|
|||
خانه | آرشيو مقالات | فهرست نويسندگان و مطالب شان | آرشيو صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|||
|
در ماه های اخیر اغلب جراید و رسانه ها بسیج شده اند تا به افکار عمومی بقبولاند که "دولت جدید روی کار آمده در ایران" با "دولت قبلی" فرق می کند و اهل تعامل، گفتگو و سازش است. حتا گاهاً سخن از مقایسه روحانی با گورباچف به ميان می آيد. در اين ميانه، مقدم بر هر کس، آنانی می توانند چهرهء اصلی این رژیم را نشان دهند و ابعاد کاملاً متفاوت حکومت اسلامی و سیستم سیاسی اش را توصیف و تحلیل کنند که خود را «روشنفکر» می دانند اما، متأسفانه چنين نيست. برای نمونه، در اين مقاله قصدم پرداختن به نوشته های يک روشنفکر دانشگاهی به نام خانم پروفسور کتایون امير پور است. ايشان در ماه های اخیر دو مقاله تحت عنوان "ایران: پیروزی بنفش- سبز" (1) و "ایران: شانس طلایی" (2) در یک مجله آکادمیک - آلمانی منتشر کرده اند. تلاش من در این نوشتار بر آن است که نشان دهم ايشان حقایق زیادی را از مخاطب آلمانی زبان خودشان پنهان کرده اند و بر "اصل بی طرفی" وقعی ننهانده اند؛ هر چند که این اصل جزء پایه ترین اصولی ست که یک دانشگاهی لازم است آن را رعایت کند.
من دلیل "عدم رعایت اصل بی طرفی" را در تمایل ایشان به اصلاح طلبان و جنبش اصلاحات می دانم. این نکته که "بايد آهسته آهسته پیش رفت و با اصلاح طلبان همکاری کرد" را نيز خود ایشان در تاریخ 24 اکتبر 2013 در جلوی دانشگاه زوریخ به من یاد آور شده اند.
اما من، به عنوان یک "سکولاردموکرات جمهوریخواه انحلال طلب"، تمایل ایشان به اصلاحات و اصلاح طلبی را جرم نمی دانم و نيز این را جرم نمی دانم که ایشان کتابی از آقای محسن کدیور را ترجمه کند که در آن نويسنده تلاش کرده است تا از حکم "امر به معروف و نهی از منکر" اصل "استقلال قوا" را برای تئوری "اسلام رحمانی دموکراتیک" اش استخراج کند. مشکل من با ایشان در اصل در اين نکته خلاصه می شود که ایشان "اصلی بی طرفی را رعایت نکرده، حقایق مهمی را از مخاطب آلمانی زبان خویش پنهان کرده، و گاهاً سیاه را سپید کرده اند."
و برای اثبات این مدعا، در ذیل به دو مقاله ایشان می پردازم.
***
از نظر من، مهمترين قسمت مقالهء "ایران: پیروزی بنفش- سبز" خانم امیر پور را در اين نکات می دانم: - "روحانی حامل امید"،
- "بازگشت جنبش سبز"
- "تحریم های اقتصادی علیه مردم ایران"
- "بیداری ایرانی".
- و "چرا تونس توانست، ایران نتوانست"
در اين موارد کافی است تا به همين آخرين مورد بپردازم، با توجه به اين نکته که مقصود خانم امیر پور را می توان در اين جمله خلاصه کرد که: "تونس توانست، اما ایران تونس نیست."
ایشان پنج دلیل برای اینکه چرا مردم تونس و مصر توانستند رژیم های استبدادی را ساقط کنند و مردم ایران در این کار باز ماندند در مقاله شان مطرح می کنند. این دلائل به شرح ذیل اند:
"اول اینکه ارتش مصر عنوان کرده بود که به روی تظاهرکنندگان شلیک نخواهد کرد" و این تصمیم "نقش بزرگی در موفقیت مردم مصر بازی کرد."
"دوم اینکه در ایران روزنامه نگاران خارجی وجود ندارند." جامعهء جهانی اما به مصر چشم دوخته بود و "همین امر دلیل تسریع فروپاشی نظام مبارک شد."
"سوم اینکه هیچ دولت خارجی قادر نیست در جمهوری اسلامی نفوذ کند" و هرگاه که دول خارجی رژیم ایران را به خاطر نقض حقوق بشر محکوم می کنند و یا در این مورد به رژیم هشدار می دهند، رژیم بیدرنگ غرب را ستون پنجم اپوزیسیون قلمداد می کند.
دلیل چهارم بیشتر جنبه ای روانشناسانه دارد: مردم ایران 34 سال پیش انقلابی را خلق کردند که ثمره ای به بار نیاورد و به همین دلیل والدین زیادی وجود دارند که به فرزندان شان می گویند: "جانت را به خاطر این امر [انقلاب] به خطر نیانداز." مردم ایران می دانند که "چقدر سریع یک پیروزی مبدل به یک شکست خواهد شد و - رویداد های تونس و مصر از سال 2011 به این سو این گمان را برای تعداد زیادی به اثبات رسانده است."
دلیل پنجم ايشان نیز به "مذهبی بودن رژیم و جامعه ایران" بر می گردد. کسی که "علیه یک دیکتاتوری این دنیایی" قیام می کند "فقط" زندگی این دنیاش را به خطر انداخته است. اما کسی که در نظام جمهوری اسلامی ایران قیام می کند، گذشته از زندگی این جهانی، "آخرت اش را نیز به خطر انداخته است." منظور خانم امیر پور این است که کسانی در ایران هستند که گمان می کنند قیام علیه یک حکومت مذهبی و رهبری اش، آقای خامنه ای، به گونه ای گناه تلقی می شود. (اما نمی دانم چرا این مذهبیون، در جريان جنبش سبز، این قدر در خیابان های ایران علیه آقای خامنه ای شعار داده و چرا پلاکارت این آخوند مدرسه نرفته را به زیر کشیدند و پاره پاره کردند!)
باری، اکثر دلائلی که ایشان عنوان کرده اند جای بحث و تامل دارند. اما من می خواهم به دلائلی بپردازم که از سوی ایشان مطرح نشده اند.
اول اینکه در مصر و تونس جنبش ها فاقد رهبر بودند و این بزرگترین شانس این مردم بود.
دوم اینکه بدبختی مردم ایران از آنجا آغاز شد که جنبش شان به انتخابات ریاست جمهوری در چهار چوب حکومت اسلامی گره خورد. "رهبر" اصلی جنبش، میر حسین موسوی، نه تنها شعار های مردم را در بیانه هایش سانسور می کرد و به آنها رنگ و بوی اسلامی می داد، بلکه از رادیکالیزه شدن جنبش نیز جلوگیری کرد. شکاف پنهان اما عمیق بین "رهبران جنبش" و مردم، شکافی که به تدریج نمایان شد - به عقیدهء نگارنده این سطور - مهمترین دلیل شکست جنبش سبز بوده است. و خانم امیر پور - به عنوان یک اسلام شناس - عمداً به این مسله نپرداخته اند؛ چرا که، با توجه به دلائل چهارم و پنجم ایشان، پرداختن به گوهر سکولار دموکراسی ِ جنبش سبز با پذيرش زهبری مذهبی جنبش در تضاد است!
برای درک این شکاف عمیق، بین موسوی و جنبش سبز، لازم است نیم نگاهی داشته باشیم به تعدادی از بیانیه های ايشان.3)
موسوی، در 24 خرداد 1388، از مردم خواست تا مطالبات شان را در "چهار چوب نظام" پی گیر باشند و از شعار های اسلامی دست بر ندارند:
"ما، به عنوان کسانی که به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن پای بندیم، اصل ولایت فقیه را یکی از ارکان این نظام میدانیم و حرکت سیاسی را در چارچوبهای قانونی دنبال میکنیم."
"از رنگ سبز که نماد معنویت و آزادی و عقلانیت دینی و مدار است و شعار الله اکبر که حاکی از ریشههای انقلابی ماست دست برنداریم."
در 31 خرداد ماه 1388، مصرع دوم شعار "نصر من الله و فتح قریب / مرگ بر این دولت مردم فریب" توسط خود میر حسین موسوی سانسور می شود:
"نسلی که به دوری از مبانی دینی مهتم میشد در شعارهای خود به تکبیر رسید و به 'نصر من الله و فتح قریب' و 'یا حسین' و نام خمینی تکیه کرد."
در 10 تیر ماه 1388، میر حسین موسوی خواستار "بازگشت به اسلام ناب محمدی" می شود و مخالفت خودش را با هر گونه شعار "ساختار شکن" صریحاً اعلام می کند:
"باید به اسلام برگردیم، اسلام ناب محمدی که تحجر را بر نمیتابد و تا قیام قیامت برای معضلات جدید بشریت پاسخهای بکر و نو دارد."
"جمهوری اسلامی نظامی ست که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخهء اصلیاش به اجرا در آید تمامی خواستههای ما را در بر میگیرد. مبادا کسی فریب شعارهای ساختار شکن را بخورد. اینجانب قویاً با چنین وسوسهای مخالفم..."
حتا بعد از وقایع عاشورای 1388 که در آن شعارهائی همچون "این ماه ماه خونه / یزید سرنگونه"، "این ماه ماه خونه / سید علی سرنگونه" (4) و یا "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" (5) در خیابان های ایران طنین انداز شده بود، باز هم ايشان صدای مردم ایران را نشنیده گرفت و در تاریخ 11 دی ماه 1388 نوشت:
"من لازم میدانم قبل از آنکه راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، بر هویت اسلامی، ملی و مخالفت سلطهء بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تأکید کنم."
می بینیم که بین خواسته های مردم و تمایلات و ایده آل های میر حسین موسوی شکاف عمیقی وجود داشته است. جنبشی که از "رای من کجاست؟" آغاز شده بود به "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" رسیده بود و همین امر باعث شد که میر حسین موسوی و مهدی کروبی هر روز پیله ای ضخیم تر از دیروز به دور خود بتنند؛ چرا که هر دوی ایشان خواستار بقای نظام بودند. و این یکی از همان مهمترین مواردی است که حتا دانشگاهیان متمایل به اصلاحات از ابراز آن خودداری می کنند!
خانم امیر پور که از آقایان کدیور، سروش و شبستری متن ترجمه کرده و تلاش می کنند تا به دنیای غرب نشان دهند که اسلامیست های داخل و خارج ایران خواهان یک "حکومت دموکراتیک اسلامی- رحمانی" هستند، محال است که سیستم سیاسی ایران را نشناسند و یا از این شکاف عمیق بین مردم و "رهبران جنبش" آگاه نباشند. من مقاله ایشان را یک بی لطفی بزرگ نسبت به "جنبش سبز" و تمام آنانی می دانم که برای آزادی در خیابان های ایران جان باختند.
***
حال به مقاله دوم خانم امیر پور با عنوان "ایران: شانس طلایی" بپردازم و می خواهم نشان دهم که ايشان چگونه سیاه را سپید کرده اند.
خانم امیر پور در آغاز مقالهء خود به سخنرانی روحانی در سازمان ملل استناد کرده و تلاش می کنند تا نشان دهند که تفاوت عمده ای بین روحانی و احمدی نژاد وجود دارد. می نويسند روحانی صریحاً در سازمان ملل گفته است که: "بمب اتمی و سلاح های کشتار جمعی جایگاهی در برنامه های امنیتی و دفاعی ایران ندارند." يا، آقای روحانی، در مقایسه با احمدی نژاد که در سازمان ملل "پارس می کرد"، بسیار "نرم و آشتی جویانه" سخنرانی کرده و به همین دلیل مخاطبان او آماده اند که سخنان او را "باور کنند."
در جای دیگری از مقاله نيز به تحریم ها و نامه ای که تعدادی از فعالین سیاسی و حقوق بشری به اوباما نوشته اند اشاره شده است. به عقیدهء خانم امیر پور، اصل پیام نامهء مزبور این بوده که: "یک جامعهء مدنی که از طریق تحریم ها فلج شود در شرایطی نخواهد بود که بتواند خود را به عنوان اپوزیسیون رژیم شکل دهد" و، به همین دلیل آمریکا یی ها بايد به روحانی نزدیک شوند و پاسخی به "نیت نیک" او بدهند؛ چرا که روحانی نيازمند است تا موفقیت هایی به دست آورد تا بتواند از نظر سیاسی به بقای خویش ادامه دهد." يعنی، هر پیشرفتی که روحانی در سیاست خارجی کسب کند کمکی به اوست تا بتواند در باز کردن فضای "سیاسی و اقتصادی" کشور نیز موفقیت هایی به دست آورد. و "اگر اوباما از این شانس طلایی استفاده نکند این به سود رادیکال ها در هر دو سو خواهد بود." اینکه آیا روحانی می تواند موفقیتی به دست آورد به "نيز عمیقاً به دولت ایالات متحده وابسته است." و "اینکه تلاش خاتمی برای نزدیکی به آمریکا تقریباً 10 سال پیش با شکست مواجه شد، فقط به مخالفان داخلی او بر نمی گردد؛ بلکه قسمت بزرگی از این ناکامی متوجه دولت آمریکا است." چرا که آقای بوش خاتمی را "در باران نگه داشت"؛ با وجود اینکه خاتمی تمایل زیادی به نزدیکی به آمریکا داشت. در جنگ افغانستان نيز "تهران واشنگتن را پشتیبانی کرد" و حتا در جنگ علیه رژیم صدام نیز تهران "ابراز همکاری کرده بود." اما " دولت آمریکا، به جای قدر دانی، تهران را در 'محور شرارت' قرار داد." حتی ایران در سال 2003 "پیشنهاد"ی برای عبور از بحران و رفع تنش در برنامهء هسته ای خود ارائه کرده بود؛ پیشنهادی که از "سوی دولت آمریکا" پی گیری نشد. "بعد از ده سال بی ثمری، اوباما نمی باید همان اشتباه را انجام دهد. گفتگوی تلفنی اوباما با حسن روحانی و سخنرانی اوباما در سازمان ملل اجازه می دهد امیدوار باشیم که اوباما این مهم را درک کرده است."
در کنار اين استدلال ها، خانم امیر پور در مقاله شان به این مهم نيز اقرار دارند که رژیم جمهوری اسلامی "هر قیمتی را برای تضمین بقای قدرت" می پردازد. اشاره ای هم دارند به فتوای "مصلحت" خمینی و جام زهری که خمینی نوشید تا نشان دهند که جمهوری اسلامی اگر پیمانی را منعقد کند پای مفاد آن خواهد ایستاد. همچنين خانم امیر پور اشاره ای دارند به آتش بس با عراق؛ آتش بسی که تا به امروز از سوی جمهوری اسلامی شکسته نشده است.
با توجه به سطور فوق، که چکیده از مقاله دوم خانم امیر پور محسوب می شوند، در ذیل به بی انصافی ایشان در حق مردم ایران پرداخته و خواهم کوشيد تا نشان دهم که ایشان چگونه سیاه را سپید کرده اند:
اول اینکه اگر حسن روحانی مزخرفات احمدی نژاد را به یک انشای مملو از اظهار عجز و ناتوانی تبدیل کرده و لحن سخن اش مانند آن ویرانگر سابق نیست، علت اش را بايد در اثر تحریم های اقتصادی جستجو کرد که کمر رژیم را شکسته اند.
دوم اینکه اگر جمهوری اسلامی پای میز مذاکره رفت، اگر جمهوری اسلامی تمام مزخرفات خویش را در مورد هولوکاست و... رد کرده، و گر خود نظام "تابوی عدم مذاکره با آمریکا" را شکسته، نيز فقط و فقط به همان تحریم های اقتصادی بر می گردد و هیچ ربطی به دولت جدید یا قدیم ندارد. (بخصوص اينکه امروز همگان می دانند که مذاکرات هسته ای با آمریکا ماه ها قبل از روی کار آمدن روحانی آغاز شده بوده است).
سوم اینکه روحانی نیامده است تا، آنچنان که خانم امیر پور می گویند، "ثبات را به ایران بازگرداند". او آمده است تا رژیم را از سراشیبی سقوط نجات دهد. (اینکه اپوزیسیون بتواند از این فرصت استفاده کند یا نه امری دیگری ست که جای پرداختن اش در اين مقاله نيست).
چهارم اینکه عدم موفقیت خاتمی در شکستن "تابوی عدم مذاکره با آمریکا" به دولت بوش بر نمی گردد، بلکه به بزدلی خاتمی و پشت کردن اش به تمام آرمان های آن کسانی مربوط می شود که به او رءی داده بودند. (و بگذریم از این داستان مضحک که خاتمی در يکی از دستشویی سازمان ملل پنهان شده بود تا مبادا خوش و بشی بین او و کلینتون صورت گیرد. این مهم را هم خانم پروفسور امیر پور فراموش کرده اند!)
پنجم اینکه تاریخ را تحریف نکنیم! این دولتمردان جمهوری اسلامی بودند که از غرب فاصله گرفتند و به دامن شرق (روسیه و چین)، که بوئی از انسانیت و حقوق بشر نبرده است، افتادند و، در نتيجه، ولایت فقیه بوی روسی و چینی گرفت.
ششم اینکه جمهوری اسلامی می توانست سال ها پیش دست از ماجراجویی های هسته ای بکشد، میلیارد ها دلار به مردم ایران خسارت نزند، و بعد از آن همه آشوب آفرينی مجبور نشود که تن به چنین "تفاهم" ننگینی بدهد. نه دولت های آمریکایی (از کلینتون گرفته تا بوش و اوباما) بلکه دولت مردان حکومت اسلامی بودند که صدها شانس را سوزاندند تا ـ به خيال خودشان ـ بقای شان تضمین گردد؛ چرا که رژیم جمهوری اسلامی، از آغاز تا به امروز تنهل از طریق بحران آفرینی در منطقه توانسته است بقای خويش را تضمین کند. (خانم امیر پور این مسله را هم پشت گوش انداخته اند!)
هفتم اینکه تنها زمانی می توان به باز شدن تدريجی "فضای سیاسی و اقتصادی" اميد بست که سپاه پاسداران به عنوان یک مافیای اقتصادی از عرصهء سیاست و اقتصاد رانده شود، و ما می دانیم که شخص حسن روحانی سپاه را دعوت کرده است تا در پروژه های کلان اقتصادی شرکت کند.
بدينسان، خانم امیر پور سیاه را سپید کرده و مدعی شده اند که این غرب و بخصوص امریکا بوده که تا به امروز به ایران نزدیک نشده، و نه بر عکس. من براستی نمی دانم ایشان جواب تاریخ را چه خواهند داد؟! اما به یک امر يقين دارم: در ِ دانشگاهی که استادان اش به دست کاری تاريخ می پردازند را بايد گل گرفت!
***
باری، من نيز، مانند بسیاری دیگر از عزیزانم، اعتقاد دارم که تا زمانی که "گفتمان" سکولار دموکراسی در ایران بسط نیافته است، و تا زمانی که یک آلترناتیو سکولار- دموکرات در خارج از کشور شکل نگرفته باشد، حکومت اسلامی پابرجا خواهد بود و جنگ قدرت بین جناح های رژیم تداوم خواهد داشت. خیابان ها تعیین کننده بقاء و یا سرنگونی نظام های استبدادی اند؛ گفتمان ها اما تعیین کننده نوع حکومت های آینده خواهند بود
دی ماه 1392 ـ Dezember 2013
پانویس ها:
1) Amirpur, Katajun: „Iran: Der lila-grüne Sieg“, in: Blätter für deutsche und internationale Politik, Nr. 7, 2013, pp / Seite 18 – 22.
2) Amirpur, Katajun: „Iran: Die Goldene Chance“, in: Blätter für deutsche und internationale Politik, Nr. 11, 2013, pp / Seite 19 – 22.
٣) آرشیو بیانیه های موسوی:
http://eslah.malakut.org/mousavi-statements.html
4) http://www.youtube.com/watch?v=2eA7tygAyWY
5) http://www.youtube.com/watch?v=tDSKnzaI7ZU
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.