|
||||
خانه | آرشيو مقالات | فهرست نويسندگان و مطالب شان | آرشيو صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
||||
|
پيوند برای شنيدن و دانلود فايل صوتی با صدای سعيد بهبهانی ◄
حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟
من دربارهء مشکلات برگرداندن متن ها و عبارات از زبان های ديگر به زبان فارسی بسيار نوشته ام و بخصوص مشکلاتی را که «ترجمه های بی ملاحظه» در زمينهء مطالب مربوط به علوم انسانی و اجتماعی ايجاد می کنند را، در اندازه های فهم خود، مکرراً توضيح داده ام. اين مقاله نيز در مورد ترجمهء يک کلمه به زبان فارسی نوشته شده و توصيه می کنم که اگر حوصلهء خواندن اينگونه مطالب را نداريد کارتان را در همين جا متوقف کنيد تا، پس از خواندن اين مطلب، مجبور نباشيد مرا بخاطر «پرگوئی» سرزنش کنید. من اينجا در مورد موضوعی می نويسم که به نظرم مشکل بزرگ ما است در درک و تفهيم اصطلاحات جامعه شناسی و سياست؛ و خواننده، اگر فايده ای در اين کار نمی بيند، بهتر است که به خواندن مطلب مفيدتری بپردازد.
***
اما قبل از ورود به مطلب نا گزيرم چند نکته را توضيح دهم. نخست اينکه در برگردان اصطلاحات، که بصورت واژه يا واژه هائی در زبان فرنگی بيان می شوند، نمی توان تنها به اولين معادلی که فرهنگ های لغات انگليسی به فارسی عرضه می کنند اکتفا کرد. هر واژه در يک زبان تنها حاوی و حامل يک معنای خاص نيست بلکه به خانواده ای از واژگان تعلق دارد که حدود و ثغور معنائی آن را به حوزه های گسترده تری از حوزهء معنای خاص آن واژه می کشانند(1). به اين مسئله باز خواهم گشت.
دومين ملاحظه به «ريشه شناسی» (etymology)ی واژه ها بر می گردد. هر واژه در طول تاريخ از آميزش پدرها و مادرهای بسيار آفريده می شود و خود نيز واژگان تازه تری را به دنيا می آورد.
حال اگر معادلی که در زبان فارسی برای اصطلاحی در زبان فرنگی انتخاب می کنيم توجهی به ريشه شناسی اصطلاح فرنگی نداشته باشد، لاجرم، نخواهد توانست گوهر مفهومی را که در آن اصطلاح وجود دارد به فارسی برگرداند و، در نتيجه، واژهء انتخاب شده (يا ساخته شده)ی فارسی رسانای همهء معناها و مفهوم های اصطلاح مربوطه نيست.
شايد بتوان اين هر دو ملاحظه را در يک مثال روشن کرد. نويسندگان متون علوم اجتماعی واژهء legitimacy را معادل «مشروعيت» گرفته اند حال آنکه اين دو «معادل ظاهری»، هم از لحاظ پيوند های خانوادگی ـ واژگانی خود، و هم از لحاظ ريشه شناسی شان، با يکد يگر تفاوت دارند. legitimacy از خانوادهء «قانون» است حال آنکه مشروعيت به خانوادهء «شريعت های مذهبی» تعلق دارد. و می دانيم که، بخصوص در عصر انسان مداری، بين «قانونيت» و «مشروعيت» نه تنها تفاوت که اختلافی عميق وجود دارد. مشروعيت به معنای مجاز بودن از لحاظ شريعت است و قانونيت به معنای مجاز بودن از لحاظ قانون. شريعت مدعی است که از جانب خدا آمده و قابل تغيير نيست، حال آنکه قانون را مردمان می سازند و هرگاه که لازم شود تغييرش می دهند. لذا، حکومت اسلامی ممکن است حکومتی مشروع باشد اما در قانونی بودن آن محل ترديد است(2) و اين نکته ای است که توضيح مشبع آن در فرصت اين مقاله نمی گنجد.
***
دو روز پيش «روز جهانی حقوق بشر» (World Human Rights Day) بود که به مناسبت اعلام و انتشار «اعلاميهء جهانی حقوق بشر» (The Universal Declaration of Human Rights) نامگذاری شده است. می بينيد که در نام اين «روز» از واژهء world استفاده می شود و مترجمين ما آن را معادل «جهانی» گرفته اند اما در نام «اعلاميه» از واژهء universal استفاده شده که آن را هم مترجمين ما معادل «جهانی» گرفته اند. در عين حال مهمترين روند تغييرات اجتماعی در سطح همهء کشورهای دنيا را globalization می خوانند که اين واژه نيز در فارسی معادل «جهانی شدن» گرفته شده است. پرسشی که در اين ميان پيش می آيد آن است که چرا فرنگی ها در برابر تک واژهء «جهانی» ی ما سه واژه دارند و چرا مترجمين ما به هنگام ترجمهء متون فرنگی تنها به همين يک واژه «جهانی» بسنده کرده و از واژه های ديگری همچون گيتی و دنيا سودی نمی جويند؟ به نظر من «علت اصلی» همانا عدم توجه مترجمين به تفاوت های معنوی اين سه واژهء ظاهراً هم معنای فرنگی است.
در اين ميان شايد به نظر رسد که من مته به خشخاش گذاشته ام و، در حاليکه «جهانی» می تواند، و توانسته است که معادل معنائی هر سه واژهء فرنگی باشد، ايرادی ناوارد را وارد می کنم. من اما فکر می کنم که اگر در امر معادل گيری «جهان» در برابر دو واژهء world و globe بتوان چشم پوشی هائی را روا داشت، در مورد واژهء universal بی توجهی ما نتايج مهمی در تفکر و عمل مان خواهد داشت.
در زبان فرنگی، واژهء «ورلد» از ريشهء اصلی «دور زندگی» آمده و عالم فيزيکی را با حضور انسان در آن پيوند می زند. واژهء «گلوب» هم در فرنگی به شکل کروی کرهء زمين اشاره دارد و هر آنچه بر کل کرهء زمين بگذرد واجد صفت «گلوبال» می شود. در نتيجه نزديکی دو واژهء «ورلد» و «گلوب» بيشتر بخاطر نزديکی فيزيکی معانی آنها است.
داستان واژهء «یونيور سال» اما از مقولهء ديگری است و ربطی به کرهء زمين و يا حتی «کيهان» ندارد و فرنگی ها معنای کيهانی ِ «يونيورسال» را بعنوان امری فرعی و کناری به کار برده اند. يعنی واژهء «يونيورسال» معنا و کاربرد اصلی و خاص دارد اما، به لحاظ هم خانواده بودن با معناهائی ديگر، کاربرد «جهانی» و «کيهانی» را نيز بخود گرفته است؛ بی آنکه از لحاظ ريشه شناسی ربطی به اين مقولات داشته باشد.
***
از ريشه شناسی شروع کنم. «يونيورسال» از سه پارهء «يونی» (به معنای تک و واحد و کل) و «ورس» (به معنای «شدن» و «گشتن») و «آل» (که پسوند تبديل کنندهء اسم به صفت است) بوجود می آيد. با اين تکهء سوم، که نقشی دستور زبانی را بازی می کند، کاری نداريم اما در مورد دو تکهء اول و دوم که از ترکيب شان معنائی ثالث ساخته می شود بايد تأمل کنيم. «يونيورس» در ريشه يعنی «يکی شدن» يا «وحدت» اجزاء و تبديل شدن شان به يک «کل». بدين سان در ريشه و پايه اين واژه بحثی از جهان و کيهان نيست و اگر به کيهان نيز «يونيورس» (universe) می گويند بدين معنی است که همهء اجزاء جهان هستی در نوعی «وحدت» در يک «کل» به سر می برند. از دورترين کهکشان ها گرفته تا راه شيری و منظومهء شمسی و کرهء زمين و من و جنابعالی.
توجه کنيد که ما البته اين مقولات را در عرفان خودمان هم داريم؛ با اين تفاوت که «وحدت موجودات» در آن تبديل به «وحدت وجود» می شود و به «احديت» و غيره می انجامد حال آنکه معنای «يونيورس» به آنجا نمی کشد و در حد همين عالم مادی باقی می ماند. عارفان به «وحدت هستی» اعتقاد دارند که از دو مقولهء «جهان» و «جان» تشکيل شده است و جهان همان «يونيورس» مادی است. حافظ می گويد:
ديدن روی تو را «ديدهء جان بين» بايد
اين کجا مرتبهء «چشم جهان بين» من است؟
اما، در عين حال، بايد توجه داشت که همهء اين معانی مندرج در واژهء «يونيورس» اموری فرعی اند و خود اين واژه کاری به جهان ندارد و به «وحدت» و «يکی شدن» در تمام مقوله ها بر می گردد؛ مثلاً، فرنگی ها «مجموعهء مراکز آموزشی» را «يونيورسيتی» (university) می خوانند و فرهنگستان زبان رضاشاهی، برای رساندن معنای «مجموعه گی ِ» مندرج در اين واژه، از پسوند «گاه» استفاده کرده و واژهء «دانش» را بر ان افزوده است.
پس «يونيورسال» صفتی است که از يک «کل» حکايت می کند؛ کلی که از مجموع فراهم گشتن اجزائش در کل خبر می دهد و کل را فراگيندهء آنها می داند.
***
و حال بپردازم به داستان خانواده های واژگانی اين مفهوم. اين واژه در زبان فرنگی به دو خانوادهء مجزای واژگانی تعلق دارد. يکی به خانوادهء «کل» و ديگری به خانوادهء «در بر گرفتن» و در مجموع حکايت از اين می کند که هر مفهوم «يونيورسال» عبارت از کلی است که همهء اجزاء اش را «در بر می گيرد». به همين دليل هم هست که وقتی به ترجمهء و معادل گزينی برای واژهء «يونيورسال» می انديشيم لازم است که به گستره های خانوادگی آن نيز توجه داشته باشيم. در حوزهء «کل»، واژهء «يونيورسال» با واژه ها و عبارت هائی همچون همه، همگی، آنچه مرکب از اجزاء باشد و نظاير آن پيوند دارد (فرهنگ معين؛ ذيل واژهء کل). در حوزهء «در بر گيری» نيز با واژه ها و عبارت های همچون شمول، احاطه و همه گيری سر و کار داريم (همان منبع).
***
واژهء «ورلد» در زبان فرنگی (چه بصورت «ولت» آلمانی و چه در قالب «موند» زبان های لاتين) از امری حکايت می کند که کشورهای جهان در آن شراکت دارند اما يک کل واحد و پايدار را ارائه نمی دهند. مثلاً «مسابقات جهانی فوتبال» را در نظر بگيريم. تيم های ملی فوتبال کشورهای جهان در زمانی معين و مکانی مشخص گرد هم می آيند و با هم رقابت می کنند.
اما اگر در اينگونه گردهمآئی ها پای «وحدت» و «اتحاد» برای ايجاد فکری يا نهادی دائمی به ميان می آيد از واژگانی که جزء «يونی» در آن باشد استفاده می کنند. به همين دليل هنگامی که سازمان ملل «متحد» بوجود آمد نام آن را به فرنگی united nations organization گذاشتند و نه world organization؛ و در نامگذاری «روز حقوق بشر»، که متواتر و متکرر است، از واژهء world سود جستند. اما خود اعلاميهء را universal خواندند چرا که امری فراگير و جاری و پاينده را يکجا عرضه می دارد. به عبارت ديگر، حقوق بشر امری جهانی نيست بلکه امری يونيورسال است و، به نظر من، اگر در عبارت «اعلاميهء [يونيورسال ِ] حقوق بشر» واژه ای مقام اول را داشته باشد اين واژه همان «يونيورسال» است که در فارسی معادل «جهانی» گرفته شده، بی آنکه به شمول و احاطهء فراگيری که در اين اعلاميه برای حقوق بشر در نظر گرفته شده توجهی شود.
توجه کنيم که موضوع «حقوق بشر» موضوع تازه ای نيست که در سال 1948 جمع بندی شده و بصورت يک اعلاميه درآمده باشد. از کورش بزرگ و منشور مشهورش گرفته تا نوشته های فلاسفهء يونان و متفکران عصر روشنائی و روشنگری، از «حقوق شهروندی» تا «حقوق طبيعی»، همواره ذهن بشر متوجه وجود حقوقی اجتماعی اما پايدار و طبيعی (در برابر مصنوعی و جعلی) بوده است. اما تنها در اين اعلاميهء سال 1948 است که از «يونيورساليتی»ی اين حقوق سخن گفته می شود و اين دست آورد بزرگ تاريخ بشری است؛ چرا که پيش از آن اگرچه بحث دربارهء حقوق افراد يا شهروندان در داخل هر جامعه ای بصورتی مطرح شده اما حدود شمول اين حقوق بر اساس ساختارهای سنتی، اجتماعی، و اقتصادی هر جامعه تعريف شده و در مورد هر «فرد صاحب حقوق» بصورتی يگانه معين می گشته است.
اگر امروز دينکاران حاکم بر کشورمان مدعی آن هستند که مذهب شان فصول مشبعی در مورد «حقوق افراد» دارد بدان خاطر است که هر مذهبی، پس از جداسازی مؤمنان و کافران، در مورد حقوق هر يک از آنان مقرراتی را بيان می کند. تعبير «حق الناس» در اسلام هم در صورتی مفهوم واقعی خود را می رساند که «ناس» را نه به «مردم» (که معنای واقعی آن است) بلکه به «گروه مؤمنان» (که منظور نظر شارع است) تعبير کنيم. در منظری ديگر، همان حکومت هيتلری که يهوديان را به کورهء آدمسوزی می سپرد نيز برای «آريائی های اصيل» حقوق مشبعی قائل بود.
به عبارت ديگر، در همهء گروه ها و ايدئولوژی ها، مسئلهء حقوق بشر مطرح بوده است اما در همهء آنها «بشر» دارای تعريفی تاريخی، اجتماعی، اقتصادی و ايدئولوژيک بوده که شامل همهء آدميان نمی شده است. من حتی در عاميت سخن سعدی شک دارم که گفته است «بنی آدم اعضاء یک پيکرند» چرا که ديده ام که در جائی ديگر نوشته است: «ای کريمی که از خزانهء غيب / گبر و ترسا وظيفه خور داری // دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمن اين نظر داری؟!» که خود نشانهء آن است که در نزد سعدی بزرگوار هم اين «بنی آدم» همان «بشر»ی نيست که در اعلاميهء حقوق بشر آمده است.
و همين جا و همين مضمون ما را متوجه تعبير «بشريت زدائی» (dehumanization) هم می کند (که ديده ام به «انسان زدائی» هم ترجمه شده، بی آنکه بين انسانيت و انسان تفاوتی گذاشته شود و بی آنکه وحدت کلام در مورد مسائل حقوق بشری رعايت شود). «بشريت زدائی» اسم فعلی که سخت عجيب می نمايد اما برای خارج کردن آدميانی ناموافق از صف بشريت و تنزل آنها به مقامی مادون بشر بودن، و سپس با آنان هر عمل را که قدرت مندان می خواهند انجام دادن سخت به کار می آيد.
اين نکته پس از انقلاب سال 57 و آغاز کشتارهای نخستين در کلام توضيحی خمينی بصورتی دقيق آشکار شد. او، هنگامی که در مقابل اين ايراد قرار گرفت که اعدام های بدون محاکمهء افراد گوناگون خلاف حقوق بشر است، با خود «حقوق بشر» مخالفتی نکرد اما توضيح داد که از نظر «اسلام عزيز» (بخوانيد مذهب فرقهء دوازده امامی) اعدام شدگان بشر نبوده اند که بتوان از حقوق شان سخن گفت.
***
باری، به نظر من، تمام اهميت اعلاميه ای که در سال 1948 زير نظر بانوی اول امريکا، خانم روزولت، تهيه شد و نمايندگان کشورهای مختلف برون آمده از جنگ «جهانی» دوم پای آن را امضاء کردند در اين بود، و هست، که «حقوق بشر» را کلاً امری «يونيورسال» می داند که هيچ انسانی را نمی توان از آنها محروم ساخت. بر اساس اين اعلاميه نه رنگ پوست، نه نژاد، نه جنسيت، نه مذهب، نه فرهنگ، نه تعلقات طبقاتی و نه هيچ امر جداساز ديگری نمی تواند اين حقوق را از افراد ساکن بر کرهء خاک محروم کند.
يعنی، حقوق مندرج در اين اعلاميه از آن رو «يونيورسال» هستند که نه تصميم حکومت ها و نه تبعيضات ناشی از موارد جداسازنده و تبعيض آفرين ديگر قادر به انکار و محو آن هستند و، لذا، هر کجا که «تبعيض» باشد عملی خلاف مندرجات اين اعلاميه صورت گرفته است.
***
حال می توان به صورت مسئلهء اين مقاله بازگشت و از خود پرسيد که آيا صفت «جهانی» در نام اين اعلاميه رسانای شمول گسترده و فراگير حقوق مندرج در آن هست يا بيشتر اين معنا را می رساند که کشورهای جهان پای سندی را امضاء کرده و به آن جنبهء جهانی داده اند؟
به نظر من بايد برای ترجمهء نام اين اعلاميه بگونه ای عمل کرد که «يونيورساليته» يا «شمول گسترده»ی حقوق مندرج در آن رعايت شده باشد. و لذا، تا زمانی که پيشنهاد بهتری در دسترس نباشد، بهترين انتخاب صفت «فراگير» است که هم کليت را در خود دارد و هم شمول گسترده اش را. يعنی من معتقدم که نام اين اعلاميه در فارسی بايد بصورت «اعلاميهء فراگير حقوق بشر» در آيد تا معنای اصلی آن روشن شود.
***
در اين کار البته حکمت ديگری نيز در نظر است؛ و آن پيدايش نظريه ای به نام «نسبيت فرهنگی» است که مستقيماً فراگيرندگی حقوق مندرج در اين اعلاميه را هدف قرار می دهد. اين نظريه، که پست مدرن های فرانسوی مبتکر آن بوده اند، معتقد است که «ارزش های فرهنگی يونيورسال نيستند» و از جامعه ای به جامعهء ديگر تفاوت می کنند و ارزش های يک فرهنگ نيرومند نبايد فرهنگ های جوامع ضعيف تر را مورد حمله قرار داده و آنها را با ارزش های خود مبادله کنند. بخصوص که ما در عصر «جهانی شدن» زندگی می کنيم و اين روند قدرتمند اقتصادی باعث از بين رفتن ارزش های فرهنگی بومی نيز می شود. اين نظريه در ظاهر خود امری انسانی، فرهنگی و متمدنانه است اما بجای آنکه بر اعلاميهء فراگير حقوق بشر استوار باشد بر ضد آن عمل می کند.
می دانيم که هر فرهنگ شامل موارد مثبت و منفی بسيار است. اما تعيين اين صفات در اين ارزش گذاری نيز تنها با همان «حقوق فراگير بشر» امکان پذير می شود. حال، بطور مثال، می توان ديد که فرهنگ سنتی ـ دينی جوامع اسلامی واجد بسياری از «ارزش» های ضد حقوق بشر نيز هست: تفکيک حقوقی جنسيتی، تفکيک حقوقی مؤمن و اهل کتاب و کافر، محروم سازی جمعيت های نامسلمان و کافر از بسياری از حقوق و امکانات شغلی و تحصيلی، اعدام (های اغلب وحشيانه)، شکنجه، تجاوز، سنگسار، قطع دست و پا و گوش و بينی و ده ها موضوع ديگر، که هم اکنون در قانون قصاص حکومت اسلامی جزو «ارزش های جامعهء مسلمان» محسوب می شوند بصورتی آشکار با حقوق بشر مندرج در اين اعلاميهء فراگيرنده در تضادند؛ و اعتقاد به نظريهء «نسبيت فرهنگی»، با در نظر نگرفتن مندرجات اين اعلاميه، چيزی جز به رسميت شناختن جنايت و تجاوز به افراد بشر نيست.
***
باری، قصد من از نوشتن اين مقاله طرح بازی سرگرم کننده ای در مقولهء زبان نيست. می خواهم بگويم که در عبارت «حقوق فراگير بشر» اهميت با «فراگيری» اين حقوق است و اگر لحظه ای از اين شمول عام و بی بر و برگرد حقوق مزبور غافل شويم بلافاصله به دام احتجاجات پست مدرنيست ها و اسلاميست ها و بنيادگرايان همهء مذاهب و ايدئولوژی ها گرفتار می آئيم و، بی آنکه خود آگاه باشيم، بر ادامهء نقص حقوق بشر، و جنايات گوناگون عليه او، رأی می دهيم.
1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2005/ES.Notes.101405-242.htm
2. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2006/ES.Notes.090806-legitimacy.htm
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.