شعارها، گفتمانها، و رفتارها نشان داد، همچنین با تملک ابزارهای مدرنِ تبلیغاتِ ایدئولوژیک، استفاده از خشونت انقلابی، و وحشتِ سازماندهی شده، که در خودِ ساختارِ یک دولت تجسم یافته، خود را به صورت قدرت جدیدِ سیاسی و ایدئولوژیکِ ستیزهجو به جهان معرفی کرد که هدفش، یکبار دیگر، تغییر جهان است.
این رخداد به غایت غیرمنتظره چگونه میتوانست اتفاق افتد؟
ریشهیابیهایِ این رخداد یا مبتنی بر شیوهء دیکتاتوری و کنشهای نادرستِ شاه است، همراه با نقشی که قدرتهای غربی، بهویژه ایالات متحده بازی کردند، یا بر حضور و نقش سیاسیِ شیعهگری و روحانیت در تاریخ ایران متمرکز است.
با اینهمه، شماری پرسشهای بنیادین بدون پاسخ میماند. چگونه دستگاه حاکمه دینی ِ اساساً سنتگرا، که معمولاً انقلابهای مدرن آن را ارتجاعی میدانند، توانست با رادیکالترین گروهها و دیدگاههای انقلابی ادغام شود؟
پیامدهای جهان شمولِ چنین ترکیب "شیمیایی" برای دینشیدایی ِ (religionism) آنجهانی و انقلابیگریِ سکولار چیست؟ چگونه آنها اساساً در عمل و گفتمان نسبت به قبل متفاوت اند؟ نهفتهترین نیروهای تاریخی که این پدیدهء به ظاهر ناممکن را ممکن کرد، چه بود؟
پرسشِ از "عقبنشینی وجه سکولار"، بازتابِ تشویش ِ نهفتهای ست در خصوص اینکه در دهههای اخیر چه بر جهان معاصر ما میرود؛ - حملهء بنیادگراییِ دینی به ارزشهای اینجهانی؟
این رخدادِ پیش بینی نشده، ظاهراً، به چشماندازهای جهانِ کاملا سکولار شدهای که روشنفکران مدرن در همه جا به تصویر کشیدهاند، تاخته است و آن را بیاعتبار کرده است.
"انقلاب اسلامی" به منزلهء ناسازه
اختلاطِ مفاهیمِ اسلام و انقلاب، ملغمهای از این دو ترم ِ به ظاهر ناسازگار پدید آورد.
این صورتبندیِ تازه از قدرت دولتی، با نسخهبرداری از شعارهای جنبشهای سکولار و انقلابی انترناسیونالیست، تحت رهبری یک شخصیتِ قاطع دینی، نه تنها با الگوی "اسلامی" از حکومت و ارزشها و هنجارهای اجتماعی مصمم به تغییر شکل جامعه ایران شد بلکه تصمیم گرفت تا الگوی انقلابی خود را به کشورهای مسلمان دیگر، حتی به سراسر جهان صادر کند.
ارکان مشترکی بین این پدیدهء انقلابی جدید و جنبشهای مشابه دیگر با نشانههای سکولار در جهان مدرن وجود داشت.
عمدهترین خصوصیتهای مشترک، رفتارهای پوپولیستی و شعارها، و در عمل، به کارگیری قدرت دولتیِ و ابزارهای مدرنِ تبلیغاتی، همراه با خشونت و ترورِ سازماندهیشده بود.
چگونه این رخدادِ کاملا غیرمنتظره توانست اتفاق بیافتد؟ چگونه یک دستگاه حاکمه اساسا دینیِ سنتگرا، که معمولا منتقدان اش آن را به شدت محافظهکار میدانند، توانست دیدگاههای رادیکالِ انقلابیِ سکولار و تجربههای دوران مدرن را جذب کند؟
چگونه اسلام، انقلابی شد و انقلاب "اسلامی"؟ آیا امکانی تاریخی برای وحدت بخشی بین سکولاریسم و دینشیدایی وجود دارد؟
به کلام دیگر، آیا انقلاب اسلامی، به لحاظ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، بازگشتی قدرتمند به شیوهء زندگی و اندیشهء قرون وسطایی است یا، برخلاف - تحت فشار نیروهای مسلطِ اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی هم در مقیاسهای بومی هم جهانی- حرکت خزندهء دردناک و پرهزینه ای به سوی تحقق یک شکل سکولار و مدرن از دولت و جامعه در ایران است؟
کیمیاگری ایدهها
ایدهها در حیاتِ واقعیِ تاریخی، به منزله ارکان سازنده ایدئولوژیها و گفتمانها، تمایل به تغییر و ادغام در یکدیگر دارند حتی ادغام در آنچه معمولا متضادهایشان یا، در کلام هگلی، آنتیتزهایشان تلقی میشود.
تاثیرگذاریِ ارکانِ ایمانِ پیشا-اسلامیِ ایرانیان بر یهودیت، ارکانِ یهودی-مسیحی بر اسلام، یا بودیسم بر تائویسم، نمونههایی کلاسیک است که ارزش ذکر کردن دارد. اما گاهی فرایند تاثیرگذاری و آمیزش، بین ارکانِ هویتهایِ به ظاهر ناسازگار و متضاد رخ میدهد.
تاثیر دیدگاه فلسفی و عقلی یونانی بر روحِ فرمانبرِ خداترسِ یهودیت، و سپس بر مسیحیت و اسلام، یکی از برجستهترین نمونههاست. این آمیزش تا حد زیادی جو ابتداییِ فرهنگیِ این ادیان را به خاطر سهیم بودنِ در رشدِ سیستمهای الهیاتی، فلسفی، و حتی عرفانیِ هریک از آنها تغییر داد.
از قضای روزگار، این همگراییها، زمانی رخ میدهد که طرفینِ متضاد، به لحاظ ایدئولوژیکی و عملی، گرفتارِ مبارزه بیرحمانه برای کسب قدرت اند. بلاغتِ ایدئولوژیکی نقش مهمی در فرایندِ ادغامِ ایدههای به ظاهر ناسازگار یا متضاد بازی میکند.
ادلهآوریِ بلاغی، بنا به موقعیت، از ابزارهای متفاوتِ تهییج، از جمله با نقل قول از سرودههای فراموش شده، به حاشیه رفته یا ملامتآمیزِ متنی مقدس، یا گزین گویههای عامه پسند از چهرههای بسیار معتبر استفاده میکند.
همچنین به طور دلبخواهی، بیرون کشیدنِ سازمایههای گزینشی از حاشیه و دادن جایگاه مرکزی به آنها و تفسیر مجدد آنها در متنِ جو سیاسی واجتماعیِ جدید، و سرانجام تصدیق آنها به منزله ایمان راسخ، عوامل [این ادغام] هستند.
همه این شیوههای درگیرکردنِ مردم، شگردهایی است برای تبدیل باورهای کهن به چیزی سازگار با روح و خواستههای زمانه، یا اسلحهای موثر در پهنه مبارزه برای کسب قدرت.
دینشیدایی معمولا با مرکزیت دادن به اصول ایمانیِ متافیزیکی و آخرتشناختی در ساخت خود تعریف میشود حال آنکه سکولاریسم نظری با اعتقادات راسخِ ضدمتافیزیکی و انکار یا نادیده گرفتن همه ادعاهای آخرتشناختی تعریف میشود.
هردوی آنها، در شکل معتدل شان، نسبت به یکدیگر از خود تساهل نشان میدهند و میتوانند در صحنههای حیات اجتماعی همزیستی کنند.
اما دین، در شکل رادیکالش، در شرایط اجتماعی معین، ابعادِ اجتماعی-سیاسیِ پرخاشگرانه و قدرتمندی خود را بروز میدهد، حال آنکه سکولاریسم رادیکال -همانطور که تجربههای تاریخی نشان می دهد- مستعدِ تبدیل شدن به آخرتشناسیِ نیمه دینی است.
مورد مارکسیسم-لنینسیم، رادیکالترین شکلِ سکولاریسم فلسفی، و تحققِ محتومش با نوعی رویکردِ تاریخیِ آخرتشناختی در اتحاد جماهیر شوروی، به عنوان بارزترین نمونه قابل ذکر است.
همانطور که نیکلاس بردیایف و دیگر ناظران تاریخ روسیه فهمیدهاند، بولشویسم، انطباق مارکسیسم با روح روسی بود که به طور تاریخی در جو مسیحیت ارتدوکس نمودار شد.
در دوران مدرن، تعریفِ انسان چونان "حیوان سیاسی" (برگرفته از ارسطو) به مفهوم بنیادیِ اومانیسم فلسفی بسط یافت.
بنابراین، از قرن هجدهم، رهاییِ فرجامین بشریت از زنجیرهای بردگی با کنش سیاسی، و در بالاترین درجه با قیام انقلابی، رکن مرکزیِ ایدئولوژیک شد.
خودِ این مفهوم، که کلِ زندگیِ تاریخیِ بشر را سراسر به صورت سیاسی تفسیر میکند، تبدیل به مفهومِ بنیادینِ سکولار در دوران مدرن شده است.
در اروپای غربی، خسوفِ الهیات قرون وسطا و دیدگاه آخرتشناختیاش برای زندگی انسان، با یک جامعهی سکولار و اومانیستی جایگزین شد که دارای نوعی بینش الهیاتِ تاریخی بود.
دیدگاههای آخرتشناختی، صحنه را ترک نکردند، بلکه خود را در شکل الهیات تاریخی از نو زنده کردند.
سیاسی شدن یا نیمه سکولار شدن اسلام
ادیان توحیدی، به ویژه اسلام، به خاطر باورشان به حاکمیتِ پروردگار متعال در مقام قدرت برتر جهانی، حاملِ رکنی قدرتمند از الهیات سیاسی در شکلبندیشان هستند که با قدرتِ پیشبرندهاش، تلاش میکند سلطه کامل سیاسی و اجتماعی دین را در شرایط تاریخیِ معین حاکم کند.
تا هنگامِ روبرو شدن با جهان مدرن و سکولاریسماش، جهانِ خودآیینِ اسلامی، توانایی قابل توجهی را برای رشد فرهنگِ چندبعدی همراه با طیفِ وسیعی از بینشها نشان داده بود.
یک رکنِ اساسی برای این توانایی، قدرتِ زیاد هرمنوتیکی در هسته هر متن، گفتمان، و سنت، در مدت زمان طولانیِ حیاتِ تاریخیشان است.
فرهنگ اسلامی، در میان دیگر فرهنگها، سنت عظیمِ گفتمانِ عرفانی و باطنی را با اشاعه اشکالِ رمزی و جادوییِ زندگی غیرسیاسی، پروراند و دستکم در نسخه فارسیاش، پهلوبه پهلوی آن، یک روشِ فردگرا و لذتجویانه از زندگی و اندیشه مبتنی بردیدگاههای عرفانی را با عنوان مذهب رندی پرورش داد که شاعران عارفمسلک فارسی، عمدتا حافظ و سعدی، مبلغانِ بسیار با نفوذِ آن بودند.
سیاسیشدنِ کاملِ اسلام، که به صورت نیمه سکولارکردن آن قابل تفسیر است، رخدادی از دوران اخیر است که از زهدانِ الهیات سیاسیِ حاوی نوعی هرمنوتیکِ دینی زاده شده است.
با محدود شدن افقِ بینشِ دینی به حیات سیاسی و مبارزه سیاسی از طریق جنبشهای پوپولیستی که متعصبان آن را هدایت میکنند، در دوران اخیر، نوعی اسلام ستیزهجوی سرسخت پا به عرصه گذاشت که شکلِ زندگیِ اجتماعیِ تمدنِ مدرن را تحت نام «اسلام اصیل» به چالش کشیده است.
این اسلامگراییِ ستیزهجو، شیوه زندگیِ مدرن را تهدیدی شرکآمیز برای شیوه زندگی راستین اسلامی می بیند و تقبیح میکند و در عین حال، به شیوه ای متناقضنما، هر گونه ابزار موجودِ ترور و وحشت و کشتار جمعی که تمدن مدرن ساخته را به کار میگیرد تا اسلام خود را غالب سازد.
اسلام بنیادگرا پدیده انقلابیِ دوران مدرن است که از "سنت" گزینشی و استفاده ابزاری میکند تا قدرت سیاسی خود را حاکم کند. نمونه کلاسیکِ رشدِ هرمنوتیکِ کاملا سیاسیِ اسلام، در نوشتههای آیتلله خمینی صریحا بیان شده است.
کشف الاسرار، مانیفست اسلام سیاسی
کشفالاسرار کتابی است نوشته خمینی که آن را میتوان مانیفیستِ اسلام سیاسی تلقی کرد.
نویسنده با دنبال کردن این ایده که انتقادهای ضدشیعه را پاسخ دهد، مدعی ست که طرح کاملی برای دولت دینی در قرآن و در آرای شیعه وجود دارد و دکترینِ بنیادی اسلامی را با استفاده از استخراج و تفسیر سازمایههای قرآنی و دیگر منابع معتبر، برای سازماندهی و عملکرد چنین دولتی توصیف میکند.
خمینی در زمانی به این ایده فکر میکرد و مینوشت که هیچ کس، از جمله خود نویسنده، نمیتوانست امکان تحقق چنین رویایی را به مخیله خود راه دهد.
او با زبانی خشمآلود، نه تنها مدعیاتِ منتقد، یا منتقدان شیعهگری و مغلطههای گفتمانش را رد میکند، بلکه خوانش کاملا سیاسی خود را از اسلام و قرآن، با حداکثر اعتماد به نفس یک فرد مقتدرِ دینی، بسط و تفصیل میدهد.
او با روشِ ادلهآوریِ بلاغی سعی میکند تا نشان دهد که "قوانین اسلام"، به منزله احکام ابدی خدا، جامع هستند، و قوانین بدون نقصی اند که برای سعادت بشریت در همه زمانها طراحی شده اند.
به نظر او، خشونت با کافران و مرتدان، چنانکه قرآن توصیف کرده، یکی از ابزارهای اساسی برای استقرار دولت اسلامی بر اساس قانون اسلام است. او معتقد است که شریعت باید جایگزینِ قانونگذاری ناقص سکولارِ اقتباسی از اروپا شود.
به این طریق، خمینی، با بیاعتنایی به باورهای رایج شیعه به قضا و قدر (predestination)، دیدگاهِ کنشباوریِ رادیکال اختیارگرایی را برای تحقق چنین دولتی با کمک اراده جمعیِ مردانِ با ایمانِ شجاع و ایثارگر، طرحافکنی میکند.
او تصور خود را از حکومت اسلامی با گفتن اینکه، برخلاف حکومتهای مشرکِ معاصر، این حکومت دیکتاتوری نخواهد بود بلکه متقیان و مومنان راستین تحت نظارتِ متعالیترین قدرت الهی، و مسئولیتپذیر در قبال اجرای قوانین الهی، شرح میدهد.
در ادامه، او وارد جزئیات طرحش میشود و رکن اصلیِ ساختارِ دولت مدرن یعنی تفکیک سه گانه قدرت را میپذیرد.
بعد از قیام دینی که به تحریک او در 1963/1342 بر پا شد و به تبعید او انجامید، راهبرد بلاغی اش به سمت تبلیغِ ایده حکومت دینی سوق یافت.
زندگی سیاسی ایدهآلش برای ملت، همانطور که در کشفالاسرار توصیف شده، نوع آسایشگریز (Spartan) همراه با هنجارهای زهدمابانه برای زندگی اجتماعی، با هدف بسیج نیروهای نظامی بود تا برای گسترش قلمروی اسلام یا دفاع از سرزمین اسلامی در برابر تجاوز مشرکان، جهاد بر پا کند.
یکی از ویژگیهای گفتمان خمینی در کتابش، سبک زبانی آن است، که عامدانه از زبان سنتیِ آخوندها و حوزه فاصله میگیرد. زبان گفتاری و نوشتاری سنتیِ روحانیت، مملو از لغات عجیب عربی و نحو تو در تو بود.
این نثر تقریبا به طور کامل برای عوام و حتی برای تحصیلکردههای بیرون آمده از نظام آموزشی مدرن قابل فهم نبود. بنابراین، خمینی آگاهانه، نوعی سبکِ ساده شده نوشتاری را برگزید با واژگان عربی کمتر و استفاده از واژه های فارسی که در نوشته های رقبای روشنفکر او نیز به کار می رفت.
در این دوره تاریخی، ظهورِ یک خطیب پرانرژی، به نام علی شریعتی، گامی بزرگ بود در روندِ استفاده از شگردهایِ هرمنوتیکیِ خودساخته برای روکش کردنِ شیعهگری و اسطورهها و چهرههای مقدس اش درون شکلبندیِ سیاسی و انقلابی و از راه ترکیبِ باورهای دینیِ سنتی با ارزشها و آرمانهای سیاسی و اجتماعیِ آزادیخواهانه و چپگرای مدرن.
شریعتی بیانگرِ پدیده نوینی در جو اجتماعی و سیاسیِ ایران بود، پدیدهای که بعدها به عنوان "روشنفکران دینی" ارجاع داده شد.
تلاشهای او برای تفسیر "ایدئولوژی" به منزله یک نیروی تاریخیِ انقلابی که زندگانی معنویِ بشری را ترویج میکند، و پیامبران را در مقام برترین ایدئولوگها توصیف میکند، نقشی اساسی در از نو باب کردنِ اسلام شیعی به عنوان ایدئولوژی انقلابی روز داشت.
مهارت او در سخنرانی و نوشتههای بلاغی، محرک قوی برای بسیجِ نسلهای تحصیلکرده جوانتر با ریشههای دینی بود تا آنها تحت رهبری خمینی، علیه رژیمِ سکولارِ بیاعتبارشده برای تحققِ خیالِ اتوپیا برخیزند.
نسخه "اسلامیِ" ایدههای انقلابیِ جهان سوم، همانطور که شریعتی ترسیم کرده بود، در آمیختن با نسخه اتوپیایِ حکومت اسلامی، سرانجام موفق شد کل قدرت سیاسی را در انقلاب ۱۹۷۹ از آن خود کند.
استحاله رویای اتوپیا به رئالیسم سیاسی
خمینی، در علوم مدرسی اسلام، عالم بود، اما در موضوعاتِ مربوط به ساختار بسیار پیچیده دولت مدرن و عملکردهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی آن، عامی بود.
هر چند، او، در رویای احیای قدرت سیاسیِ اسلام، شریعت را بدنه جامعِ قوانین می دانست که نه تنها برای نیازهای معنوی و مادیِ جامعه بلکه برای اداره دولت مدرن راهحل دارد.
در عمل، با پیروزی انقلاب، استقرار دولت موسوم به اسلامی با الغای بخشی از آن قانونگذاریِ سابق آغاز شد که تابع سبک مدرن اروپایی بود، مانند قوانین خانواده و جزا، و جایگزینی آنها با "قوانینِ" موسوم به شریعت.
اسلامیشدن دولت و جامعه، بعد از تصویبِ قانون اساسی با یک چارچوب فرضیِ "اسلامی"، آغاز شد.
اما این تجربه در ساختارِ کاملا مدرنیزه دولت و جامعه نسبتا مدرن شده، خیلی زود ناسازگاری و ناکارآمدیِ قوانین مدنیِ شریعت، بدویت و بربریتِ قوانین جزائی، و مهمتر، غیبتِ کاملِ نظامی از حقوق عمومی را برملا کرد که بتواند به نیازهای اداره یک جامعه و دولت مدرن جواب دهد.
هر چند ایده قانونگذاریِ "جمهوری اسلامی" با رفراندوم عمومی، و بعدها تلاش برای قالبِ قانون اساسی به آن دادن، بر اساس تفکیک قوا و حق رای همگانی، سازماندهیاش را با پذیرشِ ساختارِ مدرن یک جمهوری تعریف کرد، مفهومِ ولایت فقیه در مجلس خبرگان وارد قانون اساسی شد و بعدها با ورود اصل قدرت مطلقه "رهبر" در بازنگری قانون اساسی تحکیم یافت.
این گسترش مفهوم ولایت فقیه بذرِ تنش شدیدی را در قلبِ موجودیتِ سیاسیِ کاشت؛ تنشی که بین چارچوبِ ظاهرا جمهوری و باطنا دینی که یک روحانی بر آن حکمرانی میکند عیان است.
رویای خمینی برای ساختنِ اتوپیا بر اساس نظام الهیِ فرضیِ موجود در قوانین شرع، شبیه هر اتوپیای دیگر، نشان داد که رویایی غیرعملی است.
اما اراده عظیمِ قدرت در پسِ این تخیل، سیستمی از توزیع قدرت سیاسی و مزایای اقتصادی درست کرد که سهم اصلی را در دست روحانیت، خویشاوندهای مستقیم شان، و اطرافیان نظامی و امنیتی شان میگذاشت.
خمینی، در همان سالهای اول حکومت به شکاف غیرقابل گذر بین دولت اتوپیایی اسلامیاش، که مبتنی بر "قوانین الهی" بود، و واقعیتهای اداره یک دستگاه مدرن حکومتی با سازماندهی پیچیده عملکردهای داخلی و روابط بینالمللی آگاه شد.
ازین رو، با زبردستیِ غریزیِ ماکیاولیاش برای تسخیر و حفظ قدرت، اصلی را برای حل مشکلات صورتبندی کرد. این اصل حفظ "حکومت اسلامی" را به عنوان ضرورتِ مطلق مقدم بر اجرای قوانین شریعت واجب میشمارد.
اولویتِ مطلق در قدرت ماندن، صریحا حکومت را به نادیده گرفتن یا تعلیق حتی احکام اصلی دین، هر جا که ضرورت دارد، مجاز میکند.
این نوع صورتبندیِ راهبردی، علت وجودیِ حکومت اسلامی را که در اصل باید ابزاری برای اعمال قوانین شریعت باشد دارای اهمیت ثانوی گرفته است.
به عبارت دیگر، شریعت با اجرای نسبی، دلبخواهی، و تقریبا نمایشیاش، به ابزاری صرف، در میان دیگر ابزارها، برای حفظ و اعمال قدرت تقلیل داده میشود.
برای عملی کردن این حکم، مجمع تشخیص مصلحت، بالاترین نهاد قانونگذاریِ جمهوری اسلامی، تاسیس شد. این مجمع قدرت برتر حاکم بر شورای نگهبان قانون اساسی است.
این شورا قدرتی است که میتواند مصوبات مجلس اسلامی را هر زمان که تشخیص داد با شریعت یا قانون اساسی مغایرت دارد، لغو کند. اما مجمع میتواند همان مصوبات را، علیرغم ناسازگاری شان با شریعت، تحت عنوان "مصلحت نظام" دوباره صورت قانون دهد.
واقعنگری سیاسیِ پس از انقلاب، در خدمت به مصالح نخبگان حاکم، به اولویتِ مصلحتِ سیاسی و حفظِ قدرت با هر گونه وسیله قابل تصور حکم میدهد و همه رویاها و آمالِ ایدئالیستی و اتوپیایی پیش از انقلاب را به ابزار صرف تبلیغاتی تقلیل میدهد.
این داستان قدیمی، که در همه انقلابهای مدرن سیاسی تجربه شده، طبعا در انقلاب اسلامی ایران هم تکرار شد. جمهوری اسلامی، با ادعای ایدئولوژیکی تحت نام دین، از روزهای اول شدیدا حلقه انتصابات سیاسی و اداری را محدود کرد.
سپس، با گذر از مرحله انقلابیِ حاکم شدنِ ترور و وحشت، یک نظام بستهتر قدرت را به وجود آورد که روحانیون تراز اول سیاسی بر آن مسلط هستند و حلقههای بسته قدرتهای مدنی، نظامی، و امنیتی ادارهکننده آن.
این نظام انحصاری قدرت، که از یک انقلاب با نشانه "اسلامی" بیرون آمد، همانطور که دیدیم، فقط رابطه ای ابزاری با شریعت به عنوان نمای ظاهری حکومت دارد.
در میان ایرانیان فرهیخته که تلاش میکنند جنبههای مثبت انقلاب اسلامی را ارزیابی کنند، قول رایجی هست که می گوید علیرغم همه دینداریِ نمایشی که رژیم دیکته میکند، عوارض جانبیِ عملکردها و سبک اداره، به طور ناخودآگاه گام بزرگی در سکولاریزهشدنِ ذهنیت و رفتار اجتماعی ایرانیان بوده است و به مطالبه بیشتری برای دولت سکولار منجر میشود.
اسطورهزدایی از شیعه برای شمار زیادی از پیروانش، و تنزل تدریجی و دینزداییِ روحانیت در چشم اکثریتِ مردم ایران، گواهی بر روند سکولاریزه شدن در این کشور است.
_________________________________________
*این مقاله که بخشی از مجموعهای است که سایت فارسی بی بی سی به مناسبت هفتاد و پنج سالگی داریوش آشوری منتشر می کند متن ترجمه فشردهای است از کل یک مقالهء داریوش آشوری که در می 2009 در کنفرانسی با عنوانِ "پسنشستِ سکولاریسم" در دانشگاه یورک تورنتوی کانادا خوانده شده است.
http://www.bbc.co.uk/persian/blogs/2013/11/131113_l44_nazeran_ashouri_anniversarysecularism.shtml
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.