خانه   |   آرشيو مقالات   |   فهرست نويسندگان و مطالب شان   |   آرشيو صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

جمعه 13 دی ماه 1392 ـ 3 ماه ژانويه 2013

 

 پيوند برای شنيدن و دانلود فايل صوتی با صدای سعيد بهبهانی

 

تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!

پيشگفتار

هفتهء پيش، دوست نديده ای، که در يکی از دانشگاه های امريکا تدريس می کند، برايم نوشت: «مقاله ای که چند هفته پيش با عنوان "واژه ای که از آن خون می چکد" در مورد ماجرای "غدير خم" و وقايع بعدی آن ماجرا در شهر مدينه نوشته بوديد، به نظر من، خيلی جالب توجه بود و اطلاعات بسياری در آن وجود داشت که بخصوص برای ايرانيان خارج کشور می تواند مفيد باشد. اما در آن مقاله يک نکته مطرح نشده بود که (اگرچه به غدير خم مربوط نمی شد اما) از نظر من اهميت بسيار دارد و آن موضوع "تغيير قبله" است. به نظر من تغيير 180 درجه ای قبله در سال دوم هجری معنائی سياسی دارد و می توان آن را تغيير 180 درجه ای سياست پيامبر اسلام در رابطه با يهوديان مقيم مدينه دانست. شايد بسياری از مردم ندانند که مسلمانان در 15 سال اول اسلام رو به اورشليم (در اسرائيل کنونی) نماز می گذاشتند و سپس از آن رو گردانده و به مکه روی آوردند. اين مطلب بخصوص از آن جهت مهم است که هم امروز هم شاهد نوع ديگری از اين "تغيير قبله" هستيم. چرا که به نظر می رسد آقای خامنه ای هم تصميم گرفته است از قبلهء هميشگی اش (روسيه و چين) رو به سوی قبله ای جديد (امريکا و غرب) بياورد. و می بينيم که اين "اتفاق" نه جديد است و نه تکرار ناشدنی».

نامهء این دوست مرا از زمستان سفید کلرادوی آمریکای سال 2014، به آغاز زمستان سال 1353 عربستان برد. به روزهائی برگشتم که، با خلوص تمام، همراه با «کاروان شربت اوغلی»، عازم عربستان سعودی شدم؛ با احوالی درست خلاف روحيات آدمی مثل آل احمد که، تا شب پيش از سفرش به اين کشور، عرق تگرگی اش را زده بود و ماجراجويانه، بقول خودش، برای شرکت در «کنفرانس ساليانهء اسلامی» می رفت تا بتواند «برخاستن ملل مسلمان را عليه غرب» شاهد باشد و ببيند که از آن کنفرانس چه استفاده ای می توان برای برانداختن رژيم های سکولار ـ ديکتاتور منطقه، و بخصوص ايران، کرد.

من، بی هيچ شائبهء سياسی، و فقط از سر اشتياق و کنجکاوی، برای يافتن چيزی که زندگی شخصی ام را، که در گرماگرم پيدايش حزب زورکی «رستاخيز» شلوغ و بی هدف می نمود، سامان بخشد به اين سفر رفتم اما در بازگشت چيزی جز حسرت و دل آشوبه و پوچی با من به وطنم برنگشت. «کنفرانس ساليانهء اسلامی» عمق بی خبری مردمی را نشانم داد که، اسير مذاهب خود، و در غروری بی هويت، نه تنها از قافلهء تمدن و پيشرفت باز مانده بودند بلکه شتابان قصد دور شدن هرچه بيشتر از آن را نيز داشتند. و در دلم آل احمد را نفرين کردم که چنين سودائی را در دل نسل جوان مان هم کاشته بود. يعنی، من تنها به «حج» نرفته بودم تا خدا را پيدا کنم بلکه می خواستم در چنبرهء حيات بيهوده ای که با من در جهان می گشت خودم را نيز بيابم.

اما زمانه نيز بصورتی نمادين در ذهن جوان من به کار خويش مشغول بود؛ بخصوص که در همين سفر بود که خبر رسيد سقف فرودگاه مهرآباد (ساختمانی که در آغاز دههء 40 نماد عصر پيشرفت های مملکت محسوب می شد و من، دوازده سال پيشتر، اولين کار اداری ام را در دايرهء اطلاعات آن آغاز کرده بودم) وزن سنگين برف آذر ماه را تحمل نکرده و فرو ريخته است؛ همچون نمادی برای درک آيندهء نزديکی که در انتظار کشورم بود.

باری، اين پيشگفتار را همينجا تمام کنم که نوشتم اش تا توضيحی باشد دربارهء علل سفر حجی در چهل سال پيش، که شايد در همين ابتدا کنجکاوی خوانندگانم را پاسخکی داده باشم و بتوانم بقيهء مطلب را به داستان تغيير قبلهء مسلمين اختصاصی داده و در آن رهگذر به مشاهدات شخصی خود در اين سفر نيز اشاره کنم.

 

معنای سياسی حوادث ظاهراً دينی

کسانی که به زيارت «خانهء خدا!» می روند اغلب از دو مقصد بازديد می کنند:

1. مکه که زادگاه پيامبر و محل ادعای پيامبری، و سيزده سال از بيست و سه سال عمر اين پيامبری است. در وسط اين شهر «کعبه» قرار دارد با همهء داستان هايش؛

2. «مدينه» (يا به زبان امروز «شهرک») که از مکه دور است و در شمال آن، بين مکه (400 کيلو متری) و اورشليم (800 کيلومتری) واقع است.

زائران هم به دو دسته تقسيم می شوند؛ اگر زودتر حرکت کرده باشند «مدينه، اول» خوانده می شوند؛ يعنی اول به مدينه می روند و سپس به مکه، و ديرتر رهسپار شدگان «مدينه، دوم» هستند و، لذا، پس از «حاجی شدن» به زيارت مدينه می شتابند. «کاروان شربت اوغلی» از زمرهء «مدينه اول» ها بود.

چهل سال پيش مدينه هنوز اينگونه که اين روزها می گويند آباد نشده بود. مزار و خانهء پيامبر و دو خليفهء اول (ابوبکر و عمر) را تبديل به مسجد بزرگی کرده بودند، با سنگ های مرمر و ضريح آهنين. و روبروی مسجد پيامبر هم، آن سوی خيابانی که از کنار مسجد می گذشت بود، گورستان بقيع قرار داشت که بيش از ديگر مسلمانان، برای شيعيان اهميت داشت؛ چرا که فبر چهار امام شان در آن ويرانه که آل سعود ايجاد کرده بودند با چند تکه سنگ معين بود. اينجا و آنجای گورستان نيز می شد آرامگاه اغلب مشاهير صدر اسلام را ديد. از زنان پيامبر گرفته تا زنان علی ابن ابيطالب و...

و همانجا بود که چشم من به معنای سياسی آن زيارتگاه پر رونق و اين قبرستان مخروبه باز شد. ديدم که همهء آنچه آنجا وجود دارد سياست است. آن «مسجد» تختگاه نخستين حکومت اسلامی است و اين «گورستان» مدفن نوادگان مؤسس آن حکومت، که خود، کمتر از نيم قرنی بعد، به دست جانشينان او زندانی و شکنجه و کشته و قتل عام شدند. می شد ديد که سربازان شورشی يمنی، به تنگ آمده از تبعيض های رفته در تقسيم غنائم جنگی به دست خليفهء سوم، عثمان، جلوی خانهء او اجتماع کرده اند، او را می کشند و جنازه اش را به بقيع می آورند و سپس سراغ خانهء علی می روند. می شد علی را ديد که جلوی خانه اش ايستاده و شرايط اش را برای قبول خلافت می گويد... می شد...

 

در مسجد دو قبله

مدينه کوچک و کهنه و زهوار در رفته بود؛ با محله هائی که بيش از هزار سال عمر کرده بودند. می شد سری به «سقيفهء بنی ساعده» زد؛ آنجا که بلافاصله پس از قطعی شدن مرگ پيامبر، اشراف صدر اسلام گرد آمدند و ابوبکر را به جانشينی محمد برگزيدند و، بدينسان، منصب «خلافت» را پديد آوردند... و کمی که از تپه های دور مدينه بالا می رفتی به محلهء «بنی سلمة بن عوف» می رسيدی و در آنجا به مسجد گلی کوچکی بر می خوردی که در درون اش دو محراب وجود دارد و به همين دليل آن را «مسجد ذو قبلتين» می خوانند؛ يک قبله رو به شمال دارد (رو به سوی اورشليم) و آن ديگری رو به جنوب (در جهت مکه). و تو به ياد می آوری که در همين مسجد کوچک بود که يکی از مهمترين حوادث تاريخ اسلام، در سال دوم هجرت پيامبر از مکه به مدينه، رخ داد.

داستان از اين قرار است: 15 سال پيش از اين حادثه (يا 13 سال قبل از هجرت)، محمد بن عبدالله از کوهستان کم ارتفاع اطراف مکه، لرزان و عرق ريزان، به خانهء خود و خديجه بازگشته و برای او گفته بود که در «غار حرا» فرشته ای بر او ظاهر شده و او را به پيامبری «الله» برگزيده است. در سيزده سالی که محمد در مکه بود، و ابتدا در خفا و سپس آشکارا به تبليغ «دين» خويش (و نه «مذهب»، که هنوز از مذاهب متعدد اسلامی خبری نبود) ادامه می داد، رفته رفته «احکام عبادی اسلام» هم شکل گرفتند. از جملهء آنها «حکم نماز» بود، با همهء آداب و ترتيب ابتدائی اش.

اما اين حکم دينی جنبهء روشنی از سياست نيز داشت. مسلمانان بايد، به «کعبه» (يا «مسجدالحرام»)، که در شهر خودشان و بغل دست شان قرار داشت و، پر شده از بت های قبايل عرب، «مقر اتحاديهء قبايل عربستان» محسوب می شد، بی اعتنائی کرده و رو به شهر دوردست «اورشليم»، در حدود 1200 کيلومتری شمال مکه، می ايستادند و نماز می خواندند. اين حرکت معنائی روشن داشت: «اسلام عليه مذاهب بت پرستانهء اعراب آمده و خود را ادامهء راه پيامبران موحد بنی اسرائيل می داند».

محمد با اورشليم آشنا بود و بارها همراه کاروان های تجاری همسرش، خديجهء بنت خويلد، به آن شهر سفر کرده، «مسجد الاقصی» را ديده و با خاخام های يهودی و کشيشان مسيحی و حتی برخی از موبدان زرتشتی آشنا شده بود. چندانکه آیات مکی قرآن پر از اشاره به پيامبران بنی اسرائيل و داستان های مربوط به آنها است.

در اين ميانه کار آشکار سازی «دعوت» و اختلاف محمد و قبيله اش، «قريش» (که سرکردگان اش اغلب پيرو او شده و بين خود اتحادی بهم زده بودند)، از يکسو، با ديگران و بخصوص خاندان «بنی اميه»، از سوی ديگر، بالا گرفت. آنها، بويژه پس از رانده شدن از شهر مکه به «شعب ابی طالب» و مرگ خديجه، همسر ثروتمند و مقتدر محمد، و عموی صاحب احترام اش در موقعيت سختی قرار گرفتند. در اين ميانه محمد راهی برای برون رفت از بن بست می جست. احاديث اسلامی از «معراج» پيامبر در همان زمان ها گفته اند؛ داستانی که در آن او سوار بر اسبی سفيد و بالدار به زيارت مسجد الاقصی در اور شليم، در دوردست شمالی مکه می رود؛ سفری «معنوی» که راهگشاست و اين راه را برخی آمدگان از شهرک «يثرب» (نام سابق «مدينه») بر او می گشايند.

محمد يثرب را هم خوب می شناخت چرا که راه کاروان های تجاری، از يمن تا اورشليم، از اين شهر می گذشت. اکثر ساکنان يثرب يهودی بودند. مونتگمری وات، در تاريخ اسلام دانشگاه کمبريج می نويسد که هیئتی شامل دوازده تن از بزرگان خاندان‌های مهم مدینه، از محمد دعوت کردند تا، به عنوان یک «غریبهء بی طرف»، به يثرب رفته و به داوری بین اهالی آن شهر بپردازد. ساکنان یثرب (اعراب و یهودیان)، تا قبل از سال 620 میلادی حدود صد سال درگیر جنگ‌های داخلی بودند و کشت و کشتارهای مکرر و عدم توافق در زمینهء پرداخت خون ‌بهای کشته ‌شدگان، این امر را بر ایشان آشکار ساخته بود که اصول زندگی قبیله‌ای، مانند «چشم در برابر چشم»، دیگر عملی نبوده و لازم است که شخصی صلاحیت‌دار در موارد مورد اختلاف داوری کند. نمایندگان فرستاده شده از يثرب، از طرف خود و اهالی شهر، متعهد شدند تا محمد را در جامعهء خویش پذیرفته و از او در مقابل خطرات جانی محافظت کنند.

در واقع، يهوديان يثرب، اکنون که مدعی پيامبری جديدی در مکه ظهور کرده بود که خود را ادامهء پيامبران ايشان می خواند و رو به قبلهء اورشليم نماز می گذاشت، مانعی در حمايت و شراکت در دعوت از او نمی ديدند. در پاسخ به اين دعوت، محمد، به همراه مهمترين مريدش، ابوبکر، پنهانی از مکه خارج شده و راه بلند يثرب را در پيش گرفت و طی کمتر از يک ماه وارد آن شهر شد. همين راهپيمائی بود که مبداء سال هجری (مربوط به هجرت محمد از مکه به مدينه) را بوجود آورد.

از آن پس بر تعداد مسلمانان يثرب افزوده شد. در تاريخ صدر اسلام آنها که در مدينه بودند و از پيامبر دعوت کرده بودند «انصار» خوانده می شدند و آنان که پس از محمد، رفته رفته، از مکه خارج شده و به او در يثرب پيوسته بودند «مهاجران» نام گرفته بودند. من دربارهء وقايع آن زمان در جائی ديگر به تفصيل توضيح داده ام و آن مطالب را در اينجا مکرر نمی کنم.

باری، بزودی معلوم شد که محمد نيامده تا در يثرب تابع يهوديان شود و بزودی آتش اختلاف بين او و پيروان اش با يهوديان يثرب شعله ور شد. مهاجران، از يکسو دلتنگ شهر و خانهء خود بودند و، از سوی ديگر، نمی خواستند شهروند درجهء دوم يثرب محسوب شوند.

راه حل را فرشتهء خداوند برای محمد آورد. در نيمهء ماه رجب (یا شعبان) از سال دوم هجرت، زمانی که پیامبر در محلهء «بنی سلمة بن عوف» نماز ظهر می‏‌خواند، دچار حالت «وحی» شد، و جملاتی که بعداً قرآن نويسان آن را بصورت آیهء 144 در سورهء «بقره» جای دادند بر زبان ش جاری گرديد: «نگاه ‏‌های منتظر تو را به سوی آسمان می ‌بینیم! اکنون تو را به سوی قبله‌ای که از آن خشنود باشی باز می‏‌گردانیم. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام کن! و هر جا باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید! و کسانی که کتاب آسمانی به آن‌ها داده شده، به خوبی می‏‌دانند که این فرمانِ حقی است که از ناحیهء پروردگارشان صادر شده». می گويند اين آيه در وسط نماز چهار رکعتی ظهر نازل شد و پیامبر دو رکعت باقی ‏مانده از اين نماز را به سوی کعبه خواند.

 

عينک سياسی بين

ميانهء مسجد کوچک «صاحب دو قبله» ايستاده بودم و تاريخ صدر اسلام در برابر چشمم ورق می خورد. اختلاف های سياسی، جنگ ها، قتل عام يهوديان، به اسارت گرفتن زنان و کودکان شان، همخوابگی پيامبر با همسر رئيس قبیيلهء يهودی «بنی قريظه» در شب همان روزی که او را سر بريده بودند، تغيير نام يثرب به «مدينه النتی»، نماز های مشتاقانهء مسلمانان، پشت به اورشليم و رو به خانهء خود، که اکنون برايشان «خانهء خدا» شده بود... و سپس فتح مکه... براستی اين وقايع به ديني که 23 سال پيش به محمد وحی شده بود چه ربطی داشت؟

به ياد آيهء 142، که در همان سورهء بقره جا داده شده،افتاده بودم که می گفت: «از ميان مردم، آنان که سفیه‌اند، خواهند گفت: چه چیز آن‏‌ها را از قبله‏‌ای که رو به آن می‏‌ایستادند برگردانید؟ به ايشان بگو که مشرق و مغرب، همه از آنِ خداست و خدا هرکس را بخواهد، هدایت می‏‌کند...»

و من نيز، آن سال، «هدايت شده» از سفر به مدينه و مکه برگشتم و در ميان خرابه های فرودگاهی که نوجوانی من در آن گذشته بود، ديگر همانی نبودم که رفته بودم؛ هرچند که تنها يک سال بعد بود که توانستم با آنچه، چهار سال تمام، مرا در خود فرو پيچيده بود بدرود بگويم و عينک ايمانم زا با عينک «سياسی بينی وقايع تاريخی» عوض کنم؛ عینکی که سعی داشته ام تا امروز همراه خويش داشته باشم.

 

سنجش يک نظر

سخن دراز شد، کوتاهش کنم. دوست ناديده ام تشابه نظری بسيار جالبی را مطرح کرده و از تجربهء در خور تأملی سخن گفته است که، بقول خودش، نمی تواند نامکرر باشد. ما همگی از اين «تغيير قبله»ها بسيار ديده ايم، بخصوص در حکومت های ايدئولوژيک و استبدادی که امکان نزول هيچ آيهء بی برو برگرد را هم ندارند. اما، برای من هنوز واقعيت تصميم حکومت اسلامی برای چنين تغييری روشن نيست.

اين ناروشنی را چند نکته ايجاد می کنند:

1. آقای خامنه ای چندان قدرتی، آن هم در حد پيامبر اسلام، ندارد که وسط چهار رکعت نماز بتواند، با قرائت آيهء «نازله» ای، قبله عوض کند.

2. مقامات روسی به کرات اعلام داشته اند که ايران جزء «خط دفاعی» آن کشور است.

3. مقامات چينی هم چنان لقمهء بزرگی را براحتی از دست نخواهند داد؛

4. در نتيجه، تنها تصميمی در سطح بين المللی برای «تقسيم مجدد خاورميانه» بايد صورت گرفته باشد تا حکومت اسلامی امکان تغيير قبله بيابد؛ تصميمی که ما هنوز از  چند و چون آن بی خبريم.

آيا امکان تاخت زدن ايران با سوريه در ميان است؟

آيا ايران ما از شر روسيه و چين رها خواهد شد؟

آيا اين بار غرب می تواند از سياست تحميل حکومت های کودتائی دور شده و به سوی حمايت از استقرار حکومت های سکولار دموکرات تغيير قبله دهد؟

نمی دانم. اما اگر قصد داشته باشيم «تشابه» مورد اشارهء دوست ناديده ام را گسترش دهيم آنگاه بايد از هم اکنون به آن زد و خوردها و کشتارهای مدينه هم، که پس از «تغيير قبله» روی داد، نيز توجه داشته باشيم.

در اين ميان، تنها امر آشکار آن است که سال پر حادثه ای در پيش روی همهء ما در کمين نشسته است.

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

 

 

نظر خوانندگان

علی فرجی: جناب آقای نوری علا. با سلام. من پزشکی ایرانی هستم و زیاد اهل مطالعه و تحقیق، در زمینهء تاریخ و ادیان نیز مطالعات زیادی داشته ام. مقالات شما را در سایت گویا می خوانم و به خصوص مقاله ای که راجع به غدیر نوشته اید. و مقاله ای که راجع به تغییر قبله نوشتید. بزرگوار، البته من نمی دانم شما برای چه جور مخاطبی مطلب می نویسید، ولی اگر برای اهل علم و تحقیق است که به جد از شما می خواهم در روش مقاله نویسی تجدید نظر کنید. اینکه واقعیات تاریخی را گزینشی بیان کنید و در بیان تاریخ از علامت تعجب و کنایه استفاده کنید از ارزش مقاله شما کم می کند. مثلاً، شما دربارهء هجرت محمد از همراهی ابوبکر نوشتید ولی از خوابیدن علی به جای محمد ننوشتید. خوب این به سادگی آب خوردن باعث تورش در قضاوت خواننده می شود. این چه سودی برای شما دارد،   شما ظاهرا معتقدید و به مخاطب اصرار می کنید که بی طرفانه و علمی مطلب می نویسید ولی با گزینشی نوشتن دقیقا القای یک فکر که مسلم است در صورت بیان کامل تاریخ کمیتش میلنگد را مد نظر دارید. شما به عنوان یک انسان صاحب فکر و سبک بسیار برایتان بد است که این قدر سطحی بنویسید. مثلاً، در مقاله مربوط به غدیر، واقعیت تاریخی را نصفه و نیمه انعکاس دادید و بدون اثبات منطقی نتیجه گرفته اید که یک کلمه باعث ریختن خون ها شده است. استاد محترم گاهی یک کلمه که نه یک حرف می تواند معنا را دگرگون کند و باعث خونریزی شود، خوب این چه استدلالی است که مثلا این کار غلط یا حتی احمقانه است. اینکه پیامبر در 15 قرن پیش به شیوه عرف آن زمان همسر فرمانده قبیله شکست خورده را به زنی بگیرد، فارغ از صحت این گزاره تاریخی چه چیزی را نشان می دهد. شما می خواهید به لجن بکشید یا تحلیل تاریخی علمی بکنید؟ آقای نوری علا، زیاد عینک مناسبی نزده اید، من جای شما باشم گاهی عینکم را بر می دارم. با عینک به تاریخ نگاه نکنید چون مطمئناً وارونه می بینید. اینگونه تحلیل بر اساس فرضیات عجیب و غریب به دلیل تنفر از روحانیت یا از محمد یا علی شما را به جایی نمی رساند. البته طرفداران قشری خواهید داشت. کسانی که به راحتی دنبال کسی می افتند که دوست دارد همه چیز را منکر شود. در پایان به تاریخ نگاه کنید و ببینید بر اثر آن یک کلمه طرفداران کدام معنا بیشر خون شان ریخته شد. اگر منصف باشید می بینید که آنها که شما در تحلیل تاریخی تان بیشتر به سمت شان غش کردید، قاتلان بوده اند نه مقتولان.   

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه