خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

از انقلاب تا امروز

گفتگو با محمود مرادخانی

گفتگوگر: آرش مهدوی

جمعه 25 بهمن ماه 1392 ـ 14 ماه فوريه  2014

پرسش: شما به عنوان کسی که در جريان انقلاب 1357 بوده و خواهر زاده علی خامنه ای رهبر کنونی جمهوری اسلامی است،  چه نظری در مورد انقلاب 1357 داريد؟

پاسخ: با درود، قبل از هر چيزی لازم است بگويم که برای من ننگ است که دايی ام علی خامنه ای است! من خودم را فرزند پدرم استاد علی تهرانی می دانم، نه خواهر زادهء رهبر جمهوری اسلامی جنايتکار! همه می دانند که پدرم در جريان انقلاب نقش مهمی داشت. ولی شش ماه پس از انقلاب 57 وقتی متوجه شد که بر خلاف وعده هايی که از طرف خود خمينی داده شده بود، آخوندها می خواهند حکومت کنند، با کليت اين رژيم مخالفت کرد. در مجلس خبرگان قانون اساسی، قانون اساسی جمهوری اسلامی را امضا نکرد و همواره سخن اش اين بود که « آخوند نبايد حکومت کند ».

من فکر می کنم اين نکتهء مهمی بود که بايد يادآوری می کردم ولی امروز متأسفانه 35 سال از 22 بهمن 1357 گذشته است. همه می دانند که چه به روز مردم ايران و کشور ايران آمده است. آنچه مهم است فرداست و چگونگی گذار از جمهوری اسلامی.

در مورد انقلاب 57 صحبت زياد شده است. البته از طرف رژيم و حاميان رژيم دروغ هم خيلی زياد گفته شده است. اميدوارم روزی بعد از اين رژيم را شاهد باشيم و در آن روز فضايی سالم بوجود آيد تا مورخين واقعی کار تاريخ نويسی را انجام بدهند. چيزی که به نظر من در مورد انقلاب 57 خيلی لازم است که در موردش فکر کنيم و بهش توجه کنيم و برای امروز و فردا از آن عبرت بگيريم اين است که انقلاب 57، خوب يا بد، نتيجهء تلاش جمعی از ما ايراني ها بود. در سال 57 ما شاهد يک ائتلاف ناپسند بين سه گروه بوديم. که البته يکی از آن سه گروه، به دو گروه ديگر نارو زد و نتيجه اش را هم ديديم. اين سه گروه: چپی ها، آخوندها  و روشنفکران دموکراسی خواه بودند.

1- چپی ها بدنبال انقلاب ضد غرب بودند. و در واقع می خواستند که پای شوروی سابق به منطقهء خاورميانه باز بشود و خوب مشخص بود که هر چند شوروی آن موقع، و الآنش هم مثل جمهوری اسلامی، داد و بيداد زيادی می کرد و می کند، ولی در نهايت از دنيای آزاد و غرب هميشه شکست می خورد و ديديم که چپی ها هم چون می دانستند قدرتی نيستند، در نهايت به جبههء آخوندها پيوستند.

2 - جناح روشنفکر دموکراسي خواه، هم کم قدرت بودند و هم تا مقدار زيادی آغشته به مذهب. به عنوان مثال، پدر من بيشتر با اين جناح بود و نه با آخوندهايی که بعداً به قدرت رسيدند. اين گروه روشنفکر هم، هر چند هدف درستی داشت و بدنبال آزادی سياسی بيشتر بود، ولی هم چون آغشته به مذهب بود و هم نيروی مردمی و سازمانی کافی نداشت، ناچارا افسارش بدست به آخوندها افتاد.

3 - و اما آخوندها، که متأسفانه، نسبت به دو گروه ديگر، قدرت و سازماندهی بسيار محکم تری داشتند، توانستند با شبکه های محکمی که داشتند دو گروه ديگر را مات خود کنند. البته اين گروه آخوندها هم خيلی يکنواخت نبودند، اما متاسفانه در رأس شان خمينی قرار گرفت که هم خبيث بود و هم سياستمدار. خمينی در اصل يک هدف داشت و آن هم دستيابی به حکومت اسلامی و از همه مهمتر به دست گرفتن حوزهء علميهء نجف. خمينی می خواست و چون صدام بهش اين اجازه را نداده بود، بعد از آمدن به ايران به هر صورتی که شده نجف و کربلا را بگيرد و در آنجا مرجع شيعيان بشود. ديديم در هواپيما هم موقع بازگشت چه گفت: چه احساسی داريد؟ گفت «هيچی»! يعنی «برای من ايران اصلاً مهم نيست و اين انقلاب که دارد اتفاق می افتد مهم نيست، اهداف ديگری در سر دارم که بعداً خواهيد فهميد. آن موقع دوباره از من همين سئوال را بپرسيد، من جواب خواهم داد». خمينی نگفت که چه هدف هايی دارد. بهر صورت متأسفانه مثل همهء مصيبت های بزرگ تاريخ، در مورد انقلاب 57 هم، قبل از وقوع، کسی به فکرش نمی رسيد که چه اتفاقی رخ خواهد داد. مطمئن باشيد اگر مردم آلمان می دانسـتند که هيتلر چه می خواهـد بر سر آلمان و بطور کلی بر سر جهان بياورد، کسی بهش در ابتدا رأی نمی داد. من فکر می کنم که آن موقع هم اگر میدانستيم، توی خيابان نمی آمديم. من خودم شرکت داشـتم ولی هدفم اين نبود. اگر می دانستم شرکت نمی کردم.

 

پرسش: اما چرا فکرش را نمی کرديم؟ و چرا خمينی توانسـت افرادی را برای رسيدن به هدفـش دور خودش جمع کند؟ ديديم که بعد از مدت کوتاهی، آنهايی که به دور خمينی آمدند، با آنهايی که قبلاً در انقلاب بودند فرق می کردند.

پاسخ: من فکر می کنم که انقلاب 57 به سه دليل اينچنين شد و موجب فساد و خرابی کشور، و نابسامانی مردم و فرهنگ ايران شد:

دليل اول اينکه جنگ سرد بين دو بلوک موجب شد که انقلاب سريع و عجولانه پيروز شود. مشخص بود که چپی ها و توده ای ها آن موقع نمی بايستی که  پيروز مي شدند. البته راست اش را بخواهيد عرضه پيروزی را هم نداشتند. ما نتيجهء حکومت شان را در شوروی و اروپای شرقی ديده ايم. حتی عرضهء ادارهء کشور خودشان را هم نداشتند، چه برسد به پيروزی بر غرب! البته من خودم تا مقدار زيادی سوسياليست هستم ولی توده ای و کمونيست بودن با سوسياليست بودن زمين تا آسمان فرق دارد. چپی های ايران که بهشان اشاره می کنم سوسياليست نبودند، توده ای بودند و به مردم و به مملکت خودشان خيانت می کردند و الان هم می بينيم که همان توده ای ها با رژيم جمهوری اسلامی هستند. به عنوان جاانداز و اصلاح طلب. چرا؟ چونکه فقط می خواهند با دنيای آزاد و فرهنگ غرب ضديت کنند. نمی دانند که اين نبرد دون کيشوتی و بيهوده است. آنچه ازش به اشتباه فرهنگ غرب و يا مثلاً دموکراسی غربی ياد می کنند، نتيجهء تحول فکری و رشد و حرکت به جلو انسان هاست. تعلق به کسی ندارد. اينها اينجا در غرب اين تحول را در خودشان داده اند و به اين درجه از تکامل رسيده اند که می دانند که مدينهء فاضلهء اسلامی و يا مدينهء فاضلهء کمونيستی و يا مدينهء فاضله مسيحی وجود ندارد. کسی هم اون بالا ننشسته که برای آب خوردن من و شما دستور العمل بنويسد. جامعه بايد بشری باشد، از مردم باشد، خود مردم تصميم بگيرند و هر کسی در زندگی خود آزاد است و البته آزادی هم نه هديه است و نه موجود، آزادی يکی از خواص طبيعی انسانها و طبيعت است.

دليل دوم نبودن سامان و قدرت در جبههء دموکراسي خواهان قبل از انقلاب بود. متأسفانه جمهوری اسلامی همه چيز را به نفع خودش تعريف کرده و در مورد جريانات قبل از انقلاب هم بسياری از مطالب را تحريف کرده اند. در آن موقع من خودم شاهد جلسات سياسی ای بودم که در آنها صحبت از اسلام و جمهوری اسلامی نبود. صحبت از آزادی های سياسی و داشتن  احزاب و دموکراسی بود. قبول دارم که اندک بودند ولی وجود داشتند. چيزی که مشکل ساز شد اين بود که اين جبهه تا مقدار زيادی مذهبی بود، مثل همين ملی مذهبی های امروز. و اين موجب شد که به دام آخوندها بيافتند. الان هم نمی دانند اگر واقعاً دموکراسی خواه هستند، بايد اعتقادات مذهبی شان را کنار بگذارند و بعد فکر و مبارزهء سياسی بکنند وگرنه مثل همانموقع در نهايت افسارشان بدست آخوندها خواهد افتاد.

دليل سوم  خباثت خمينی و آخوندهايی که بعداً از روی منفعت طلبی دور خمينی جمع شدند، بود. امثال همين دايی من: «علی خامنه ای»، «رفسنجانی» و غيره که اکثراً مثل همين علی خامنه ای قبل از انقلاب اصلاً آدم نبودند و بقولی جوهری نبودند. در اين مورد صحبت زياد است که مثلاً در مشهد علی خامنه ای وقتی در تظاهرات حضور داشت، که خطری وجود نداشت. من خودم شاهد بودم. حالا شما اگر رسانه های جمهوری اسلامی را نگاه کنيد، اين احساس بوجود می آيد که خامنه ای از خمينی هم بيشتر برای انقلاب فعاليت داشته است! تا روزی که مملکت دست اينها باشد ما حرف راست نخواهيم شنيد! در مورد خمينی خوب مشخص است که سياستمدار بود، ولی خبيث هم بود. در تاريخ خوشبختانه امثال هيتلر و خمينی کم داريم. ولی وقتی می آيند می بينيم نتيجه چه می شود.

 

پرسش: چه درسی و چه عبرتی ما برای فردا می توانيم بگيريم؟ و وضعيت امروز نسبت به ديروز آيا متفاوت است و بقول معروف راهکار چيست؟

پاسخ: بله برای امروز و برای فردا بايد از گذشته عبرت گرفت. من فکر می کنم که وضعيت امروز با ديروز بسيار متفاوت است.

اولاً که ديگر بلوک شرق وجود آنچنانی ندارد و همين پوتين هم مثل آخوندها فقط شعار می دهد و اگر تصميم قاطعی گرفته شود، هيچ غلطی نمی تواند بکند. اگر برنامه ريزی بشود بدون عجله و ترس از بلوک شرق به اجرا در خواهد آمد. البته چينی ها آن موقع نبودند. الان هستند. ولی چينی ها بدنبال پولند و همانجايی خواهند رفت که در آنجا پول و درآمد باشد.

دوماً دست مذهب رو شده و در جبههء اپوزيسيون تنها آنهايی مکان دارند و مردم و جامعه بين المللی قبول شان خواهند داشت که سکولار و يا لائيک  باشند و اعتقادات مذهبی خودشان را در مناسبات سياسی ـ مبارزاتی دخالت ندهند. در ايران هم بر خلاف حرف بسياری که هنوز فکر می کنند اکثريت مردم مسلمان و يا مذهبی هستند، مطمئن باشيد که دين بطور کلی و بخصوص اسلام رواج و طرفدار بسيار کمی دارد. بسياری از ايرانيان از روی عادت، خرافات و يا ترس ادبيات و رفتار مذهبی دارند. مردم از ترس رژيم و در نبود يک آلترناتيو و يک انگيزه مشخص بديل، ناچارند به روال معمول عمل کنند وگرنه بعد از اين رژيم خواهيم ديد که در منطقه، ما الگوی سکولاريسم و دمـوکراسی خواهيم شد.

در مورد راهکار پرسيديد. من فکر می کنم که شرايط برای طرح ريزی سرنگونی جمهوری اسلامی و يا به عبارتی «براندازی» بسيار مناسـب هستند. ولی چند مشکل هنوز سد راه وجود دارند که بايد به همت خود ما برداشته شوند. يک مشکل مهم همين اعتقاداتی است که برخی و حتی در جامعه بين المللی رايج است. برخی فکر میکنند که اين رژيم قابل تغيير است و يا می شود گورباچف وار از درون آن را درست کرد. اين نشان از نشناختن ماهيت رژيم را می دهد. خود خامنه ای همين چند روز پيش دوباره و چند باره گفت که: «تاکتيک ها می توانند تغيير کنند ولی اصول بايد بمانند». ما با اصول اين رژيم مشکل داريم و اين اصول رژيم آخوندی هستند که سرچشمهء همهء بدبختی های ايران و ايرانی شده اند. اينها نمی توانند از اصول شان عقب نشينی کنند، تاکتيک وقت کشی و حيله ورزی را بکار می برند، ولی تا آخرين قطره خون شان بر روی اصول شان خواهند ماند. ما بايد فکری اساسی بکنيم و به انتظار واهی ننشينيم. راهکار هست، ما در انجمن [انجمن رهائی جوانان ايران] سعی کرديم همواره راهکار ارائه بدهيم. کافی است که ديگران هم اراده به مبارزه کردن بکنند و گوش شنوا داشته باشند. وگرنه که بخودی خود رژيم از بين نمی رود، کسی هم دل اش برای ما نسوخته و نخواهد سوخت.

صحبت ام را با دو مثل بسيار زيبا و درست ايرانی تمام می کنم که می گويد: «از ماست که بر ماست» و «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من».

اين گفتگو برای انجمن رهائی جوانان ايران انجام شده است

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه