|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
|
اریش فون مانشتاین، سردار نامدار آلمانی، در خاطراتی که بعد از جنگ جهانی دوم چاپ کرد (بردهای باخته) از نکته ای مربوط به شروع جنگ یاد می کند که ذکرش بی جا نیست. او می گوید با تصمیم هیتلر به تسخیر لهستان، این مسئله مطرح می شد که اگر بخواهیم دولت حائلی (Etat tampon) را که بین خودمان و شوروی قرار دارد، از میان برداریم، دیر یا زود کارمان با این کشور به جنگ خواهد کشید. اینکه آلمان و شوروی هر کدام امتیازات ارضی از لهستان بگیرند قابل قبول بود، ولی حذف کامل این کشور به نفع ما نبود.
داستان بالاخره همان صورتی را گرفت که وی پیش بینی کرده بود، خود او هم مهمترین فرماندهی هایش را در همین جبههُ شرق گرفت و با فتح سباستوپل که امروز سرش دعواست، صاحب عصای مارشالی شد. ولی در نهایت ارتش آلمان شکست اصلی اش را در جبههُ شرق متقبل گشت.
سرنوشت دول حائل
دعوای امروز اوکراین نمونهُ دیگری از همان مشکل کلاسیک ژئوپولیتیکی است که مانشتاین، با شعوری که می بینیم نزد سیاستمداران هم کمیاب است، چه رسد اهل نظام، رویش انگشت نهاده بود: آیا حذف دول حائل به نفع قدرت های همسایهُ آنهاست؟
از آنجا که ایران، از ابتدای قرن نوزدهم، گرفتار همین مشکل بوده است، ترکیب کلی مسئله برای ما بسیار آشناست و به عبارتی جزو اطلاعات عمومی آنهایی که به سیاست ایران علاقمندند: تنها راه دوام آوردن در چنین شرایطی فقط و فقط حفظ موازنه است که کار بسیار مشکلی هم هست. در بهترین حالت، موازنهُ منفی یعنی به استقلال رفتار کردن و امتیاز ندادن؛ در غیر این صورت، مثبت که عبارت است از حفظ تعادل با دادن امتیاز، یعنی راهی که ما به اجبار بیش از یک قرن ادامه دادیم و بخش هایی از مملکت مان به همین ترتیب از دست مان رفت. این بود بهای دوام آوردن. ولی امکانات مانور ایران هم، مثل هر کشور ضعیف دیگری، محدود بود و وقتی روسیه و انگلستان، که از قیقاج رفتن سیاستمداران ایرانی تنگ حوصله شده بودند، تصمیم گرفتند ایران را به دو حوزهُ نفوذ تقسیم کنند (1907) و در نهایت هم کردند، کاری جز اعتراض مجلس اول، از دست ایرانیان برنیامد. هنگامی هم که دو قدرت مصمم شدند تا اصلاً کشور را بعد از جنگ جهانی اول بین خود تقسیم نمایند، انقلاب اکتبر بود که به داد ایران رسید نه شفقت ارباب بی مروت دنیا.
متأسفانه، مشکلات اوکراین بیش از ما بود و هست. اول اینکه نه روس و نه انگلیس با هیچ بخش از جمعیت ایران پیوند فرهنگی و تاریخی و سیاسی خاصی نداشتند. در صورتی که تعداد روس زبانها و روس نسب های اوکراین بسیار قابل توجه است و بخصوص شبه جزیرهُ کریمه که از بابت قومی با این کشور پیوستگی خاص دارد و همین موضع روسیه را تقویت میکند.
در طرف مقابل، البته پیوند با اروپا هم هست و سیاسی هم هست ولی نه از نوعی که در این دوره خیلی مایل به یادآوری اش باشند. اوکراینی ها در جنگ دوم به آلمانی ها به چشم ارتش آزادیبخش نگاه می کردند که بالاخره دارد شر روس ها و حکومت کمونیستی را از سرشان کم می کند. به همین خاطر با آن همدلی و همکاری کردند (بخصوص در میان تاتارهایشان) و به همین دلیل هم بعد از جنگ مشمول مجازات جمعی استالینی شدند و تاوان سنگین دادند (قبل از جنگ هم که با قحطی مصنوعی چند میلیون شان به دیار عدم فرستاده شده بودند). آن تمایل، امروز هم به صورت قابل عرضه تری، نسبت به اتحادیهُ اروپا بیان می گردد. بی دلیل نیست که حتی فاشیست های آن ولایت این اندازه به غرب گرایش دارند.
مشکل آخر، و شاید از همه مهمتر، این است که سیاستمدارانی که از زیر لاشهُ سنگین شوروی بیرون درآمدند و بر اوکراین حاکم شدند، هیچکدام، نه قابلیت چندانی از خود نشان دادند و نه به نظر میاید که همیشه منافع کشور را بر منافع خویش ترجیح داده باشند. به اصطلاح معمول ایران، هر کدام نمایندهُ سیاست یک طرفی بوده اند، دسته ای به نفع شرق و دسته ای به نفع غرب. به هر صورت اگر کشوری بتواند از عهدهُ باقی مشکلاتی که شمرده شد، به نوعی بر بیايد، فائق آمدن اش بر این یکی بسیار سخت است. کار حکومت را نمی توان به دست خارجی داد و اگر مردم خود مملکت از عهده اش درست برنیایند، تاوان اش بر گردن خود آنها خواهد ماند.
الحاق یکجانبه
همانطور که در ابتدا آمد، وسوسهُ حذف دولت حائل همیشه و همه جا در میان هست، ولی در باب اوکراین توافقی بین روسیه و غرب واقع نشده بود (چنانکه بین هیتلر و استالین بر سر لهستان). فقط اتحادیهُ اروپا و ایالات متحده تصمیم گرفتند همهُ اوکراین را خود بخورند و چیزی برای روسیه نگذارند که به بهای باج دادن بر سر قیمت گاز، نفوذ خویش را بر این کشور و بخصوص اختیار خود بر بنادر نظامی دریای سیاه را، تضمین کرده بود. اول بار که انقلاب نارنجی راه انداختند، نتیجه اش با اولین رأی گیری باطل شد و دور دوباره به دست طرفداران سیاست روس افتاد. این بار هم ظاهراً خیال مکرر کردن همان کلک در سرها بود که حتی کسی دردسر رنگ آمیزی آن را هم به خود نداده بود ـ لابد به قصد صرفه جویی. ظاهراً قرار بود این حرکت یکضرب و غافلگیرانه باشد و اوکراین را وارد اتحادیهُ اروپا و سپس ناتو بکند و روسیه را از یکی از سه راهی که به آب های آزاد دارد، و از نظر استراتژیک بسیار برایش مهم است، محروم سازد؛ به این خیال که روس ها هم بعد از خوردن رودست، دست روی دست خواهند گذاشت و از این به بعد به پاتیناژ در اقیانوس منجمد شمالی قناعت خواهند کرد و اگر هم خواستند اسکی روی آب بکنند به اقیانوس آرام، یعنی دقیقاً آن سر دنیا خواهند رفت. معلوم نیست خیال به این خامی را که در سر آمریکا و اروپا انداخته بود. به هر صورت هر که انداخته بود، زحمت نکشیده بود که یک قدم بعد را هم پیش بینی کند و چاره ای برای واکنش احتمالی روسیه بیاندیشد. چنانکه معمولاً پیش می آید، نفرت از حریف که مدت مدیدی است شاهد عرضه اش هستیم، باعث دستکم گرفتن اش شده بود.
واکنش حریف
نتیجه اینکه، روس ها به سرعت کریمه را که برایشان اهمیت حیاتی دارد و در آن زمینهُ محلی هم دارند، به روسیه الحاق کردند و تا غربی ها بخواهند بجنبند، به محضر هم رفتند و کار را تمام کردند. ولی تازه این اول داستان است؛ زیرا روس ها آنچه را که حداقل حیاتی می دانسته اند به این ترتیب صاحب شده اند، ولی، چنانکه از سخنان دیپلمات هایشان هم پیداست، اصلاً کار را تمام شده نمی دانند. نه مطابق تبلیغات غربیان که می گویند روسیه می خواهد دوباره امپراتوری شوروی را احیأ کند (قبلاً هم می گفتند که شوروی می خواهد امپراتوری تزارها را احیأ کند و...)، به این دلیل که نمی خواهد باقیماندهُ اوکراین را با تمام روس تباران اش به غرب واگذار کند. روس ها در حقیقت یک تکه از دولت حائل را صاحب شده اند ولی خود را در بقیه اش نیز شریک می دانند و تعارف هم با کسی ندارند. فقر کشور، ناخن خشکی اروپا و آمریکا که در مقابل وعدهُ پانزده میلیاردی روسیه، حتی حاضر به وعدهُ پول هم نبودند تا نفوذ خود را تضمین کنند و حالا فقط به وعده اش قناعت کرده اند، و بالاخره احتیاج شدید اوکراین و اروپا به گاز طبیعی، همه عواملی است که به نفع روسیه عمل می کند. بخصوص که بخش فقیرتر اوکراین، بخش غربگراتر آن هم هست و اروپایی ها هر چه بخواهند، نانخور ِ اضافه نمی خواهند، و آلمان ها کمتر از همه، چون می دانند مخارج در نهایت در عهدهُ آنها خواهد بود.
خلاصه اینکه طمع و خامدستی، برای طرف بازنده راهی جز غر و نیش زدن به برنده باقی نگذاشته است. اضافه کنم که اگر چنین سیاستی از طرف یک کشور جهان سومی در پیش گرفته شده بود، همه به ریش اش می خندیدند و از "عیدی امین دادا" یاد می کردند و متلک تحویل می دادند. از اتهام عقلانی نبودن و ذهن ماقبل مدرن داشتن و تأثیرات مذهب اسلام بر تضعیف عقل و تقویت جهانخواری و اینها می گذرم...
سه راه ممکن
حال که مانور برای بلعیدن اوکراین شکست خورده و تازه یک تکهُ ناب آن را هم نصیب روسیه ساخته، منطقاً سه راه تحول به روی طرف های اصلی دعوا باز است.
اول جنگیدن بر سر اوکراین که اصلاً بحث اش نیست.
دوم ایجاد جنگ داخلی در اوکراین به سبک سوریه و عراق و هزار جای دیگر. این گزینه هم چندان محتمل نمی نماید. نه فقط به این دلیل که به نظر نمی آید اوکراین ارزش چنین کاری را داشته باشد (در این نوع دعواهای سیاسی، ارزش خود کشور همیشه مد نظر قرار نمی گیرد و اهمیت نمادین اش گاه نقش مهمتری بازی می کند). به این دلیل که طرف های اصلی دعوا، که روسیه از یک سو و ناتو و اروپا از سوی دیگر باشند، هر دو با اوکراین هم مرز هستند و احتمال برخورد مستقیم شان بیش از آن است که بخواهند به چنین راهی بروند. به علاوه امکان نشت کردن دعوا به داخل مرزهای خودشان هم هست، این بار نه با القاعده و اسلام عزیز، بلکه با فاشیست های ناب خود اروپا که تولید محلی هستند ولی این اواخر بسکه اسلام هنرنمایی کرده بود، از یادها رفته بودند و این تصور را پیش آورده بودند که فاشیسم در خاورمیانه اختراع شده است.
پس می ماند ایجاد تعادلی جدید که سه صورت می تواند بگیرد: تقسیم کشور به دو بخش، تقسیم اش به دو منطقهُ نفوذ، و آخری هم بازگشت به وضعیت قبلی و کوشش برای تأثیر گذاری بر حکومت اوکراین با تهدید و تطمیع.
دو راه اول می تواند به طور کمابیش غیررسمی از ورای توصیهُ فدرالیسم که روسیه می کند، تحقق بیابد ـ حوزهُ جغرافیایی نفوذ دو طرف کمابیش معلوم است. البته غربیان چندان به گزینهُ فدرالیسم عنایتی نشان نمی دهند و هنوز در تکاپوی محکوم کردن روسیه و به رسمیت نشناختن و... این حرف ها هستند ـ ظاهراً تنها رشته ای که می توان در آن به صراحت از به رسمیت شناختن واقعیت سر باز زد، دیپلماسی است... ولی باید توجه داشت که فدرالیسم فقط به چنین وضعیتی رسمیت و قابل روشن می دهد، ایجادش نمی کند. ایجاد آن کار تعادل قدرت است و تکلیف این یکی روشن است.
می ماند صورت آخر که نوعی بازگشت به حالت قبل از دعواست، منهای کریمه. این هم هست که هر قسمت اوکراین دست هرکس بیافتد، برایش خرج مفصل خواهد داشت (برخلاف کشوری مثل ایران که از هر دو طرف دوشیده شد) و تازه روسیه حداقل لازم را همین الان برده است و خیال خود را راحت کرده و با همین کار از ارزش باقیماندهُ ملک بسیار کاسته است. چون اگر تا بحال اجارهُ بنادر نظامی برگی برای اوکراین بود که در مقابل روسیه بازی کند و گاز ارزان بگیرد، امروز دیگر آن را هم ندارد و طبعاً توانش برای چانه زنی بسیار کاهش یافته است.
نتیجهُ اخلاقی
مانور خامدستانه و ناموفقی که توسط غربیان انجام گرفت، به غرب چیزی نرساند. ولی جبههُ غرب لطمهُ خاصی هم ندید مگر جریحه دار شدن غرورش که چرا همه به حکم اش گردن نمی گذارند. روسیه هم که منفعت اصلی را برد. در نهایت، بازندهُ اصلی، چنانکه باید، اوکراین بود. این اصلی است که هیچگاه تغییر نمی کند، پرداخت صورتحساب همیشه بر عهدهُ طرف ضعیف است. حکایت مکرر است و کلاسیک، با تمام سر و صدایی که بر سرش برپا شده، چیز جدیدی در آن نیست، حتی خطاهای نوین.
آوریل 2014
این مقاله برای سایت (iranliberal
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.