خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نام نويسندگان و مطالب شان   |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

ا

نگاهی به ستيز ‌واژگان حکومت اسلامی با واقعيات!

ناصر ايرانپور

دو شنبه 18 آذر ماه 1392 ـ  9 ماه دسامبر 2013

هر دستگاه ‌فکري، به‌ ويژه ‌ايدئولوژيک، از ترمينولوژي و واژگان خاص خود برخوردار است. در اين امر، به ‌لحاظ تئوري ارتباطات و دمکراسي، اشکال اساسي ديده‌ نمي‌شود. اشکال آن زمان پيدا مي‌شود که‌اين واژگان و مفاهيم و معاني بطور انحصاري از سوي يک دولت ايدئولوژيک و تماميت‌گرا کشف يا بازتعريف و آمرانه ‌تجويز شوند. در چنين رژيم هايي هدف غالباً نه ‌توصيف واقعيات و پديده‌ها، که‌ بيشتر جعل و قلب آنها در راستاي تعيين و تعريف «حقايق مطلقه‌»، تغيير‌ افکار عمومي و قالب ‌زدن آن در چهارچوب ايدئولوژي حاکم و اميال سياسي آن و ساخت و پرداخت ملتی مطيع با هويتی غيرطبيعی و غير تاريخی مي‌باشد. ايدئولوژي ها مي‌خواهند با ابزار زبان و کلمه ‌«حقايق» مطلوب خود را به ‌مردم قالب و حول آن «وحدت کلمه» ايجاد کنند.

در واقع، مفهوم ايدئولوژي، به ‌لحاظ فلسفي و زبان ‌شناسي، در حد فاصل ِ متعارض دانستن و «حقيقت» قرار دارد. ايدئولوژي، هر اندازه‌ دولتي باشد و، به ‌عبارتي ديگر، يک دولت هر اندازه ‌‌ايدئولوژيک باشد، احتمال تعارض اين واژگان با پديده‌ها و «واقعياتي» بيشتر است که ‌قرار است به‌ کمک آنها توصيف ‌شوند اما در قاموس آن ايدئولوژي و دولت، با مستمسک سنت، عرف، قانون، و شرع بعنوان «حقيقت» توجيه‌‌ مي ‌شوند. در حالي است که، ‌از زمان امانوئل کانت به ‌اين سو، ديگر پرسشی در مورد بودن و يا نبودن و «حقيقت» يک پديده ‌مطرح نمي‌ شود، بلکه ‌نگاه ‌متوجه اشکال نگرش (در زمان و مکان معين) و انواع ادراکي است که ‌در شکل ‌دهي به ديد ما تعيين‌ کننده ‌هستند.

زبان از ايدئولوژي جدا نيست. به ‌هر حال کلمات و زبان [به ‌ويژه ‌واژگان سياسي] در نظام های سياسی ايدئولوژيک رسانه‌هاي بي‌طرفي نيستند که ‌بخواهند از عينيت يک چيزي بطور خنثي براي ‌ما سخن بگويند. بنابراين، واقعيات سياسي در چنين نظام هايی با ابزار زبان بيان نمي‌شوند، بلکه‌ به تازگی ‌توليد [و اختراع] مي‌شوند. (اکهارد فلدر: زبان و ايدئولوژي)

دولت هاي ايدئولوژيک و تماميت‌گرا از اين واقعيت باخبرند و به‌ همين دليل در تلاش بوده‌اند که، ‌با ترمنولوژي ساختهء خود،‌ بطور مصنوعي، آمرانه، ‌و با توسل به‌جعل و دروغ، «واقعيات»ي را در راستاي جهان ‌بيني خود خلق و پذيرش آن از سوی جامعه ‌را عنداللزوم با ابزار سرکوب تحميل کنند.

اين کار بدون تجاوز به حوزه‌ء‌ زبان ممکن نيست. براي نمونه‌، حکومت فاشيستي در آلمان، در همان سال اول به ‌قدرت ‌رسيدن اش، 180 واژه‌ء جديد به‌فرهنگ لغت «دودن» افزود. اين تعداد در چاپ بعدي اين لغت ‌نامه‌ء مشهور به ‌883 رسيد. همچنين راسيستي‌بودن، تبعيض ‌آميز بودن و بيگانگي اين واژه‌ها با جامعه‌ء مدرن و دمکراتيک از آن جا هويدا مي‌گردد که ‌آنها در چاپ هاي بعدي اين کتاب در مقطع‌ بعد از سقوط فاشيسم حذف گرديدند. اهميتي که‌فاشيسم به ‌ترمنولوژي همخوان مکتب خود مي‌داد از اين گفته‌ي گوبلس [وزير تبليغات و ارشاد حکومت نازي] محرز مي‌گردد که‌ در سال 1942 بدين قرار بر روي کاغذ درآورد: «من دستور چاپ ... فرهنگ ها و لغتنامه‌هايي را براي مناطق اشغالي خواهم داد که‌قبل از هر چيز مشتمل ... بر ترمنولوژي‌اي باشند که ‌با درک مدرن دولتي ما منطبق اند. در آنها به ‌ويژه ‌اصطلاحاتي ترجمه ‌مي‌شوند که ‌از درک و جهان‌بيني سياسي ما منتنج شده‌باشند. اين تبليغ غيرمستقيمي براي ما خواهد بود و از نظر من در بلند ‌مدت سود زيادي براي ما خواهد داشت.» (به‌نقل از کورنليا شميتس ـ برلينگ: زبان و هدايت زباني در ناسيونال‌سوسياليسم)

 

حسن روحاني و ترمينولوژی عوام فريبانه

پيش از آنکه به مجموعهء مجعول واژگان حکومت اسلامی نظر اندازيم بد نيست سخن را با اشاراتی به واژگان به کار رفته در سخنان رئيس جمهور جديد حکومت اسلامی آغاز کنيم. آقاي حسن روحاني در انتخابات رياست جمهوري اخير با شعار «تدبير و اميد» به ميدان آمد. از آن زمان اين دو واژە، در کنار شعار «اعتدال»، شاە بيت نطق هاي وی را تشکيل مي‌دهند. جا دارد که نخست، از منظر معناشناسي، نظري به اين واژەها و برخي ديگر از اصطللاحات بکار رفته از سوي وي ـ مثلاً، در مجمع عمومي سازمان ملل متحد ـ بيافکنيم و رژيم را با محک اين مفاهيم بسنجيم:

1) «تدبير»: اين رژيم، به ‌استثناي سال هاي نخست به‌حاکميت ‌رسيدن اش و دوران هشت ساله‌ء ديوانگي «دکتر محمود احمدي ‌نژاد» با جهان همواره بصورتی ‌دوگانه‌ برخورد کرده است‌؛ از سويي فريبکاري و مسامحه‌‌گري با غرب و از سويي ديگر خشونت‌گرايي با مردم. لبخند رژيم براي غرب موازي بوده‌ است با خشم و غضب در مقابل مردم خودي. به ‌گفته‌ء مصباح يزدي ـ كه ‌در کنار حسين شريعتمداري بنام ترين ئئوري ‌پرداز راستگراي رژيم است ـ، سخن خود خميني نيز در مقابل مردم ايران و جهان يکی نبوده ‌است. وی می‌گويد: آنگاه‌که‌ خمينی از سوي خبرنگاران خارجي مورد پرسش قرار مي‌گرفت، از «حاکميت بر پايه‌ء رأي مردم» سخن مي‌راند، اما در مقابل مردم ايران از «ولايت فقيه‌». و اين نه ‌«تدبير»، بلکه‌شارلاتانيسم است که در ترمينولوژی مذهبی‌شان‌ «تـقـيـه» ‌نام دارد. «تدبير» در قاموس حکومت اسلامي يعني پيشبرد همان سياست خشن با سالوسي در مقابل غرب («ديپلوماسي نرم» و «نرمش قهرمانانه‌»!) و چنگ و دندان ‌نشان ‌دادن به ‌نارضيان در داخل. بيم آن مي‌رود که همانند زماني که ‌اين حکومت ‌قطعنامه‌ء آتش ‌بس با عراق را پذيرفت و بلافاصله‌چندين هزار نفر از بهترين فرزندان اين مردم را کشتار نمود، اين بار نيز کرنش اش در مقابل غرب با تضييقات و سرکوب بيشتر در داخل همراه ‌گردد. به‌ هر حال خود آقاي روحاني نيز ادعا نکرده‌که ‌«تدبير» وي شامل تغيير ضد ارزش ها و سياست هاي اصلي اين رژيم مي‌شود. لذا با شناخت 34 ساله از اين حکومت نمي‌توان بنا را بر اين نگذاشت که مقصود آقاي روحاني از «تدبير» نه تغيير راهبرد، بلکه تغيير راهکار خشن کنونی و بکارگيری شگردهای ديگر جهت پوشاندن برنامه‌های اتمی آن، مهار فشار بين‌المللي در اين زمينه‌ و تعديل تحريم هاي اقتصادي بر حکومت خود و، در يک کلام، «تقيه‌» است. حتي اگر فرض را بر اين بگيريم که آقاي روحاني واقعاً در پي يک سياست ديگري است و مي‌خواهد حکومت اسلامي را براي مردم ايران و جهان قابل تحمل گرداند، اين مهم نه در بضاعت وي است و نه در حوزەء صلاحيت ها و اختيارات وي قرار دارد. مواضع وي به ‌هر حال نمي‌توانند از دايرەء سياست هاي تعيين‌ شدە از سوي «بيت رهبري» خارج شوند.

