بازگشت به خانه

ا

چرا با فتوا اشخاص ترور می‌شوند؟

به ياد سالروز شهادت دکتر کاظم سامی

محمد جعفری

mbarzavand@yahoo.com

جمعه 8 آذر ماه 1392 ـ  29 ماه نوامبر 2013

 

در جامعه هميشه کسانی هستند که بدليل داشتن موقعيت اجتماعی، انقلابی و يا شرايط ويژه سياسی و يا نظامی، سربه نيست کردن شان از طريق پرونده سازی و متهم کردن آنان به وابستگی به اين و يا آن کشور امکان پذير نيست. ازاين رو اينگونه اشخاص را با توطئه های گوناگون - و از جمله از طريق صادر کردن فتوا - سربه نيست می‏کنند و سپس برای بعضی از آن ها اشک تمساح هم می‏ريزند و يا آنها را به درجهء رفيع شهادت نائل می‏گردانند و در غالب موارد هم از شهادت شان برای اغفال و تحميق هرچه بيشتر تودهء برانگيخته شده، استفاده های تبليغی می‏کنند.

در جمهوری اسلامی از اين موارد به قدری زياد است که تمامی آنها تا به امروز به درستی احصاء نشده اند. زعمای جمهوری ولايت مطلقه فقيه درس کشت و کشتار و ترور را از استاد اعظم خود آقای خمينی گرفته اند که فتوا می داد که حفظ حکومت اسلامی «اوجب واجبات» است، «...و همين تکليف است که ايجاب می کند خون ها در انجام آن ريخته شود».(1) و يا «اگر اينها در جامعه ساقط نشوند امام زمان را ساقط می کنند، اسلام را ساقط می می کنند.»(2)، و باز «...آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و کشور اسلامی و مخالف‏ ‏با حيثيت جمهوری اسلامی است به طور قاطع اگر جلوگيری نشود همه مسئول میباشند‏ ‏و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد به يکی از امور مذکور نمودند به دستگاه های‏ ‏مربوطه رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهی نمودند خودشان مکلف به جلوگيری هستند.»(3) .

نظر به اين که اين مقاله به ياد و خاطر سالروز زنده ياد شهيد دکتر کاظم سامی قلمی گرديده، و از طرفی نظر بر اختصار است، از موارد ديگر ترور ها در اينجا می گذرم. (4)

برای روشنائی انداختن به کارد آجين کردن دکتر سامی و در نتيجه به قتل رساندن آن شهيد لازم است که مختصری به وضعيت سرگرد دلشاد تهرانی قبل و بعد از در سال 1367، خودکشی و يا خودکشی کردنش، در 17 آذر سال 1367 که پرداخته شود:

 

وضعيت سرگرد دلشاد تهرانی قبل از خودکشی و يا گشتن اش

در کتاب غائله 14 اسنفد 1359 که پديدآورنده و ناشر آن دادگستری جمهوری اسلامی ايران، شورای عالی قضايی است. در مورد سرگرد دلشاد تهرانی پيش از خود کشی و يا کشتن، چنين آمده است:

«ج - سرگرد دلشاد تهرانی - پس از سرهنگ فرسنداج به فرماندهی گارد گماشته شد. اين آقا دلچسب تر از سرهنگ بود، چون ظاهری آراسته و متدين و باطنی بس آلوده و ناهنجار داشت. گزارش بسيار محرمانه‏ای اين آقا را چنين معرفی می نمايد:

1- در يک خانواده مذهبی در تهران در خيابان اميريه، خيابان فرهنگ متولد شده است.

2- سرای فرهنگ و خيابان بوذرجمهری، نمايشگاه داران و دلالان اتوموبيل او را خوب می‏شناسند.

3- قبل از ازدواج پاتوق دلشاد خيابان جمشيد و شهرنو بود.

4- از پرسنل قديمی تيپ 23 نوهد است .

5- در سال 1341 در يک مأموريت نظامی در نقده به يک دختر 13 ساله تجاوز نموده.

6- در جوانی ... بوده است.

7- عوامل قديمی باشگاه کيان، بخصوص مهدی لحافدوز با وی روابط ... داشته‏اند.

8- قبل از انقلاب خبرچين ضد اطلاعات تيپ بود.

9- در جريان کاروانسراسنگ، عضو فعال و بهمين جهت سی هزار ريال از ساواک دريافت نموده است.

10- بلافاصله پس از انقلاب رنگ عوض کرده سرپرست کميته پاکسازی تيپ شد که کليه سوابق پليد خود را از پرونده رکن دوم اطلاعات بر می دارد.

11- از امکانات شغلی خود بعد از پيروزی انقلاب استفاده کرده و يک اتوموبيل بنز سواری طاغوت به قيمت بسيار نازل و قسطی خريداری می نمايد" (5) .

 

وضعيت وی بعد از خودکشی و يا گشتن اش

در سال 1367، بعداز خودکشی و يا خودکشی کردن اش، وی را شخصی عاشق و دلسوخته امام و نمونهء بارز يک نظامی انقلابی و برحذر از ماديات و ... معرفی می‏کنند:

«سرهنگ دلشاد تهرانی، افشاء کنندهء کودتای نوژه در گذشت. سرهنگ تهرانی از افسران دلسوز متهعد و از جان گذشتهء ژاندارمری بود. يکی از همکاران او در گفتگويی با خبرگزاری جمهوری اسلامی در مورد تعهد کاری و خصائل اخلاقی وی اظهار داشت: "پايبندی و ارادت او به اسلام و انقلاب زبانزد همه بود و در اجرای وظايف کمترين اغماضی روا نمی‏داشت". وی تأکيد کرد سرهنگ تهرانی در همين حال با اخلاق حسنه خود محيط کاری را آکنده از صفا و صميميت کرده بود. کشف و افشای کودتای نوژه از بارزترين فعاليت های مرحوم سرهنگ تهرانی طی دوران خدمت اش بوده است. وی در جبهه های جنگ تحميلی حضور فعال داشت و در چند نوبت نيز مجروح شد. سرهنگ دلشاد تهرانی عاشق دلسوختهء حضرت امام و نمونهء بارز يک نظامی انقلابی و وطن دوست بود. قبل از انقلاب در هوانيروز فعاليت داشت و سپس وارد ژاندارمری شد و مدتی معاونت بيمارستانی ژاندارمری را بعهده داشت. تواضع و ايمان اش او را برحذر از توجه به ماديات کرده بود و تا پايان عمر 51 ساله‏اش بصورت بی پيرايه‏ای با همسر و دو دخترش زندگی کرد. بمنظور بزرگداشت مرحوم سرهنگ تهرانی فردا (جمعه)، ساعت 20/14 مجلس ختمی در مسجد ابوسعيد واقع در خيابان ابوسعيد منعقد است».(۶)

منقول است که اين اطلاعيه و مطلب را مقامات امنيتی به خبرگزاری جمهوری اسلامی و روزنامه ها داده اند. در کتاب دادگستری جمهوری اسلامی، آقای دلشاد تهرانی را بدانگونه معرفی کرده‏اند، ولی بعد از خودکشی، وی را اينگونه معرفی می‏کنند. رازِ و سرّ اين دو گانگی کاملاً متضاد در چيست؟

«علت ناهنجار و فاسد معرفی کردن دلشاد تهرانی در مرتبهء اول اين است که وی در آن زمان مسئول يگانهء حفاظت رياست جمهور، آقای بنی صدر، بوده است. قصدشان نشان دادن فساد و بخدمت گرفتن افراد فاسد در دفتر بنی صدر است که وي را اين چنين معرفی کرده‏اند و بيچاره دلشاد تهرانی در اين رابطه چوب بنی صدر را خورده است. طرفه اينکه نقل کرده‏اند وی يکی از افسران ورزيدهء اطلاعات بوده و کشف و افشای کودتای نوژه را از مهمترين فعاليت دوران خدمت وی ذکر می‏کنند و توجه نکرده‏اند که اين کشف هم در دورانی است که وی در دفتر رياست جمهوری مشغول خدمت بوده است.

در مرتبهء دوم همين افسر با باطنی بس آلوده و ناهنجار - به زعم آنها- را بخدمت می‏گيرند و بکارهای امنيتی - اطلاعاتی بکار می‏گمارند، و او از همه عيوب گذشته پاک و مفتخر به القاب افتخارآميز می‏گردد.

 

ماجرای قتل دکتر سامی

بعداز قتل مرحوم دکتر کاظم سامی در 2 آذرماه سال 1376، بطوريکه نقل می‏کردند، از آقای تهرانی خواسته شده است همانطوري که کودتای نوژه را کشف کرده است، قاتل دکتر سامی را نيز پيدا کند و نشان دهد که دولت در اين قتل دست نداشته است و وعدهء خلعتی نيز به او می‏دهند. آقای تهرانی دست بکار می‏شود، اما محتوای پيام را که می‏گويد «با پيدا کردن قاتل دکتر سامی نشان دهد که دولت در قتل دست نداشته است» را بدرستی دريافت نمی‏کند و با پيگيری و جديت کار تحقيق را پی می‏گيرد و سرانجام دو هفته بعد از قتل دکتر سامی، وی را  بهنگاميکه سرنخ اصلی را کشف می‏کند، در پشت ميز کارش به ضرب گلوله به قتل می‏رسانند و همانروزها شايع می کنند که وی در اطاق کارش با اسلحه کمری خود، خودکشی کرده است. و برای حتم غائله بدينگونه از زحمات وی قدردانی کردند.»(7)

اين قسمت اطلاعاتی بود که در سال 1380 در کتاب «اوين؛ جامعه شناسی زندانی و زندانبان» به اطلاع عموم رسيد. اما بعد از انتشار کارنامه و خاطرات سال 1367 آقای هاشمی رفسنجانی در سال 1390، سر نخ ديگری که دست زعمای جمهوری اسلامی در آن ديده می شود منتشر شده است:

«يکشنبه 6 آذر 67. ساعت هفت صبح به مجلس رسيدم. تا هشت کارهای دفتر انجام شد. در جلسه علنی قبل از دستور مرگ دکتر [کاظم] سامی را تسليت گفتم. در مطب اش توسط شخص نا‌شناسی با چاقو ترور شده و پس از انتقال به بيمارستان و کارگر واقع نشدن معالجات، فوت کرده است. رسانه‌های خارجی با شيطنت به‌گونه‌ای صحبت می‌کنند که نظام را متهم به قتل او کنند. آيت‌الله منتظری هم پيام مفصلی به پدرش داده‌اند.»(8)

«پنجشنبه 10 آذر 67. آقای سيد علی اکبر محتشمی وزير کشور تلفنی اطلاع داد که قاتل دکتر کاظم سامی را دستگير کرده اند و مجدداً اطلاع داد که شناخته شده ولی فراری است و دستگير نشده است.»(9)

«شنبه 27 اسفند 67. آقای موسوی اردبيلی گزارش داد که در پزشکی قانونی در صحت ادعای خودکشی قاتل دکتر سامی ترديد به‌وجود آمده و احتمال اينکه باندی بوده‌اند و او را کشته‌اند و کشته‌اش را حلق آويز کرده‌اند، وجود دارد. قرار شد پيگيری شود تا حقيقت مکشوف گردد.» (10)

در تمامی قتل ها و ترورهائی که در زمان خود به علت آشکار شدن سر نخ هائی و ضد نقيض گوئی های زعمای ولايت مطلقۀ فقيه در جامعه سر و صدائی راه افتاده «قرار شد پيگيری شود تا حقيقت مکشوف گردد!» ولی هر گز تا به امروز چنين اتفاقی نيفتاده است. در مورد قتل شهيد دکتر کاظم سامی گفته ها و يادداشت های آقای علی اکبر اعلمی بسيار گويا و رسا است.

آقای علی اکبر اعلمی، که در آن هنگام معاون مدير کل امور انتظامی وزرات کشور بوده است، بعد ها عنوان کرد: «با توجه به ماموريت ذاتی ادارهء کل امور انتظامی سعی می کردم که به هر طريق ممکن از کم و کيف اين حادثه‌ء تلخ باخبر شوم. اما متأسفانه اطلاعات موجود در ادارهء کل انتظامی در حدی نبود که بتوان از جزئيات اين حادثه سر درآورد. حتّی آن بخش از پروندهء انتظامی قتل سامی هم که در اختيار ما قرار گرفت آکنده از ابهامات و ضد و نقيض گويی‌ها بود. با اين وصف در حوزهء کاری من کسی به‌خود اجازه نمی‌داد که انگشت خود را متوجه ابهامات مذکور کرده و بطور جدی در مقام کشف و رمزگشايی آنها برآيد.»(11)

اعلمی توضيح می دهد: «موضوعی که بر پيچيدگی و ابهام اين واقعهء تلخ افزود مرگ مشکوک قاتل و نحوهء کشف آن بود؛ به اين معنا که مقامات قضائی و مسئولان امنيتی و انتظامی در اواخر آذرماه همان سال اعلام کردند که "محمد جليليان" قاتل دکتر سامی بيماری روانی داشته و يک ‌روز پس از ارتکاب قتل در گرمابهء برليان اهواز خود را با کمربند از دوش حمّام حلق آويز کرده و به عمر خود پايان داده است و اين در حالی بود که گزارش پزشک قانونی خلاف اين ادعا را گواهی کرده بود!» (12)

وی همچنين می‌گويد: «در پی اين مصاحبه، طی يادداشتی خطاب به دکتر صدر، معاون سياسی امنيتی وقت وزارت کشور، به ابهامات و ضد و نقيض گويی‌های پرونده اشاره کردم. از ديد من حداقل شش ابهام جدی در گزارش نيروهای امنيتی و انتظامی آن‌روز وجود داشت:

«1. ميان متهم شدن قاتل به اختلالات روانی و تهیّه‌ء چند پاسپورت و شناسنامه جعلی توسط وی تناسب منطقی وجود نداشت.

«2. اخراج يک کارمند، که طبق گزارش مسئولان امر دوباره به شغل اولش بازگشته بود، نمی ‌توانست انگيزه‌ای قوی برای ارتکاب قتل سبعانهء سامی و تصميم به قتل همسر وی باشد.

«3. وجود چندين شناسنامه و پاسپورت جعلی در نزد قاتل حاکی از اين بود که وی فرد انگيزه ‌داری بوده و قصد خروج از کشور را داشته است. در اين صورت شهرهای مرزی شمال‌ غرب کشور بهترين گزينه‌ای بود که او می‌توانست برای فرار از کشور انتخاب کند. بنابراين متواری شدن او به شهر اهواز چندان وجاهتی نداشت.

«4. کدام سرنخ توجه ماموران امنيتی و انتظامی را به شناسايی قاتلی جلب کرده بود که تقريباً 20 روز قبل از شناسائی وی در گرمابه‌ای واقع در اهواز دست به خودکشی زده بود.

5«. کسی که قصد خودکشی داشته چرا حمّام را انتخاب کرده و چرا وسيله‌ء مناسبی را برای خودکشی با خود به همراه نبرده است تا ناگزير نشود که با کمربند خود را حلق‌آويز نمايد!

«6. فاصله کم دوش از سر استحمام کننده‌، کوتاه بودن کمربند برای انجام عمليات خودکشی از طريق دوش‌، عدم مقاومت دوش برای تحمل سنگينی قاتل و فاصله آن با زمين و ... از مواردی است که قبول سناريوی خودکشی از طريق حلق آويز شدن از دوش گرمابه را با ترديد جدی مواجه می‌ساخت.» (13)

مطلب سخت تأمل بر انگيز ديگری که دست زعمای جمهوری اسلامی را در قتل دکتر سامی آشکارتر می کند واکنش "مسئولان وقت وزارت کشور" به يادداشت و ملاحظات اعلمی است؛ او روايت می‌کند: «به نگارنده فهماندند که شتر ديدی، نديدی! لذا ترديدها و ابهامات مذکور که امکان انتشارش در رسانه‌های آن‌روز کشور ميسّر نگرديد تا به امروز همچنان در دفترچهء خاطراتم جاخوش کرده...»(14)

گفتهء احمد خمينی هم در مورد اطلاعيهء مرحوم منتظری در مورد قتل دکتر سامی قابل تأمل و تعمق است. وی، که خودش قربانی همين توطئه هائی که در آن شرکت داشت شد، در انتقاد به آقای منتظری که در مورد قتل دکتر سامی پيام (15) خود را به نحوه ای نداده که جمهوری ولايت مطلقه را تبرئه کند، خطاب به آيت الله منتظری می نويسد: «آيا در مورد قتل مرحوم دکتر سامی شما به گونه ای اطلاعيه نداديد که از آن فهميده شود نظام او را کشته است؟ يادتان است در ديداری با شما اين مطلب را گفتم؟ بلافاصله آقای هادی گفت پيام آقا به صورتی بود که نظام تبرئه شد. من به او گفتم خودت را به آن راه نزن که شما از آنجا که ساده انديش هستيد و نمی دانيد چه چيزهائی را بايد گفت و چه چيزهائی را نبايد گفت گفتيد: "بلکه فلاحيان گفته است ما منافقين را از پا در می آوريم"؛ به آقا هادی گفتم ايشان خودش تصديق کرد که خواسته است به صورتی بگويد که قتل مرحوم دکتر سامی به گردن نظام بيفتد و بعد به شما گفتم اولاً معلوم نيست فلاحيان چنين چيزی گفته باشد. از آن گذشته سامی که منافق نبود آيا خدا را خوش می آيد هر قتلی و غارتی را به گردن نظام بيندازيد؟»(16)

اين نکته از گفتهء آقای احمد خمينی که «شما از آنجا که ساده انديش هستيد و نمی دانيد چه چيزهائی را بايد گفت و چه چيزهائی را نبايد گفت گفتيد: بلکه فلاحيان گفته است ما منافقين را از پا در می آوريم » خود گويای مطلب است.

مقاله را با اين نکته به پايان می برم: بطوری که همگان اطلاع دارند دکتر کاظم سامی وزير بهداری و درمان در دولت موقت بود. مدتی بعد در جرايد خوانديم که دکتر سامی از وزارت بهداری استعفا داده است. اينکه چرا وی استعفا داده در آن زمان جزو اسرار بود. اما بعداً معلوم شد که وی طرح درمان و بهداشت عمومی را که تهيه کرده بود، در صدد بود که طرح خود را به اجرا در آورد، در جلسه ای که مرحوم مهندس بازرگان با آقای خمينی داشته، آقای خمينی به بازرگان نخست وزير می گويد، صلاح نيست که دکتر سامی وزير بهداری و درمان باشد و او را از وزارت برداريد و اگر شما حاضر به برداشتن او نيستيد من خودم او را بر می دارم. بازرگان هم برای اينکه آقای خمينی خودش اقدام نکند و آبروی دکتر سامی را ببرد، دوستانه احتمالاً بدون اينکه ماوقع را به دکتر سامی بگويد، به آن مرحوم می گويد: که بهتر است، از وزارت بهداری استعفا بدهد و ايشان هم از وزارت بهداری استعفا می دهد.

 

نتيجه

آنهائی که خيال می کنند که بعضی زعمای جمهوری اسلامی که امروز دست شان از بخشی از قدرت کوتاه شده، مردمي شده و دلشان به جان و مال و ناموس مردم می سوزد به کجراهه می روند. زيرا همین ها برای حفظ قدرت از قتل نزديکترين افراد هم خم به ابرو نمی آورده اند. وقتی مرحوم لاهوتی در سال 60 در زندان اوين با سم استريکنيک کشته می شود (17). آقای هاشمی هم برای اينکه اين راز فاش نشود، دختران و دو داماد خود که پسران شهيد لاهوتی هستند را جمع می کند و به آنها می گويد: «شما به خاطر انقلاب، سکوت کنيد.» (18) و «آنها هم آدم‌های باهوشی بودند و موقعيت را فهميدند» (19)، و سکوت اختيار کردند. همچنين، بنا به گفتهء نيازی، احمد خمينی را می کشند(20) و بعد از کشته شدن احمد آقا خمينی نيز، آقای هاشمی رفسنجانی باز، «همهء اعضای خانواده خمينی را در اطاقی گرد می آورد و خطاب به آنها می گويد:کلمه ای سئوال برانگيز دربارهء طبيعی نبودن مرگ حاج احمد آقا نبايد از زبان شما خارج شود.»(21) و اکنون فاش شده است که در زمان رياست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی بيش از هشتاد نفر به قتل رسيده اند(22) و جای بسی تأسف و تآثر است که خون و جان انسان ها تا اين حد در جمهوری اسلامی بی ارزش شده است و اکنون کسان بسياری که خود آمر و مسبب قتل های زيادی بوده و يا حد اقل با آمرين و قاتلين همراهی کرده و يا به آن علم داشته و به خاطر حفظ قدرت دم فرو بسته اند، آزادی، حقوق و عدالت می خواهند. والعلم عند الله.

ـــــــــــــــــــــ

نمايه:

1- آيا ميدانيد چرا چنين رژيمی بر پاست؟ (جاذبيت قدرت و شيفتگی به آن)، محمد جعفری، ص 335.

2- همان سند.

3- همان سند.

4- و اما کسانی مايل به اطلاعاتی در مورد قتل دکتر مصطفی چمران، آيت اللَّه حسن لاهوتی، تيمسار فلاحی و سرهنگ فکوری هستند به کتاب « اوين؛ جامعه شناسی زندانی و زندانبان» ص 64 تا 81، مراجعه کنند.

5- جامعه شناسی زندانی و زندانبان، محمد جعفری، ص 111 و 112؛به نقل از: غائله 14 اسفند 1359، دادگستری جمهوری اسلامی ايران، شورای عالی قضايی، چاپ اول، 1364، صفحات 409 و 410.

6- همان سند، ص 112؛ به نقل از: روزنامه اطلاعات، پنجشنبه 17 آذر 1367، شماره 18632، صص 1 و 2.

7- همان سند، ص 113.

8- پايان دفاع آغاز باز سازی،هاشمی رفسنجانی، چاپ 1390، ص 412.

9- همان سند، ص 423.

10- همان سند، صفحات 555 و 556.

11- نقل از گزارش يک ترور از: مقاله مرتضی کاظميان.

12- همان سند.

13- همان سند.

14- همان سند.

15- متن پيام مرحوم منتظری در مورد ترور دکتر سامی در کيهان دو شنبه 7 آذر 67 شماره 1348 آمده است.

16- رنجنامه احمد خمينی به آيتالله منتظری، موخ 9 ارديبهشت 68، ص 30.

17- همان سند، ص 335 ؛ به نقل از: شهروند امروز شماره 70، مصاحبه با فاطمه هاشمی‌رفسنجانی، عروس حسن‌لاهوتی.

18- همان سند.

19- همان سند.

20- آيا ميد انيد چرا چنين رژيمی بر پاست؟ (جاذبيت قدرت و شيفتگی به آن)، محمد جعفری، ص 335؛ به نقل از : پيام امروز شماره 38 بهمن 78.

21- همان سند.

22 - همان سند؛ به نقل از: عاليجناب سرخپوش، اکبر گنجی، چاپ هفتم، ص 167.

http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/171176.php#more

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه