|
||||
|
توافقی که در ساعات پس از نیمه شب یکشنبه گذشته بین جمهوری اسلامی و کشورهای 1+5، و به خصوص ایالات متحده، در ژنو صورت گرفت بدون تردید یک اتفاق بزرگ تاریخی بود. دشمنی با آمریکا یک پایهء مهم ایدئولوژیک و سیاسی رژیم حاکم بر ایران در سی و چند سال گذشته بوده است و، از این رو، شکسته شدن این تابو به سادگی صورت نگرفته و بدون تردید عوامل و انگیزههایی بسیار قوی در آن مؤثر بوده است. این توافق، که تأیید ولی فقیه علی خامنهای را به همراه داشت، برای بسیاری یادآور پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل برای آتش بس جنگ ایران و عراق در سال 1367 از سوی آیت الله خمینی است که خود از آن تحت عنوان سر کشیدن «جام زهر» یاد کرده بود. ولی اگر این مقایسه را بپذیریم، توافق نامهء اخیر را باید تنها نوشیدن «جرعهء اول» آن دانست.
خبر توافق جمهوری اسلامی با گروه 1+5 البته انعکاسی بسیار قوی در سطح جهان داشت و در صدر اخبار جهانی قرار گرفت. ولی خبری که بلافاصله پس از آن انتشار یافت اهمیت بیشتری پیدا کرد. خبر این بود که از ماهها پیشتر دیدارهای محرمانهای بین برخی از مقامات بلند پایهء جمهوری اسلامی و دولت باراک اوباما، در سطح معاونان وزارت خارجه جریان داشته، و دیدارهای اخیری که در نیویورک و ژنو بین وزیران خارجه ایران و آمریکا (و گفتگوی تلفنی روحانی با اوباما در نیویورک) صورت گرفته مسبوق به این سابقه بوده است. علاوه بر این (و این نکته حائز اهمیت زیادی است)، این دیدارها پیش از شروع کار روحانی به عنوان رییس جمهوری اسلامی و حتی پیش از موفقیت او در رقابت برای احراز این مقام در انتخابات اخیر رخ داده است. نکتهء اخیر نشان میدهد که شکسته شدن یخ 34 ساله روابط جمهوری اسلامی با آمریکا، بر خلاف تصور عمومی، نه محصول مستقیم روی کار آمدن حسن روحانی و بلکه ناشی از تغییر سیاست کلی نظام، و فرای نتیجهء انتخابات بوده است.
میدانیم که در ساختار جمهوری اسلامی، علی خامنهای قدرت مطلقه دارد و به خصوص سیاست خارجی و هستهای ایران تماماً تحت کنترل او است. یکی از دلایل حمایت بیدریغ او از احمدی نژاد همین بود که در اجرای این سیاست بیش از سایر کسانی که در رأس قوه مجریه قرار داشتند منویات او را اجرا میکرد. از این رو، انجام گفتگوهای محرمانه بین جمهوری اسلامی و آمریکا، که از ماه مارس گذشته آغاز شده، بدون اجازهء خامنهای امکان نداشته است. در جریان مناظرات تلویزیونی نامزدهای انتخاباتی نیز دیده شد که همهء آنان، به جز جلیلی، از سیاست هستهای چند سال اخیر که جلیلی عهدهدار آن بود انتقاد میکردند. این انتقادها نه فقط از زبان روحانی (که شدیدتر از دیگران جلیلی را نقد میکرد) بلکه حتی از زبان ولایتی که مشاور خامنهای در امور بینالملل است نیز شنیده شد. در سال های گذشته مواردی پیش آمد که ولایتی (فرای سر جلیلی و هیئت مذاکره کنندهء رسمی ایران) با مقامات خارجی، از جمله در مسکو، در مورد مناقشهء اتمی ایران با غرب به مذاکره پرداخته و این سؤال را در محافل سیاسی پیش آورده بود که چه کسی کارگزار و نمایندهء واقعی خامنهای در این زمینه است: جلیلی یا ولایتی؟ این سؤال پس از بحثهای داغ تلویزیونی و حملات شدید سایر نامزدها و به خصوص ولایتی به جلیلی باز مطرح شد و بسیاری را شگفت زده کرد.
اکنون معلوم میشود که تصمیم به تغییر جهت سیاست رژیم در قبال آمریکا (که حل مناقشه هستهای در گروی آن است) از مدتی قبل صورت گرفته و شخص خامنهای از آن هنگام به اتخاذ این تصمیم متقاعد شده است. البته میتوان فهمید که برای کسی که سالها بر طبل دشمنی با آمریکا کوبیده و اعتبار سیاسی خود را بر آن بنا کرده چقدر اتخاذ این تصمیم مشکل بوده است. علاوه بر این، او باید به حدی از استیصال رسیده باشد که به چنین تغییر سیاستی تن دهد، و این استیصال بدون شک ناشی از آگاهی بر اثرات خانمانسوز تحریمهای گسترده و فلج کننده کشورهای غربی علیه ایران و خود رژیم بوده است. ممکن است تصور کنیم که او چندان از «غم بینوایان» «رُخ زرد» نشده باشد، ولی کاهش شدید درآمدهای نفتی، و خطر خشک شدن آن با تحریمهای بعدی، بزرگترین تهدید برای حفظ قدرت اقتصادی و نظامی و امنیتی رژیم و نیروهای سرکوب و تأمین هزینههای سنگین سیاستهای ماجراجویانهء او در کشورهای دور و نزدیک، و به خصوص در منطقهء خاورمیانه، بوده است. مشاوران خمینی وقتی از وضع رقتبار نیروهای نظامی ایران در صحنههای جنگ (و تلفات فاجعهبار انسانی و شرایط بسیار بد اقتصادی ناشی از جنگ هشت ساله) به او گزارش دادند، او قانع شد که ادامهء جنگ بیهوده است و به آتشبس تن داد. اکنون روشن شده است که خامنهای نیز اواخر سال گذشته به نتیجهای مشابه در رابطه با آمریکا رسیده و به واقعیت تلخ و دردناک تغییر سیاست در قبال آمریکا تن داده است.
این تغییر سیاست چند چیز را توضیح میدهد. یکی این که چگونه سایر نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری این آزادی را یافتند که صریحاً و بدون مجامله در مناظرههای تلویزیونی سیاست هستهای جلیلی را مورد انتقاد شدید قرار دهند. به طور قطع، اگر جلیلی همچنان خامنهای را در این گفتگوها نمایندگی میکرد هیچ یک از نامزدها جرأت انتقاد صریح از او را پیدا نمیکردند (و گرنه همان طور که یکی از اعضای شورای نگهبان در مورد روحانی گفت، ممکن بود صلاحیت آنان پس گرفته شود). دوم این که نتیجهء انتخابات هر چه میبود، فرد برآمده همین سیاست جدید را دنبال میکرد. میتوان تصور کرد که حتی اگر جلیلی سر از صندوق در میآورد، او نیز چارهای نداشت به جز این که تغییر جهت دهد و برای جلوگیری از قطع صادرات نفت و فروپاشی کامل اقتصادی کشور با آمریکا وارد گفتگو شود. یعنی برآیند رأیگیری تأثیری در تغییر سیاست خارجی و هستهای رژیم نمیگذاشت - تنها سرعت و کیفیت اجرای این تغییر بود که از فرد به فرد تفاوت میکرد. آقای روحانی که شدیدترین انتقادات را متوجه جلیلی کرده بود و به این دلیل مورد توجه مردم قرار گرفت و توانست رأی تعیین کننده زیادی را به خود جلب کند و احیاناً از جمله کسانی است که در اقناع خامنهای به تغییر سیاست سهم داشته (مشابه سهم رفسنجانی در قانع کردن خمینی به پذیرش آتشبس)، طبعاً بیش از هر نامزد دیگری توانایی و صلاحیت اجرای سیاست جدید را نیز دارا بوده است. حتی میتوان دعوت بیسابقه خامنهای از «مخالفان نظام» را که در انتخابات شرکت کنند نیز در همین رابطه توضیح داد تا برای رییس جمهور جدید در تغییر سیاست خارجی و هستهای پشتوانه مردمی قویتری ایجاد کند.
علاوه بر این، شاهد آن هستیم که خامنهای در عین حال که همچنان به ظاهر موضع ضد آمریکایی خود را حفظ کرده و آن را با چاشنیهای بددهنی به اسراییل میآمیزد، برای جلوگیری از اظهارات و اقدامات خرابکارانهء وابستگان و طرفداران خود، صریحاً از اقدامات هیئت نمایندگی روحانی (ظریف و تیم او) حمایت میکند، نتیجه کار آنان را «موفقیت» مینامد و سپاس میگزارد و دیگران را از نقد و تعرض به آنان بر حذر میدارد. برای هیچکس، و از جمله ارادتمندان خامنهای، مشکل نیست که متن توافق نامه را بخوانند و ببینند که رژیم ایران در برابر تعهداتی که پذیرفته چه امتیازات محدودی گرفته است - امتیازاتی که چندین برابر آن را در برابر تعهدات بسیار کمتری میتوانستند سالها پیش از غرب بگیرند و کشور را در معرض تحریمهای اقتصادی و سیاسی هشت سال اخیر قرار ندهند. به اضافه این، که روحانی و ظریف و همکاران او از در دوستی با آمریکا درآمدهاند و با کسانی که خامنهای آنان را نمایندهء شیطان بزرگ میشناسد و پیروان اش به اشارهء او شب و روز بر آنان لعن و نفرین میفرستند نشستهاند و خوش و بش کردهاند و دست دادهاند و مصافحه و معانقه کردهاند و عکس یادگاری گرفتهاند.
در واقع، مشابهتهای زیادی بین قبول آتش بس در سال 67 و پذیرش توافق اخیر به چشم میخورد. هر دو اقدام به منزلهء شکستن تابوی سیاسی بزرگی بود و بسیاری از هواداران رژیم را سخت حیرتزده کرد؛ در هر دو مورد، حکومت هزینهء سنگینی را برای ادامهء «شرایط جنگی» بر مردم تحمیل کرده بود: یکی جنگی خانمانسوز با سدها هزار تلفات انسانی و سدها میلیارد دلار هزینه، و دیگری تحریمهای اقتصادی کمرشکن تا حد محرومیت مردم از غذا و دارو؛ آن جا «جنگ، جنگ تا پیروزی» و «فتح بیت المقدس از راه کربلا» شعار اصلی و مقدسی بود که همهء تلفات انسانی را توجیه کرد، و این جا «مرگ بر آمریکا» و شکست «استکبار جهانی» و «انرژی هستهای حق مسلم ما است» توجیهگر تحمل فشار بیحد اقتصادی بر مردم محروم کشور و راندن آنان به زیر خط فقر بود؛ در آنجا جنگ خانمانسوز برای هشت سال ادامه داشت و سرانجام جمهوری اسلامی به آتش بسی تن داد که میتوانست در سال های پیش تر و هزاران هزار قربانی کمتر با گرفتن امتیازات بسیار از طرف مقابل آن را بپذیرد، و اکنون نیز پس از هشت سال رجزخوانیهای احمقانه در برابر غرب و برقراری تحریمهای شدید اقتصادی علیه مردم، خامنهای به مصالحهای تن میدهد که در سالهای پیش تر و دهها تحریم اقتصادی کمتر میتوانست با گرفتن امتیازات بسیار از طرف مقابل آن را بپذیرد.
در برابر این شباهتها اما دو تفاوت عمده بین دو اقدام یاد شده به چشم میخورد. یکی این که خمینی دست کم این تهور یا شجاعت را داشت که آتشبس را رسماً بپذیرد و از آن به نوشیدن جام زهر یاد کند. خامنهای از این خصوصیت بی بهره است و در حالی که در خفا از حدود یک سال پیش ایلچی به غرب و ایالات متحده روانه ساخته است، در علن زبونانه همچنان به دشمنی با آمریکا تظاهر میکند و پیروان اش را به دادن شعار «مرگ بر آمریکا» وا میدارد. دوم این که خمینی با سرکشیدن جام زهر به جنگ خانمانسوز هشت ساله پایان داد و آن را به تاریخ سپرد. خامنهای هنوز در اول راه است. او امتیازاتی به غرب داده تا غرب اوضاع را از آن چه که هست بدتر نکند. نه آن امتیازات برای غرب کافی است و نه تحریمهای رفع شده (یا تعلیق تحریمهای بیشتر) میتواند چرخ اقتصاد کشور را به حال عادی باز گرداند یا صادرات نفت را بالا ببرد و خزانهء خالی شده دولت را پر کند. سیاستهای ماجراجویانه و مخرب او چنان غرب را علیه ایران بسیج کرده که برای جبران آنها باید هزینههای به مراتب بیشتری (و عمدتاً از جیب ملت) بپردازد. او تا کنون تنها جرعهای از جام زهر را نوشیده است. باید او را تشویق کرد که جرأت کند و هرچه زودتر با سر کشیدن تمام جام، کشور را از مخمصهء طاقتفرسایی که به لطف سیاستهای او گرفتار آن شده خلاص کند. و این کار امروز بیش از هر کس دیگر از شخص حسن روحانی ساخته است...
سهشنبه 5 آذر 1392 – 26 نوامبر 2013
https://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.