|
||||
خانه | آرشيو مقالات | فهرست نويسندگان و مطالب شان | آرشيو صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
||||
|
پيوند برای شنيدن و دانلود فايل صوتی با صدای سعيد بهبهانی ◄
کيسه بوکسی برای نوخاستگان
چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد
سه هفته پيش، دوازده سازمان کوچک و بزرگ سکولار دموکرات انحلال طلب، مشترکاً، بيانيه ای را منتشر کردند، در اعتراض به دستگيری آقای مهندس حشمت طبرزدی و بيان اينکه اين دستگيری می تواند در راستای خالی کردن ميدان برای فعال شدن مدعيانی بکار رود که اخيراً، در خارج کشور و به نام او، ذکر ضرورت «تابعيت سکولار دموکرات های خارج از رهبری داخل» را دم گرفته اند.
اين بيانيه بر روی حدود 20 سايت قرار گرفت.(1) نسخه ای از اين بيانيه نيز بوسيلهء آقای کورش اعتمادی (از اعضاء يکی از سازمان های امضاءکنندهء بيانيه) برای سايت «ايران پرس نيوز» فرستاده شد. مدير سايت، روزی پس از انتشار آن، به آقای اعتمادی اطلاع داد که برخی از دوستان اش، از جمله آقای اردشير زارع زاده از کانادا، در مورد درج بيانيهء مزبور در سايت مزبور به ايشان تاخته اند و ايشان هم مجبور شده است این اطلاعیه را حذف کند.
متعاقب اين خبر، از چند منبع ديگر خبر رسيد که اعضاء تشکيلات جديدی که «شورای جبههء دموکراتيک ايران در برون مرز» نام گرفته و آقای عباس خرسندی رياست آن را بر عهده دارد و آقای زارع زاده نيز عضو آن است، برخی از مديران سايت ها را تهديد کرده اند که اگر مطالبی از اعضاء «جنبش سکولار دموکراسی» را منتشر کنند کمک های مالی خويش به آنها را قطع خواهند کرد. و نمونه اينکه، برای نخستين بار در سال های اخير، جمعه گردی هفتهء پيش من در سايت ايران پرس نيوز منتشر نشد.
البته، نه من هرگز متقاضی انتشار نوشته هايم در آن سايت بوده ام و نه فکر می کنم که تصميم مدير يک نشريه را در مورد آنچه متشر می کند يا نمی کند بايد مورد اعتراض قرار داد. اما آنچه برايم اعجاب آور است واکنش کسانی است که اين روزها به نام مهندس طبرزدی مشغول شلوغ کردن فضای خارج کشور و حمله به سکولار دموکرات هائی هستند که معتقدند فرو نهادن استقلال کار و تابعيت از رهبری داخل کشور (که البته هنوز موجوديت خود را اعلام نکرده) نتيجه ای جز نابودی اين جنبش در خارج کشور ندارد.
آنها کار سانسور «دگرانديشان» را از همين خارج کشور و سايتی بی هيچ بنيهء مالی مستقل آغاز کرده اند تا نمونه ای از رفتارهای «اخلاقی» خود را نشان داده باشند.
سخنرانی در کلن آلمان
در اين ميان، روز تظاهرات عليه حکومت اسلامی در 20 بهمن ماه هم فرا رسيد و ديدم که، در شهر کلن آلمان، آقای عباس خرسندی هم به ميدان آمده و سخنرانی کرده و در آن سخنرانی اعلام داشته که در 35 سال اخير عمليات کل اپوزيسيون خارج کشور بی فايده بوده است، و همين مبارزان داخل کشور را مصمم کرده است تا کنترل کار خارج کشوری ها را در دست گرفته و به فعاليت های بیهودهء آنها معنا و راستا بدهند و در اين زمينهء «استراتژی مبارزاتی» خارج کشوری ها را هم در چهار راستای مطالبه محور از حکومت اسلامی تعيين کرده اند.(2)
البته از امثال آقای خرسندی نمی توان انتظار داشت که بتواند درک کند که اتخاذ «استراتژی» عموماً پس از تعيين «هدف» مبارزه می آيد و نمی توان بدون توضيح «هدف» به طرح «استراتژی برای وصول به آن هدف» پرداخت. و بر اساس اين بی خبری است که ايشان، به نيابت مبارزان داخل کشوری که گويا اخيراً حوصله شان از بی عملی مبارزان خارج کشور به سر آمده و پا به ميدان مديريت و کنترل خارج کشور نهاده اند، بی آنکه از هدف مذاکره (مثلاً، اصلاح يا انحلال رژيم) ذکری کنند، به تعيين استراتژی مبارزه پرداخته و اين وسط معنای استراتژی را هم گم کرده و يک سره به ارائهء تاکتيک های مطالباتی چهارگانه ای پرداخته اند که هيچ دليلی برای گزينش اين چهار مطلوب نيز اراده نشده است.
جنبش مستقل سکولار دموکرات خارج کشور، که هدف خود را «انحلال حکومت اسلامی و استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران» اعلام کرده و، در راستای رسيدن به اين هدف، به طرح استراتژی ِ «ايجاد يک آلترناتيو سکولار دموکرات» پرداخته و تعيين تاکتيک ها را هم بر عهدهء آن آلترناتيو نهاده و، بمنظور جلوگيری از تفرقه، خود در آن دخالت نمی کند، می داند که حذف «هدف»، و آنگاه ادعای طرح «استراتژی»، و سپس مطرح کردن تاکتيک های مبارزاتی بجای آن، همواره شيوهء کار اصلاح طلبانی بوده است که با هزار چهره برون می آيند تا به آلوده کردن فضای اپوزيسيون بپردازند.
البته هيچ کدام از اين اتفاقات بی پايه واجد اهميت خاصی نيستند. جريان « سکولار دموکرات انحلال طلب» سال ها است که، در مسير مبارزه با جريان تعميرکار موسوم به «اصلاح طلب»، پيه همهء اين اعوجاج ها و بيهوده گوئی ها را به تن ماليده و فکر می کند که تجربهء 35 سالهء ايرانيان نشان داده است که اصلاح طلبی در همهء اشکال خود هرگز نتوانسته به مشروعيت بخشی و تعمير و بزک اين رژيم منحوس کمکی کند. اما گاه درد از جای ديگری هم آغاز می شود که بد نيست به آن هم اشاره ای کنم.
داستان کم زوری سکولار دموکراسی
روز بعد هم، در حال تفرج در سايت های اغلب خنده آور حکومت اسلامی، گذارم به سايت شديداً بنيادگرای «صراط نيوز»، و مطلبی با تيتر «وقتی سکولار در ایران به زانو در می آید»، افتاد(3). بالطبع اين تيتر مضحک مرا مشتاق خواندن خبر کرد و ديدم نوشته است:
«وب سایت ضد انقلاب ِ "ایران پرس نیوز" در نوشتاری به تبیین چگونگی استمرار جمهوری اسلامی در طی 35 سال گذشته پرداخت. این وب سایت با عنوان "زور سکولار به جمهوری اسلامی نمی رسد" نوشت: «برخی از فعالان سیاسی در برون مرز از چندی پیش، گفتمان سکولارخواهی را به عنوان سلاح بُرنده ای در برابر حکومت حاکم بر ایران مطرح نموده اند و گِرد آمدن به دور این محور را راهکار براندازی و یا جایگزینی جمهوری اسلامی می دانند. این گرامیان، بر این باورند که سکولاریسم گمشده جامعهء ایرانی در عصر کنونی است.» این نوشتار، در ادامه، با اعتراف به شکست اهداف و شیوه های ضد انقلاب برای دشمنی با کشورمان متذکر شد: «مسئله در اینجاست که کسانی که در پی ایجاد جبههء سکولار دموکرات ها هستند، از پدیده هایی که می توانند پیامد حذف جمهوری اسلامی باشند می خواهند به عنوان ابزار مبارزه بهره بگیرند و با آن نظام حاکم را سرنگون کنند. به عبارتی دیگر، اینان هدف را به جای وسیله نشانده اند. اهدافی را که امکان دستیابی و نهادینه کردن آنها در کشور وجود ندارد و جذابیت و توان کافی برای همراه نمودن عموم جامعه را با خود ندارد.» وب سایت ایران پرس نیوز در ادامه نوشت: «...باورهای مذهبی در درازای سده های طولانی در میان مردم ایران ریشه دوانده و نه تنها در میان عوام که در نزد برخی خواص هم به عنصری موثر و تعیین کننده تبدیل شده و هنوز ماهیت این نظام، تشیع است...» این نوشتار در خاتمه نیز تاکید می کند: «در ایران، سکولار توان لازم برای اینکه به عنوان بستری مناسب جهت رویارویی با جمهوری اسلامی بکار گرفته شود را ندارد».
سخت مشتاق شدم که ببينم اين فرمايشات عجيب غريب را، که شباهت بسياری به نوشته های حسن رحيم پور ازغندی، عضو شورای انقلاب فرهنگی اسلامی، دارد چه کسی نوشته است. پس به سايت مزبور رجوع کرده و دربا کمال حيرت ديدم که مقاله را آشنای جوان چند سال اخيرم، آقای شاهين نژاد، نوشته است.(4)
از فردوسی تا نفت و سياست
اين روزها حکايت آقای نژاد برای من سخت پيچيده شده و هر روز پيچيده تر هم می شود. ايشان با نوشتن کتابی در مورد دلايل شکست ساسانيان از نومسلمانان آمده از نجد عربستان مطرح شدند و چون تحصيلات نفت داشتند ابتدا به شرح مسائل نفتی در تلويزيون پارس پرداختند و سپس پا به کار اظهار نظرهای سياسی گذاشتند. تا اينجايش به من مربوط نبود. اما آشکار است که وقتی از نفت سخن بگوئی ناگزيری وارد حوزهء سياست هم بشوی؛ و چون به اين حوزه گام نهادی بايد در مورد مسائل مختلف آن، مثلاً مسئلهء رنگارنگ بودن جمعيت کشورمان از لحاظ قومی و مليتی و زبانی و فرهنگی و دينی، نيز موضع بگيری.
ماجرای من با ايشان از آنجا آغاز شد که من سلسله مقالاتی در مورد راه های «جلوگيری از بازتوليد استبداد در ايران» نوشتم و، با ادعای اينکه هيچ کشور دموکراتيکی در جهان نيست که ساختار «فدرال» نداشته باشد (حتی اگر اسم اش کشور پادشاهی سوئد باشد)، اين نکته را بيان کردم که اگر مسئلهء قوميت ها (يا به قول اشتباه خود آنان، مليت ها) پيش از فروپاشی حکومت اسلامی حل نشود، آينده نشانه های هولناکی از جنگ های داخلی و تجزيهء ايران را به نمايش در خود دارد. اعتقاد من اين بود که برقراری يک نظام فدرال، حاوی يک حکومت مرکزی با وظايف سراسری و مجموعه ای از حکومت های خودگردان استانی، هم می تواند مشکل مردمان گوناگون ايران را حل کند و هم ماشين بازتوليد استبداد را از کار بياندازد. با انشتار اين مقالات، آقای شاهين نژاد طی يادداشتی نظر دادند که سخنانم، بخصوص در مورد مسئلهء فدراليسم، بيشتر می تواند به تجزيهء ايران بيانجامد تا حفظ وحدت آن و من در زيرساخت اين اظهار نظر گرايشات مهلکی از شوونيسم را تشخيص دادم اما چون حوصلهء درافتادن با اين مقولهء کهنه وکهنه شده را نداشتم، پاسخکی به ايشان دادم و اين ماجرا معلق باقی ماند تا اينکه هنگام شرکت در برنامه های آقای ميبدی در تلويزيون پارس آگاه شدم که ايشان خود را به شاهزاده رضا پهلوی رسانده و سپس تر هم ديدم که به شورای ملی آقای رضا پهلوی پيوسته و تعزيه گردان کنگرهء پاريس آن هم شده است.
البته اينکه يک جوان کتاب خوانده و مطلع به يک تشکيلات سياسی بپيوندد حتماً حادثهء ميمونی است و وجود آدم هائی چون آقای شاهين نژاد، که در برنامه های تلويزيونی آن روزها شماتت گر کسانی شده بود که به «شورا» نپيوسته و يا از آن انتقاد می کردند، خود نشانهء ای از انسجام معنوی شورا محسوب می شد. ما از دور ايشان را در موارد متعدی نشسته در کنار شاهزاده پهلوی و بيانگر بليغ نيات ايشان و شورا ديديم اما، تا بيائيم با اين موقعيت نوين ايشان خو کنيم، در يافتيم که ايشان از شورا کناره گرفته اند بی آنکه در هيچ کجا توضيحی روشن در مورد اينکه چرا به چنين تصميمی رسيده اند داده باشند. من هنوز هم از دلايل واقعی کناره گيری ايشان از شورا بی خبرم.
حرف کهنه در ادعاهای جديد
اما دو هفته ای است که ديده ام آقای شاهين نژاد در مقام جديدی تجديد ظهور کرده و حال، بعنوان يک تاريخ دان فرهنگ ايران شناس که برای سياست گران پيامی آورده، سخن می گويد و می کوشد تا نظرات ظاهراً جديد خود را به ديگران هم القاء می کند. نظريهء سر هم بندی شدهء اخير ايشان «ايران گرائی» نام گرفته است و چنين توضيح می دهد که برای نجات ملت ايران از شر حکومت اسلامی، ما بايد بر «ايرانيت» و «هويت ايرانی» خود تکيه کنيم و لاغير.
تا اينجای داستان ايشان همان سخنی را مطرح می کنند که خانم ميرزادگی، و من هم در رکاب شان، سال ها و بارها بر آن تأکيد کرده ايم و من، بعنوان يک سکولار دموکرات که شناسنامه ام را در «پيمان نامهء عصر نو»(5) يافته ام، مشکلی با آن ندارم. يعنی فکر می کنم که جوان ايرانی هوشمندی به يک «نظريهء سياسی ـ فرهنگی» ظاهراً نو رسيده است و لابد می خواهد از اين پس تا حد ممکن ديگران را هم به دور اين علم جمع کند. اين کار چه عيبی دارد؟ اگر هدف منحل کردن حکومت اسلامی است، بقول حافظ «از هر کرانه تير دعا کرده ام رها / شايد از اين ميانه يکی کارگر شود».
اما گويا آقای نژاد اکنون با چند تاکتيک تازه به ميدان درآمده اند و، مثلاً، با ادعای اينکه مکتب اختراعی شان جديد است و بی سابقه، برای نشان دادن اهميت اين مکتب به جستجوی حريف قدری برآمده اند تا با خرد و خاکشير کردن آن، خود به مرکزيتی و جائی دست يابند. و اين حريف که هيچ کاری هم به ايشان نداشته چيست جز سکولار دموکراسی؟ لذا، ايشان به اين فکر افتاده اند که بهتر است بگوئيم که نبايد فريب «خواستاری حکومت سکولار دموکرات» را خورد و راه حل برانداختن حکومت اسلامی تأکيد بر «ايران گرائی» بعنوان «گفتمان غالب» است.
مرگ بر سکولار دموکراسی، زنده باد ايران گرائی
در واقع، اين روزها «جنبش سکولار دموکراسی» تبديل به کيسهء بوکسی شده که هرکس می خواهد اظهار لحيه ای کند يک مشت اش را هم حوالهء اين کيسه می کند.
مثلاً، «داخل کشوری ها» تصميم می گيرند که سکولار دموکرات های خارج کشور را بی کاره معرفی کنند و بميدان شهر کلن درآيند و از گلوی کسی که خود سال ها است خارج کشوری محسوب می شود اعلام کنند که «که شما 35 سال است علافيد و حال ما آمده ايم تا راهنما و فرمانفرمای شما شويم».
يا آقای شاهين نژاد هم، (برای تثبيت نظريه «ايران گرائی» خود، که البته هنوز محتوايش مشخص نيست اما نمی توان تصور کرد که در آن چيزی بيش از محتوای «پيمان نامهء عصر نو» وجود داشته باشد ـ البته جز مخالفت با فدراليسم و کوشش برای تقويت شوونيسم قومی) تصميم گرفته اند تا پس از خمير کردن استخوان سکولار دموکراسی به طرح نظريهء جديد خود بپردازند.
و جالب است که عمال حکومت اسلامی هم، که همين دو سال پيش، در مقابله با مبارزهء فرهنگی سکولار دموکرات های خارج کشور در راستای برجسته و به روز کردن ارزش های فرهنگ کهن ايرانی، خودشان علم «مکتب ایرانی احمدی نژادی» را برافراشته و منشور کورش را به تهران برده و در نمايشات مضحک شان به گردن پاسداری که نقش کورش بزرگ را بازی می کرد چپی عگال فلسطينی بستند، يکباره از حملهء آقای نژاد به سکولار دموکراسی بر سر شوق آمده و استدلالات ايشان را همچون شيرينی تر بعنوان دلايل محکمی بر آسيب ناپذيری خود تبليغ می کنند و به عبارت ديگر اعلام می دارند که «شاهد از غيب رسيده است»، همان غيبی که اپوزيسيون ضد انقلاب خارج کشور باشد.
محور حملهء آقای شاهين نژاد چيست؟
ايشان می گويد:
1. «برخی از فعالان سیاسی در برون مرز، از چندی پیش، گفتمان سکولارخواهی را به عنوان سلاح بُرنده ای در برابر حکومت حاکم بر ایران مطرح نموده اند و گِرد آمدن به دور این محور را راهکار براندازی و یا جایگزینی جمهوری اسلامی می دانند».
2. اما «زور سکولار دموکراسی به جمهوری اسلامی نمی رسد» چرا که از يکسو سکولاریسم «جنس وارداتی» است و، از سوی ديگر از «رسوبات مذهبی اذهان جامعهء نیمه توسعه یافته»ی ایران غافل است. حکومت اسلامی بر اساس اين رسوبات ساخته شد و تا اين رسوبات پا بر جا هستند «امکان دستیابی و نهادینه کردن اهداف سکولار دموکراسی در کشور وجود ندارد». يعنی «در ایران، سکولار - دموکراسی توان لازم را برای اینکه به عنوان بستری مناسب جهت رویارویی با جمهوری اسلامی بکار گرفته شود ندارد.»
3. و بدتر از آن اينکه اين سکولار دموکرات ها در مسير مبارزات خود «جای هدف و وسيله را اشتباه گرفته» و می خواهند «از پدیده هایی که می توانند پیامد حذف جمهوری اسلامی باشند به عنوان ابزار مبارزه بهره بگیرند و با آن نظام حاکم را سرنگون کنند!»
4. چارهء کار چيست؟ آقای نژاد، در جائی از مقاله شان [که اهل سايت «صراط» را خوش نيامده و نقل اش نکرده اند] می نويسد: «نیروی دیگری که از دیدگاه ریشه دار بودن در جامعه و توان ایجاد روحیه و انرژی در ملت، همسنگ اسلام گرایی و در شرایط کنونی بلکه نیرومند تر از آن است، ایران گرایی است. ایرانگرایی فراگیر است چون پایگاه استوار و دیرینه ای در میان مردم دارد که از شهرهای بزرگ تا روستاها و ایلات و عشایر را در بر می گیرد و حتی در میان نیروهای مسلح این نظام، هواداران و مخاطبان بالقوه بسیاری دارد. پدیده ای که با انقلاب اسلامی برای چندین سال محجور شد و توسط حکومت و همدستان چپگرایش بشدت کوبیده شد، از جنس اسلام گرایی نیست».
نمونه هائی در نظريه پردازی بی بنياد
1. همانطور که در سرآغاز مقاله نوشته ام، جنبش سکولار دموکراسی در همهء اسناد خود اعلام داشته است که «هدف» اش انحلال حکومت اسلامی و استقرار حکومت سکولار دموکرات در ايران است، استراتژی اش ايجاد «آلترناتيو سکولار دموکرات» است و تاکتيک های مبارزاتی اش را نيز همان آلترناتيو تعيين خواهد کرد. پس، آقای نژاد بر اساس کدام سند و سخن و نوشته ای پی برده اند که اين جنبش می خواهد «از پدیده هایی که می توانند پیامد حذف جمهوری اسلامی باشند به عنوان ابزار مبارزه بهره بگیرند؟». آيا می توان به اين سخن ايشان نام تجاهل العارف را داد و يا بايد آن را عين جهالت در مورد موضوع مورد بحث دانست؟
2. ايشان پس از طرح اين ادعای بی پايه که سکولار ها می خواهند آنچه را «هدف» است بجای «ابزار مبارزه» بکار برند، بلافاصله و عندالاقتضا، نظر خود در مورد اتهام «جابجائی هدف و ابزار» را پس گرفته و «ابزار» را بجايگاه «اهداف» بر می گردانند تا اظهار کنند که «امکان دستیابی و نهادینه کردن اين اهداف در کشور وجود ندارد و [آنها] جذابیت و توان کافی برای همراه نمودن عموم جامعه را با خود ندارند.» يعنی، از نظر ايشان، خواستاری استقرار حکومت سکولار دموکرات در ايران خواب و خيالی بيش نيست. می پرسيد چرا؟ پاسخ می دهند که: «باورهای مذهبی در درازای سده های طولانی در میان مردم ایران ریشه دوانده و نه تنها در میان عوام که در نزد برخی خواص هم به عنصری موثر و تعیین کننده تبدیل شده و هنوز ماهیت این نظام، تشیع است».
3. يعنی ايشان قبول ندارند که مردم ايران، پس از 35 سال، فهميده اند که مذهب شان ربطی به مذهب حاکمان موسوم به «اسلامی» ندارد و، همچنان، چون شيعه مانده اند، خواستار آنند که بجای يک حکومت سکولار دموکرات «حکومتی از نوع ديگر!» داشته باشند. شايد بد نباشد که به يادتان بياورم که اين درست همان استدلالی است که آقايان سروش و اکبر گنجی نيز بکار می برند؛ با اين تفاوت که حکومت مورد نظر آنها از «اسلام رحمانی» مايه می گيرد و حکومت مورد نظر آقای نژاد از «ايران گرائی»
4. توجه کنيد که همان ايشانی که اعتقاد دارند مردم ايران دچار «رسوبات مذهبی اذهان جامعهء نیمه توسعه یافته» اند و به اين دليل سکولار دموکراسی نمی پذيرند، خودشان «ايران گرائی» را در برابر «اسلاميسم» و «اسلام سياسی» است. يعنی گويا ايشان قصد دارد در نهايت «ايران اسلامی» را به «ايران زرتشتی» متحول کند؛ و ما را از چاه به چاله، و يا بر عکس، بياندازند.
5. می بينيد که، در ادعای ايشان، مبارزهء «ايران گرائی زرتشتی» با آن همه «باورهای مذهبی که در درازای سده های طولانی در میان مردم ایران ریشه دوانده و نه تنها در میان عوام که در نزد برخی خواص هم به عنصری موثر و تعیین کننده تبدیل شده» هم ممکن و هم بجا و هم جايز است، اما مبارزه برای استقرار حکومتی مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر که در گوهر خود جدائی حکومت از همهء مذاهب را حمل می کند از توان لازم برای درهم شکستن حکومت اسلامی برخوردار نيست!
6. اما آيا براستی بين ايران گرائی آقای نژاد و سکولار دموکراتيسم مورد ادعای ما تنافری وجود دارد؟ آيا ما با ايران و ملت ايران و مليت ايرانی و فرهنگ و ارزش های کهن اين ملت مخالفت کرده ايم که آقای نژاد مجبور است، برای استقرار ايران گرائی خود، اول سر انديشهء ما ببرد؟ آيا ايران گرائی (که معلوم نيست در عمل چگونه حکومتی را خواهان است و قانون اساسی و ساختارهای آن، علاوه بر «عشق مفرط به ايران» بر بنياد کدام اصولی ساخته می شوند) با اصول سکولار دموکراسی منافاتی دارد که لازم است، برای اثبات يکی، نفی ماعدايش را در برنامهء کار خود قرار داد؟ اگر چنين نيست پس درد در کجا است؟
ناسيوناليسم نوين و مشکل کار ما
«آس» اصلی آقای نژاد در انتهای مقاله اش رو شده و «ايران گرائی» يکباره به «ناسيوناليسم نوين ايران» تبديل می گردد بی آنکه مشخصات اين پديده مورد بحث قرار گيرد. بايد پرسيد که اين «ناسيوناليسم نوين ايرانی» با آنچه که بيش از يک قرن پيش بوسيلهء میرزا آقاخان کرمانی و آخونداوف مطرح شده و در عصر حاضر نیز کسانی همچون دکتر هوشنگ طالع و مهندس کوروش زعیم از آن ياد می کنند چه فرقی دارد؟ آيا آنها نيز «ناسيوناليسم نوين ايرانی» خود را در مقابله و تضاد با «گفتمان سکولار دموکراسی» مطرح کرده اند؟ و چون سکولار دموکراسی را قابل فهم برای مردم مذهب زده نيافته اند به آن آويخته اند؟
بگذاريد من به صراحت بگويم که درد کجا است. از نظر من، اينگونه اظهار لحيه ها، که خوشبختانه سايت ايران پرس نيوز از انتشار آنها نهی نشده، فقط به درد سرگرم کردن مردم، و در افتادن با آنچه که مردم، در پی 35 سال زجر مدام، ارزش آن را دريافته اند، می خورد ـ آن هم به قصد کسب شهرت و مقام و بس.
آقای شاهين نژاد «ناسيوناليسم نوين ايران» را، در ظاهر ِ داير کردن ِ يک دکان تازه مطرح کرده اند و اين پروا را هم ندارند که، در رونق بخشيدن به کار خود، اين خواست را که در ايران يک حکومت مبتنی بر حاکميت ملی و نه ارزش های يک قشر خاص (سکولاريسم) و مبتنی بر مفاد اعلاميهء جهانی بشر (دموکراسی) بقدرت برسد، زير پای خود له کنند.
من همينجا به دوست جوانم مژده می دهم که در اين معرکه، همهء سازمان و سايت های حکومتی برای هورا کشيدن در برابر مخالفت های شما با سکولار دموکراسی (که حکومت عين جن و بسم الله از آن می ترسد) آمادگی کامل دارند.
1. http://news.gooya.com/politics/archives/2014/01/174360.php
2. https://www.facebook.com/photo.php?v=472933739496680&set=vb.462058500584204&type=2&theater
4. http://www.iranpressnews.com/source/166430.htm
5. http://isdmovement.com/movement.docs.doc/02.Peiman-Naameh.htm
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.