خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

سانسور: همبازی و رفیق کودکی ما تا امروز

محمد تنگستانی

 دوشنبه 25 فروردين ماه 1392 ـ 14 ماه آوريل  2014

مضحک‌ترین سانسور شاید انشاء‌های دوران دبستان باشد با موضوع تابستان خود را چطور گذراندید و یا نه مضحک‌ترین سانسور موضوع دیگر زنگ‌های انشاء‌‌ همان دوران بود با موضوع علم بهتر است یا ثروت.

اولین دروغ زندگی‌ام را اولین معلم دبستانم به من گفت و من را با این وضعیت «زیست اجتماعی» دنیا آشنا کرد، وقتی اولین اول مهری که به مدرسه رفته بودم، از ترس وارد شدن در فضای جدیدی به اسم مدرسه گریه می‌کردم، معلم رو به من کرد و با آن خنده‌های مضحکِ بر حسب وظیفه‌اش گفت: «مرد که گریه نمی‌کند!» چرا آن موقع عقلم نرسیده بود به او بگویم که من مرد نیستم و یک کودک شش ساله‌ام؛ لطفن نخواهید که این دلتنگی و غریبی را سانسور و بیشتر از سنم رفتار کنم.

زمان گذشت و ساعت‌های مدرسه هی نواختند تا زنگ‌های انشاء رسید با احمقانه‌ترین موضوعات انشاء.

مضحک‌ترین خودسانسوری شب قبل از روزی بود که قرار بود سر کلاس انشاء بخوانم وقتی مادرم داشت تاکید می‌کرد که «علم بهتر است» و صدای قار قار شکم اش می‌آمد. دومین دروغ و سانسور "زندگی نسل من" بود. بچه‌هایی که زیر خمپاره و ترس از مرگ بزرگ شدیم و از‌‌ همان کودکی آموزش دیدیم که سانسور کنیم. اکنون که به خاطرات آن سال‌ها نگاه می کنم می‌بینم که چقدر خنده دار بودیم وقتی با سر تراشیده و ترس اشتباه خواندن انشائی که مادر دیکته کرده بود برای گرفتن نمره‌ای از خانم و یا آقای معلم دروغ مشق می‌کردیم. نسل من به طور کلی نسل مضحکی ست. مضحک، چون که خود سانسور را مشق کرد، مضحک چون که دختر همسایه را دوست داشت و شاید به یاد او شب‌ها در خواب خیس می‌شد اما باید به چشم خواهری در کوچه به او سلام می‌کرد.

ما یواشکی عاشق شدیم؛ آیا این مضحک‌ترین خودسانسوری دنیا نیست؟ ما یواشکی حتی بزرگ شدیم؛ این مضحک‌ترین بزرگ شدن دنیا نیست؟ ما یواشکی با هزار استرس و ترس سکس را تجربه کردیم؛ این فاجعه بار نیست؟ ما اسم پنیر «کی ری» [پنير «لا واش کی ری» به معنی «گاوی که می خندد»] را پشت ویترین مغازه‌ها سانسور شده خواندیم «ای ری». عکس نیمه برهنهء زنی روی صابون‌های لوکس تنها دلخوشی حمام روزانه ما در سن بلوغ بود.

و یا نخوردن موز در مهمانی. آن سال‌ها، سال‌های جنگ را می‌گویم، موز تنها میوه ای برای مهمان بود.

نسل من بزرگ‌تر شد، به دبیرستان رسید مضحک‌ترین سانسور نسل من نپوشیدن لباس با عکس بازیگران و خواننده‌های ایرانی و غیر ایرانی شد و بزرگ‌ترین لذت برای مامورین رنگ کردن دست کسانی که در تابستان آستین کوتاه تنشان می‌کردند. جنگ تمام شده بود اما هنوز ترکش‌های خمپاره‌ها در جامعه باقی بود. ما یواشکی حتی کتاب خریدیم و موسیقی گوش دادیم. محمد رضا شجریان فقط از شبکه ملی گاهی پخش می‌شد. داشتن نوار کاست و نوار ویدیو ممنوع بود. خرید کاندوم ممنوع بود. بزرگ‌تر شدیم دولت اصلاحات آمد و سانسور‌ها رنگ و بوی مدرن گرفت.

نسل من با سانسور بزرگ شد، با خود سانسوری رشد کرد، با خود سانسوری با حقوق شهروندی خود آشنا شد. به اتفاقات 88 که رسید این بار «سکوت کردن» بود؛ اعتراض به دزدیده شدن رای در سکوت مضحک‌ترین سانسور اجتماع شد. چرا باید به چیزی که با آن سه دهه رشد کرده‌ام و بزرگ شده‌ام مشکل داشته باشم؟ ما با سانسور مشکلی نداریم! سانسور همبازی و رفیق کودکی ما تا امروز بوده است؛ رفیق نسلی که یواشکی بود؛ نسلی که حتی همین مطلب را در کشورش باید با فیلترشکن بخواند.

روزی که سردبیرم [سردبير سايت ايران واير] ایمیل زد که ویژه نامه‌ای پیرامون مضحک‌ترین سانسور تهیه و آماده کنم تا همین الان گیج‌ام که کدام روز زندگی من شما وتمام جامعه ما مضحک‌تر از روز بعد بوده است؛ ما نسل مضحکی هستیم و لذت می‌بریم از سانسور.

خواستم در مورد حذف شدن عکس مادر ستار بهشتی از دیدارش با کا‌ترین اشتون در روزنامه ارزشی جوان بنویسم دیدم از آن مضحک‌تر هم هست.

گفتم از فیلترینگ بنویسم متوجه شدم که این هم دم دستی است باید کمی جدی‌تر برخورد کنم.

دراویش گنابادی و بهائیان هم سانسورشان در جامعه توسط دولت مضحک نیست بلکه فاجعه است.

شاید بهترین سانسور و مضحک‌ترین سانسور من و شما باشیم که داریم حرف می‌زنیم و با سانسور مشکلی نداریم.

http://iranwire.com/features/5784/

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه