|
||||
|
انسان برای از دست داده هایش همیشه افسوس می خورد. هرگز انسان نمی تواند ادعا کند که داده ای و یا داشته ای را با رغبت و علاقه به فراموشی می سپارد و از دست می دهد. از دست دادن آسان نیست. حتی اگر شرایط و قرائن ما را به نقطهء تصمیمی برسانند که از چیزی چشم بپوشیم و یا دیگر آن را از خود ندانیم باز این احساس و اندیشه با ما می ماند که چرا اینگونه شد و آیا می شد جز این رقمی زد؟ انسان، آنگاه که آگاهانه به تماشای از دست دادن فرصت و یا قابلیتی می نشیند نیز، باز همان احساس اندوه و حسرت را با خود دارد. چه بسیار شاهد بوده ایم که هنرمندی، نویسنده ای، سازمانی، شخصیت سیاسی، يا گروهی به راه اشتباه می افتد و از گوهر با ارزش خود دور می شود و ما، در برابر اين وضعيت، نظاره گران مفعولی بیش نتوانسته ایم باشیم. اشاره به این نکته نیز بجاست که بخشیدن و هدیه نمودن از سوی انسان به معنی از دست دادن نیست، بلکه کنار هم چیدن دو «شرط» و انتخاب آگاهانه یکی از آنهاست. به بیانی دیگر، با دور شدن آن چیز مورد علاقه از ما، ادامهء راه بودن آن چیز پایان نمی یابد. و صد البته که این مفاهیم در درون کردارها و کنش های فرهنگی معنا و وجود می یابند. منظورم این است که چه از دست دادن و چه بخشیدن، هر دو، در فرهنگ و با نگاه به ارزش های فرهنگی به ذهن و قلب ما می نشینند.
میدان این کند و کاو در این مقاله مختص شرایط سیاسی اپوزیسیون ایرانیان در برونمرز است. ما از وفور مردان و زنان پخته و خوشنام که همگون بروند و همگام بمانند و همساز بیاندیشند، بر خوردار نیستیم. ما، در پی این سه دهه، از وجود سازمان های موفق و پر توشه نیز مستفیض نیستیم. بسا اندیشمندان و نخبگان و متخصصینی که در سپهر سیاسی برونمرز به دلسردی و کناره گیری رسیده اند. بسا تجار و متمولانی که با دست گشادگی به حمایت مالی از جنبش های برونمرز پرداخته اند و با محصولی ناقابل به کنار نشسته اند. اینگونه کسان دیگر خود را مهیا و ماهر برای تشریک مساعی در امور سیاسی کشورشان نمی بینند و یا نیستند. با سختی به زبان و قلم می آید اما، باید گفت این ها دستاورد هایی هستند که به دستباخته هایی تبدیل شده اند و رژیم جمهوری اسلامی را در پیگیری و استمرار سیاست های خود دلگرمی بخشیده اند. بی شک از همین روست که رژیم نیز در بیرون راندن دگر اندیشان پر کار است.
این واقعیت اطراف ماست؛ کم داریم مردان و زنان محبوب و خوش اقبالی را که در میدان عمل سیاسی بتوانند از حمایت مردم بهره برده و از مهارت ها و استعداد های خود در راه سنگلاخ و دشوار رسیدن به ایرانی دموکرات و آزاد، ثابت قدم و سخت کوش باشند. در چنین روزگاری و با این چنین توشه ای، بسی تاسف و دریغ سزاوار ماست که نهادی بنام «شورای ملی ایران»، با بهره بردن از توشه و آبروی سیاسی - اجتماعی شاهزاده رضا پهلوی، که یکی از شخصیت های مطرح در سپهر سیاسی برونمرز می باشد، شکل می گیرد، چندین هزار نام حقیقی و استعاری به حمایت از این نهاد بر می خیزند، منشوری وزین و مدرن را فرا راه خود قرار می دهند، و امروز مدام شاهد ریزش شخصیت ها و بانیان این نهاد از بدنهء اصلی آن هستیم. از دید من، این ابداً پدیده و اتفاقی خوش یمن برای دگر اندیشان و آزادیخواهان برونمرز نیست.
من قصد ندارم به این نکات بپردازم که از بیرون چگونه با این شورا برخورد شد و اینکه بدبینی های مرموز و دیرینه چگونه به جان آن افتادند. نمی خواهم به نقد های وفادار به حرکت آزادیخواهی برای ایران و نقد های نامنصفانه بپردازم. بلکه می خواهم به این نکته بیاندیشم که آیا در درون این شورا امکان باز پرداختن به این عوامل ریزش نیروها و بر خوردار نبودن از حمایت نخبگان سیاسی برونمرز وجود داشته است؟ و یا اینکه چنین امکانی هنوز دارد؟
تکرار می کنم، زیرا بر این باورم که «ایرانی» که برای مبارزات و دستاوردهای اپوزیسیون خارج از کشور ارزش و مرتبتی قائل باشد نمی تواند از شکست و فروریزی شورای ملی خرسند گردد.
هنگامی که می خواهیم به آسیب شناسی یک کنش «اشتباه» بپردازیم، و آنگاه که مورد تحقیق ما یک «سازمان سیاسی» است، بهترین تحلیل گران برای این کار از درون خود آن سازمان زاده می شوند و استحقاق این کار را دارند. اما، ما نیز می توانیم با نگاهی از بیرون، از روند این «اشتباه» هم بیاموزیم و هم در آینده بتوانیم از اینگونه اصطکاک های فرساینده دوری نماییم.
در فرهنگ ما هنوز مهارت و ظرفیت «شایسته گزینی» جا نیفتاده است. ما براحتی «شایستگی ها» را فدای «بایستگی ها» می کنیم. در حالی که چون شایستگی در دسترس قرار گرفت، دیگر هیچ چیزی نباید بر آن مقدم شود. امروزه روز، در دنیای دموکراتیکی که آزادی انتخاب هست، چینش و گزینش مهره های یک سازمان سیاسی، در همان زمان تأسیس، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. اگر این چینش ها بر اساس شایستگی باشند بخش زیادی از تاکتیک ها و استراتژی های سازمان بیمه می شوند. این ادعا از آن روست که تک تک مهره های «بازی» یک سازمان سیاسی بر یکدیگر تاثیر می گذارند و چنانچه این تاثیر از همان اوان کار با تقابل و اتلاف نیروها همراه شود، کار آن سازمان تقریباً به «ناکجا آباد» کشیده شده است. اما در تشکیل شورای ملی از همان آغاز احساس می شد که دقت کافی روی این مهم نشده است که چگونه این مهره ها می توانند کنار هم «بنشینند».
شعار ها و پلاکارد های سیاسی ابداً برای کار سیاسی «مدرن» و با موازین « دموکراسی» کفایت نمی کنند. برای مثال، «مخالفت با جمهوری اسلامی» بهیچوجه نمی تواند شرط لازم و کافی برای این باشد که یک سکولار و یک اسلامیست با هم در یک سازمان قرار گیرند؛ و یا یک چپ دیرین و یک سلطنت طلب بتوانند با یکدیگر خط مشی همگونی را در زیر چتر یک سازمان واحد برگزینند. این کار در سطح نخبگان و تئوریسین های سیاست مدرن و دموکرات نیز کار دشوار و ناشدنی است چه رسد به ما ایرانیان، که هر قلم فعالیت مجازی، شنیداری، گفتاری، هنری، ادبی، اجتماعی، مسلحانهء ایام جوانی و از این قبیل را شرط «عالی» برای «سیاسی» بودن و معیار تشخيص اينکه فرد «تمایلات» سیاسی دارد می دانیم.
دوم آنکه، زمان ما زمان مدرن است. من روی این کلمهء «مدرن» بسیار تاکید دارم و معتقدم که باید در باب آن بسیار نوشت. اما در اينجا تنها به يک ویژگی ممتاز و جوهرگونه در مدرنتیه می پردازم که همانا «قابلیت انعطاف سازنده» نام دارد. این قابلیت هم در کارهای تشکیلاتی و هم در انتخاب خط مشی تشکیلات اگر شرط اول نباشد شرط دوم موفقیت است. بخش زیادی از سازمان های سیاسی برونمرز، با اینکه نه تحکمی و نه اجباری بر آنهاست، مدام از زمان عقب می افتند و بازنده می شوند ولی، با این حال، نمی توانند « تجدید نظر» و « انعطاف » لازم را برای «نوسازی» به خود روا ببینند. این مشکل متأسفانه در سال های اخیر دو سویه شده است: نخست اینکه، با پوزش باید بگویم که بخشی از دگر اندیشانی که از ایران می آیند و در برونمرز فعال و صاحب نظر سیاسی می شوند، نمی دانند و درک نمی کنند، «مدرن بودن» یعنی چه! خوانده اند، یک کتابخانه، نوشته اند، صد رساله گفته اند، هزار دستانه، که مدرنیته و مدرن چیست. اما، چون در مدرنیته نزیسته اند نمی دانند از چه می گویند! خود را طرفدار مدرنیته می نامند - گویی مجبورند؟ - و روزگار می رود و اینان سخت مدار تر می شوند - سرشان همان بلایی می آید که سر علی شریعتی آمد؛ او، پس از یک دوره زندگی در فرانسه، مهد دموکراسی و مدرنیته، گشت و از بین اندیشمندان غرب، «جرجیسی» بنام ماسینیون را شیفته شد و با یک کتابخانه در دهان، راهی وطن شد! آری این دسته از دگر اندیشان مخالف جمهوری اسلامی و در عین حال «امیدوار» به کشف کیمیای ندیده و نشنیدهء «اداره و هدایت مردمان» با احکام دین و مذهب و با روش «مدرن» خود دشورای بزرگی بر سر راه ملت ما هستند و خود نمی دانند.
از اینسو، درد افزون می گردد چون می بینیم که بسیارند هموطنانی که سال ها در جوامع مدرن زیسته اند و دیده اند و اندیشیده اند، اما گویی همه چیز برای آنها «شبح» است. آموختنی در کار نیست و «حرف مرد یکی است». این گروه یا در قالب خود زندانی می مانند و یا اینکه سر به «شورش» بر می دارند و، چون روش کارشان «مدرن و علمی» نیست، متاسفانه شورش شان نیز تخریبی است.
شورای ملی ایران، اینگونه که از دید من «ناظر» و از قرائن بر می آید، بدست مهره های کم انعطاف و خود رأی اداره شد و می شود. در بین مهره های این سازمان تناقض های ایدئولوژیک و پس زمینه ای ِ فاحشی دیده می شد و می شود. در حالی که پشتیبانان این شورا، از شاهزاده رضا پهلوی گرفته تا انجمن ها و افرادی با نام مستعار، می باید در خود قابلیت تغییر و تکامل را حفظ نمایند و به حرکت «سازنده» متوسل شوند.
نبود قابلیت انعطاف در یک تشکیلات و سازمان سیاسی، از سوی دیگر، باز می گردد به اینکه تمرین بر روی نگریستن در «خورشید» بیرون از پنجرهء سازمان وجود نداشته است. سر در خود فرو بردن و به داشته ها چسبیدن هرگز یک سازمان سیاسی برونمرزی را، که ظرف کار و عمل اش «اینجایی» است، پیش نخواهد برد. نبود امکانات و از دست دادن مداوم ممکنات و مقدورات، با شکل و محتوی فعلی ِ اکثر سازمان های اپوزیسیون برونمرز، همه را زمین گیر خواهد کرد.
باید در قبول این نور خیره کننده، عشق و شهامت داشت که «ایستادگی»، یکدنگی نیست. ایستادگی باید همراه با استعداد و خواست تحول و تجدید نظر عجین باشد؛ در کار تشکیلاتی و سازمانی در سپهر های سیاسی، اگر نتوان در تحلیل از خود و از شرایط زمانه و موجود، قابلیت انعطاف را در خود آفرید، آنگاه شکست چه با ضربات چکش و چه با ضربات پتک در راه است.
و صد افسوس که این ضربات تنها به سر کنشگران و عاملین اصلی نمی خورد و همه را هدف می گیرد. اینک، اگر سازمان و تشکیلات سیاسی، نتواند، منصفانه و وفادارنه و شجاعانه، خود را به روز کند، نقد و نوسازی نماید، همانا که بودش برای واقع بینان و دلسوزان وطن، از دست دادنی بیش نیست و افسوس های بيشتر همچنان در راهند.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.