2) «اعتدال»: مقصود آقاي روحاني از «اعتدال» ظاهراً اين است که برخورد اصلاح ‌طلبان از سويي و باصطلاح «اصولگرايان» از سوي ديگر افراطي بودە است و وي مي‌خواهد راە ميانی را برود. بنابراين «اعتدال» وي نه اعتدال در انديشه‌ء سياسی در کليت خود، بلکه اعتدال در محدوده‌ء عملکرد تاکنوني حکومت اسلامي است. در جامعه انديشه هاي سياسي متفاوت و حتي متضادی وجود داشته و هر کدام از آنها نام و عنواني دارند؛ مانند ليبراليسم، سوسياليسم، سوسيال دمکراسي، ناسيوناليسم… آيا معلوم است که اين آقا در کجاي اين درجه ‌بندی قرار مي‌گيرد؟! و، بر همين مبنا، آنجا که مي‌گويد «مردم به اعتدال رأي دادند» نيز جعل می‌ کند. اين بحث فعلاً بماند که ما در ايران هيچگاە با يک انتخاب واقعي روبرو نبودەايم، بلکه‌انتخاب مردم تنها از ميان منتخبين و مطلوبين حکومت بوده‌ است. اين حکومت تازە در برخي موارد اين «انتخاب» را نيز اگر باب طبعش نبوده‌، نپذيرفته است ‌(همانطور که در انتخابات دورەء قبل شاهد آن بوديم). به هر حال، در ميان تعداد يک رقمي کانديداها آقاي روحاني از حيث اصلاح ‌طلبي، راديکال ترين نامزد بود و نامزدي اصلاح طلب‌تر از وي اجازەء کانديدشدن نداشت. و اگر بخشي از مردم به وي رأي دادند، در واقع به راديکالترين رفرميست «موجود در ميان کانديداها» رأي داده ‌اند. لذا از اين حيث نيز نمی‌توان از «اعتدال» سخن راند. مگر يک اصلاح ‌طلب راديکال‌تر از وي هم وجود داشت که ‌مردم به ‌وي رأي نداده ‌باشند؟ دقت شود که به کساني چون رفسنجاني و خاتمي هم اجازەء کانديد شدن ندادند، هرچند که ـ اگر انتخاباتي واقعي در ميان حکومتيان برگزار مي‌شد ـ به ‌لحاظ پراکنده ‌‌شدن آراء اصلاح ‌طلبان چه‌بسا کار به سود محافظە کاران نيز مي‌بود، اما چون تصورشان بر اين بود که اين دو در دايرەء حکومت اسلامي قدري متفاوت تر از روحاني عمل می‌کنند و به‌همين خاطر احتمالاً مردم به ‌آنها رأی می‌دهند، می‌بايست در همان مرحلهء نخست جلوي آنها را می‌گرفتند که گرفتند. بنابراين، «اعتدال» و ميانه ‌روي ‌ای نيز، به ‌معنای واقعی کلمه‌، در کار نبوده ‌است.

3) «اميد»: کاربرد اين واژە توسط آقاي روحاني در سخنراني هايش خود افشاگرانه‌تر از واژەهاي ديگر وي است؛ معمولاً کسي به طرف مقابل خود «اميد» می‌دهد که در وي يأس و نوميدي ببيند. و از قضا تشخيص وي درست بودە: وي مي‌داند که مردم اميد خود را براي تغيير و تحول مثبت در اين حکومت از دست دادەاند و لذا در تلاش است آب رفته را به جوي باز گرداند! تصور اينکه وي در اين امر موفق خواهد بود، بسيار دشوار است، چه که تغيير ارکان اصلي اين حکومت که بر استبداد و تحجر و خشونت بر پا گرديدە است، از بالا و با کارگرداني خود رژيم چون يک سراب می‌ماند تا «اميد»، مگر اينکه يک جنبش عظيم تودەاي بالفعل رژيم را جهت خلاصي از سرنگوني خود مجبور به عقب ‌نشيني ‌های موردی کند. در فقدان همچون جنبشي، در بهترين حالت، با سياست «شل کن ـ سفت کن ِ» هميشگی ِ حکومت روبرو خواهيم بود.

4) «آپارتايد»: آقاي روحاني در سازمان ملل دولت اسرائيل را بطور ضمني دولت «آپارتايد» ناميد. تصور می‌کنم کمتر انسان جدی در اين جهان ـ با احتساب اسرائيل ـ منکر اين واقعيت باشد که ‌حقوق ملت فلسطين توسط دولت اسرائيل زير پا گذاشته ‌شده‌ است. اما نبايد اجازه‌ داد که‌«جمهوری» اسلامی، در پوشش دفاع از فلسطين و عناد با اسرائيل، ماهيت بشدت شووينيستی و فاشيستی خود را پنهان سازد. اسرائيل به‌هر حال در قياس با حکومت اسلامی يک ساختار متعارف سياسی سکولار و کثرت گرا دارد. بيائيم حقوقي را که دولت «آپارتايد» اسرائيل براي شهروندان خود، براي دگرانديشان و صدالبته براي مردم فلسطين قائل است، با آنچه حکومت اسلامي در اين زمينه ها از خود نشان دادە، قياس کنيم. آيا، بر مبناي تعريف آقاي روحاني از اين واژە، به اين استنتاج نخواهيم رسيد که حکومت اسلامي فوق‌آپارتايد است؟ آيا آنچه دولت يهودي و «صهيونيستي» اسرائيل براي ملت عرب (و مسلمان) فلسطين قائل است، دولت اسلامي ايران دست کم براي مردم عرب (و مسلمان) ايران قائل است؟ ماهيت متفاوت اين دو دولت از جمله از آنجا محرز می‌شود که حکومت اسلامي فعالان عرب ايراني را می‌گيرد و آنها را به جوخهء اعدام می‌سپارد. حکومت اسرائيل اما حتی فلسطينيانی را که عليه ‌مردم عادي اسرائيل به ‌ترور دست زده‌اند، پس از سال ها از زندان آزاد مي‌کند و حتي اسلاميس تهای ميليتانت محکوم به‌ارتکاب قتل را هم اعدام نمي‌کند. در اسرائيل دست‌کم مي‌توان بر عليه سياست هاي حکومت در برابر فلسطينيان بطور علني دست به اعتراض زد، بدون اينکه اتفاقي براي معترضين بيافتد. آيا در ايران اسلامی‌هم مي‌توان به خيابان ها آمد و به سياست هاي رژيم در مقابل مثلاً مردم عرب ايران اعتراض کرد و بنا را بر اين نگذاشت که معترضين سر از شکنجه گاه هاي رژيم درمي‌آورند؟ آيا رژيم اسرائيل بايد رژيم «آپارتايد» باشد و رژيم ايران مدافع حقوق مردم ايران، بدون در نظر داشت دين و مذهب و قوم و جنسيت و باور سياسی آنها؟! آيا تاکنون شنيدە شدە که کسي از حکومت اسرائيل پشت تريبون برود و ميليون ها مسلمان را «ولدالزنا» و «حرامزادە» بنامد، آنطور که، برای نمونه، ‌حجت‌الاسلام دانشمند، عضو بيت رهبري خامنه اي، در ارتباط با پيروان مذهب سنی کرد؟ بنيان هاي فکري رژيم اسلامی ‌تمام مختصات يک رژيم نژاد پرست را دارند؛ کافي است نگاهي اجمالي به قوانين بشرستيزانه‌ء مدني و کيفري آن بياندازيم. يک نمونه: چنانچه همسر يک نفر مسلمان متوفي غيرمسلمان باشد، يک ريال از دارايي بجاي ماندە از شوهر خود ارث نمی‌گيرد! يعنی مسلمان ‌نبودن مساوی است با تبعيض. نمونهء ديگر: شهروند ايراني براي اينکه ‌بتواند مثلاً با يک مسيحي ازدواج کند، اين فرد مسيحي بايد براي اين کار مسلمان بشود! تصور کنيد که ‌يک دولت خارجی از شهروندان ايرانی مقيم آن کشور بخواهد برای ازدواج با شهروندان اين دولت دين خود را عوض کنند و مثلاً مسيحی شوند! نمونهء ديگر: حال و وضع افغاني ها در ايران. آيا آنچه که در ايران با مردم افغان مي‌شود خود نشاني بر راسيسم رسمی ‌در حکومت اسلامی ‌نيست؟ يعنی مردمی ‌که بخشاً حتي در ايران متولد شدەاند و از کمترين حقوق انساني هم برخوردار نيستند و تاز‌گي ها بر آنها ممنوع شدە که در استان هاي معيني اقامت گزينند و به پارک هاي مشخصي بروند. تحت حاکميت اين حکومت عدەء بي شماري از مردم شهروند کُرد در قارنا و قالاتان و ايندرقاش و جاهاي ديگر توسط عدەاي فاشيست مذهبي قتل‌عام شدند، بدون اينکه صدايي از اين رژيم برخيزد. چرا؟ چون مقتولين کُرد بودند و سني ‌مذهب. اين رژيم شهرهايي چون مهاباد و سقز و بانه و سنندج را زير توپ و خمپارە گرفت، کاري که حتی در مورد عراق ـ که بخشي از ايران را ويران کرد ـ انجام نداد. اين رژيم بر ميليون ها نفر شهروند ايرانی [آذری، کُرد، بلوچ، عرب، ترکمن] ممنوع نموده‌ که‌ به‌ زبان مادری خود تحصيل کنند و يا دست کم زبان مادری خود را در مدرسه ‌بياموزند و در موارد متعددی حتی بخشنامه ‌نموده‌که ‌در مدارس به‌کودکان اجازه ‌داده ‌نشود که ‌به‌زبان مادری خود صحبت کنند! آيا اين را چيزی جز شووينيسم و فاشيسم می‌توان نام نهاد؟ طبق فقه ‌شيعه، ‌‌جسد فرد مسلمان فارغ از ضرورت ها نبايد کالبدشکافی شود، اما جسد «کافر» مجاز است. به‌همين دليل در کلينيک های آموزشی اجساد آفريقائی‌های متوفی غيرمسلمان را برای دانشجويان طب کالبدشکافی می‌کنند! آيا اين راسيسم ناب نيست؟ به‌ لحاظ فقه‌اسلام، و به ‌تبع آن قوانين ايران، هر مسلمانی حق دارد در تمام دنيا برای دين خود تبليغ کند، اما گردن آنانی را می‌زنند که ‌در بلاد اسلامی، از جمله ‌ايران، تبليغ غير اسلامی [مثلاً برای مسيحيت] کنند! اين چه‌نام دارد؟ ... آيا اين رژيم با چنين احوالی جايز است درس ضد نژاد پرستي به مردم جهان بدهد؟ رژيم حاکم بر ايران نه‌ تنها در وجه سياسی، نه ‌تنها در وجه ‌فرهنگی، نه ‌تنها در وجه‌‌ ديني، نه ‌تنها در وجه‌مذهبي، بلکه‌در وجه ‌جنسيتي نيز يک رژيم آپارتايد است. تنها يک نمونه:‌ طبق مادهء 220 قانون مجازات حکومت اسلامی، اگر پدر، يا جّد پدری، فرزند و يا نوه‌ء خود را بکشد، اين کشتن‌ قتل محسوب نمی‌شود و قاتل قصاص نمی‌گردد و فقط شلاق می‌خورد و خون ‌بها پرداخت می‌نمايد؛ و اگر مقتول دختر يا زن باشد، خون ‌بهای او نصف خون ‌بهای پسر يا مرد می‌گردد. در همين روزها تصويب گرديد که ‌می‌توان با پسرخوانده ‌و دخترخوانده‌ء خود ازدواج نمود. اين يکی ديگر «آپارتايد» جنسی هم نيست، توحش جنسی است.

5) «صلح»: سخنان آقاي روحاني در مورد «صلح» نيز بسيار مضحک بود. رژيمي که سر تا پايش ارگان هاي نظامي، انتظامي و اطلاعاتي است و عملاً از دو ارتش موازی و منظم برخوردار است؛ رژيمی که‌ در برخورد با حق‌طلبی مناطقی چون کردستان و بلوچستان چيزی جز منطق سلاح و کشت و کشتار نمی‌ شناسد و بر همين مبنا از همان ابتدا موجد جنگ در اين مناطق بوده‌است؛ رژيمي که هر صداي آزاديخواهي را با سرب و آتش و طناب پاسخ می‌دهد و‌ هيچ مخالفي از معرض يورش ارگان هاي پليسی وي در امان نمی‌ماند؛ رژيمي که درس «آمادگي دفاعي» حتي به محصلين خردسال خود مي‌دهد و محکومين به‌اعدام را در ميادين به ‌دار می‌آويزد، مراسم علنی سنگسار و شلاق ‌زنی راه‌ می‌اندازد، سينه ‌زنی و قمه‌کشی راه ‌می‌اندازد و، بدين ترتيب، خود در جامعه ‌خشونت ‌پراکنی می‌کند؛ رژيمي که به‌ هر گونه بها، حتی به ‌قيمت تحريم های اقتصادی عليه ‌ايران و جنگ با غرب و اسرائيل، در پي سلاح ويرانگر اتمي است؛ رژيمي که به‌ ارتجاعي ‌ترين و نظامی‌ گراترين گروه هاي اسلاميست، به لحاظ تبليغي و تسليحاتي و مالي، کمک مي‌کند؛ رژيمي که همدست جنايتکارانی جنگی همچون حاکمان رژيم بعث سوريه است؛ رژيمي که با سپاە «قدس» خود در کشورهاي ديگر دخالت نظامي می‌کند؛ رژيمي که بنيانگزارش جنگ را «موهبت الهی» می‌خواند و هوا خواهان اش شعار «جنگ جنگ تا پيروزی» سر می‌دادند و‌ سال ها جنگ با عراق را بي‌‌مورد ادامه‌داد (تا کربلا و قدس را فتح کند!)؛ رژيمی که ‌رهبر آن پذيرش قطعنامه‌ء آتش‌ بس سازمان ملل و قطع خونريزی را «جام زهر» می‌ناميد؛ رژيمي که هموارە در تلاش بوده است تا مانع صلح فلسطين و اسرائيل شود؛ رژيمي که جنگ و جبهه ‌همزاد وي بوده ‌و، در يک کلام     ف مظهر خشونت گرايي و نظامی‌ گری است، رئيس جمهورش دم از «صلح» مي زند! وای اگر واژەها زبان می‌داشتند، ....

6) «تروريسم»: آقاي روحاني رئيس سازمان ملل را مورد مؤاخذە قرار می‌دهد که چرا «ترور دانشمندان ايران» را محکوم نکردە است. بر عام و خاص روشن است که يکي از منابع و محورهاي اصلي ترور و تروريسم در جهان همين حکومت اسلامي بودە است. رژيم اسلامي از گروه هاي تروريستي حمايت مالي، تبليغي و تسليحاتي و لجستيکي می‌کند، آنها را حتي در پادگان هاي خود تعليم نظامي و تروريستي مي‌دهد و، بدين ترتيب، شريک جرم گروه هاي تروريستي جهان است. اين رژيم حتي خود عامل اصلي و مستقيم عمليات تروريستي عليه برخي از کشورها و محافل جهان بودە است؛ رژيم صدها نفر از فعالين سياسي و مخالفين خود را در کشورهاي ديگر ترور نمودە است [ترور دکتر قاسملو، دکتر شرفکندی، دکتر بختيار، دکتر رجوی، دکتر فرخزاد، ...]؛ رژيم مخالفان خود را حتي در داخل کشور نيز بطور فجيعي ترور نمودە است [پويندە، مختاري، فروهرها، …]؛ رژيم با اعدام هزاران هزار نفر از فرزندان اين کشور وسيع ترين ترورها را کرده‌ است؛ در چنين شرايطی واقعاً وقاحت محض است که انگشت اتهام را در اين زمينه متوجه ديگران نمود. اسرائيل دست کم نه ‌يک فلسطيني ـ حتي اگر متهم و محکوم به‌ترور و قتل بوده‌ باشد ـ را اعدام نمودە و نه ‌يک دگرانديش سياسي خود را. اسرائيل سال هاست با فلسطين در حال مذاکره ‌است. رژيم اسلامي اما رهبران کُرد را دعوت به ‌مذاکره‌ کرد، اما آنها را در حين مذاکره‌ آماج گلوله‌هاي تروريست هاي خود قرار داد. اين حکومت، ‌براي نمونه، آنانی را که در اسرائيل ‌اتوبوس کودکان را منفجر مي‌کنند، در ميادين عمومي بمب‌گذاري مي‌کنند، از مناطق خود مردم و شهرهاي اسرائيل را با راکت زير آتش مي ‌گيرند «شهادت‌ طلبان فلسطيني» مي‌نامد، اما مخالفين حتي مدني خود را «محارب»، «عضو گروهک»، «وابسته ‌به ‌بيگانه‌«، «ضد انقلاب»، «تروريست» و غيره‌ نامگزاری می‌کند. نفس اين ادبيات نشان مي‌دهد که‌اين رژيم چه‌قرابت زيادي با تروريسم دارد. رژيم اسلامي در زمينهء اعدام مخالفان خود، که شنيع‌‌ترين نوع ترور و قتل است، با کشور چين ـ که جمعيت آن بيش از بيست برابر ايران است ـ مسابقه گذاشته است. حال، با چنين کارنامه ای، مي‌آيد و‌ بر ضد تروريسم موعظه‌ مي‌خواند. واقعاً که‌...

7) «تحريم»: آقاي روحاني همچنين تحريم ها را غير انساني قلمداد نمود، در حالي که‌ خود وي بر اين آگاه است که بخشي از شهرهاي کردستان برای مدت هاي مديدي تحت نه تنها تحريم، بلکه همچنين محاصرەء حکومت اسلامي قرار داشتند. هيچگاە توپ ‌باران و خمپارە باران شهرم، مهاباد، همراە محاصرەء آن توسط «حکومت عدل علي» را فراموش نمی‌کنم؛ شهري که نه سلاح اتمي می‌ساخت، نه پايگاە نظامی ‌بود و نه منبع پشتيباني از تروريسم بين‌المللي. واقعاً اگر آقاي روحاني ذرەاي شرم و صداقت در خود سراغ مي‌ديد، نمي‌بايست با سابقه‌اي که‌از حکومت ميليتاريستي و جنگ ‌طلب اسلامي‌اش در دست است، تحريم ها عليه‌رژيم اش را ضد انساني مي‌خواند، چه که‌ با اين ملاک می‌توان حکومت وی را ضد بشری‌تر نشان داد (حکومت اسلامی مانع رسيدن آذوقه ‌به‌مناطق و شهرهای کردستان می‌شد، در حالي که غرب مانع رسيدن مواد غذايی و دارويی و غيره ‌به ‌ايران نشده ‌است، بلکه‌ تنها برخی از معاملات بانکی و نفتی رژيم را که‌ بی‌ربط به ‌برنامه‌های هسته‌ای وی نبوده‌اند، تا حدی مسدود نموده‌است). ‌تحريم هاي اقتصادي از قضا نرم ترين شيوه ‌و کمترين حد از مجازات اين حکومت مي‌باشند. شايسته‌ است که‌سران اين رژيم در دادگاه‌ بين‌المللی لاهه ‌بخاطر جنايت عليه ‌بشريت مجازات شوند.

8) «مدارا»: کسي که حکومت اسلامي را نشناسد، از اشارەء آقاي روحاني به «مدارا» تصور می‌کند که اين حکومت عين مسامحه و شکيبايي است! اينکه‌ هزاران زنداني اسير داريم و ده ها هزار اعدامي دگرانديش سياسی و فلسفي، اينکه‌ صرف مخالفت با حکومت اسلامي محاربه و افسادفي الارض ناميدە می‌شود و محارب شايان مجازات اعدام است، اينکه‌در حکومت «ناب محمدي» کسي اجازەي ترک دين خود را ندارد و هر «مرتدي» با خطر اعدام روبرو می‌شود، اينکه‌ هيج حزب و ارگان مطبوعاتي آزاد و مستقلي در ايران تحمل نمی‌شود، اينکه‌ به مردم خودمان تنها چنگ و دندان نشان دادە می‌شود، اينکه‌ از نظر حاکمان تئوکرات با چند تار موي زنان بيضه‌ء «اسلام عزيز» به‌ خطر می‌افتد، ... اينها تنها در قاموس حکومت اسلامی در چهارچوب مدارا جای می‌گيرند. کافي است که‌نوع «مدارا»ي بنيانگزار رژيم با زندانيان سياسي ايران و با مردم کردستان را از نظر بگذرانيم، تا درک کنيم که ‌مفاهيم رژيمي چقدر مسخ ‌شده‌ و مضحک هستند.

از «مدارا»ي خميني با زندانيان جوان و نوجواني که‌اسير رژيم شده‌بودند:

«از آنجا که منافقين خائن [طرفداران سازمان مجاهدين خلق ايران] به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه مي‌گويند از روي حيله و نفاق آنهاست، و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا کرده‌اند، با توجه به محارب بودن آنها [...] که در زندان‌هاي سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاري کرده و مي‌کنند، محارب و محکوم به اعدام مي‌باشند و [...] رحم بر محاربين ساده ‌انديشي است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد ناپذير نظام ‌اسلامي است. اميدوارم با خشم و کينهء انقلابي خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نماييد. آقاياني که تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعي کنند اشداء علي الکفار باشند. ترديد در مسائل قضايي اسلام انقلابي ناديده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا مي‌باشد. ... اين جنايتکارها [دگرانديشان سياسي] که در بازداشت هستند متهم نيستند، بلکه جرم شان محرز است؛ بايد فقط هويت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلاً نياز به محاکمهء آنها نيست. هيچگونه ترحمي در مورد آنها مورد ندارد. اگر ما اينها را نکشيم، هر يکي شان که بيرون مي رود آدم مي کشد. با چند سال زندان کار درست نمي شود، اين عواطف بچگانه را کنار بگذاريد. ... راجع به دادگاه انقلاب و راجع به کارهايي که مربوط به دادگاه انقلاب است، من نمي‌گويم که بايد اينجا سستي بشود. اينجا بايد با جديت جلويش گرفته بشود. بايد جلوي اين فسادها گرفته بشود. حالا بگيرند نگه دارند تربيت کنند، اگر واقعاً مستحق حدود شرعي هستند حدود شرعي را جاري بکنند...»

از «مدارا»ي خميني در مورد مردم کردستان که ‌تن به‌ حاکميت ارتجاعی و استبدادی وی نمی‌داند:

«من به ‌دولت و ارتش و ژاندارمري اخطار مي‌کنم، اگر با توپ ها و تان کها و قواي مجهز تا 24 ساعت ديگر حرکت به سوي پاوه نشود، من همه را مسئول ميدانم. من بعنوان رياست کل قوا به رئيس ستاد ارتش دستور می‌دهم که فوراً با تجهيز کامل عازم منطقه شوند و به تمام پادگان هاي ارتش و ژاندارمري دستور می‌دهم که بي انتظار دستور ديگر و بدون فوت وقت با تمام تجهيزات به سوي پاوه حرکت کنند و به دولت دستور می‌دهم وسائل حرکت پاسداران را فوراً فراهم کند. تا دستور ثانوي، من مسئول اين کشتار وحشيانه را قواي انتظامي می‌دانم و در صورتي که تخلف از اين دستور نمايند با آنان عمل انقلابي مي‌کنم. مکرر از منطقه اطلاع می‌دهند که دولت و ارتش کاري انجام نداده‌اند. من اگر تا 24 ساعت ديگر عمل مثبت انجام نگيرد، سران ارتش و ژاندارمري را مسئول می‌دانم...»

اين فتوای خمينی در مرداد 1358 برای حمله ‌به‌ کردستان بود. خمينی عليه رژيم سلطنتي فتواي جهاد نداد، حکومت اش هشت سال با رژيم بعث صدام جنگيد اما او عليه‌ عراق فتواي جهاد نداد، ولي عليه مردم کردستان فرمان کشتار در راه‌ خدا را داد. اين نخستين «مدارا»ی نوع حکومت اسلامی بود، اما آخرين آن نبود. اين «مدارا» بعدها با بمباران شهرها، اعدام جوانان کردستان و ترور رهبران کردستان در حين مذاکره ‌با آنها تداوم يافت.

9) «دمکراسي»: آقاي روحاني از «دمکراسي» و رأي مردم دم مي‌زند! در حالي که‌حکومت وي، چه‌از حيث بنيان هاي فکري و چه ‌از لحاظ ساختاری، کمترين قرابتي با دمکراسي ندارد. اگر بخواهيم از بحث های تجريدی در مورد دمکراسی پرهيز کنيم، بايد خلاصه ‌وار بگوئيم که‌ دمکراسی چيزی نيست جز حکومت برآمده‌ از مردم. در دمکراسی اراده‌ای بالاتر و مشروع‌تر از اراده‌ء مردم وجود ندارد. هميشه ‌بايد ساختارها و مکانيسم هايی در جامعه‌ وجود داشته ‌باشند که ‌بتوان در چهارچوب و به ‌کمک آنها حاکمان را تعويض نمود. حقوق اقليت ها (نظری، اتنيکی،..) و حقوق زنان نقش کليدی در دمکراسی دارند. بدون تفکيک صلاحيت ها، بدون تقسيم عمودی و افقی قدرت سياسی، بدون احزاب آزاد و رسانه‌های همگانی مستقل، بدون آزادی بيان و اجتماعات،.. سخن گفتن از دمکراسی بی‌ معنی است. و دقيقاً چنين ملزوماتی با ساختار سياسی حکومت اسلامی بيگانه ‌است. دمکراسي حتي مورد تقبيح بدون تعارف شخص شخيص خميني نيز قرار گرفته است. در يک بند قانون اساسي رژيم هم به حق سخني از دمکراسي نيامده‌ است. اما آقاي روحاني آن را دوبارە کشف نمودە و چاشنی نطق هايش مي‌کند. آخر ولايت فقيه و دمکراسي؟! آخر ممنوعيت احزاب و دمکراسي؟! آخر بسته شدن روزنامه هاي دگرانديش و دمکراسي؟! آخر «جمهوري اسلامي، آري يا نه» و دمکراسي؟ً آخر اعدام دگرانديشان سياسي و دمکراسي؟ً آخر قوانين قرون وسطايي و دمکراسي؟! آخر قصاص و سنگسار و شلاق ‌زني و دمکراسي؟! آخر ظلم بر مردم کردستان و کشتار آنان و ترور رهبران آن و دمکراسي؟! آخر ستم بر زنان و دمکراسي؟! و لابد ميليونها ايراني از فرط دمکراسي است که به خارج از کشور پناهندە شدەاند و زندگي در غربت و مهاجرت را به زندگي در مدينهء فاضلهء «جمهوري» اسلامي ترجيح دادەاند [فرار مغزها و سرمايه‌ها]! در ايران از «انتخابات مهندسي ‌‌شده‌« سخن رانده‌ مي‌شود. مقصود از آن هم در واقع هدايت و کنترل روند و دستيابي به‌ نتيجه‌ء مطلوب آن است. اينجا نيز چون بسياري اوقات با يک چرخش قلم از واژه‌ي مثبت «مهندسي» براي پوشاندن يک عمل منفي استفاده‌ مي‌شود. در ايران نظر مردم را نمي‌خواهند، برگه‌ء ‌رأي وي را مي‌خواهند و ايستادن وی جلو صندوق رأي را. در اين رژيم ميزان هيچگاه ‌رأي مردم نبوده ‌است. هيچ موقع ملزومات دمکراسي و انتخابات واقعي و آزاد در ايران فراهم نبوده‌ است. به ‌ياد دارم دکتر قاسملو از سوي مردم استان آذربايجان غربي انتخاب شده‌ بود تا ‌به ‌مجلس خبرگان بررسي نهائي قانون اساسي برود. خلخالي که‌از سوي خميني مأمور کشتار مردم کردستان شده‌بود، خود مي‌گويد که‌آنها برايش برنامه ‌چيده ‌بودند تا‌ به ‌محض آمدن دکتر قاسملو، وی را بگيرند و اعدامش کنند! اين يعني «دمکراسي» و احترام به ‌رأی مردم در حکومت سنخ «جمهوری اسلامي ايران». اين حکومت نه ‌تنها هيچ همخوانی با دمکراسی ندارد، بلکه‌بدترين نوع استبداد، يعنی استبداد توتاليتر مذهبی هم هست. حقوق بشر برای روحانيون حاکم چهار شاهی نمی‌ارزد. فهرست موارد نقض حقوق بشر توسط اين رژيم هر سال طولانی‌تر می‌شود. هيچ عرصه‌ای از اجتماع، هيچ حوزه‌ء عمومی و حتی حريم خصوصی نيست که ‌به‌ نحوی از انحا مورد تجاوز حکومت اسلامی قرار نگرفته ‌باشد. دمکراسی پيشکش شان، در اين مملکت نمی‌توان فارق از زورگويی حاکمان به ‌راحتی لباس پوشيد، ورزش نمود، تفريح کرد، در مراسم عروسی شرکت کرد، موسيقی گوش داد و، در يک کلام، شادی نمود. تازگي ها از مردم خواسته ‌شده‌ که ‌در هر موضوعی که ‌دلشان می‌خواهد بدون ذکر نام شان بر عليه ‌هم جاسوسی کرده‌ و با‌ شماره‌هايی که ‌در سطح وسيع و ابعاد بزرگ بر در و ديوار شهرها نقاشی کرده‌اند، به‌رژيم گزارش بدهند! گويی رژيم از ارگان های امنيتی و اطلاعاتی کم آورده‌ و می‌خواهد از اين طريق مخالفان سياسی خود را بدام بياندازد و مردم را کنترل کند. اين يعنی جاسوسی مردم عليه ‌مردم در حکومت «مردمی» سنخ «جمهوری» اسلامی! اين يعنی «دمکراسی» نوع حکومت اسلامی که‌خمينی پايه‌گزارش بود.

در اين روزها بازار خميني ‌شناسي و کشف دمکراسي‌خواهي خميني در ايران گرم شده‌است. خوب است فرازهايي از نطق هاي «داهيانه‌»ی آقاي خميني را با همان ادبيات خودش نقل کنيم:

«آنهايي که فرياد مي‌زنند بايد دموکراسي باشد، اينها مسيرشان غلط است. ما اسلام مي ‌خواهيم... در انقلابي که در ايران حاصل شد در سرتاسر اين مملکت فرياد مردم اين بود که ما اسلام مي‌خواهيم. اين مردم قيام نکردند که مملکت شان دموکراسي باشد... به آنها که از دموکراسي حرف مي‌زنند گوش ندهيد. آنها با اسلام مخالفند. می‌خواهند ملت را از مسير خودش منحرف کنند. ما قلم هاي ... آنهايي را که صحبت ملي و دموکراتيک و اينها را مي‌کنند مي‌شکنيم. ... آنهايي که به اسم دموکراسي، يا اسم دموکرات می‌خواهند مملکت را به فساد و تباهي بکشند، اينها بايد سرکوب شوند. ملت آنها را سرکوب خواهد کرد. کاري نکنيد که باب غضب باز شود... شما روشنفکر هستيد و آزادي ِ همه چيز، از جمله آزادي فحشا، را می‌خواهيد. ... من انقلابي نيستم. اگر ما انقلابي بوديم اجازه نمي‌داديم اينها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مي‌کرديم، تمام جبهه‌ها را ممنوع اعلام مي‌کرديم و يک حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفان، تشکيل مي‌داديم. و من توبه مي‌کنم از اين اشتباهي که کردم. ... يک نفر آدمي که يک مملکت يا گروه را فاسد مي‌کند، قابل اصلاح نيست. اين را بايد براي تهذيب جامعه نابود کرد. اين غده سرطاني را بايد از جامعه دور کرد و دور کردن اش هم به اين است که اعدام اش کنند.... يکي از اينها آمده بود گريه مي‌کرد که چرا بعضي از اينها را مي‌کشند؟ اينها باز توجه ندارند که ... اگر ما بخواهيم مسامحه کنيم در قضاوت، تا آخر گرفتار هستيم. ما با هيچ کس قوم و خويشي نداريم. ما مطيع اسلام هستيم و احکام اسلامي را مي‌خواهيم جاري کنيم. ... ما ديگر نمي‌توانيم آن آزادي را که قبلاً داديم بدهيم و نمي‌توانيم [اجازه ‌بدهيم که‌] اين احزاب کار خودشان را ادامه بدهند. ما شرعاً نمي‌ توانيم مهلت بدهيم. شرعاً جايز نيست که مهلت بدهيم. ما آزادي داديم و خطا کرديم. با اين حيوانات درنده نمي ‌توانيم با ملايمت رفتار بکنيم. ديگر نمي‌گذاريم هيچ نوشته‌اي از اينها در هيچ جاي مملکت پخش شود. تمام نوشته‌هايشان را از بين مي ‌بريم. با اينها بايد با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار خواهيم کرد. ... آقايان بعضي‌شان مي‌گويند: مساله ولايت فقيه، اگر يک مسالهء تشريفاتي باشد مضايقه نداريم، اما اگر بخواهد دخالت بکند در امور، نه، ما آن را قبول نداريم. اگر متوجه به لازم اين معنا باشند، مرتد می‌شوند... هر که به رسول خدا اهانت کند، هرکه به ائمهء هدي اهانت کند، واجب القتل است... قيام کردن بر خلاف حکومت اسلامي، جزايش جزاي بزرگي است. قيام بر ضد حکومت اسلامي در حکم کفر است. بالاتر از همهء معاصي است. همان بود که معاويه قيام مي‌کرد، حضرت امير قتل اش را واجب مي‌دانست. ... آنکه ... اسلام را مسخره می‌کند. اگر متعمد باشد، مرتد فطري است. زنش برايش حرام است. مالش هم بايد به ورثه داده شود. خودش هم بايد مقتول شود...»

جداً چنين سخنانی را می‌توان به‌يک انسان دمکرات منتسب نمود يا يک آدم جنون‌گرفته ‌و تشنه‌ء خون؟

تمايز دمکراسی غربی [که ‌صد البته ‌ناقص است و در بسياری جهات شايسته‌ء انتقاد] با حکومت ولايی را همچنين می‌توان با همين سخنراني های رؤسای باصطلاح «جمهور» ايران در آمريکا سنجيد: در حالي که‌رژيم ايران انبوهی از سايت های انترنتی را فيلتر و مسدود می‌کند و تحت عنوان «مقابله ‌با تهاجم فرهنگ منحط غربی» حتی به‌ قيمت آسيب ‌رسانی به ‌سلامت مردم ايران بر روی امواج تلويزيون های ماهواره‌ای خارج کشور پارازيت می‌فرستد تا مانع اطلاعات ‌رسانی به‌مردم ايران شود و صدايی غير حکومتی به‌ايران نرسد، خاتمی‌ها و احمدی ‌نژادها و روحانی‌ها هر ساله‌ به‌ آمريکا می‌آيند و در آن ـ آن هم نه‌تنها از تريبون مجمع عمومی سازمان ملل ـ آزادانه ‌به‌تبليغ برای نظام سياسی متبوع خود می ‌پردازند. کسی هم اين پديده ‌را غيرطبيعی و قابل نکوهش معرفی نمی‌کند. اما آيا قابل تصور است که ‌رهبر يک کشور غربی به‌ايران برود، در يک کنفرانس بين‌المللی که‌در آنجا برگزار می‌شود سخنرانی کند، خارج از آن هم مصاحبه ‌پشت مصاحبه ‌ترتيب دهد، سخنرانی پشت سخنرانی داشته ‌باشد، آزادانه ‌با مردم ايران ارتباط بگيرد و به ‌تبليغ نظام سياسی خود بپردازد و در اين رهگذر نظام سياسی ايران را مورد انتقاد قرار دهد؟! در ايرانِ حکومت اسلامی خبرنگاران خارجی‌ هم نمی‌توانند بدون مجوز از حکومت آزادانه ‌به‌ مناطق ايران سفر و گزارش تهيه‌کنند، چه‌رسد به ‌اينکه‌ سياستمدار کشوری خارجی بتواند آزادانه‌ نطق ايراد کند. اين همان «دمکراسی» مورد نظر آقای روحانی است.

10) «مرگ بر آمريکا»: آقاي روحاني مي‌گويند که ‌تنش با آمريکا را نمي‌خواهند و آقاي رفسنجاني گفته‌اند ‌که ‌خميني موافق برداشتن شعار «مرگ بر آمريکا» بوده‌ است. مي‌دانيم که ‌شعار «مرگ بر» اين و «مرگ بر» آن يکي از مختصات اصلی و هميشگي اين رژيم بوده ‌است. اين رژيم اساساً بدون عربده‌ کشان «مرگ بر...» گو، و بدون نوشتن شعارهاي «مرگ بر ...» («مرگ بر آمريکا»، «مرگ بر اسرائيل»، «مرگ بر انگليس»، «مرگ بر ضد ولايت فقيه‌«، «مرگ بر صدام يزيد کافر»، «مرگ بر منافق»، «مرگ بر دمکرات»... و اين اواخر «مرگ بر موسوي و کروبي فتنه‌گر») بر در و ديوارهايش قابل تصور نيست. تصور کنيد در پارلمان کشوري عادي نمايندگان مثلاً «مردم» بيايند و، خشم‌آلود و کف بر دهان، عليه ‌نامزدهاي رياست جمهوري شعار «مرگ بر آنها» را سر دهند! اين فقط از اين حکومت مرگ‌آور بر می‌آيد و بس. وانگهی، خميني تا آخرين روزهاي حيات طولانی‌اش تقريباً هر چند روز يکبار سخنراني و در مورد زمين و زمان اظهار نظر مي‌کرد. پرسش اينجاست که پس چرا يک بار هم اشاره‌اي به ‌موضوع برداشتن شعار «مرگ بر آمريکا» ننمود که ‌بازار عربده ‌کشي جلوي نشيمنگاه اش پايان يابد و مردم ايران چنين هزينه‌هاي بالايي بابت اين بی‌تمدنی، خشونت ‌پراکني و توحش نپردازند. مگر مافوق وي هم در اين رژيم وجود داشت؟ وي همانطور که‌جام زهر «آتش‌بس» با عراق را نوشيد، يعنی عراقي که ‌سرچشمه‌ء مصيبت هاي عظيمي براي ايران بود، مي‌توانست با نوشيدن جرعه‌اي بيشتر زهر بساط «مرگ بر» اين «شيطان بزرگ» و آن «گروهک» صغير را برچيند. اما اين کار را نکرد؛ وي نان اين «مرگ بر» گفتن‌ها را مي‌خورد. لذا تا زماني که‌رژيم پابرجاست نمي‌توان انتظار «مرگ‌بر» اين و آن گفتن را از وی نداشت. فلسفه‌ء وجودی رژيم اساساً بدون اين نفرين ها زير سوال می‌رود. از اين گذشته‌، اين نگراني وجود دارد که‌رژيم اگر از شعار «مرگ بر آمريکا» دست بردارد و در مقابل فشار بين‌المللي بر وي برداشته‌شود، رويکرد مرگ‌ آفرين خود را بيش از پيش متوجه‌ مردم ايران کند و دوباره ‌در سطح وسيعی به ‌جان مردم معترض، به ‌ويژه‌در زندان ها، بيافتد. و در ارتباط با تنشی که ‌مورد نظر آقای روحانی است می‌توان گفت که‌ اين رژيم بر مبناي تنش با جهان بنا شده است‌. اگر اين مختصه ‌را از وي بگيرند، لخت و عريان مي‌شود. از اين گذشته،‌ دفاع رژيم از تروريسم بين‌المللی، دنبال‌کردن برنامه‌ء هسته‌ای و شاخ و شانه ‌کشيدن آن برای ‌‌اسرائيل موضوعاتی هستند که ‌نمی‌توانند تنش با غرب را به ‌همراه ‌نداشته ‌باشند. بر فعالين ايرانی در داخل و خارج کشور است که نقض حقوق بشر در ايران نيز ‌به‌ اين «فهرست» افزوده‌‌ شود.

با عنايت به ‌آنچه ‌شرح اش رفت، ترمينولوژی جديد دولت آقای روحانی را ـ به‌سبب تعارض آن با واقعيات سرسخت جامعه ‌و ارکان و ايدئولوژی نظام سياسی حاکم بر ايران ـ نمی‌توان چيزی جز تردستی رِتوريک و «تقيه‌»ی‌ هماهنگ شده‌ با آقای خامنه‌ای قلمداد کرد.

***

حال می توان از محدودهء واژگانی مورد استفادهء آقای روحانی فراتر رفت و به «زبان سازی» های از نوع ديگر رژيم نيز اشاره داشت.

  

حکومت اسلامي و ساير مفاهيم تجويزي آن

اشاره‌:

مفاهيم رايج در حکومت اسلامي ايران را شايد بتوان به ‌سه‌ گروه ‌عمده ‌تقسيم نمود:

1)       گروهي اصطلاحات جهانشمول همچون «جمهوريت»، «پارلمان»، «انتخابات»، «تقسيم قوا»، «دمکراسي»، ... که ‌ارکان حکومت هاي دمکراتيک را تشکيل مي‌دهند.

2)       گروهي نيز مفاهيم توليدي خود اين حکومت، همچون «انقلاب اسلامي»، «امامت»، «ولايت فقيه»‌، «شوراي نگهبان»، «مجلس خبرگان»، «مقام معظم رهبري»، «بيت رهبري»، ...

3)       گروهي هم استخراج شده‌ از منابع ديني و مذهبي، همچون «قصاص»، «مفسد‌في‌الارض»، «محارب با خدا»، «کفر»، «تعزير»، ...

بنيادهاي حکومت اسلامي بر دو دسته‌ء آخر استوار گشته است. دسته‌ء اول تنها به‌جهت فريب افکار عمومي ايران و‌جهان در ادبيات عمدتاً گفتاري اين حکومت بکار گرفته ‌‌مي‌شود.

رژيم اسلامي ‌رسالت خود را جاري‌کردن «احکام الهي» زير نظارت «ولايت امر و امامت» اعلام نموده ‌و، در کنار آن، دليل وجودي خود را مقابله ‌با فرهنگ غربي مي‌داند؛ فرهنگي که ‌سرآمدان رژيم «منحط» و حتي «متوحش» مي‌نامند و در اين راستا هر از چندگاهي کارزار مقابله ‌با «تهاجم» آن را به ‌راه ‌مي‌اندازند. اما، از سويي ديگر، آنجا که‌به‌صرفه‌ شان باشد، شيادانه ‌مفاهيم همين غرب نفرين ‌شده ‌را ‌‌به‌اختيار مي‌گيرد، تا ظاهري امروزي و مشروع به ‌باطن ديروزي و نامشروع خود ببخشند. آنها، همچنين، خود در تلاش اند تا در راستاي تداوم و تثبيت سلطهء خود، و تحميل هويتی ايدئولوژيک و مصنوعی شان بر مردم، فرهنگي ساختگي و نامأنوس، شامل واژگاني خودساخته و يا استخراج شده ‌از منابع مذهبي مربوط به ‌1400 سال پيش ‌را به‌مردم ايران تحميل کنند و آنها را در زندگي مردم جاري سازند. اين واژگان توليدي و ‌معرف خود رژيم، به ‌لحاظ مضموني، در تضاد آشکار با درک مدني و دمکراتيک از جامعه ‌و دولت قرار دارند.

در اين مقال تلاش مي‌شود نشان داده ‌شود که ‌آن مفاهيم مثبتي هم که ‌جزء مختصات حکومت هاي مردمي مي‌باشند و رژيم اسلامي آنها را به‌اقتضاي شرايط و در چهارچوب «تقيه‌« [به ‌مفهوم دروغ‌پردازی شرعی و پنهان‌کردن هويت و نيت واقعی خود] در گفتار بکار مي‌برد، در ايران به‌کلي مسخ و از محتواي اصلي خود تهي مي‌گردند.

حکومت کنوني ايران بعنوان يک حکومت ايدئولوژيک و مختصات و بنيادهاي اصلي ايدئولوژي آن، به ‌لحاظ نظري، فاشيسم در پنج وجه ‌سياسي، جنسيتي، قومي، ديني و مذهبي مي‌باشد. صاحبان اصلي حکومت کارتلي از کاست روحانيت و مافياي نظاميان مي‌باشد. ابزارهاي تحميل اين ايدئولوژي توسط اين کارتل، علاوه ‌بر استبداد سياسي، سرکوب فيزيکي و تروريسم و همچنين آنچه ‌که‌ خود رژيم آن را «ارشاد اسلامي» مي‌نامد است.

هيچ ارگان دولتي و نيمه ‌دولتي نيست که ‌در کنار پليس سياسي [حراست، بسيج، شوراي اسلامي ...] از کنترل و مراقبت ايدئولوژيک [و «ارشادي»] برخوردار نباشد. علاوه ‌بر اينها، و «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي» و ادارات تابعه ‌در استان ها و شهرها، تعداد بي شماري سازمان ها و بنيادهاي مستقل عريض و طويل، با بودجه‌هاي هنگفت، در اين تربيت ايدئولوژيک مردم مشارکت دارند.

همچنين نبايد دستگاه ‌بزرگ «صدا و سيماي جمهوري اسلامي»، مطبوعات دولتي بيشمار و صد البته ‌آموزش و پرورش حکومت اسلامي را از ياد برد. مساجد و تريبون نماز جمعه ‌نيز ‌دربست در اختيار صدها هزار روحانی قرار دارند و در اين راستا مورد استفاده ‌قرار می‌گيرند.

منبع و مأخذ اين «ارشاد» ايدئولوژيک ِ همه‌ جانبه عبارتند از ‌شرع اسلام، فقه ‌تشيع، تئوري «ولايت فقيه‌»، گرايشات سياسی ـ فرهنگی غرب ‌ستيزانه ‌و تمدن‌ستيزانه، شووينيسم و ناسيوناليسم عقب ‌مانده‌ء به‌ ارث‌ رسيده ‌از دولت پيش از انقلاب. و ابزار رسانه‌اي آن نيز زبان و اصطلاحات سياسي، ايدئولوژيک، حقوقي، و... مي‌باشند. حکومت اسلامي، با تغيير و تهي ‌ساختن گروهی از واژگان از مضامين بخشاً خنثي و بخشاً مثبت، و همچنين با رايج‌ ساختن ترم هاي مذهبي و انتقال آنها به‌ادبيات سياسي دولتي، عملاً زبان سياسي فارسي را مورد تجاوز قرار داده‌ و سيمايی خشن و ناشکيبا به ‌اين زبان غنی، ظريف، عرفانی و مداراگر بخشيده‌است. نمونه‌هاي ذيل شواهدی بر‌اين مدعا می‌باشند.

 

يک) عنوان «جمهوري»، «اسلامي» و «ايران»

1) «جمهوري»: آنچه در عنوان ‌فوق «جمهوري» ناميده ‌شده‌، در واقع نه‌«جمهوري» به ‌مفهوم دمکراتيک آن، بلکه‌ حکومت ولايت مطلقه‌ء ‌فقيه ‌مي‌باشد، چرا ‌که‌ تاکيد اصلي مفهوم «جمهوري» بر عدم وجود منصبي دائمي براي شخص اول مملکت است. رياست دولت در جمهوری دائمی نيست. جمهوري ـ خارج از دولت های نظامی و پليسی و ملوک‌الطوايفی (چون سوريه‌) که‌خود را جعلاً «جمهوری» می‌نامند ـ از نظر مفهوم درجاتي از مردم ‌سالاري را نيز در بر دارد. باري، مقصود واقعي از «جمهوريت» انتخابي و ادواري بودن متوليان سياست و متصديان درجهء ‌اول حکومت مي‌باشد. مبناي آن اراده‌ي مردم است. منبع تصميم‌گيري عقلانيت است و نه‌احکام الهي و يا اراده‌ی يک شخص (شاه‌، «رهبر»...)

آيا هيچکدام از اينها در حکومت اسلامي محلي از اعراب داشته‌اند؟ «ولي فقيه‌» خود را نماينده‌ء خدا در زمين مي‌داند و به‌ کمک درباريان خود خير و شر، دنيا و آخرت مردم را تعيين می‌کند. هيچ تصميم و انتخابي که‌با تصميم و انتخاب و اراده‌ء وي منطبق نباشد، حتي اگر منتنج از اراده‌ء صددرصد مردم هم باشد، صورت اجرايي به ‌خود نمي‌گيرد. ولي فقيه ‌در ايران، باواسطه ‌و بلاواسطه، ‌سران هر سه ‌قوه‌ و، علاوه ‌بر آنها، رئيس نيروهاي نظامي و انتظامي، رئيس «صدا و سيما» و سياست هاي کلي و بخشاً حتي جزئي ِ داخلي و خارجي «نظام» را تعيين مي‌کند. اصل پنجاه ‌و هفتم قانون اساسي ِ خود رژيم بدون تعارف مي‌گويد: «قواي حاکم در جمهوري اسلامي ايران عبارتند از قوه‌ء مقننه‌، قوه‌ء مجريه‌و قوه‌ء قضائيه‌که‌زير نظر ولايت مطلقه‌ي امر و امامت است.»

بر همين مبنا، اگر کسی خود را متعهد به‌ وي نداند، شانس ورود به‌ارگان هاي قواي سه‌ گانه ‌را نخواهد داشت. لذا اين حکومت بيشتر به ‌سلطنت مطلقه‌ء قرون 17 و 18 شبيه است تا به‌ «جمهوري» به ‌مفهوم مسخ ‌نشده‌ء آن. از ياد نبريم که نظريه‌ پردازان بنام اين حکومت، چون مصباح يزدی و احمد جنتی، می‌گويند که‌ ما در اسلام چيزی به ‌نام «جمهور» [مردم] نداريم که‌حکومت به ‌آنان تفويض گردد و «جمهوری اسلامی» نام گرفته ‌شود. به‌گفته‌ی اين دو، خمينی در يک وضعيت استثنائی که ‌«مردم ايران در هيجان انقلابی بودند»، «جمهوری» را مطرح ساخت، ولی اساساً اعتقادی به ‌آن نداشت.» آيا گوياتر از اين اعتراف برای اثبات غيرجمهوری ‌بودن «جمهوریِ» اسلامی وجود دارد؟

2) «اسلامي»: اين رژيم در واقع شيعي است و نه ‌«اسلامي» به ‌مفهوم صفت منتسب به‌ اسلام در کليت خود. در حکومت ِ به ‌اصطلاح «اسلامي» ايران، پيروان بزرگترين مذهب اسلام، يعني تسنن، کمتر از پيروان مکاتب فلسفي ِ حتي غيراسلامي و غيرالهي مورد تبعيض قرار نمي‌گيرند. ميليون ها نفر از مردم سني ايران تاکنون حتي اجازه‌ء اقامه‌ء نماز جماعت در پايتخت کشور مثلاً «اسلامي» خود را نداشته‌اند! پيروان مذهب سني در ايران پيوسته‌از دستگاه‌حکومتی دور نگه‌ داشته ‌می‌شوند. برای نمونه، ‌ايرانِ «اسلامي» تاکنون استاندار سني ‌مذهب ـ حتي در استان هاي سني ‌مذهب کشور ـ به ‌خود نديده‌است. سنی ‌مذهب ايرانی به‌ حکم سنی ‌بودن اش نمی ‌تواند حتی کانديدای رياست جمهوری و وزير و ... بشود. رئيس جمهور، وزراي رژيم، رئيس و هيئت رئيسه‌ي مجلس «اسلامي» تاکنون حتي براي فريب هم که ‌شده‌، حاضر نشده‌اند دست کم معاوني سني ‌مذهب براي خود بگمارند. از اين بدتر، نمايندگان فکري حکومت بيشترين اهانت هاي خود را متوجه ‌اهل سنت در ايران مي ‌نمايند. وانگهي، شرع و دستگاه‌ فقهي واحدي به‌نام «اسلام» وجود خارجي ندارد. تشيع و تسنن در موارد بسيار زيادي که ‌مربوط به‌ ارکان اسلام و آموزه‌هاي منتنج از آن مي‌شوند، اختلافات جدي با هم دارند. آنها حتي اعياد مذهبي و سنت مشترک ندارند. «صيغه» ‌يک نمونه‌ء برجسته‌از اين تمايزات است.

از ياد نبريم که فرقه‌هاي غيراثني ‌عشري شيعي هم وضع مطلوبي ندارند. داد «علي‌اللهي» ‌هاي شيعه‌هم درآمده‌ است. همچنين نبايد آن دسته ‌از مردمي که خود ‌را شيعه ‌مي ‌دانند اما حکومت «اسلامي»/«شيعي»/«ولايت فقيهي» ايران را رد مي‌کنند، از نظر دور داشت. به ‌هر روي، صرف ‌نظر از اين واقعيت که ‌دين، در کليت خود، خصلت دخالت گرايانه‌، تماميت گرايانه‌، سرکوب‌گرايانه ‌و واپسگرايانه ‌دارد و هر سنخي از آن در هر جايي از اين کره‌ی خاکی حاکميت يابد، چيزي جز نکبت و مصيبت به بار نمي‌آورد، اين واقعيت را نبايد کتمان کرد که‌تحت حکومت های به‌اصطلاح «دين‌گرا» بيشترين سرکوب ها متوجه دگرانديشان دينی و پيروان ‌مذاهب غيررسمي و غير حاکم همان دين مي‌گردند (مانند آنچه ‌‌در عربستان و بحرين از سوي حکومت هاي سني ‌مسلک متوجه ‌شيعيان اين کشورها و در ايران از سوي دولت شيعه ‌متوجه ‌سني‌ مذهبان است). اين نشان مي‌دهد که ‌اطلاق صفت «اسلامي» به‌حکومت هايي چون ايران جامع و مانع نيست و بيشتر چون يک شگرد می‌ماند.

 

3) «ايران»:

«ايران» مندرج در عنوان فوق هم الزاماً همان ايراني نيست که ‌مورد نظر بيشتر مردم ايران و جهان است. حکومت اسلامي، ايران را در خود خلاصه‌ مي‌کند و در قاموس آن جايي براي اراده‌ء مردم وجود ندارد. حتي اگر در صحنه‌ء جدال هاي بين‌المللي هم از «ايران» صحبت مي‌شود، مقصود همان حکومت اسلامي حاکم بر ايران است ـ منهاي مردم ايران. رژيم در هيچ کدام از نزاع هاي جامعه‌ء بين‌المللي با ايران نظر مردم ايران را جويا نشده‌ است. مصالح «ايران» در واقع از سوي عده‌ي قليلي [«بيت رهبری»، «شورای تشخيص مصلت نظام»] که‌برگزيده‌ي مردم نيستند و حاکم بر سرنوشت مردم ايران شده‌اند، تحت عنوان «مصالح نظام» تعريف و تعقيب مي‌شوند و بدين ترتيب منافع نظام به‌جای منافع عمومی مردم ايران قرار گرفته‌است. اين دو مصالح يکسان و همپوش نيستند و چه‌بسا در حال ستيز با هم نيز هستند.

چند نمونه‌: صرف سالانهء ‌ميلياردها دلار برای تقويت تروريسم بين‌المللي به ‌مصلحت ايران نيست. مصالح ايران در جنگ ارتجاعي با اسرائيل و غرب و حمايت از ارتجاع اسلامي در منطقه ‌و جهان نيست. مصالح ايران در کشتار نخبگان سياسي‌اش نيست. مصالح ايران در دنبال‌کردن برنامه‌ء توليد سلاح اتمي و حتي در تکنولوژي هسته‌ي براي توليد انرژي نيست... همه‌ء اينها اما جزو مصالح ايدئولوژيک حکومت اسلامي مي‌باشند.

لذا، اشتباه‌ محض خواهد بود که، حتي در تنش هاي بين‌المللي که ‌علی‌القاعده ‌موجدش خود حکومت اسلامي است، به‌دلايل ناسيوناليستي جانب اين حکومت گرفته‌شود؛ مثلاً، تحت عنوان «دفاع از ايران در مقابل امپرياليسم!». حکومت ايران، تنها به ‌اين اعتبار که ‌بر جغرافياي سياسي ايران حاکم است و مجموعه‌اي از ايرانيان آن را شکل مي‌دهند، ايراني است. اما همين حکومت «ايران» از اراده‌ء مردم ايران بر نمی‌ خيزد، بيشترين ضربات اقتصادي، مالي، جاني، فرهنگي، ورزشي و ... را در عرصه‌ء داخلي و بين‌المللي به ‌ايران وارد آورده ‌است و به ‌اين اعتبار ايراني نيست و نام آن در عنوان «جمهوري اسلامي ايران» نامتجانس است و تنها سرافکندگي و بي‌اعتباري براي ايران در عرصه‌ء بين‌المللی ببار آورده ‌است.

در داخل نيز کم نيستند طيف های جامعه‌ء ايران که‌خود را با «ايرانِ» مندرج در عنوانِ «جمهوری اسلامی ايران» و با نمادهای آن چون «سرود جمهوری اسلامی» و «پرچم جمهوری اسلامی» و ... بکلی بيگانه ‌احساس می‌کنند.

آيا «ايرانِ» منظور شده ‌در «جمهوری اسلامی ايران» ايرانِ يک کُرد هم هست؟ ... ايرانِ يک بلوچ هم هست؟ ... ايرانِ يک ترکمن هم هست؟ ... ايرانِ يک دمکرات و آزاديخواه‌ ايرانی هم هست؟ ... ايرانِ يک مجاهد هم هست؟ ... ايرانِ يک کمونيست و سوسياليست هم هست؟ ... ايرانِ يک اومانيست هم هست؟ ... ايرانِ يک يهودی يا کليمی ايرانی هم هست؟ ... ايرانِ يک آسوری و ارمنی و بهائی و زرتشیِ ايرانی هم هست؟ ... ايرانِ پيروان سنی ‌مذهب ايران هم هست؟ ... ايرانِ شيعيان مخالف ولايت مطلقه‌ء فقيه‌ هم هست؟ ... ايرانِ زنان ايران هم هست؟ ... ايرانِ قريب پنج ميليون ايرانی پناهنده‌ء گريخته‌از ايرانِ حکومت اسلامی هم هست؟ اساساً ... ايرانِ کسی که ‌جزو کاست روحانيت شيعه‌ء طرفدار سلطه‌ء مطلقه‌ء ولايت فقيه‌‌و مافيای نظاميان و اطلاعاتی‌ها نباشد، هم هست؟ پاسخ همه‌ء اينها يک «نــه‌»ی قاطع است. کم ايرانی شريف در خارج از کشور نمی‌شناسم که ‌بايد برای رفع و رجوع امور اداری خود در ايران (برای نمونه، ‌ارث) به ‌نمايندگی‌های «جمهوری اسلامی ايران» [سفارت ها و کنسولگري های به ‌اصطلاح «ايران»] بروند که ‌يا نمی‌روند و يا پس از سال ها کلنجار رفتن با خود و با بی‌رغبتی و با شرمندگی در مقابل وجدان خود و برای اينکه ‌کارهای اداری بستگان شان در ايران بيش از اين لنگ نيافتد، می‌روند. اين، نشانهء بسيار مهمی برای سنجش ميزان يگانگی يا بيگانگی «ايرانِ» مندرج در «جمهوری اسلامی ايران» با ايرانِ ايرانيانِ خارج از کشور است. «جمهوری اسلامی ايران» آنقدر منفور است که‌رفتن يک نفر به ‌سفارت اش ممکن است حتی منجر به‌ طرد و زير سوال ‌رفتن حيثيت وی در بين ديگر ايرانيان گردد. چه ‌بسيار انسان هايی را ديده‌ام که‌گفته‌اند: «بارها خواب شهرم و کوچه‌ و پس‌کوچه‌های آن را ديده‌ام، خواب خانواده‌ام را ديده‌ام، مواردی نيز در خواب از اين و آن مرز مخفيانه ‌به ‌ايران رفته‌ام»، اما با اين وصف حاضر نبوده‌اند برای رفتن به‌ ايران پا به‌ نمايندگی حکومت اسلامی «ايران» بگذارند. آنانی هم که‌ اين کار را پس از سال ها زندگی در غربت کرده‌اند، به‌ بهای درد و رنج وجدان خود کرده‌اند. بنابراين «ايران»ی که ‌سفارتخانه‌ها و کنسولگري های «جمهوری اسلامی ايران» نمايندگی‌اش را در خارج از کشور می‌کنند، ايرانِ ايرانيانِ خارج از کشور هم نمی‌تواند باشد.

 

دو) ترمنولوژي ناسيوناليسم دولتی

به‌رغم جبهه‌‌گيري خميني عليه ‌«ملي‌گرايان» در سال هاي نخست حکومت اسلامي، در سال هاي اخير کاربرد واژگان ناسيوناليستي در ايران تورمي سرسام‌آور داشته‌است. حتي کسي چون احمدي ‌نژاد ديگر واژگاني چون «امت» و «اسلام» و «اسلامي» را بکار نمي ‌برد، بلکه ‌شاه‌بيت بيشتر سخنراني ‌‌هايش عليه ‌غرب، عبارت «ملت ايران» و مشتقات آن بود. وی خيزي هم با آقاي رحيم ‌مشايي برداشت تا‌«ايرانيت» را دوباره‌کشف کند که‌جدال هاي دروني و بدنامي‌اش حتي در ميان هواداران رژيم اين فرصت را به ‌وي نداد. مع‌الوصف ساختار سياسي ـ فرهنگي ايران بر مبناي ناسيوناليسم قومي ـ مذهبي بنا شده ‌و ترمنولوژي ناسيوناليستي تسلط ملموسي بر ديسکورس و گفتمان حکومت «اسلامي» دارد.

1) «ملت ايران»: يکي از بي‌ربط ‌ترين اصطلاحات رايج در ايرانِ حکومت اسلامي مفهوم «ملت ايران» است، چه ‌که‌ مقصود از آن در واقع نه ‌مجموعه‌ء شهروندان ايران، فارغ از تعلق جنسي، قومي، زباني، ديني، مدهبي و اعتقادي آنها با حقوق برابر، بلکه ‌(با نگاه به‌مباني فکري اين رژيم که ‌در قانون اساسي و قوانين موضوعي و حقوق مدني و کيفري و قضايي مصرح شده‌اند) صرفاً دولت «جمهوري اسلامي ايران» است و البته بعلاوهء ‌آن طيف از جامعه‌ که‌بنيان هاي وحشتناک تبعيض‌گرايانه‌ء سياسي، ديني، مذهبي، جنسيتي و قومي، و در يک کلام فاشيسم چندجانبه‌ء رژيم را زير سؤال نبرد. به‌ هر حال، در مفهوم «ملت ايران» ـ به‌اصطلاح خودشان ـ «اقوام» کُرد و بلوچ و ترکمن و عرب و آذري ‌جايي نمي‌گيرند، پيروان مذهب سني ‌اصلاً مطرودند، و زنان عملاً جزو آن نمی‌باشند. غير از اينها، هر ايراني که‌ «ولايت امر و امامت» را نپذيرد و خداي نخواسته ‌باور سياسي مستقلي هم داشته ‌باشد، ‌اصلاً «محارب» و «فاسد روي زمين» محسوب می‌شود، چه‌برسد به ‌اينکه‌ جزو «ملت بزرگ ايران» باشد. اين تعداد ايرانيان را از مجموعه‌ي «ملت ايران» کم کنيم، تنها رژيم مي‌ماند و خاستگاه‌اجتماعی‌ بسيار محدودش [روحانيون و نظاميان]. به ‌باور من، پايگاه ‌‌اجتماعی حکومت اسلامی، که ‌زير عنوان مجعول «ملت ايران» مستتر شده‌ است، زير پنج درصد می‌باشد.

 

2) «زبان ملي»: مقصود از اين زبان نه‌ همه‌ء زبان هاي ايراني مردم ايران، بلکه ‌تنها و تنها زبان پارسي است. اين اصطلاح در کنار مصطلحات تبعيض‌ گرايانه‌ و تحقير آميز ديگري چون «زبان هاي محلي»، «زبان اقوام» مورد استفاده‌قرار مي‌گيرد. در هيچ کشور دمکراتيک و مردمي که تاريخاً متکلمين به ‌زبان هاي متفاوت دارد، تنها يک زبان، «ملي» (اصلي) و ديگر زبان ها «محلي» و «قومي» (فرعي) ناميده ‌نمي‌شوند.

 

3) «امنيت ملي»: مقصود از آن نه‌امنيت مردم و نظم عمومي، بلکه ‌امنيت دولتي است. اگر مفهوم «امنيت ملي» در کشوري دمکراتيک مطرح شود ايراد زيادي به ‌آن وارد نمي‌گردد، چون اولاً دولت آن تبلور اراده‌ء مردم آن کشور است و ثانياً منظور از آن مقابله ‌با تهديد خارجي می‌باشد. اما در ايران، که‌ در آن نه ‌به ‌لحاظ اتنيکي يک ملت واحد داريم و نه ‌از حيث سياسي (شهروندي)، صفت «ملي» تنها به ‌دولت و عده‌ء بسيار قليلی از مردم منسوب مي‌گردد که ‌هويت خود را با حکومت تعريف می‌کنند. برای نمونه، ‌نگاهي به‌ اتهامات و جرايمي که ‌به ‌نويسندگان، روزنامه‌نگاران، فعالان حقوق بشر، وکلاي مدافع زندانيان سياسي، فيلمسازان و حتي افراد عادي نسبت داده‌ و مصداق «اقدام عليه ‌امنيت ملي» محسو ب‌مي‌شوند، گواه بر‌اين اند که ‌«امنيت ملي» همان امنيت حکومت گران است و نه ‌امنيت جامعه‌. «شوراي عالي امنيت ملي» هم، که ‌آقاي حسن روحاني صدارت اش را بر عهده ‌داشته‌، رسالت اش همچنين مقابله‌ با دگرانديشان داخلي بوده‌ است، چرا که ‌تهديد اصلي که ‌متوجه ‌اين حکومت بوده‌ است، همواره ‌از سوی مردم ايران بوده‌ است و نه از طرف‌ يک دولت خارجي.

 

4) «برخورد امنيتي»: مقصود از آن برخورد پليسي و سرکوبگرانه ‌است. کساني که ‌در ايران اعمال رژيم را مورد انتقاد قرار مي‌دهند، براي در امان ‌ماندن‌ از پيگيرد پليس سياسي رژيم سرکوب، دگرانديشان و مناطقي چون کردستان را «نگاه ‌امنيتي» يا «برخورد امنيتي» مي‌نامند. اينجا، به‌ قول زبان‌شناسان، با «هدايت زباني» و «چرخش قلم» [و شايد هم به ‌تعبير حکومتيان با يک «مهندسی زبانی»] يک رويکرد بسيار «منفي» نامي «مثبت» مي‌گيرد، چه‌که‌«امنيت» به ‌خودي ‌خود منفي و قابل تقبيح نيست، اما سرکوب در هر حالتي منفی و منفور است. اين رژيم که‌سرتاپايش مملو از سازمان هاي امنيتي افقي و عمودي و موازي است، بطور واقع همواره ‌ترس امنيتي داشته‌ و در اين راستا هر چيزي حتي پوشش جوانان و زنان را با «نگاه ‌امنيتي» مورد تفتيش شکاکانه ‌قرار مي‌دهد. براي غلبه‌کردن بر اين ترس، به ‌سبب عدم اتکا و ‌اعتماد به‌مردم ساخته شده، با کوچکترين حرکت فردي و جمعي مردم سراسيمه ‌شده‌ و واکنش مفرط از خود نشان می‌دهد. تجربه ‌ثابت کرده‌، هر جا «برخورد امنيتي» و در واقع سرکوب و خشونت دولتي، بيشتر باشد، امنيت حاکمان کمتر است. به ‌هر حال «برخورد امنيتي» ترجمان استعاره‌اي، اما نامناسب «سرکوب دولتي» است.

 

سه‌) مفاهيم حقوقي و دولتي حکومت اسلامي

يکي از راه هاي شناخت رژيم اسلامي واکاوی در قوانين مدني و کيفري آن است. با نگاهي به‌ اين قوانين، و ترمنولوژي مندرج در آنها، ماهيت بشدت استهزا آور، عقب‌مانده‌، تماميت گرايانه‌ و صد البته‌ ضد دمکراتيک اين رژيم محرز مي‌شود.

‌«قانون مجازات اسلامي» رژيم توحش بي‌ حد و مرز حکومت اسلامي را به حد اعلا برايمان نمايان مي‌سازد. اين امر، به ‌ويژه‌ در تعيين حدود مسؤوليت جزايي (براي دختران 9 سال و پسران 15 سال)، در «حد»، «زنا»، «لواط» و «مساحقه‌»، در «محارب» و «مفسد‌ في‌الارض‌» خواندن افراد، در «قصاص»، در تعريف و تعيين «مصاديق جرم» به ‌چشم مي‌خورد. در قاموس «جمهوري اسلامي» کسي که ‌دگرانديش باشد و حکومت اسلامي را نپذيرد، کسي که ‌باور غيرحکومتي خود را تبليغ کند، «محارب‌» و «فاسد روي زمين» شناخته ‌مي‌شود، حبس و شکنجه ‌[تعزير] مي‌شود، تازيانه ‌مي‌خورد و، علاوه ‌بر همه‌ء اينها، در حالت «عدم ترک موضع خود» اعدام هم مي‌شود. از همه ‌جالب‌تر اينکه ‌خود رژيم نيز «تبليغ عليه ‌نظام» را بطور علني «جرم» معرفي مي‌کند و به‌ظاهر هم که‌شده‌، آن را حق طبيعي هر شهروند ايراني نمی‌داند.

اين قانون عين بربريت و بي‌حرمتي آشکار به‌فرهنگ و تمدن و انسانيت است. بعد از سقوط فاشيسم آلمان توسط دولت هاي خارجي، واژگاني که‌ در سياست و حقوق «توليدات حکومت نازي ها» تلقي مي‌شدند، از قاموس ها و فرهنگ های سياسي حذف گرديدند. يقين دارم که‌ با به ‌زير کشيده ‌شدن اين رژيم نيز نه‌ تنها مباني فکري آن، که ‌حتي در زبان محاوره ‌و فرهنگ سياسي فارسي اصطلاحاتي که‌معرف اين رژيم بوده‌اند نيز پاکسازي خواهند شد؛ از جمله‌: «بسمه تعالي»، «ولايت فقيه»، «رهبر»، «امام»، «امت»، «مردم در صحنه‌» ...، «محارب»، «منافق»، «ضدانقلاب»، «گروهک»، ...، «جنگ»، «جبهه‌»، «شهيد»، «شهيد پرور»، «مستضعف»، «استکبار»، «مستکبر»، «مرگ بر ... »، «قدس»، «سپاه‌»، «بسيج‌»، «پاسدار»، «انقلاب»، «اسلامي»، «اصولگرا»،.. 

آلمان، 24 اکتبر 2013

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه