بازگشت به خانه

ا

نگارگری و چهره‌آرايی، يک تصميم سياسی

در نقد مقاله “در ضرورت عبور از ستيز به تفاوت” فرخ نگهدار

فريدون احمدی

چهار شنبه 6 آذر ماه 1392 ـ  27 ماه نوامبر 2013

 

انتشار متن سخنرانی محمد رضا نيکفر به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد کشتار زندانيان سياسی و سپس مقاله ديگری از وی در پاسخ به اکبر گنجی بازتاب گسترده ای داشت. کانونی شدن اين چالش های قلمی حول توصيف جمهوری اسلامی به عنوان «رژيم کشتار» از اين واقعيت سرچشمه می گيرد که نوع نگاه به انقلاب اسلامی، رويدادهای پس از آن و نحوهء قضاوت در مورد جمهوری اسلامی به راهبردها و رويکردهای سياسی در شرايط کنونی ربط می يابد. بويژه پس از استقرار دولت روحانی، توصيف جمهوری اسلامی به عنوان رژيم شکنجه و کشتار از سوی فرزانه ای پراعتبار، چنين حساسيت برانگيز شده است. شايد از اين روست که در مخالفت با آن توصيف، شاهد مقالاتی از اکبر گنجی، محمد برقعی، فردی به نام محمد سهيمی و چند تن ديگر بوديم. فرخ نگهدار نيز مقاله ای با عنوان در ضرورت عبور از “ستيز” به “تفاوت” منتشر کرد. او در اين مقاله، ضمن رد نگاه نيکفر به موضوع، از گنجی خواست در نگاه به کشتارها در جمهوری اسلامی جانب انصاف را رعايت کند و قربانيان را شريک جرم عاملين نسازد. "جبر گسل زندگی نامه ای" نگهدار و گنجی را به دو روايت مختلف از کشتارهای دههء اول انقلاب می کشاند اما بن مايه فکری و جان سخن گنجی و نگهدار يکی است: واقعيت و رويدادهای گذشته را آنگونه روايت کن که به کار سياست امروزت بيايد. در اين نوشته من می کوشم بنيادهای فکری نهفته در فکر فرخ نگهدار را که در مقاله "ضرورت عبور از..." بازتاب دارد بشکافم.

 

ايماژ و واقعيت

سال ها پيش طی بحثی با نگهدار به او انتقاد می کردم که شما نخست يک تصميم سياسی می گيريد و بعد دنبال تئوری و فاکت برای اثبات آن می گرديد. واقعيت ها را ناديده می گيريد و در بهترين حالت با آن گزينشی برخورد می کنيد و اين می تواند منشا اشتباهاتی هولناک باشد؛ کما اينکه تاکنون بوده است. او در پاسخ گفت سياست همين است. بايد ايماژ سازی کرد و برای آن نيرو ساخت. پرسيد واقعيت چيست؟ مثال "او جی سيمپسون" را زد. سيمپسون ورزشکار سياهپوست معروف و ثروتمندی بود که زنش و مردی که گفته می شد معشوق همسرش بود را در برابر خانه اش کشت. او موفق شد با تبليغات گسترده رسانه ای، هزينه بسيار و مظلوم نمايی نژادی حکم تبرئه از دادگاه بگيرد. با حکم دادگاه و فشارهای رسانه ای او واقعيت را تعريف کرد، واقعيتی را ساخت. من نيز مثال کيانوری را زدم و اينکه او خط امامی ساخت با پنج مشخصه که هيچکدام با واقعيت همخوانی نداشت و سرانجام خود وحزب اش قربانی اين ايماژسازی شدند. آری برای ساختن آينده بايد ايده ای را گسترش داد، به نيروی مادی تبديل کرد اما بايد اين ايده عينی باشد و در واقعيت ريشه داشته باشد.

نگهدار در همين مقاله در ضرورت عبور از “ستيز” به “تفاوت” می نويسد: "نخستين سنگ پايه سازمان گری اقدام سياسی نگارگری تصور ماست از هويت طرف مقابل." يعنی مهم نيست طرف مقابل چه هويت، کارکرد و کارنامه ای دارد مهم نگارگری و تصوير سازی ما از اوست. مهم نيست دو نفر را جلو منزل کشته شده اند، مهم نيست چهار هزار اسير در سال 67 طی دو- سه هفته به دار آويخته شدند، مهم نيست 16 اسير در سال 92 به تلافی گناه ديگران در بلوچستان اعدام شدند، نبايد توجه کرد آنها بيش از سی سال کشتند و شکنجه کردند و اين داستان همچنان ادامه دارد، نگارگری بايد به گونه ای باشد که به ستيز نيانجامد. تصميم سياسی گرفته شده است بقيه فرع ماجراست. ضرورت و سياست تبديل ستيزه گر (مخالف) به متفاوت است. همان تبديل مخالف به منتقد هدف اعلام شدهء حجاريان و خاتمی. بی دليل نيست بخش بزرگی از کوشش های قلمی فرخ نگهدار در سال های اخير صرف نگارگری و مشاطه گری چهرهء نظام بوده است. اکبر گنجی هم همين متد را بکار می برد که اگرجمهوری اسلامی رژيم کشتار شناخته شود راهی نمی ماند جز سرنگونی آن و حملهء خارجی و بقيهء مسائلی که گنجی زنجيروار رديف می کند و سپس نتيجه می گيرد که بايد تصوير ديگری از نظام ارائه کرد.

 

توده گرايی

نگهدار می نويسد: "قضاوت او (نيکفر) در باره‌ء ميليون‌ها فعال سياسی، که صادقانه و صميمانه و بر پايه‌ء باورهای نيک اسلامی، جمهوری اسلامی ايران را بنيان نهادند، نيز غير‌منصفانه و ظالمانه است. ..از چشم کسانی که آن را ساختند، از چشم هزاران فعالی که در تمام شبانه‌روز برای تصحيح آن کوشيده‌اند و می‌کوشند، نه يک چرخ گوشت، که ممکن‌ترين مسير به سوی استقلال و آزادی و عدالت، با مشارکت همين توده‌های مردم عادی ايران بوده است. يک داور مستقل نيز می‌تواند دريابد که اين کوشش‌ها و تصحيحات هم همه پوچ نبوده و در عرصه‌های معين در همان سمتی تاثير کرده که نيکفر در جستجوی آن بوده است... از قضا همين قضاوت بود که چشم دگرانديش را بر ظرفيت‌های انقلاب بست. و اين چشم بستن مستقيماً ظرفيت‌های تغيير را برای 16 سال به تاخير انداخت."

کدام نظام توتاليتر، کدام حکومت ايدئولوژيک و کدام جنبش ارتجاعی توده ای را می شناسيد که با باورهای نيک برپا دارندگان آن که "صادقانه و صميمانه" در راه پيشبرد اهداف خود می کوشيده اند همراه نبوده است؟ تقريباً همواره راه جهنم با نيات خير فرش شده است. فاشيست های هيتلری و ده ها مليون آلمانی هم در آن زمان راه سعادت ملت آلمان را در ناسيونال سوسياليسم (نازيسم) می دانستند. اين توده گرايی و شيفتگی به "مليون" ها در خود انقلاب و پس از آن نيز به انحرافات بزرگ ره سپرد. "باورهای نيک اسلامی" در عرصه حکومت گری يعنی چه ؟ نشاندن ولايت فقيه به جای حاکميت ملی؟ نشاندن قوانين فقه و شريعت به جای قوانين مدنی مبتنی بر خرد انسان امروزين؟ برپايی نظام تبعيض بر اساس نگاه فقاهتی به انسان؟ برپائی قوانين جزائی قصاص و ديه مبتنی بر فرهنگ باديه نشينان چهارده قرن ييش؟ خوشا به حال مردم مصر که نگارگران و "ايماژ" سازانی اين چنين ندارند و بيست و سه مليون نفر آنها به خيابان می آيند تا فرياد کنند آرزوهای نيک اسلامی شما "اخوان المسلمينی ها" را نمی خواهيم.

نگهدار نوشته است "همين قضاوت چشم دگرانديش را بر ظرفيت‌های انقلاب بست. و اين چشم بستن مستقيماً ظرفيت‌های تغيير را برای 16 سال به تاخير انداخت". در سال های 59 تا 62 رهبری وقت سازمان فدائيان اکثريت برنامهء شکوفائی جمهوری اسلامی و تکيه بر "ظرفيت های تغيير" را در پيش گرفت. اين ظرفيت پنج سال بعد در سال 67 بيشتر به نمايش در آمد. تا آنجا که من به جمع آوری نام جانباختگان مشغول بودم فقط طی چند روز طناب دار بر گردن 129 نفر از کادرها و اعضای فدائيان اکثريت انداخته شد.

 

قدرت و حقيقت

فرخ نگهدار مقهور قدرت است. برای او قدرت، معيار تعريف و مبنای تعيين حقيقت است و حقيقت ربطی به واقعيت وجودی پديده ندارد. اگر تناسب قوا تغيير کند، حقيقت نيز تغيير می کند. به پاراگراف شگفت انگيز زير از نوشتهء او توجه کنيد: "استدلال و تعبير محمدرضا نيکفر تنها زمانی ممکن است حامل منطق سياسی شود که نشان دهد تناسب قوای برآمده از انقلاب چنان بود که چنانچه جامع دگرانديشان ايران طرف مقابل را «ماشين کشتار» می‌شناخت و بر آن می‌تاخت توان و ابزار ضرور برای اوراق کردن آن را در کيسه داشت. اما به واقع آيا جامعه دگرانديش ايران را در آن سال‌ها توان اين کار بود؟" اگر پيچيدگی آگاهانهء کلام نگهدار را از آن بگيری، صاف و ساده می گويد اگر تو توان "اوراق کردن" طرف مقابل را داشتی می توانی او را "ماشين کشتار" بدانی و و منطق سياست اين اجازه را به تو می دهد و گرنه او می شود نيروئی که "ممکن‌ترين مسير به سوی استقلال و آزادی و عدالت" را می پيمايد. يعنی ميزان قدرت ماهيت را تعيين می کند. حکومت هر چه قوی تر و مهيب تر، ضرورت نگارگری و تصويرسازی لطيف و ملايم از او، بيشتر.

 

رژيم کشتار

نگهدار در بحث پيرامون موضوع "رژيم کشتار" گرفتار يک تناقض است. از يک سو زندگی سياسی اش سيری داشته است که نمی تواند مانند گنجی، پوست کنده و گستاخانه قربانيان را در گناه کشته شدن خود سهيم بداند، از سوی ديگر فکر و انتخاب سياسي اش در همان چارچوب است و از مدت ها پيش در همان راستا اظهاراتی داشته است که خشم بسياری از هم سازمانی های سابق اش را نيز برانگيخته. خود در همين مقاله می نويسد: "بارها نوشته‌ام و گفته ام، در مصائبی که رخ می‌دهد، هم ما مسئوليم و هم مسئولين." برای پوشاندن اين تناقض وی در بحث با گنجی مساله را از مسئوليت می کشاند به هدف سياسی رژيم از کشتار و خود هدفی را طرح می کند که من در پائين به آن خواهم پرداخت. اما پيش از آن مايلم پس از نقل قولی از نيکفر دو مثال را ذکر کنم تا آنان که زندگی سياسي شان سير ديگری داشته بدانند که بخشی از زندانيان به چه دلايلی کشته شدند و يا بر چه اساسی زنده ماندند.

محمدرضا نيکفر، به عنوان يکی از دلايل برای "رژيم کشتار" خواندن جمهوری اسلامی، می نويسد: "الاهيات سياسی‌ای که دستگاه نظری حکومت اسلامی را می‌سازد، ايدئولوژی‌ای مرگ‌آور است. مبنای آن انطباق ‌دهی تفکيک خودی – غير خودی به تفکيک مؤمن – کافر است و کافر، از آن ديد الاهياتی، شيطانی است و بايد به درک واصل شود. اگر رژيم رعايت می‌کند و کم آدم می‌کشد [چيزی که در دورهء خامنه‌ای اتفاق می‌افتد و گنجی آن را برجسته می‌کند] به اقتضای شرايط و رعايت مصلحت است."

مثال يک: دوستی دارم که در برابر هيئت مرگ، نيری و پورمحمدی و رئيسی، قرار گرفت. از زندانيان "سرموضعی" بود. از او پرسيدند سازمانت را قبول داری گفت آری! پرسيدند جمهوری اسلامی را قبول داری؟ گفت نه! پرسيدند مسلمانی؟ گفت نمی دانم. پدرم از افسران سازمان نظامی حزب توده در دوران شاه بود! پرسيدند در گوش تو "قل هو والله" خوانده اند؟ گفت من بچه بودم، چه می دانم. با عصبانيت يکی از آن ها پرونده را پرت کرد و دو به يک، رای دادند که او از آغاز نامسلمان (مرتد فطری) بوده و بنابراين از اسلام برگشته (مرتد ملی) نيست. مرتد ملی، مهدورالدم است و حکم اش اعدام است. بر همين اساس او خوشبختانه زنده ماند.

مثال دو: دوست ديگری به نام س... دانشجوی دانشگاه علم وصنعت که به او «س... ِ شيطان پرست» می گفتند در مقابل هيئت مرگ قرار گرفت. از او در باره دين اش پرسيدند گفت شيطان پرست! بازجويی توضيح داد اين ها از اهالی کرند کرمانشاه هستند و دين مخصوصی دارند. او هم به همان دليل که نامسلمان فطری شناخته شد، زنده ماند و اکنون در خارج زندگی می کند و می گويد شيطان، مرا از دست اين ها نجات داد.

در کشتار 67 چند سد نفر (شايد قريب هزار نفر) پس از همين نوع محاکمات شرعی از اسلام برگشته شناخته شده و به بالای چوبه دار فرستاده شدند.

 

کشتار برای تغيير توازن نيرو درحکومت!

در نوشته "ضرورت عبور از..." فرخ نگهدار آنچه که بيش از موارد ديگر برای من آزار دهنده و ناخوش آيند است اين است که جان از دست رفتهء اين همه انسان را دستمايهء نگارگری سياسی می کند و نيز تحقير و توهينی است که نسبت به قربانيان سياسی جمهوری اسلامی از آغاز تاکنون روا می دارد. به باور او تمام اين انسان ها برای برآوردن دو هدف کشته شدند يکی اينکه تعادل قوا در حکومت تغيير کند و ديگر اينکه مخالفين از هرگونه اصلاح امور نااميد شوند و رژيم را "رژيم کشتار" ببينند. خود اين هزاران قربانی برای انديشه و وجود و سياست شان کشته نشده اند، آن ها فقط پارسنگ هايی بوده اند که توازن قوا را در بالا به هم بزنند. مثلاً، چهار هزار نفر انسان سياسی در کشتار 67 نابود شدند تا آيت الله منتظری را برکنار کنند و يا اينکه حکومت می کشد که شايستهء صفت "ماشين کشتار" قلمداد شود. او ادعا می کند: "از روز اول تأسيس جمهوری اسلامی تا همين امروز همه کشتارها، از 22 بهمن 57 تا همين امروز، همين دو هدف را پی گرفته‌اند." گاه انسان با چنان تحليل های سست و سخيفی مواجه می شود که نمی داند آن را به پيرانه سری نسبت دهد يا به احساس وظيفهء "ايماژ" سازی و "نگارگری تصوير" به هرقيمت و در حد ابتذال.

نگهدار می نويسد: "من تا کنون در تحليل‌های متعدد علل اين تصميم حکومت را توضيح داده‌ام. تصميم به کشتار بيرحمانهء مخالفان دو کارکرد کاملاً مشهود داشته است: اولاً به عاملان آن امکان داد که آيت الله منتظری و به دنبال او جناح چپ جمهوری اسلامی را به سهولت از رأس قدرت، از دسترسی به مقام رهبری، محروم سازند؛ ثانياً کمک کرد که مخالفان جمهوری اسلامی در ذات آن چيزی جز يک «ماشين کشتار» نبينند. بخشی از جمهوری اسلامی ايران از روز اول تأسيس اين حکومت عزم جزم داشته است که تا می‌تواند همهء نيروهای سياسی دگرانديش را از هرگونه اميد به اصلاح امور و بازگشايی فضای سياسی نااميد کند. اعدام‌های سياسی موثرترين وسيله برای قانع (کردن) طرف مقابل به عجين بودن شکنجه و اعدام با ذات حکومت است. از روز اول تأسيس جمهوری اسلامی تا همين امروز همهء کشتارها، از 22 بهمن 57 تا همين امروز، همين دو هدف را پی گرفته‌اند."

آنچه که فرخ نگهدار از آن به نام بخشی از جمهوری اسلامی نام می برد در تمام طول حيات جمهوری اسلامی، چه در دوران خمينی و چه در دوران خامنه ای بخش اصلی و اساس و عمود (تيرک) خيمهء نظام، يعنی شخص ولی فقيه و دستگاه و نهادهای وابسته به ولايت فقيه، بوده است.

http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/171116.php

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه