|
|
خانه | آرشيو مقالات | فهرست نويسندگان و مطالب شان | آرشيو صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
|
ساختار قدرت در ایران پیچیده است؛ همه به این نکته معترفند. ساختار قدرت در ایران به فرش ریزبافتی می ماند که هر قدر محقق در آن ریزتر شود نکات نادیدهء بیشتری بر او آشکار می شود و همزمان اما پیچیدگی های بیشتری نیز رخ می نماید. شبکه ای درهم پیچیده از روابط فامیلی، معاملات اقتصادی، حلقه های دوستی و تحصیلی، کینه ها و رقابت های شخصی، خصومت های ایدئولوژیک، نزدیکی های جغرافیایی و رقابت های قومی و منطقه ای میان افراد و نهادهای بازیگر درک آنچه در درون خیمه قدرت می گذرد را سخت و دشوار می کند.
این پیچیدگی، در مقياس "میکروسکوپیک"، استعداد آن را دارد که چنان ما را مغروق خود بسازد که از سادگی ساختار در اشل "ماکروسکوپیک" غافل شویم. اگر چشمان مان را از روی میکروسکوپ برداشته و از دور به ساختار بنگریم آنچه می بینیم بسیار ساده است: جمهوری اسلامی خیمه ای است که عمود آن ولایت فقیه است. ولایت فقیه آن رکنی است که تمامی خیمه بر روی آن سوار است. ولی فقیه آن شخصی است که دیگران را وا می دارد براست راست و به چپ چپ شوند. به ید بیضای ولی فقیه است که راست ها چپ می شوند و چپ ها راست.
جمهوری ولایت فقیه حکومتی است بسان خیمه، عمود خیمه نهاد ولایت فقیه است و متجلی در ولی فقیه؛ تمامی منابع قدرت و ثروت تا آنجا که ممکن است می باید در نزدیکترین شعاع حول ولی فقیه متمرکز شود. این مفهوم بنیادین است که ولی فقیه را مدافع اقتدار گرایی سیاسی، تمرکز گرایی اداری و دولت گرایی اقتصادی (مقصود از دولت قوه مجریه نیست) می کند. بالتبع آنان که در حلقهء نزدیک به "ولی فقیه" جا می گیرند نیز مدافع این سه اصل می شوند. رمز راست شدن چپ ها و چپ شدن راست ها با تغییر ولی فقیه نیز در همین است. هر چه فاصله از عمود خیمه بیشتر شود افراد گرایش های گریز از مرکز بیشتری پیدا می کنند و توفیق اجباری "آزادیخواه" شدن را پیدا می کنند و بالعکس.
بخش مهمی از سیاست در ایران را می توان با بررسی رابطهء نیروهای سیاسی با ولی فقیه پیشین، ولی فقیه کنونی، و ولی فقیه بعدی توضیح داد. رابطه با ولی فقیه پیشین توضیح می دهد که بازیگران تا چه حد از منابع قدرت و ثروت برخوردار بوده اند. رابطه با ولی فقیه کنونی هم معین می کند که افراد چقدر به دست می آورند و در ترکیب با رابطه با ولی فقیه پیشین نشان می دهد که افراد تا چه حد از دست داده اند. رابطه با ولی فقیه بعدی پتانسیل سود و زیاد افراد در آینده را معین می کند.
بدین معنا عمل سیاسی در زمان حال معطوف به دو مسئله است نزدیک شدن به و دور شدن از ولی فقیه کنونی و اثرگذاری بر تعیین ولی فقیه بعدی. ترکیب ناساز جمهوری ولایت فقیه عامل قدرتمند دیگری را نیز وارد این معادله می کند که نگارنده در اینجا آگاهانه آن را نادیده می گیرد تا بتواند در گام اول مدل را در ساده ترین حالت خود بنا کند: آن عامل "توده محذوفان" هستند کسانی که در درون خیمه قدرت نیستند اما هم از خیمهء قدرت تاثیر می پذیرند و هم بر خیمهء قدرت تاثیر می گذارند.
ظرف سه دههء اخیر سپاه پاسداران روز بروز قدرتمند تر شده است. سپاه پاسداران، قرارگاه فرزندان انقلابی آیت الله خمینی، بیشتر به عنوان یک نیروی امنیتی و گروه ضربت برای مقابله با کودتای ارتش شاهنشاهی بنیان نهاده شد و برای مقابله با مخالفین مسلح و غیرمسلح روحانیت تقویت شد. سپاه در پایان دههء شصت نه تنها به یک نیروی مسلح کلاسیک بدل شد بلکه به قدرت قاهرهء نظامی کشور تبدیل شد؛ در پایان دههء هفتاد عرصهء اطلاعات و امنیت را کاملاً از وزارت اطلاعات در اختیار دولت ربود، و در پایان دههء هشتاد عرصهء اقتصاد کشور را در ید اختیار خود گرفت. سپاه پاسداران قدرت گرفتن خود را بیش از هر چیز مدیون نداشته های آیت الله خامنه ای است. آیت الله خمینی بر روی سه پایهء دستگاه سرکوبی متشکل از نهادهای سرکوب متعدد، مشروعیت اش به عنوان رهبر انقلاب، و مشروعیت اش به عنوان یک مرجع تقلید نشسته بود. آیت الله خامنه ای اما، در نبود مشروعیت مذهبی سنتی و رهبری انقلابی، همچون مرتاضان هندی بر روی یک چوب ایستاده است: دستگاه سرکوبی که هر روز بیشتر و بیشتر به سپاه پاسداران محدود شده است.
فرماندهان کنونی سپاه خود برکشیدگان آیت الله خامنه ای هستند؛ آنها دیده اند که چگونه السابقون انقلاب یا خانه نشین شدند یا به تیر غیب گرفتار شدند و می دانند که در دوران ولی فقیه بعدی این سرنوشت آنان خواهد بود اگر نتوانند در انتخاب ولی فقیه بعدی نقشی موثر و حساب شده داشته باشند. در مقابل «سپاه» ائتلافی به غایت گسترده شکل گرفته است؛ ائتلافی که یک سر آن به اصلاح طلبان می رسد و سر دیگر آن به محافظه کاران، سنگ بنای آن ائتلاف و ستون افراشته آن نیز اعتدال گرایان طرفدار رفسنجانی هستند. این ائتلاف گسترده «ائتلاف ناچاران» است؛ ائتلاف همهء آنان که سپاه خود را از آنان بی نیاز می بیند، همهء آنانی که در درون خیمه قدرت هستند اما نه تنها سهم شان از ثروت و قدرت بدان حدی نیست که انتظار دارند بلکه در قدرت گرفتن روزافزون سپاه پاسداران حذف تمام و کمال خود را نه فقط در عصر پساخامنه ای بلکه در همین آیندهء نزدیک می بینند. از همین روست که نبرد بر سر جانشینی مدت هاست که شروع شده است.
بخش مهمی از فعل و انفعالات کنونی، بخصوص نبرد بیش از پیش عیان شوندهء ائتلاف حامی روحانی و امنیتی های پشتیبان او با سپاه پاسداران، را باید در پرتوی همین نزاع بر سر جانشینی تفسیر کرد. فرماندهان کنونی سپاه پاسداران برای عصر پسا خامنه ای سه گزینه پیش رو دارند:
گزینهء اول بی طرفی در فرایند انتخاب جانشین و بسنده کردن به فراهم آوردن ثبات و امنیت در دوران خلاء قدرت است. فرماندهان کنونی سپاه پاسداران می بایست بسیار ساده باشند اگر در نهایت این گزینه را برگزینند. آنان که سال هاست وضو با خون گرفته اند بهتر از هر کس می دانند اگر به این مسیر بروند در نهایت می بازند و آنچه می بازند از مقام هایشان شروع می شود، به اموال شان خواهد رسید و به سرها شان منتهی خواهد شد.
گزینهء دوم دخالت فعالانه در فرایند انتخاب جانشین و به قدرت رساندن ولی فقیه مورد پسند خودشان است. به نظر می رسد بهترین انتخاب فرماندهان سپاه برای این گزینه می تواند مجتبی خامنه ای باشد؛ فرزند جاه طلب آیت الله که پیشاپیش اعلام اجتهاد کرده و درس خارج هم می دهد، تا صلاحیت مذهبی اش از پدر تاجدارش در هنگام به قدرت رسیدن بیشتر باشد، همچون خود آیت الله سخت به مسائل نظامی و امنیتی علاقه مند است و بیت پدر را نیز می گرداند. فرماندهان کنونی سپاه و آیت الله خامنه ای در این سناریو به هم محتاجند: آیت الله برای اینکه فرزندش پس از او به قدرت برسد و فرماندهان سپاه برای اینکه بتوانند در زیر سایهء خامنه ای و تحت حمایت فرزندش جایگاه خود را مستحکم تر کنند.
گزینهء سوم آن است که سپاه پاسداران بخواهد از عدم محبوبیت روحانیون استفاده کند، در هیئت نجات بخش کشور از چنگال روحانیت، کل بازی را به هم بزند و مستقیماً ادارهء کشور را به دست بگیرد. در شرایطی خاص، سپاه پاسداران توانایی و انگیزهء لازم برای این کار را دارا ست اما از نقطهء کنونی که ما در آن ایستاده ایم چنین گزینه ای برای سپاه پاسداران هم پرهزینه است، هم پرخطر و هم امکان شکست فراوانی دارد.
نزاع بر سر جانشینی هم اکنون مهمترین نزاعی است که در درون ساخت قدرت در ایران در جریان است؛ نبرد بر سر عبای ولایت هم نبردی خونین خواهد بود و هم سرنوشت آیندهء ایران را معین خواهد کرد.
یک پرسش اساسی این است که نقش "مردم" در این میانه چه باید باشد، چه می تواند باشد و چه خواهد بود؟
* سعيد قاسمینژاد دانشجوی دکترای فايننس در سيتی يونيورسيتی نيويورک و از بنيانگذاران دانشجويان و دانش آموختگان ليبرال ايران است.
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/01/173464.php
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.