خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

فرهنگی کاران امنیتی

فرج سرکوهی

دوشنبه 4 فروردين ماه 1392 ـ 24 ماه مارس  2014

پيشگفتار

اين مقاله، بر اساس برخی شاخص های عینی، «نوع» یا «تیپ» ی را معرفی می کند که در یکی دو دههء اخیر در جمهوری اسلامی پدید آمده است. این تیپ، یا نوع را، تا یافتن نامی مناسب تر، «فرهنگی کاران امنیتی» می نامم و مرادم ماهیت، کارکرد و شیوه های عملکرد این تیپ است و نه عضویت احتمالی این یا آن فرد تیپ در نهادهای امنیتی.

معرفی هر نوع یا تیپ اجتماعی جدید نیازمند ارائهء نمونه های عینی آن تیپ است. نمونه عینی به درک الگوی انتزاعی کمک می کند. برای معرفی الگو و شاخصه های تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» و به دست دادن زمینه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیدائی این تیپ، بخش اول اين نوشته، با عنوان «منبرهای انحصاری به خون آلوده»، تعریف، زمینه های پیدائی و شاخصه های تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» را به دست می دهد و بخش دوم را، با عنوان «وقتی دروغ، تاريخ استفراغ می کند»، به بررسی نمونه ای از این تیپ اختصاص داده ام و [در اين راستا] «ردیه» ای را، با عنوان «فدائیان جهل، ای کاش امیز پرویز پویان خاطرات کاسترو را خوانده بود»، نوشتهء آقای رضا خجسته رحیمی در شمارهء 12 مجلهء «اندیشهء پویا»، نه به دلیل ارزش های آن، که چون نمونه ای عینی برای معرفی تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» در «رسانه ها» برگزیده ام.(*)

مجلهء مهرنامه، که خود را «راست مدرن» تعریف می کند، بیش از هر رسانه ای در ایران این تیپ را نمایندگی می کند و به همین دلیل شاخص های این تیپ را از مهرنامه استخراج کرده ام. دوستی به لطف و مهربانی 32 شمارهء تاکنون منتشر شدهء مجلهء «مهرنامه» را به من وام داد. بازخوانی 32 شمارهء مجله ای به تقریب 200 صفحه ای، زمان برد اما، برای استخراج شاخص ها، لازم بود.از این دوست متشکرم.

بخش هائی از این متن در بارهء نظریه های فدائیان نخستین، به گذشته برمی گردد اما هدف نه بحث در درستی یا نادرستی این نظریه ها و نه تحلیل تاریخ گذشته، که تحلیل نوعی از روزنامه نویسی در «اکنون» جامعهء ما و معرفی تیپی است که در دو دههء اخیر پدیده آمده و تکثیر می شود.

در بستر این بحث پرسشی نیز در بارهء دلایل سرمایه گذاری هنگفت جمهوری اسلامی در چپ ستیزی مطرح است.

 

بخش اول: منبرهای انحصاری به خون آلوده

پیش از متن، اشاره به دو حاشیه: «واکنش برخی اصلاح طبان مذهبی» و «پرسشی دربارهء همکاران این نشریات» لازم است:

1. تا کنون فرهنگ مستقل، روشنفکری و چپ ایران آماج ستیز مهرنامه بودند اما این مجله در تازه ترین شمارهء خود، با همان شیوهء برخورد امنیتی با فرهنگ، به اصلاح طلبان مذهبی نیز حمله کرد و اعتراض کسانی از این گرایش را برانگیخت که تاکنون با این نشریه همکاری کرده و بر برخورد امنیتی آن با فرهنگ غیرحکومتی، روشنفکران مستقل و چپ چشم بسته بودند. واکنشی گرچه دیرهنگام اما لازم.

بیرون از گروه ِ دیرآمدگان، متفکر مسلمان و سلیم النفسی چون آقای محمد مجتهد شبستری نیز در متنی با عنوان «این بازی سیاسی را رها کنید» از «سیاسی کردن ناشیانه، گنجاندن مصنوعی و غیر واقعی این فرد یا آن فرد تحت این عنوان یا آن عنوان، طرح پرسش های کاملاً غیر شفاف ولی جهت دار در پاره ای از گفتگوها و کشاندن پاسخ دهنده به موضع گیری علیه این یا آن فرد و سخن گفتن های بی مبنا» در مجلهء «مهرنامه» انتقاد کرد.

یادداشتی دیگر با عنوان «سخنی تلخ با روزنامه نگاران نیمه حرفه ای» در «سایت جرس» با اشاره به شباهت های آقایان محمد قوچانی و بابک زنجانی نوشت: «هر دو امنیتی نیستند اما از رانت امنیتی ها برخودار می شوند؛ هر دو در فضای سرشار از رانت و سانسور و تقلب می توانند مشهور شوند و کار کنند و به جایی برسند».

2. روشنفکران، نویسندگان، هنرمندان، متفکران، روزنامه نویسان و اهل تحقیق ایران در غیبت نشریات مستقل چاره ای جز آن ندارند که آثار خود را در نشریه های موجود جناحی و غیرجناحی منتشر کنند؛ ناگزیری ِ برآمده از این موقعیت را همگان درک می کنند.

اما مجله های مهرنامه و اندیشهء پویا، که مدعی تفکر، هنر و ادبیات اند، در هر شمارهء خود بهمنی از اطلاعات نادرست، جعل، تحریف، دروغ و ضد اطلاعات را به عنوان داده ها و اطلاعات مستند بر خوانندگان خود آوار و، با توهین به شعور همکاران و خوانندگان خود، آنان را تحقیر و به حریم اخلاقی و حرفه ای همکاران خود تجاوز می کنند.

آيا همکاری کسانی که برای خود، کار، کارنامه، و حرفهء خود حرمت قائل اند با رسانه هائی که شیوه های امنیتی برخورد با فرهنگ در آن ها نهادینه است، تحمل تجاوز به حریم اخلاق حرفه ای نیست؟؛ حتا اگر این همکاران با این نشریات همفکر بوده باشند؟

این رسانه ها در یکی از آخرین شماره های خود جمله ای را به نقل از هوشنگ ابتهاج، سایه، با حروف درشت روی جلد چاپ کرده و پس از رو به رو شدن با اعتراض ها، در شمارهء بعد با حروف ریز و در صفحه های داخلی و جائی که کم تر کسی می بیند توضیح دادند که آن جمله «گفتهء سایه نبود». یعنی «نهضت دروغ بافی ادامه دارد».

 

نماز میت بر زندگان تک گو

برگردان فارسی کتاب «در بارهء ادبیات» ژان پل سارتر با ترجمه ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی در دههء چهل منتشر شد. این کتاب را به روزگار تحصیل در دبیرستان خواندم و از مباحث نظری آن، در حد توان ذهنی خود در آن سن و سال، بسیار آموختم و از جمله از داستانی که سارتر روایت کرده و من آن را به دلیل دسترسی نداشتن به کتاب از حافظه بازگو می کنم.

سارتر حکایت می کند که در بحث های فکری و سیاسی فرانسه، در آستانهء جنگ جهانی دوم، نویسنده ای نیز بود که در دفاع از افکار فاشیستی می نوشت. جدال فکری بین این نویسنده و مخالفان فاشیزم از بحث های مطرح در جامعهء فرانسه آن روزگار بود و مخاطبان بسیاری را جلب کرده بود.

به روایت سارتر، پاسخ هایی که دو سوی این جدال فکری در نقد هم می نوشتند، بستری مناسب بود برای غنای فکری هر دو سو. توان استدلال آوری، ذهنیت، نثر و زبان نویسندهء هوادار فاشیزم نیز در این جدال فکری، ارتقاء می یافت. چندی بعد ارتش آلمان نازی فرانسه را اشغال کرد و فضای بحث آزاد در حکومت ویشی نابود شد. نشریات مستقل توقیف شدند، روشنفکران مستقل زندانی شدند، به قتل رسیدند، به نهضت مقاومت پیوستند، زیرزمینی، منزوی یا تبعید شدند و هیچ فضائی نماند تا کسی به نوشته های آن نویسندهء هوادار فاشیزم، که هنوز می نوشت، پاسخ دهد. گفت و گو به تک گوئی تقلیل یافت. به روایت سارتر، غنای محتوائی، نثر، ساختار و زبان نوشته های آن نویسنده به تدریج رو به زوال نهاد. نوشته های او به تدریج به تکرار ملال آور مفاهیم کلیشه ای تقلیل یافت و مخاطبان او نیز کاهش یافتند. او که نمی توانست تک گوئی بر منبرهای انحصاری را به حساب حقانیت آراء خود گذاشته و مرگ فکری و حرفه ای خود را نظاره کند، خود را کشت.

جمهوری اسلامی فاشیزم هیتلری نیست اما حکومتی است که گرایش های سیاسی و فرهنگی «غیرخودی» را سانسور و حذف کرده است. ما سارتر نداریم اما داریم کسانی را که از تک گوئی در میدان های بی رقیب نان می خورند؛ موقعیت خود را در رسانه ها نه مدیون سواد و شایستگی های حرفه ای، که مدیون سرکوب و حذف دیگران هستند، سکوت برآمده از خفقان را به حقانیت خود تعبیر می کنند، از امتیاز و رانت امنیتی حذف منتقدان و مخالفان بهره می گیرند و، چون آخرین نوشتهء سردبیر «مهرنامه»، به توجیه سانسور برخاسته، نقش دلال استبداد را بازی کرده، و همگان را به پذیرش سانسور و همکاری با حکومت استبدادی دعوت می کنند.

 

شاخص ها و شاخصه ها

در بخش اول این مقاله نوشتم که «مرادم از رسانه های فرهنگی کاران امنیتی، ماهیت، کارکرد و شیوه های عملکرد این تیپ است و نه عضویت احتمالی این یا آن فرد تیپ در نهادهای امنیتی».

رسانه های «فرهنگی کاران امنیتی» با شماری شاخص ها از رسانه های امنیتی، حکومتی، جناحی و مستقل متمایز می شوند. این شاخص ها را گاه در دیگر رسانه ها نیز می توان دید اما چنان که پیش از این نوشتم این شاخص ها در این گونه رسانه ها نهادینه شده و مولفه ای از هویت آن ها است.

 

1. دوگانه سازی خیر مطلق ـ شر مطلق

در کارخانهء دوگانه سازی خیر ـ شر، دیوـ فرشته، شیطان ـ خدای ِ روزنامهء کیهان، مجله مهرنامه و اندیشهء پویا، نقش شر مطلق، و شیطان و دیو به روشنفکران مستقل، چپ ها، لیبرال ها، سکولارها و هر کس که نظامی جز ولایت فقیه را آرزو کند، تحمیل می شود.

در مقابل شر مطلق، که «حذف باید گردد»، خیر مطلق می درخشد.

در روزنامهء کیهان، ذوب شدگان در ولایت «آقا» به ایفای نقش خیر مطلق مفتخراند.

در مهرنامه و اندیشهء پویا، هواداران اقتصاد بازار آزاد سرمایه داری رانتی در چارچوب ولایت فقیه، متخصصانی که در «اتاق های فکری» حکومت خدمت می کنند، نویسندگانی که به سود ائتلاف رفسنجانی ـ روحانی، فعالیت سیاسی ـ تبلیغاتی می کنند، هالهء مقدس خیر مطلق را بر گرد سر دارند.

 

2. نگاه ائدیولوژیک و مکتبی

جزم گرائی از شاخص های نگاه ائدیولوژیک است و مهرنامه و اندیشهء پویا بر چند جزم مطلق شکل گرفته اند از جمله:

ــ ساختار مبتنی بر ولایت فقیه ابدی و تنها نظام متناسب با جامعهء ایرانی است،

ـ تنها راه اصلاح جمهوری اسلامی، اصلاح از درون نظام با برنامهء سرمایه داری اقتصاد رانتی آزاد بازار در چارچوب ولایت فقیه است،

ـ هم سوسیالیزم و هم «اقتصاد اجتماعی بازار»، یعنی نظام اقتصادی ـ اجتماعی کشورهائی چون آلمان، سوئد، دانمارک و...روشنفکری، چپ گرائی و همان شر مطلق است.

 

3. قربانی کردن معیارهای حرفه ای

گردش ناجانبدارانهء اطلاعات و خبرها، و انتقال افکار و آراء گوناگون، از کارکردهای اصلی رسانه ها است. این کارکردها در رسانه های فرهنگی کاران امنیتی در پای جانبداری سیاسی قربانی می شود. فرهنگی کاران امنیتی، به گونه ای هدفمند، نظام مند و نهادینه شده، واقعیت ها را به سود پیام های سیاسی خود تحریف می کنند.

 

4. روشنفکر ستیزی

تلاش برای حذف تفکر پرسنده ای که در جزم های حکومتی تردید می کند، کوشش برای منزوی کردن تفکر انتقادی و سرکوب هر کس که به استقلال حرفه ای، فکری و سیاسی خود پای بند است.

 

5. تخریب میراث روشنفکری مستقل.

انتقاد از گذشته و نقد کارنامه، چهره ها و نهادهای روشنفکران مستقل و چپ ایران ضرورتی است مبرم برای فرارفتن از دامچاله ای که در آن گرفتار آمده ایم؛ چرا که این موقعیت تنها برساختهء حکومت نیست و خطاهای معرفتی و عملی ما نیز در برساختن آن نقش داشته اند. انتقال درس ها و دستاوردها به نسل های بعدی از هدف های نقد جدی است.

اما مهرنامه، و کپی های آن، نقد گذشتهء روشنفکری مستقل و چپ را با شیوه های امنیتی و دروغ، ضد اطلاعات، کلی گوئی، تحریف، قصه نویسی، حکم های بی دلیل و... به ستیز و سرکوب و به ابزاری برای حذف منتقدان و مخالفان حکومت بدل می کنند

 

6. تبلیغِ گفتمان های غیرانتقادی

ما فاتح شدیم و شما مغلوب. شکست خوردگان نه فقط پیروزی فاتحان که حقانیت آنان و بر باطل بودن خود را نیز باید بپذیرند. جمهوری اسلامی ازلی نیست اما ابدی است و می ماند و تنها در جزئیات و تنها به دست دولتمردان جمهوری اسلامی تغییر می کند. هر تلاش فکری برای نقد مکتب مسلط و هر تلاش عملی برای تغییر چارچوب های سیاسی و فکری حاکم تلاشی است نادرست و ایده آلیستی، روشنفکرانه، چپ گرایانه و برخاسته از شر مطلق.

 

7. چپ ستیزی

این رسانه ها صفحه های مجله را به دادگاه و میز دادستانی و متن را به کیفرخواست دادگاه انقلاب بدل کرده اند.

 

8. زبان روائی ـ تصویری ِ گزارش نویسی ِ عامه پسند

این گونه رسانه ها مباحث نظری را در قالب روایت های سرگرم کننده مطرح کرده و برای اثبات حکم های خود، به جای استدلال و داده ها، از تصویرهائی بهره می گیرند که بر اطلاعات مخدوش بنا شده اند. متنی را که با زبان استدلالی سخن می گوید و برای حکم های خود دلیل و برهان می آورد می توان نقد کرد. سرمقاله نویس مهرنامه آراء سیاسی و نظری خود را در پوشش حکم های کلی بی دلیل، توصیف و تشبیه، قصه و حکایت، غلو و استعاره، اطلاعات مخدوش شده، دروغ و تحریف و تصویرهای نامرتبط بسته بندی می کند تا از نقد گریخته و راه را بر بررسی حکم های خود ببندد.

 

9. شیرین نویسی (به سیاق شیرین نوازی)

طرح مباحث سیاسی و نظری پیچیده در زبان گزارشی، روایت، قصه و تصویر، به ویژه آن گاه که متن با ساده ترین سطح دانش و فرهنگ هماهنگ شود، برداشت کاذب فهم را در خواننده آسان گیر تولید می کند اما راه به فهم واقعی نمی برد.

 

10. سرمقاله های روایتی

سرمقاله فضائی است برای بیان تحلیلی یک یا چند نظر بر مبنای داده های مستند و برهان ها با زبانی استدلالی. اغلب سرمقاله های آقای حسین شریعتمداری در روزنامهء کیهان و سرمقاله های سردییران و دبیران مهرنامه و اندیشه پویا، بر دروغ، اطلاعات مخدوش و ضداطلاعات بنا می شوند با این تفاوت که سرمقاله های آقای شریعتمداری زبانی درست، بافتی منسجم و زبانی تبلیغاتی ـ استدلالی دارند و سرمقاله های دو مجلهء مهرنامه و اندیشهء پویا در ساختی نامنسجم و با بافت و زبان روائی ـ تبلیغاتی پاورقی های عامه پسند نوشته شده و به جای اطلاعات، استدلال و تحلیل بر تصویر های ساده متکی هستند.

 

11. خودداری از انتشار پاسخ ها

مهرنامه و کپی های آن، به این و آن گرایش یا شخص حمله می کنند اما با منتشر نکردن پاسخ ها نه فقط حق دفاع را از متهم می گیرند که حق آگاه شدن را از خوانندگان خود نیز سلب می کنند.

 

12. به کارگرفتن تکنیک های جنگ روانی و اطلاعاتی از جمله انتشار روشمند و نهادینه شدهء دروغ، ضد اطلاعات و جعل، تغذیه جامعه با داده های مخدوش.

 

13. تحریف تاریخ.

 

14. هدف های ثابت

روشنفکران مستقل، چهره های محبوب ملی گرا، چپ، سکولار و لیبرال، برخی چهره های اصلاح طلب مذهبی، احمد شاملو، مجله آدینه و سردبیر آن فرج سرکوهی و...، از هدف ثابت حملهء مجله های مهرنامه و اندیشهء پویا بوده و با بهمنی از جنس دروغ و جعل بمباران می شوند.

پرداختن به این موارد مقاله را طولانی می کند اما به مثل منتقدی دور افتاده از فضا را دعوت می کنند تا هر از چند شماره به احمد شاملو دشنام دهد، به یک توده ای سابق و به یک چپ سابق جوان تر فضا می دهند تا هر از چند شماره تاریخ چپ را به سود جمهوری اسلامی تحریف کنند، طراحی را که به دلیل انتشار طرح کس دیگر به نام خود از آدینه اخراج شد و ماجرای تقلب او را با پوزش خواهی آدینه در مجله منتشر کردم، وادار می کنند که به سردبیر آدینه فحاشی کند و..

 

جرم های نابخشودنی در کیفرخواست های مهرنامه

بخش «خبرهای ویژه» و «نیمهء پنهان» روزنامهء کیهان و اغلب نوشته های سردبیران و دبیران مهرنامه و اندیشهء پویا علیه روشنفکران و چپ ــ شر مطلق ـ نه متن فرهنگی نقدپذیر، که کیفرخواست هائی هستند که جرائم روشنفکران و چپ را با حکم های کلی و بی دلیل ردیف و هدف حمله را برای کارد به دستان نشانه گذاری می کنند.

برای نشان دادن نادرستی اتهاماتی که، بی دلیل و برهان، در کیفرخواست های مهرنامه ردیف شده اند، جمله های سرمقاله نویس و اشاره ای کوتاه کافی است.

1. غرب ستیزی: «سنگ بنای غرب ستیزی را در تاریخ معاصر ایران روشنفکران چپ و حزب توده نهادند».

روحانیت شیعه، از شیخ فصل الله نوری، که پیش از تولد حزب توده عمر خود را به سردبیر مهرنامه داد، تا آیت الله خمینی و آقای علی خامنه ای البته و صد البته غرب ستیز نبوده اند.

2. پوپولیزم: «بنیان گذاران پوپولیزم روشنفکران اند»؛ «روشنفکران چپ در جهان پوپولیست های حرفه ای اند».

امتیاز کشف «پوپولیزم حرفه ای و غیرحرفه ای» به سردبیر مهرنامه تعلق دارد.

اغلب مکاتب جامعه شناسی «روشنفکر ستیزی» را از مؤلفه های پوپولیزم می دانند اما مهرنامه کشف می کند که روشنفکران (آن هم همهء روشنفکران در همهء جهان) پوپولیست اند.

حکم در بارهء «همهء روشنفکران جهان» چه می تواند باشد جز شجاعت برآمده از نادانی و بی سوادی؟

3. دشمنی با دموکراسی: «دموکراسی با ایدئولوژی های روشنفکری قابل جمع نیست».

و صد البته با ولایت فقیه، با رانت خواران نفتی و آقایان خامنه ای، روحانی، رفسنجانی و سعید امامی و... با جمهوری اسلامی «قابل جمع است».

کشف کنید چه کسی چهار عمل اصلی بلد نیست و یک «سبد کالا» جایزهء کسی است که «ایدئولوژی روشنفکری» را معنا کند.

4. توتالیتریسم: «توتالیتریسم در طول تاریخ برای خود تثلیثی ساخته است که پدر آن توده مردم، پسر آن دیکتاتور و روح القدس آن روشنفکران» اند.

برای این حکم هیچ دلیل ارائه نمی شود. سرمقاله نویس مهرنامه روشنفکران مستقل را با کسانی یکی می گیرد که توانائی های فکری و ذهنی خود را به قدرت و ثروت می فروشند و با مشاطه گری چهرهء استبداد به سود کسانی چون هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای قلم فرسائی می کنند.

5.  طرفداری از عدالت اجتماعی: «روشنفکران در گوش ملت و دولت سرود سوسیالیزم می خوانند»؛ «در جاانداختن توهمی به نام عدالت اجتماعی نقش اصلی داشتند»؛ و «اعدام باید گردد»

6. مرجع گرائی: «سنت چپ، خواهان مرجع و پدرخوانده است. این چپ نه ذره ای فرانکفورتی ها را درک کرده و نه به خودش اجازه داد آرنت و برلین و ارون را هم بشناسد».

آيا «تمامی» یک جنبش را می توان «خواهان مرجع و پدرخوانده » توصیف کرد و آن هم بی حتا یک نمونه؟

ردیف کردن نام های مشهور برای مرعوب کردن خواننده و القای باسواد بودن نویسنده، از شگردهای سردبیر مهرنامه است اما شناخت اندکی از نام های ردیف شده، مشت بی سوادی «سردبیر» را باز می کند.

در همین نمونه، معلوم نیست که چرا یک متفکر مشهور به راست، یک متفکر لیبرال و یک متفکر چپ کنار هم آمده اند و معلوم نیست چرا همهء «فرانکفورتی ها» را، که چندین نحله بودند، یک مجموعهء واحد فرض کرده است و چه دلیلی در دست است که هیچ کس در چپ ایران این ها را نخوانده. سرمقاله نویس البته همه این ها را خوانده و فهمیده است.

نوشته های هرکس حد سواد و دانش او را نیز نشان می دهد. نوشته های سردبیر مهرنامه از دانستن زبانی جز فارسی، در حد فهم متن های نظری، حکایت نمی کنند. دانش محدود به چند ترجمه در بارهء این و آن متفکر نیز برای بحث های نظری کافی نیست.

7. شباهت به قذافی: «قذافی روشنفکری سترگ بود».

وقتی روشنفکران به ایفای نقش شیطان مجبور شوند سرهنگ قذافی، که خود را «مسلمان و جانشین خلفای شیعهء فاطمی» معرفی می کرد، لقب «روشنفکر سترگ» می گیرد.

8. بیماری مزمن اسطوره خوانی: «روشنفکران دوست ندارند تاریخ را از نگاهی غیراسطوره ای بخوانند».

دریغ از ذکر یک نمونه. ملانصرالدین گفت: تعداد ستاره های آسمان مساوی است با شمار موهای خر من. هر که قبول ندارد شروع کند به شمردن هر دو.

9. ایده آلیزم: «از مارکسیزم البته یک میراث برجای ماند و آن ایده آلیزم روشنفکرانه و توهم توطئه است».

این هم از کشف هندسهء دو بعدی ایده آلیزم و توهم توطئه و نمونه ای از جمله های بی معنا و بی ربط که برای شگفت زده کردن خوانندهء کم سواد آسان گیر می نویسند تا خواننده از همه دانی سرمقاله نویس انگشت به دهان شود.

10. انتقام جوئی: «سوسیالیزم صورت سازمان یافتهء انتقام روشنفکران از جامعهء طبیعی است».

هر که برای تحقق عدالت اجتماعی تلاش کند، تمامی حزب های چپ، کمونیست، سوسیال دموکرات و تمامی اتحادیهء کارگری و کارمندی جهان هدفی جز آن ندارند که «از جامعهء طبیعی انتقام» بگیرند.

سرمقاله نویس مهرنامه «برتری زور» را «جامعهء طبیعی» می خواند تا سرمایه داری نئولیبرال نفتی رانت خوار جمهوری اسلامی را که بر زور برهنهء سرمایه و سرکوب متکی است، به عنوان «جامعهء طبیعی» قالب کند.

11 و 12 و 13. ایدئولوژی سازی و ... : «روشنفکران از علوم انسانی ایدئولوژی ساختند، مدرنیته را از یک موقعیت تاریخی به موقعیت ادبی بشر تبدیل کردند. سنت را منکوب ساختند».

و باز هم یک «سبد کالا» جایزهء کسی که «موقعیت تاریخی را به موقعیت ادبی تبدیل کند».

14 ـ تخصص گریزی: «روشنفکران بدون دانش و تخصص در بارهء همهء علوم انسانی سخنرانی و تکلیف سیاست و اقتصاد را روشن کرده اند».

مهرنامه مدعی تخصص گرائی است و حتا ژان پل سارتر، برندهء جایزه ادبی نوبل و یکی از بزرگ ترین فیلسوفان قرن بیستم را سرزنش می کند چرا که بدون تخصص «در فلسفهء سیاست، ادبیات، تاریخ اظهار نظر می کرد»

سردبیر مهرنامه و سه یا چهار چهره که به عنوان چپ های سابق به راه راست هدایت شده، پای ثابت چپ ستیزی مهرنامه و اندیشه پویا هستند، در بارهء همه چیز و همه کس، از فیزیک، ریاضی و جغرافیا گرفته تا جامعه شناسی، اقتصاد، فلسفه، روان شناسی، تاریخ، نقاشی، شعر و داستان بلبل زبانی می کنند، حکم های مطلق کلی جهانشمول صادر می کنند و صد البته تحصص نزد مهرنامه و همکاران آن است و بس.

15 ـ برگزیدن احمد فردید: «چپ های ایران به جای خلیل ملکی احمد فردید را برگزیدند». گرایش چپ ایران به احمد فردید؟

دستکم خود مهرنامه، بارها و بارها، نوشته است که چه کسانی پیش از انقلاب و چه کسانی پس از انقلاب فردید را «برگزیده بودند» و در این فهرست که در آن از دکتر داوری پیش از انقلاب تا کارد به دستان وزارت اطلاعات پس از انقلاب می درخشند، نام حتا یک چپ نیست.

16 ـ ضدیت با نهادهای سنتی: «روشنفکران با مفاهیمی اتوپیائی از عشق و زندگی و اخلاق هنر و ادبیاتی ساخته اند ضد نهادهای سنتی».

ضدیت با نهادهای سنتی؟ اعدام باید گردد.

17 ـ تشویق به دولت ستیزی: «شکاف دولت و ملت را عمیق کرده اند»

کشفیات سردبیر همچنان ادامه دارد و، به گفتهء فروغ در شعر «ای مرز پرگهر»، «موهبتی است زیستن، آن هم/ جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت می زنی/ از آن/ بوق نبوغ نابغه ای تازه سال می آید».

 

ظهور و سقوط همزمان این آقایان

جمهوری اسلامی با سرکوب مخالفان خود در عرصهء سیاست پیروز شد اما در عرصه تولید فرهنگی شکست خورد. آلترناتیوهای سیاسی نابود شدند اما آلترناتیوهای فرهنگی، که فرهنگ حکومتی را به چالش می طلبند، برجای ماندند.

با شکست مکتب حکومتی در عرصه های نظری و فرهنگی در همان دهه های شصت و هفتاد، گرایش اصلاح طلبان مذهبی از یک سو و گرایش های چپ، دموکرات، لیبرال و سکولار غیرحکومتی از دیگر سو، به آلترناتیوهای فکری و فرهنگی جامعه بدل شدند.

از نیمهء دوم دههء شصت تا نیمهء اول دههء هفتاد، مجله هائی چون «کیان» و چند نشریه دیگر در سوئی، و مجله آدینه و یکی دو نشریه دیگر، در دیگر سو، قطب بندی اصلاح طلبان مذهبی و دیگراندیشان غیرحکومتی را در عرصهء رسانه های مکتوب بیان می کردند.

«حلقهء کیان» مفاهیمی تازه را در چارچوب برداشت نو از اسلام و حکومت اسلامی مطرح می کرد اما هژمونی فکری، ادبی و هنری فرهنگ در اختیار گرایش های غیرحکومتی بود که با محدودیت بسیار در یکی دو نشریه چون آدینه، در جمع مشورتی کانون نویسندگان، در نشر کتاب، در ژانرهای ادبی و هنری و در محافل به شدت محدود شده، حضور خلاق داشتند.

جمهوری اسلامی حضور محدود دگراندیشان را در عرصهء فرهنگ برنتابید و کوشید تا با سرکوب خشن، زندان، شکنجه، قتل های موسوم به زنجیره ای، سانسور، توقیف نشریات مستقل و تبعید، گرایش های فرهنگی «غیرخودی» و مستقل را از صحنه حذف و میدانی بی رقیب برای تک گوئی فرهنگی خودی ها تولید کند.

سهم مهمی از بازار تک گوئی در رسانه ها به کارگزاران شبکه قدرت اقتصادی ـ سیاسی رفسنجانی رسید که از امکانات مالی فراوان برخوردارند.

بخش فرهنگی وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه و اطلاعات دفتر رهبری نیز بی کار ننشستد و با تهدید و بازداشت و یا تطمیع و پاداش «شیوه های امنیتی برخورد با فرهنگ» را، و نه لزوماً اعضای خود را، به فضای فرهنگ و نشر و رسانه ها «ترزیق» کردند.

بر بستر شیوه های برآمده از برخورد امنیتی با فرهنگ است که رسانه های «فرهنگی کاران امنیتی» پدید آمدند.

مخاطبانی تازه و برخاسته از نسل های نو نیز به صحنه آمدند. نسل ما و نسل های پیش از ما، آزادی انقلاب را به استبداد ولایت فقیه باخته بودند و جمهوری اسلامی را نظامی تحمیلی تلقی می کردند اما جمهوری اسلامی برای نسل هائی که در این نظام چشم عقل به جهان بازکرده، به مدرسه و دانشگاه رفته اند، واقعیتی از پیشی است.

این نسل ها تجربه ای جز جمهوری اسلامی و راهی جز کنار آمدن با واقعیت نداشتند. لایه هائی از این نسل ها به مخاطبان رسانه های تک صدائی بدل شدند.

مجلهء «کیان» رسانه بخشی از اصطلاح طلبان مذهبی و مجله آدینه مستقل بود اما هر دو، هرچند در دو سمت و سوی متفاوت، بر موجی هائی می رفتند که در نیازهای واقعی لایه هائی از جامعه ریشه داشت و همان لایه ها خوانندگان اصلی این رسانه ها و پایگاه اجتماعی آن ها بودند.

کیان و آدینه، به رغم سمت و سوی متفاوت فکری و سیاسی، می کوشیدند تا به پرسش هائی پاسخ دهند و گفتمان هائی را مطرح کنند که از متن فرهنگ و ذهنیت لایه هائی از جامعه برخاسته بود.

هویت کیان و آدینه بر محتوای خود، بر سخنی که می گفتند، و بر مخاطبان آن ها استوار بود. کیان و آدینه توقیف شدند اما نقش خود بر جای نهادند.

مهرنامه و کپی های آن نه استوار بر نیاز این لایه یا آن لایهء جامعه، که بر نیاز لایه هائی از ثروت و قدرت در حکومت و برنامه ریزی های «متخصصان نشسته در اتاق های فکری» به میدان آمده اند و به گفتهء خود از «راست مدرن»، «سرمایه داری بازار آزاد»، «قانون اساسی اسلامی» و «ولایت فقیه» حمایت می کنند.

سخن اصلی این رسانه ها، که در هر شماره مکرر می شود، مشروعیت قدرت مستقر در ایران، توجیه سانسور و حذف دیگراندیشان، دفاع از سرمایه داری بازار آزاد، چپ و روشنفکرستیزی و مقابله با تفکر انتقادی است و این سخنان چندان تکراری و نخ نما شده هستند که نمی توانند به درون مایه ای کارساز برای رسانه ای موج ساز بدل شوند.

مهرنامه و کپی های آن نیازهای لایه های قدرت و ثروت را بیان می کنند. این لایه ها هزینهء انتشار این نشریات را تأمین می کنند اما [خودشان] نشریه نمی خوانند. این گونه رسانه ها مجبورند تا خوانندگان خود را از لایه هائی از جامعه برگزینند که نشریه می خوانند. تضاد محتوا و مخاطبان، این رسانه ها را به تناقض دچار می کنند.

مهرنامه و کپی های آن می کوشند تا این تناقض و نداشتن پایگاه اجتماعی را با کین توزی و ستیز با دیگران جبران کنند، پس به جای طرح نظریه های خود به افکار و کسانی حمله می کنند که در میان خوانندگان نشریات در ایران مطرح اند.

اما هدف های حمله، سرکوب و حذف شده، و امکان گفت و گو و پاسخ گوئی ندارند و چنین است که مهرنامه و کپی های آن به تک گویان منبرهای انحصاری بدل می شوند. در بیش از 200 صفحهء رنگی بر کاغذ گلاسهء اعلا منتشر می شوند اما همزمان با ظهور خود سقوط کرده و درگذشته اند.

 

برخورد امنیتی با ماسک جناحی

رسانه های جمهوری اسلامی را در بحث کنونی به چهار گروه رسانه های حکومتی، جناحی، امنیتی و «فرهنگی کاران امنیتی» تقسیم می کنم.

برخی رسانه ها چون روزنامهء «ایران» خود را «ارگان دولت» می خوانند و برخی چون «خبرگزاری فارس» به وابستگی خود به «اطلاعات سپاه»، که نهادی امنیتی است، اذغان می کنند. اولی را «رسانه دولتی» و دومی را «رسانه امنیتی» می توان خواند. تعریف «رسانهء جناحی» نیز روشن است. مجله های «کیان» و «زنان» و «روزنامهء جامعه» نمونه های موفق «رسانه های جناحی» بودند.

روزنامهء «رسالت» و «جمهوری اسلامی» را از نمونه های رسانه های جناح راست محافظه کار، روزنامهء «شرق» و «اعتماد» را از نمونه های رسانه های جناح هوادار اقتصاد سرمایه داری بازار آزاد و روزنامهء «اطلاعات» را روزنامه ای متمایل به کارگزاران میانه رو ارزیابی می توان کرد.

جانبداری مستقیم و ناشیانه، تاثیر و نفوذ رسانه را کاهش می دهد. رسانه های موفق از جانبداری مستقیم پرهیز کرده و با اعمال معیارهای حرفه ای جانبداری خود را می پوشانند اما جانبداری روزنامه های جمهوری اسلامی، شرق، اعتماد و اطلاعات چندان مستقیم و غیرحرفه ای است که واکنش منفی مخاطبان و مقاومت آنان را در برابر پیام های جانبدارانه بر می انگیزد.

برخورد امنیتی با فرهنگ و نگاه ایدئولوژیک و سرکوب گرانه در روزنامهء «کیهان» و مجله های «مهرنامه» و «اندیشه پویا» نهادینه [شده] و مؤلفه ای از هویت آنان است و این ویژگی آن ها را از رسانه های جناحی و حکومتی متمایز می کند؛ هرچند روزنامهء کیهان از محافظه کاران ذوب شده در ولایت فقیه و دو مجلهء مهرنامه و اندیشه پویا، در چارچوب لیبرالیسمی مثله و بریده شده به قد و قامت «نظام مقدس»، از شبکهء قدرت اقتصادی ـ سیاسی ائتلاف رفسنجانی ـ روحانی و اقتصاد سرمایه داری بازار آزاد حمایت می کند.

 

 

مهرنامه و جامعه، حرفه و حذف

 

سرکوب فیزیکی و حذف منتقد و مخالف از کارکردهای اصلی نهادهای امنیتی ایران است.

برخی دست اندرکاران رسانه های فرهنگی کاران امنیتی عضو نهادهای امنیتی نیستند اما این رسانه ها نقش و کارکرد دستگاه های سرکوب ایدئولوژیک را ایفاء، قربانیان زبان بریده و لب دوخته استبداد را با شیوه های امنیتی بمباران و فضا را برای حذف فیزیکی منتقدان و مخالفان آماده و هدف را برای کارد به دست های سلاخ نشانه گذاری می کنند.

عملکرد این شاخص را می توان در تفاوت برخورد این گونه رسانه ها با رسانه های جناحی دید.

به دورانی که به زندان بودم مجله های «کیان» و «ایران فردا» در حد امکان تنگ زمانه، از من یاد می کردند. ایران فردا، به سردبیری عزت الله سحابی ملی ـ مذهبی، کوشید تا متن 134 نویسندهء عضو کانون نویسندگان را منتشر کند هرچند نگذاشتند.

«روزنامهء جامعه»، خبرهای کانون نویسندگان را نیز منتشر و با کسانی چون امیر انتظام و من نیز پس از آزادی از زندان مصاحبه کرد و....

اما سردبیر مهرنامه، که همین حد از رعایت معیارهای حرفه ای را برنمی تابد، روزنامهء جامعه را به دلیل یک بار مصاحبه با «عباس امیرانتظام و فرج سرکوهی»، آن هم به دورانی که فضای رسانه ای بازتر شده بود، در توقیف خود مقصر می شناسد: «این که بگوئیم حاکمیت نگذاشت (روزنامهء) جامعه بماند و ببالد برای توضیح کافی نیست واقعیت این است که جامعه نخواست بماند»، و به این دلیل که «چهره های برجسته اپوزیسیون مانند عباس امیرانتظام، ابراهیم یزدی، فرج سرکوهی و عبدالکریم سروش در صفحهء اول جامعه جای داشتند».

دروغ گوئی از مولفه های «فرهنگی کاران امنیتی» است. سردبیر مهرنامه آقای عبدالکریم سروش را، که به دلیل نوشته های خود مطرح بود و نه فعالیت های سیاسی، و فرج سرکوهی را، که به دلیل فعالیت در کانون نویسندگان، سردبیری مجله آدینه، و نوشته های خود زندانی شده بود و نه فعالیت سیاسی، به دروغ «چهره های برجستهء اپوزیسیون» معرفی می کند.

 

نقد چپ یا چپ ستیزی

هر گرایش سیاسی و فکری از جمله چپ را از هر موضع و دیدگاهی می توان نقد کرد. هر نقدی به چپ و چهره های آن «چپ ستیزی» نیست.

نقد چپ آن جا به چپ ستیزی بدل می شود که حمله با شیوه های امنیتی، دروغ، پخش ضد اطلاعات، جنگ روانی و در فضای سکوت تحمیلی به چپ و در موقعیتی رخ دهد که چپ سرکوب شده امکان پاسخگوئی نداشته و پاسخ های احتمالی آن منتشر نمی شوند.

دروغ بستن بر زبان بریدگان و دهان دوختگان است که نقد را به ستیز و کار امنیتی بدل می کند.

چپ ستیزی ِ برخی رسانه های راست ایران در آغاز رنگی از نقد فکری و بحث و جدل سیاسی با خود داشت اما همسویی با دیدگاه ها و برنامه های امنیتی که بر حذف شکل گرفته است، بهره مندی از منبر انحصاری، تک گوئی، تاختن در میدانی خالی از رقیب، رجز خوانی در فضائی که زبان منتقدان و مخالفان بریده است، اطمینان بدان که هیچ پاسخ و نقد جدی در باره نوشته ها و گفته های آنان در داخل کشور منتشر نخواهد شد، هیچ کس مشت آنان را باز نکرده و دروغ ها و اطلاعات نادرستی را که به خوانندگان خود قالب می کنند افشا نخواهد کرد و... متن های چپ ستیزان موظف را به تدریج به دشنام گوئی، پرت و پلا نویسی، ردیف کردن مشتی ضد اطلاعات به جای داده های متکی بر منبع و ماخذ، قالب کردن ضد اطلاعات جعلی به جای اطلاعات مستند و تصویر سازی های روائی بر مؤلفه اطلاعات مخدوش و دروغ های بی پروا بدل کرد.

سه یا چهار آدم ثابت، که در گذشته چپ بوده اما به راه راست هدایت شده اند نیز، هر جا که سردبیر لازم دید، به معرکهء «فرهنگی کاران امنیتی» مهرنامه احضار می شوند تا جای دوست و دشمن را نشان داده و در هر موردی با ربط دادن مولفه های نامربوط، مرقوم فرمایند: ــ ما هم گواهی می دهیم که روشنفکران و چپ ها، البته و صد درصد و بدیهی و مبرهن و واضح است، که در همه موارد و در تمامی تاریخ و همه جوامع، و به ویژه در این مورد که سردبیر در این شماره می فرمایند، خاطی، خائن، خطاکار مادرزاد و مصداق شر مطلق اند.ــ

 

«در فقه شیعه اعدام انقلابی نیست»

در چپ ستیزی مهرنامه حکم های متکی بر دلیل نیز می توان دید و از جمله: «روشنفکر چپ ایرانی خشونت را تقدیس کرد».

این حکم به این برهان قاطع مجهز است که «مفهوم اعدام انقلابی هرگز در فقه شیعه سابقه نداشت و تحت تاثیر مستقیم روشنفکری چپ وارد ادبیات سیاسی معاصر ایران شد».

هر کس که در مخالفت با این حکم سردبیر مهرنامه از صدها فتوای قتل در تاریخ شیعه، از ترور کسروی، قتل های زنجیره ای، بهائی کشی ها و اعدام های 57 و 60 و 67 یاد کند «اعدام باید گردد».

بر اساس همین نگاه است که سردبیر- کارآگاه ِ مهرنامه مقصر اصلی برخی مشکلات مهم ایرانیان را نیز کشف می کند: «اگر معتقدند آب و نان آنان در ید با کفایت دولت است، اگر احزاب همه تلاش شان این است که ماشین دولت را به دست آورند، اگر مفهوم دولت خوب هرگز روشن نیست، این ها همه مرده ریگ سلطنت پهلوی و حزب توده است».

و سی و اندی سال جمهوری اسلامی البته هیچ نقشی در این «اگرها» ندارد.

 

ظهور ناگهانی خیر مطلق از دامان رفسنجانی

پاورقی روشنفکر ستیزی مهرنامه داستانی است با پایان خوش. در مقابل شر مطلق ــ روشنفکرها و چپ ها ــ، که جز مشتی «چریک خشن و بی سواد» نیستند، خیرمطلق با انتخاب آقای روحانی، فرامی رسد.

شر مطلق ـ روشنفکرها ـ از اعمال شریرانهء خود دست برداشته و به جای نقد حکومت به اتاق های فکری حکومت می پیوندند. برخی نویسندگان نیز سانسور را پذیرفته، به سود جناح های حکومتی و کسانی چون رفسنجانی و روحانی فعالیت تبلیغاتی ـ سیاسی می کنند و جهان به کام سردبیر مهرنامه است چون: «اگر روزی روزگاری روشنفکر تئوریسین مبارزه بود و زمانی نظریه پرداز هنر و ادبیات مدرن حالا عضوی است از یک اتاق فکر» و «نامهء اقتصاددانان آزادی خواه علیه تحریم ها، و مذاکره دیپلمات های صلح جو در امریکا دو گام بزرگ به سوی تثبیت آزادیخواهی به عنوان یک اندیشهء ملی و بومی در ایران است».

سردبیر مهرنامه سازش در پرونده اتمی و نامه ای بی تاثیر در انتقاد از تحریم ها را به جای «تثبیت جنبش آزادیخواهی» قالب می کند آن هم نه آزادیخواهی عادی که «آزادیخواهی به عنوان یک اندیشه ملی و بومی».

مهرنامه به این حد هم راضی نیست. با انتخاب آقای روحانی «قاعدهء اصل انتخابات آزاد در حال تشکیل و تدوین است»، «شهروندان ایرانی از میان نامزدهای موجود، خیرالموجودین را انتخاب می کنند و این حرکتی مدنی و متمدنانه است» و «از قشرهائی که نمایندگان واقعی خود را ندارند یا نمی توانند از کانال سیاست تضاد منافع شان را به نحو مسالمت آمیز برطرف کنند، بگذریم».

آيا حق انتخاب شدن و انتخاب کردن به «انتخاب بین خبرالموجودین» منتخب شورای نگهبان محدود می شود و آن «قشرها» که استبداد جمهوری اسلامی و شورای نگهبان نمایندگان آن ها را حذف کرده اند؟

از آن ها «بگذریم»، این قشرها بروند علف خودشان را بچرند. والسلام، شد تمام. سلام ما را هم به گاو مش حسن برسانید و شاد شادمان باشید که «دوم خرداد دوم به دامان دایهء خود بازگشته است. به دامان اکبر هاشمی رفسنجانی».

در جشن بازگشت دوم خرداد به این دامان به خون آلوده چه می توان کرد جز آن که، باز هم به گفتهء فروغ: «از فردا/ در کوچه های شهر ...قدم بردارم/ و با غرور .. به دیوار مستراح های عمومی بنویسم/ خط نوشتم که خر کند خنده».

 

پیش گوئی پیامبرانه

تک گوی منبرهای انحصاری مهرنامه از پیشگوئی پیامبرانه نیز بی بهره نیست: «عصر روحانی دموکراتیک تر از عصر خاتمی خواهد بود»، البته به این دلیل که «شیخ حسن روحانی حتی بیش از سیدمحمد خاتمی نماد دموکراسی خواهی است».

قدرت استدلال مهرنامه این چند سطر مشهور را به یاد نمی آورد: دلیر جانان من برده دل جان من/ برده دل و جان من دلبر جانان من/ دلبر جانان ... والخ؟

در دموکراسی ِ «راست مدرن» مهرنامه «مذهب و روحانیت» ــ توجه کنید مذهب و روحانیت ـ «مهم ترین نگهبان ماهیت غیرنظامی و مدنی دولت در ایران است» و «ما دارای دو جبههء اصولگرا / اصلاح طلب هستیم. راه سومی وجود ندارد».

وقتی که «مذهب و روحانیت» « نگهبان ماهیت مدنی دولت» باشند تکلیف هر که اصول گرا و اصلاح طلب مذهبی نیست، تکلیف همهء دیگراندیشان غیرخودی، روشن است. آن ها نیستند یعنی کاردها سلاخی اشان می کنند تا نباشند.

 

جنین ناقض الخلقهء راست مدرن جمهوری اسلامی

گرایش راست ایران در عرصه های هنر، ادبیات، رسانه، بحث های نظری و محافل آکادمیک، تا چند سال پیش «راست شرمگین» بود. گرایشی بود که جهت گیری سیاسی و ماهیت خود را، گاه حتی بر خود، می پوشاند و راست بودن را دشنام و توهین تلقی می کرد.

سردبیر نشریهء مهرنامه خود و نشریه خود را به صراحت «راست مدرن» و گاه «راست لیبرال» خوانده و یکی از کارکردهای رسانه خود را مبارزه با چپ اعلام می کند.

رسانه ای که جهت گیری و موضع سیاسی و فکری «راست» خود را در جامعه ای چون ایران به صراحت اعلام می کند امتیازی را به سود خود ثبت می کند اما مهرنامه این امتیاز را با تحریف مفاهیم «مدرن و لیبرال» و استحاله این مفاهیم در سنتی ترین تفسیرها از دست می دهد.

«راست مدرن و لیبرال ِ» مهرنامه، حقوق بشر را تابع قوانین اسلامی ایران می داند تا همان مفهوم سنتی «حقوق بشر اسلامی» را با بازی با کلمات به خواننده قالب کند.

جهانشمولی حقوق مندرج در اعلامیه حقوق بشر بدان است که همهء قوانین، و از جمله قانون های اساسی کشورهای امضا کننده اعلامیه، باید با اعلامیه حقوق بشر همخوان باشند اما «راست مدرن و لیبرال» جمهوری اسلامی می نویسند «حقوق بشر تا زمانی که ذیل حکومت قانون قرار نگیرد رویایی بیش نیست».

آيا قانون مصوب پارلمان های برآمده از انتخابات آزاد و منصفانه را می توان با قانون مصوب نمایندگانی که به پشتوانه صافی شورای نگهبان و حذف غیرخودی ها به مجلس راه یافته اند، با قوانین برآمده از شرع، با قوانین برآمده از «فرمان ملوکانه» شاه و «حکم حکومتی» رهبر جمهوری اسلامی یکی گرفت و گفت که «حقوق بشر باید ذیل قوانین قرار بگیرد»؟

«مهرنامه» باید باشی تا «مدرن و لیبرال» را با مفاهیم سنتی ولایت فقیه، اختیارات شش فقیه منتصب رهبر در شورای نگهبان، قوانین برآمده از شرع و فقه جواهری قاطی کنی.

«مهرنامه» باید باشی تا «لیبرال و مدرن» بودن را با پذیرش قوانین جمهوری اسلامی، و از جمله قانون مجازات اسلامی که بر سنت های پیشامدرن به قطع دست، سنگسار و تبعیض علیه زنان و دیگراندیشان فرمان می دهد، قاطی کنی.

«مهرنامه» باید باشی تا «مدرن و لیبرال» بودن را با سانسور و سرکوب غیرخودی های قاطی کنی.

مهرنامه» باید باشی تا «مدرن و لیبرال» بودن را با «اسلامی سازی جامعه» قاطی کنی.

مهرنامه باید باشی تا حق انتخاب شدن و انتخاب کردن همه شهروندان را با «انتخاب بین خیرالموجودین» برگزیده شورای نگهبان قاطی کنی.

و «راست مدرن» جمهوری اسلامی و «مهرنامه» حسابی «قاطی کرده اند». به هر دو معنا.

«چپ ستیزی و روشنفکر ستیزی» مجلهء مهرنامه را به «کین نامه» باندی بدل کرده است که با جعل و دروغ، با جزم گرائی و نگاه ایدئولوژیک، با حذف فرهنگی و با شیوه های امنیتی، فضا را برای سرکوب دیگراندیشان آماده و هدف را برای کارد به دستان نشانه گذاری می کنند.

در کین نامهء «راست مدرن» پیامی نیست جز ستایش تکراری سرمایه داری بازار آزاد و خصوصی سازی به سود رانت خواران نزدیک به قدرت، جز دعوت به تسلیم در برابر سانسور و ثروت و استبداد و جز روشنفکر ستیزی و چپ ستیزی.

فقر فکری و چنتهء خالی کین نامهء آقای قوچانی و کپی های آن، نشان می دهند که جنین ناقص الخلقهء «راست مدرن ِ» جمهوری اسلامی مرده دنیا آمده است.

 

بخش دوم: وقتی دروغ، تاریخ استفراغ می کند

حاشیه اول: ردیه نویس و پویان جاهل

تاریخ را می توان با ارائهء تصویرها در ساختاری گزارشی یا داستانی روایت کرد اما تاریخ، داستان و برساخته تخییل نویسنده نیست. داده ها و اطلاعات و مولفه های سازندهء تصویر در متن تاریخی، بایستی که مستدل و متکی به منابع و اسناد قابل سنجش باشند.

 

نثر و بافت و زبان و لحن داستان را می توان در روایت تاریخ به کار گرفت با این تفاوت که داده های داستان برساختهء تخییل نویسنده اند و داده های متن تاریخی برآمده از اسناد سنجش پذیر.

راقم ردیه ای با عنوان «فدائیان جهل، ای کاش امیزپرویز پویان خاطرات کاسترو را خوانده بود»، که در شماره ۱۲ مجله «اندیشه پویا» منتشر شده است، از امیرپرویز پویان به عنوان«جوان بیست و چند ساله» نام می برد و در نخستین پاراگراف می نویسد:

«جوانی بیست و چند ساله کتاب جنگ های چریکی چه گوارا را به رفیقی دیگر می دهد و می گوید "اینطور باید خدمت کرد". مقدمات کار فراهم می شود و افرادی با الگوبرداری از مشی چه گوارا و کاسترو به کوه می روند تا با تقویت انقلاب در کوه و همراه کردن دهقانان، به شهر حمله کنند، پاسگاه هایی را خلع سلاح وانقلاب را آغاز کنند».

اطلاعات و داده های ارائه شده در این پاراگراف، که به عنوان روایت تاریخ به خواننده قالب شده است، نه فقط نامستند که با واقعیت های مستند مغایراند.

ردیه نویس هیچ سند، ماخذ و مدرکی را برای داده های روایت خود به دست نمی دهد اما می کوشد تا با ساختن تصویری بر مبنای اطلاعات نادرست، این پیام تبلیغاتی را به خواننده خود القاء کند که: جنبش چپ نو ایران در دهه های چهل و پنجاه چیزی نبود جز الگوبرداری چند جوان از «مشی کاسترو و گوارا».

به گواهی اسنادی که در پی خواهد آمد کتاب جنگ های چریکی چه گوارا و «مشی گوارا و کاسترو»، برخلاف ادعای ردیه نویس، الگوی پویان و دیگر بینان گذاران گروه فدائی نبود.

زبان و بافت جمله «اینطور باید خدمت کرد»، که راقم در دهان پویان گذاشته نیز با زبان نوشته های سیاسی و نظری، ترجمه های فلسفی و نقدهای ادبی و اجتماعی پویان مغایر است.

 

ردیه نویس کم سواد و پرنویس

سندها و ماخذ ذکر نشده حکم تاریخی ردیه نویس مجلهء «اندیشهء پویا» را نمی توان سنجید اما مغایرت این حکم را با واقعیت ها و اسناد معتبر می توان نشان داد.

حتا مطالعهء اجمالی اسناد دست اولی چون «مبارزهء مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» مسعود احمد زاده، مطالعات بهروز دهقانی و علیرضا نابدل در بارهء موقعیت دهقانان و کارگران پس از اصلاحات ارضی، یکی دو نوشتهء پویان، یا یکی دو خاطره و تاریخچهء مستند نشان می دهد که پویان و احمد زاده و مفتاحی و دیگر اعضای هستهء اصلی گروه، پس از شناخت «گذار جامعهء ایرانی از نظام ماقبل سرمایه داری به سرمایه داری پیرامونی»، و تحلیل بافت اجتماعی، فرهنگی و روان شناسی لایه های جامعه در ساختار تازه، نه فقط الگوی لنینی انقلاب و الگوی جنگ توده ای مائو، که مشی کانون های شورشی گوارا و کاسترو را با شرایط ایران ناهمخوان و ناسازگار می دانستند.

در بخش دوم این متن نشان خواهم داد که کم سوادی و پرنویسی، از شاخصه های تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» است.

ردیه نویس «فدائیان جهل» نخوانده است که در کتاب «نقد سلاح ها»ی رژی دبره، و دیگر اسناد سازمان های چپ نوی آن روزگار، که الگوی کانون شورشی و جنگ های پارتیزانی گوارا بود، در زمان تاسیس گروه فدائی به گذشتهء چپ نو تعلق داشت نه به آیندهء آن.

نخوانده است که چپ نوی آمریکای لاتین در آن روزگار، و پس از شکست گوارا در بولیوی، از تئوری کانون شورشی کاسترو و گوارا عبور کرده و، با گذر از این «مشی»، به چشم اندازهای دیگری، از جمله به بلوک لایه های انقلابی در شهرها، رسیده بود.

نخوانده است بخشی از کتاب مسعود احمد زاده را در بارهء بازاندیشی برخی مفاهیم تئوریک کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره.

اگر خوانده بود می دید که نبض فکری و نظری فدائیان آن روزگار نه در، به گفتهء ردیه نویس، «مشی گوارا و کاسترو»، که در جاهای دیگری می زد و به نقد مبانی نظری تئوری های گذار انقلابی از بینش چپ سنتی به بینش چپ نو معطوف بود.

اگر ردیه نویس «فدائیان جهل» با برخی مفاهیم نظری گروه در آن سال ها، و از جمله نظریهء «سرمایه انحصاری» پل سوئیزی در عرصهء اقتصاد سیاسی در کتابی به همین نام، تعریف های نو از نسبت شعور و روان شناسی، روشنفکری و توده، آگاهی و خود به خودی نزد متفکران چپ مکتب فرانکفورت، و انتونیو گرامشی در عرصهء فلسفه سیاسی و جامعه شناسی آشنا بود، می دانست که حرکت فدائیان نه بر داستانی درخور ذهن فقیر ردیه نویس، که بر بسترهای دیگری، دور از افق بستهء فکری او، می گذشت.

تاثیر نظریات گوارا را در کتاب «آن چه یک انقلابی باید بداند» می توان دید. نگارش این کتاب را برخی به بیژن جزنی و برخی به علی اکبر صفائی فراهانی نسبت می دهند.

تاثیر نظریه و مشی گوارا را بر عملکرد گروهی نیز می توان دید که به فرماندهی صفائی فراهانی در سیاهکل درگیر شد.

اما ماجرای اختلاف هستهء اصلی گروه فدائی با گروه درگیر در سیاهکل، بحث های مفتاحی و احمد زاده با علی اکبر صفائی فراهانی در بارهء شروع از روستا و شهر را در اغلب سندهای دست اول تاریخچه های فدائی می توان خواند.

 

کوهنوردی برای تقویت انقلاب

ردیه نویس «فدائیان جهل» مدعی است که فدائیان به کوه رفتند «تا با تقویت انقلاب در کوه و همراه کردن دهقانان، به شهر حمله کنند، پاسگاه هایی را خلع سلاح و انقلاب را ٓاغاز کنند».

نمی داند که در آن زمان هیچ «انقلابی در کوه» نبود تا کسی برای «تقویت» آن کوهنوردی کند.

آنان که مبارزهء مسلحانه را، چه با بینش گروه درگیر در سیاهکل و چه با بینش هستهء اصلی فدائی، آغاز کردند تا آن حد نادان نبودند که ندانند گروهی با حدود کم تر از 100 عضو و با حمله به این یا آن پاسگاه دورافتاده نمی تواند «انقلاب را آغاز» کند.

 

ردیه نویس «فدائیان جهل» نخوانده است در کتاب احمد زاده که هدف «مبارزهء مسلحانه شهری» گذر به «اتحاد پیشاهنگ» در غیبت «جنبش خود به خودی» و در موقعیت امکان ناپذیری تشکیل اتحادیه ها و حزب انقلابی است نه انقلاب.

این نوشته جای طرح و تحلیل نظریه های فدائیان آن روزگار و معرفی شخصیت فکری پویان نیست. علاقمندان به شناخت پویان می توانند به متن هائی از او چون «رد تئوری بقا»، سه نقد بر گرایش «احیا و بازگشت به سنت» («خشمگین از امپریالیزم، ترسان از انقلاب» ، «بازگشت به ناکجاآباد» و «بازگردیم؟») ، مقدمه هائی که بر ترجمه های فلسفی خود نوشت، مقاله هائی که در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو، فصلنامه های آرش و جهان نو و دیگر نشریات فرهنگی مستقل آن روزگار با نام های مستعار نوشت، مراجعه کنند.

مقاله من با عنوان «پویان، روشنفکری که ناخوانده ماند» نیز در سایت بی.بی.سی فارسی در دسترس است.

بحث من در این مقال نه معرفی پویان و بحث در گذشته که نشان دادن شیوه ائی است که تیپ «فرهنگ کاران امنیتی» هم اکنون در روایت تاریخ به کار می گیرد تا با داده های جعلی و اطلاعات نادرست و نامستند، تاریخ را کژدیسه و مخدوش روایت کند.

 

پویان و تقدیس جهل

آقای نعمت میرزاده، م. آزرم، جائی نقل کرده است که پویان در سال 1347، به دوران دانشجوئی به او گفته است «می خواهم ترک تحصیل کنم... گوهر استدلال او این بود که دانشنامه...»

آقای م. آزرم با عبارت «گوهراستدلال او این بود که...» روشن می کند که آن چه در پی می گوید برداشت او از سخنان پویان است و نه نقل مستقیم جمله های پویان.

ردیه نویس ِ «فدائیان جهل» خاطرهء آقای آزرم را بدون ذکر نام گویندهء خاطره و با حذف عبارت «گوهر استدلال او این بود که...» نقل می کند تا برداشت آقای آزرم را به عنوان نقل مستقیم گفته های پویان به خواننده قالب کرده و بگوید که پویان با «علم و تحصیل و فن سالاری و تخصص» دشمنی و به «تقدیس جهل» گرایش داشت.

ردیه نویس «فدائیان جهل»، با حذف نام گویندهء خاطره و حذف عبارتی مهم از آن، برداشت آقای آزرم را از گفته های پویان به جای نقل قول مستقیم پویان قالب کرده و نتیجه می گیرد «این که پویان به چنین جمع بند ساده انگارانه ای دربارٔه علم و تحصیل رسیده بود»، نشانهء «جدا کردن روشنفکران از طبقهء تحصیلکرده،.. مبارزه با فن سالاری و تخصص گرایی: تقدیس جهل» بود.

برای کسانی چون ردیه نویس ِ «فدائیان جهل»، که هویت فکری، رسانه ای و اجتماعی و ممر معاش و رانت های اقتصادی آنان از «خدمت» به استبداد جمهوری اسلامی برآمده و تنها در سایهء استبداد است که تک گوی منبرهای انحصاری شده اند، بیزاری روشنفکر مستقلی چون پویان از خدمت به حکومت و قدرت و گریز روشنفکر مستقل از جذب شدن در بافت سیاسی و اجرائی قدرت، درک ناشدنی است.

اما نسبت روشنفکر با قدرت از بحث های مطرح دهه های چهل و پنجاه و درون مایهء برخی آثار زیبای ادبی و فکری این دو دهه بود.

در روزهای اجرای یکی از زیباترین نمایشنامه های غلامحسین ساعدی به نام «دیکته و زاویه»، با بازی درخشان پرویز فنی زاده در تالار سنگلج، که نقدی بود بر اختگی روشنفکر جذب شده در بافت مصرف و قدرت، و در زمان انتشار نمایشنامهء «پروار بندان» ساعدی، چندین نقد و بحث در باره استقلال روشنفکر از قدرت منتشر شد که یکی نیز با نام مستعار به قلم پویان بود.

آن بحث ها در بارهء استقلال روشنفکر از قدرت نسبتی ندارد با جمله های بی معنائی چون «جدا کردن روشنفکران از طبقهء تحصیلکرده» یا «مبارزه با فن سالاری و تخصص گرایی».

تحصیل کرده ها «طبقه» نیستند. پسوند «گرا» در فارسی معنائی روشن دارد و بر این معنا اصطلاح «تخصص گرائی» بی معنا است. «مبارزه با فن و تخصص» نیز نه به نوشته های پویان که به بحث تضاد «تعهد و تخصص» در دو دههء نخست جمهوری اسلامی و به زمانی بر می گردد که اغلب متخصصان با مکتب تک صدائی حکومت همراه نبودند و به اصطلاح متعهدانی که قدرت را به دست گرفتند در کار خود تخصص نداشتند.

دشنامی چون «تقدیس جهل» را در باره< پویان بی جواب گذاشتن بهتر.

 

شامورتی بازی معرکه گیر ناشی

نوشته است: «امیر پرویز پویان در فاصلهء سال 1347 تا 1348 دو نامه نوشت: یکی سربسته خطاب به علی شریعتی و دیگری نیمه مخفی و در سطح گروه دربارهء سوگواران مرگ ِ جلال».

ردیه نویس ِ «فدائیان جهل» از نامهء، به قول او، «سربسته» پویان به شریعتی چندین بار نقل و از نقل ها انتقاد می کند اما خود مدعی است که «متن نامه در دست نیست».

نقل از متنی که «در دست نیست» و ناقل آن را نخوانده است را هم می توان به حساب شامورتی بازی معرکه گیر ناشی گذاشت.

 

پویان و نقد سنت گرائی

آنچه ردیه نویس ِ «فدائیان جهل» از آن به عنوان «نامه< دوم پویان» «دربارٔه سوگواران مرگ جلال» نام می برد، مقالهء پویان است با عنوان «خشمگین از امپریالیست و ترسان از انقلاب».

پویان یک بار در این مقاله، که مخفی تکثیر و دست به دست شد و یک بار در دو متن پیوسته با عنوان های «بازگشت به ناکجا آباد» و «بازگردیم؟ نقدی بر پیش از این در دهکده»، که در فصل نامه سبز منتشر شدند، «گرایش احیاء و بازگشت به سنت» را نقد کرد.

«گرایش احیا و بازگشت به سنت» از گرایش های سیاسی و فرهنگی مهم و مطرح در ایران دهه های چهل و پنجاه بود.

یک سر این گرایش به خانم فرح پهلوی و «دفتر شهبانو» باز می گشت که با سرمایه گذاری هنگفت مالی و معنوی و تأسیس نهادهائی چون «مرکز حفظ و اشاعه موسیقی سنتی»، «حفظ بافت سنتی تهران»، «حمایت از مکتب های سنتی سقاخانه و قهوه خانه در نقاشی و نقالی و تعزیه و پرده خوانی در تئاتر» و فضا دادن به کسانی چون دکتر حسین نصر، که برای «احیای حکمت اسلامی» می کوشید، تلاش می کرد تا مولفه های سنتی و اسلامی فرهنگ ایران را احیاء، تبلیغ و گسترش دهد.

بر بستر همین سمت گیری کتاب هائی چون «آنچه خود داشت»، نوشته احسان نراقی، «آسیا در برابر غرب» و «بت های ذهنی و خاطرهء ازلی» نوشتهء داریوش شایگان نیز منتشر شده و احمد فردید در تلویزیون دولتی آن روزگار در انتقاد از «غرب زدگی» داد سخن می داد و در بارهء بازگشت به سنت های اسلامی در «پس فردای تاریخ» موعظه می کرد.

سوی دیگر گرایش «احیا و بازگشت به سنت» در مخالفت با حکومت سلطنتی و از بستر واکنش منفی به مدرانیزاسیون تحمیلی پهلوی دوم برمی خواست و موثرترین پایگاه آن روحانیت شیعه بود. جلال آل احمد در آخرین دورهء عمر خلاقهء خود از منادیان این گرایش بود.

انقلاب اسلامی اهمیت بسیار و وزن سنگین گرایش «احیا و بازگشت به سنت » را در جامعهء ایرانی نشان داد.

پویان در نقد این گرایش مهم جلال آل احمد را برگزید که در آن روزگار با نفوذترین، به نام ترین و شریف ترین روشنفکر مستقل این گرایش بود.

برخورد نظری پویان را با سنت گرائی می توان نقد کرد اما تقلیل بحث های فرهنگی عمیقی از این دست به تصورات عامیانه ردیه نویس ِ «فدائیان جهل» بحث جدی را به ابتذال می کشد.

او می نویسد «هر دوی این نامه ها به قصد روشنگری و برای عبور رفقای انقلابی از دو سرنمون روشنفکری دههء چهل و پنجاه نوشته شدند».

نوشته های پویان دربارهء گرایش احیا و بازگشت به سنت «دربارهء سوگواران مرگ جلال» نبود، «رفقای انقلابی» پویان از لنین و مائو و کاسترو «عبور» می کردند نه از «شریعتی و آل احمد». نقد پویان بر آل احمد «افشاگری برای رفقای حزبی» نبود. به جای «دههء چهل و پنجاه» «دهه های چهل و پنجاه» باید نوشت. «افشاگری» به جای بحث جدی، شیوه رسانه های حکومتی و نیمه حکومتی ایران است که در سایهء رانت های حکومتی در میدان تهی شده از رقیبان فکری و حرفه ای خود می تازند.

 

گانگسترها و قاتل های فدائی

تنها منبع و سند ردیه نویس ِ «فدائیان جهل» در متهم کردن مسعود احمدزاده، به اندیشیدن به قتل برخی اعضای گروه و «گانگستر» خطاب کردن حمید اشرف، کتابی است در بارهء تاریخچهء فدائیان که وزارت اطلاعات منتشر کرده و بخش مهمی از آن بر آنچه مولف برگه های بازجوئی می نامد، بنا شده است.

برگه های بازجوئی زندانی شکنجه شده ای که می کوشد بازجویان را گمراه کند می تواند سند باشد اگر با اسناد دیگر تاریخی همخوان باشد و صد البته مشروط بدان که نه فقط مؤلفان موظف وزارت اطلاعات، که دیگر پژوهشگران نیز به اسناد بازجوئی دسترسی داشته و بتوانند درستی یا ساختگی بودن آن چه را در کتاب های وزارت اطلاعات نقل شده، بررسی کنند.

این شرط از آن روی اهمیت دارد که جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات آن در جعل اسناد تاریخی پیشینه ای دراز دارند و نه فقط اسناد بازجوئی و دیگر اسناد مخالفان خود، که بازجوئی موافقان خود را نیز جعل می کنند.

به حکومتی که فیلم ورود آیت الله خمینی به ایران را چنان تغییر داد که آقای صادق قطب زاده از فیلم حذف شود و به ردیه نویسی که خاطره مکتوب آدم زنده را مخدوش می کند، چگونه می توان اعتماد کرد؟

ردیه نویس ِ «فدائیان جهل» کشف کرده است که «پویان به لحاظ روانی به ترس از اسلحه مبتلا شده بود»؛ «اعتماد به نفس بیش از حد و بیمارگون» داشتغ «به خاطر فقر غذایی کمرش به جلو انحنا پیدا کرده بود»؛ و ....

چه می توان گفت جز آن که ردیه نویس با نوشتن این عبارت ها ذهنیت مبتذل خود را در «اندیشهء پویا» قی کرده است.

  

حاشیه دوم: اعترافات کاستروی جنده باز

ردیه نویس ِ «فدائیان جهل»، که ای کاش امیر پرویز پویان ِ خاطرات کاسترو را خوانده بود، یکی از دو پایهء دشنام نامهء خود را بر کتاب ِ، به گفته او، «خاطرات کاسترو» یا «خاطرات کاسترو از دوران مبارزه و قدرت او» بنا نهاده است.

قربانیان اعترافات شلاق فرموده در شکنجه خانه های وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به فساد سیاسی، اخلاقی و جنسی اعتراف می کنند. ردیه نویس نیز «خاطرات کاسترو» را بر الگوی اعترافات شلاق فرموده برساخته است.

به نوشتهء او کاسترو «در روایت خاطرات اش بی لکنت زبانی می نوشت: انقلاب کوبا بدون من وجود خارجی نداشت».

(دو غلط نحوی «بی لکنت زبانی» به جای بی لکنت زبان، یا به صراحت و فعل گذشتهء استمراری «می نوشت»، به جای ماضی نقلی«نوشته است»، نمونه هائی است از غلط های فراوان دستوری و نحوی در این نوشته. ناآشنائی با زبان فارسی و نگارش جمله های نادرست و گاه بی معنا از شاخصه های نثر تیپ «فرهنگی کاران امنیتی» است).

کاسترو اعتراف می کند که پس از پیروزی «به فکر افتادم که خودم را قهرمان کنم»، «و به همین منظور مجسمه ها و بناهای یادبود خودش را در سراسر کوبا بر پا کرد».

کاسترو، که به سیاق قاتلان زنجیره ای فیلم های عامه پسند، «در نوزده سالگی اولین قتل زندگی اش را انجام داد»، به جنده بازی نیز اعتراف می کند.

حتی «به هنگام آزادی از زندان و عبور از محدودیت های حبس، که محدود بوده به رابطه با روسپیان بازداشتی در ازای دادن رشوه به زندانبانان» نیز دست از جنده بازی برنداشته و در زندان نیز با تمهید «رشوه دادن به زندانبانان» با «روسپیان رابطه» داشته است.

کاسترو در باره گوارا می گوید «یاد چه گوار فقط به دلایل تبلیغاتی زنده است»، «ارادهء آهنین گوارا هیچ ربطی به اعتقادات راستین، نیروی ذهنی او نداشته است بلکه به بیماری آسم او مربوط می شد: احساس خفگی همیشگی و به خصوص واکنش مداوم به این احساس و ترشح مرتب و فراوان آدرنالین به وسیلهء سیستم غیرارادی بدن باعث می شود این بیماران از چیزی نهراسند.»

(افتخار کشف تأثیر بیماری آسم بر نترسیدن و ارادهء آهنین، چنان که کمی بعد خواهد آمد، نه به کاسترو که به ردیه نویس می رسد).

می نویسد «برادرش رائول، وقتی در مورد کشتن کسی صحبت می کرد انگار در مورد خاموش کردن کلید برق صحبت می کرد تا آنجا که یک بار فیدل به او گفته بود: رائول! تو کاخ را نمی خواهی. تو فقط به یک قبر دسته جمعی علاقه مندی و همین هم اتفاق خواهد افتاد».

(قبر دسته جمعی جائی است شبیه به گورهای جمعی خاوران. نمونه ای از عملکرد حکومتی که ردیه نویس ها در خدمت آن اند).

کاسترو در، به گفتهء ردیه نویس، «خاطرات» خود، می نویسد: «نیروهای ما بیش تر از آنکه در جنگ با باتیستا کشته شوند بر سر یک سیگار یا قوطی غذا جان از دست می دادند وقتی به مال رفیق خود دستبرد می زدند و سیگار و قوطی غذای او را کش می رفتند».

کاسترو رفقای خود را «به سیاه چال های پنج ستاره فرستاد»، «بسیاری را اعدام کرد»، «روز اول پانصد نفری را اعدام» و «حضور عکاسان را هم در صحنه های اعدام ممنوع اعلام کرده بود»، «فردای انقلاب او و باتیستا چندان تفاوتی با هم نداشتند و این را خود فیدل هم فهمیده بود که می نوشت: من و باتیستا خیلی به هم شباهت داشتیم. هیچ وقت بیش تر از این شبیه نبوده ایم».

 

اتحادیه صنف دروغ گویان

ردیه نویس ِ «فدائیان جهل» در نوشتهء خود نام و نشان و عنوان کتابی را که «خاطرات» کاسترو می خواند و از آن نقل می کند ننوشته است تا رد دروغ های خود را گم کند.

کتابی را که او «خاطرات کاسترو» معرفی و از آن نقل می کند، کتابی است که «انتشارات اطلاعات» با نام «فیدل کاسترو، شرح زندگی شخصی رهبر انقلاب کوبا» منتشر کرده است.

ناشر «انتشارات روزنامهء اطلاعات»، همان است که با نام «موسسهء تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، انتشارات اطلاعات» مصاحبه های اجباری با زندانیان سیاسی را منتشر کرده است.

پشت جلد ترجمهء فارسی کتاب نام نوربرتو فوئنتس و آنا کوشنر آمده است و ناشر در شرح داخل و در معرفی کتاب نوربرتو فوئنتس را یک جا «نویسنده» و یک جا «گردآورنده»ی کتاب معرفی می کند.

علی اکبر عبدالرشیدی، که «مترجم و مصصح» کتاب و «کارمند رادیو تلویزیون» زمان شاه و کارمند «صدا و سیما جمهوری اسلامی و مجری برنامه های تلویزیونی» معرفی شده است، در مصاحبه با ایسنا، ایلنا و خبرگزاری کتاب یک بار گفته است: «این کتاب را نوربرتو فوئنتس نوشته» و یک بار گفته است «کتاب حاضر متنی است که خود کاسترو در اختیار ویراستاری قرار داده است».

تناقض ها در گفته های ناشر و «مترجم و مصصح» وانمود می کنند که کاسترو در نوشتن این کتاب دست داشته است اما ناشر و مترجم تا آن حد وقیح نیستند که کتاب را «خاطرات» کاسترو بنامند.

دروغی در این حد و «بستن دست وقاحت از پشت» کار ردیه نویس ِ «فدائیان جهل» است.

آن چه او «خاطرات کاسترو» معرفی می کند ترجمه کتابی است به نام

The autobiography of Fidel Castro; by: Norberto Fuentes

عنوان کتاب را می توان «زندگی نامهء خودنوشت فیدل کاسترو به قلم نوربرتو فوئنتس» ترجمه کرد که عبارتی متناقض است چرا که کاسترو هیچ نقشی در تولید کتاب نداشته است.

نویسندهء کتاب، نوربرتو فوئنتس، به صراحت توضیح داده است که عنوان «اتوبیوگرافی» را برای افزایش «جذابیت و پررنگ کردن جنبهء داستانی» کتاب به کار برده و کتاب نوشتهء او است نه خاطرات یا زندگی نامه خودنوشت کاسترو.

نوربرتو فوئنتس، داستان نویس کوبائی و نویسندهء کتاب، روزگاری از روشنفکران مدافع کاسترو بود اما بعدتر به یکی از مخالفان او بدل و یکی دوبار بازداشت شد و سرانجام در سال 1994 به آمریکا رفت، به مخالفان کاسترو پیوست و کتاب خود را در سال 2007 در تبعید و به اسپانیائی نوشت. شرح حال او را می توان در آنتولوژی ها یا در ویکی پدیا و سایت آمازون دید.

آقای خسرو ناقد، در متنی در ستایش نوربرتو فوئنتس و کتاب او نوشت «سبک نوشته های او به آثار همینگوی بسیار نزدیک است: جملات دقیق، موشکافانه، روان و روشن».

کتاب به زبان اسپانیائی است و معلوم نیست آقای ناقد، که اسپانیائی نمی داند، شاخصه های نثر نویسنده را چگونه کشف کرده است.

مقایسه سبک و نثر نویسندهء کتابی تبلیغاتی با سبک و نثر ارنست همینگوی چه می تواند باشد جز دروغ پردازی برای بزرگ کردن یک فریب؟

 

این وقاحت از کجا آمده است؟

بخش مهمی از نتیجه گیری های «ردیه نویس» با استناد به کتابی است که او آن را به عنوان «خاطرات کاسترو» به خوانندگان و همکاران مجله خود قالب می کند اما این کتاب نه خاطرات کاسترو که کتابی است که یکی از مخالفان کاسترو در بارهء او نوشته است.

کارنامهء فیدل کاسترو را، از انقلاب کوبا تا بدل شدن به مستبدی مادام العمر، می توان با نگاه های گوناگون تحلیل کرد اما هیچ تحلیلی این حق را به هیچ ژورنالیستی نمی دهد تا کتابی علیه یک کس را خاطرات آن کس معرفی و، با احمق پنداشتن همکاران و خوانندگان نشریهء خود، آنان را تحقیر کند.

 

*توضيح سکولاريسم نو: بخش های اول و دوم اين مقاله بصورت معکوس و با فاصلهء زمانی منتشر شده اند. ما قسمت دوم را، که اول منتشر شده، در جايگاه خود قرار داده و در پيشگفتار آقای سرکوهی نيز بر اين اساس دست کوتاهی برده ايم. اميد است اين تغييرات مورد موافقت ايشان قرار گيرد.

اين مطلب اختصاصی سايت اخبار روز در دو نوبت منتشر شده است

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه