خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نام نويسندگان و مطالب شان   |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

ا

قصیده‌ء روحانیّه

اسماعیل خوئی

چهار شنبه 13 آذر ماه 1392 ـ  4 ماه دسامبر 2013

 

با الهام از این سخنِ امام خمینی که فرمود: «من اتمامِ حجت می کنم با شما!»

و پیشکش به روانِ تازه ترین جانباختگانِ آرمان های آزادیخواهانه‌ی مردمِ ایران، جاودان‌یادان: پروانه ی اسکندری، داریوش فروهر، مجید شریف، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و رستمی ی همدانی.

با الهام از این سخنِ امام خمینی که فرمود: «من اتمامِ حجت می کنم با شما!»

 

روحانی، ای بدیلِ بَدَل‌کارِ خاتمی !

ای از ریاست ات دلِ جمهور ماتمی!

 

از گفت ات ار چه ساده دلی چند سرخوش اند،

از کردِ توست جانِ دلِ مردمان غمی.

 

جُز مشتی ات دروغِ فریبا به چنته نیست:

ای پوزه ی تو در خورِ مُشتی به محکمی!

 

کردارِ تو، چو آتشِ سوزان بُوَد صریح؛

گفتارت ار چه دود نماید به مُبهمی.

 

« قانون »شعارِ توست؛ ولی چیست، دردلت،

آن هر چه ای که« قانون‌« بشناسی اش همی؟!

 

« قانون »بیانِ روشنی از رای مردم است.

آماجِ آن رواجِ معاییرِ مردمی.

 

پس، رای مردم است که « قانون» می آوَرَد:

نی رای شیخ مشهدی و قاری‌ی قُمی.

 

نزدِ تو، لیک، واژه ی« قانون » به معنی‌ی

فرمانی از خداست که آید بر آدمی.

 

وآنگه، کدام گونه خدای، از چه گوهری

و با چه نسبت اش به دل و جانِ آدمی؟

 

نی طُرفه پرورشگرِ گیتی، خدای عشق،

این مادرِ بهاری ی خوبیّ و خُرّمی:

 

بل، سفله نرخدای عرب، کاو سخن نگفت

جُز با کسی، چو گوهرِ خویش، اُمّی و عمی:

 

فرمان« قاتلوا » یش بنگر که، خود، بس است

تا دارد آدمی را پیوسته ماتمی؛

 

یا نهی و نفیِ باده به گفتارِ او، کز آن،

تا هست، هست جانِ خِرَدپیشگان غمی؛

 

یا دشمنی‌ش با خِردِ آدمی، چنانک

انگار کژدمی ست خِرَد، گوهرش سمی.

 

آری، خدای توست چنین کژ تصّوری

کآیدخِرَد هماره ز تصدیقِِ او رَمی.

 

وآنگه، تو گفته هاش چو« قانون » بری به کار:

بی هیچ لیکن و اگر و بیشی و کمی!

 

گویی که: امر و نهیِ خدا جاودانی است،

نی همچو امر و نهیِ شما، خلق دَمدَمی!

 

این است باورِ تو و در باورِ تو، لیک،

کس جُز تو جانشینِ خدا نیست بر زمی*.

 

وین مغلطه‌ت جواز دهد تا، خدای وار،

بر مسندِ خلافتِ اسلام برلمی؛

 

و، تا خلافتِ تو به جا مانَد استوار،

در بوقی از دروغ، شب و روز، بردَمی

 

که: هم دهد خدات، به ،« قانون » جوازِ کار،

هم نیز، با گزینشِ خود، رای مردُمی!

 

زین سان، خدای وحدت و خُرمای قدرت ات

آید یگانه، در به همیّ و نه با همی:

 

همچون « چهار گوشه » که باشد « سه بَر » و یاک

« فردوس »کاُفتد آب و هوایش « جهنّمی »!

 

نخلِ خداستی و به خُرما نهاده دل:

کاینگونه، در برابرِ هر باد، می خِمی.

 

پُرخنده است چهرِ تو و خلق در شگفت

 

کآید ز مهر خنده ی تو یا ز بی غمی؟!

 

یارانِ من به خنده‌ی تو خندها زنند:

 

من، بنده، راوی ام، اگر ایدون نَخَندَمی!

 

می بخش اگر خیالِ مرا رهنمون شود

 

عمّامه، بر سرت، به تصاویرِ شلغمی!

 

ای مردِ اقتصاد و سیاست که بینش ات

 

آنِ تو شلغمی کند، اینِ تو بلغمی!

 

تاریخ بر شقاوتِ اهلِ دَغا گُواست:

 

نه بیهقی فسانه سراید، نه بلعمی.

 

اندیشه ی « دو عالمی » ات ریشه ی دَغاست:

عالم یکی ست ، همچو خداوندِ عالمی.

 

خود را شناس تا بشناسی خدای را:

سقراط گفت این و خِرَد گویدت همی.

 

با خود دوگانه بودنت ای مرد! تا به کی؟

با کیستی و بر که: سخن گو به محرمی.

 

گر نیستی عرب، ز چه دستار بر سری؟

ور هستی، از چه ت این همه اطوارِ اعجمی؟!

 

زخم است و خنجر: این دو کجا، در کدام حال،

با یکدگر یکانه شوند از هماهمی؟!

 

داروی زخم جویی و درمانده ای، از آنک

خواهی ز نوکِ خنجرِ بُرّنده مرهمی!

 

« جمهوری »از عوالمِ کثرت بُوَد، بلی:

از« کثرت »است کآید جمهورِ آدمی؛

 

امّا خدا یکی ست: وز این روی، بی‌گمان،

« جمهوری ی خدا »نتوان داشت بر زمی.

 

گر مردِ حقّی، این سخن از من شنیده دار؛

ور نیستی، بچم به هرآن چم که می چمی:

 

تا در رسد دمی که فرو اوفتادنت

ما را بَرَد، سَبُکدل، زی اوج خُرّمی:

 

آن دم که، در زوالِ انیرانِ مَرگدْین،

جامی کشیم شادی‌ی این کشورِ جمی...»

بیست و هشتم نوامبر 1998 ـ بیدرکجا

___________________________________________________________

* «زمی»، همان زمین است

 

یادآوری: اصل این چکامه، با عنوان «قصیده‌ی خاتمیه»، در کتابِ «کهن‌سروده‌های اسماعیل خویی» ـ صفحه‌های 215 تا 218 چاپ شده است.

این رونوشت با اصل خود تنها در نخستین مصراع است که تفاوت دارد.

16 مهر 1392 ـ بیدرکجای واشینگتن دی.سی         

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه