خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

قناری های رنگ شده، بهارهای خزان زده!

میترا پورشجری

 چهارشنبه 27 فروردين ماه 1392 ـ 16 ماه آوريل  2014

امسال، ارمغان و هدیهء نوروزی "دولت تدبیر و امید" به زندانیان "سالن 7 ندامتگاه مرکزی کرج" به مناسبت فرارسیدن "بهار اعتدال" چنين بود: فروشگاه و بوفهء زندان، بدون اطلاع قبلی و ارائهء دلیل منطقی، از 28 اسفند - درست شب عید- تا تاریخ 17 فروردین تعطیل شد!؛ يعنی همان مکانی که زندانیان برای فرار و فاصلهء اندکی از غذاهای بی کیفیت و ناکافی و خوردن کمی میوه و خریدن سیگار - آن هم با پرداخت چند برابر قیمت نسبت به بیرون زندان- هر روز به آن پناه می آوردند.

این کار بدان معنا بود که 600 نفر زندانی تنها مجبور شدند از جیرهء حقیرانهء زندان استفاده کنند و در نتیجه اکثر آنها گرسنه ماندند یا با سوء تغذیه سر بر بالین های سفت و کثیف گذاشتند!

چنین مواردی درست در روزهایی اتفاق می افتد که انتظار آن می رود تا به مناسبت ایام نوروز با آوردن "خوراکی های متنوع و مخصوص عید"، کمی از درد ومشکلات زندانیان ناشی از دوری خانواده و تحمل شرایط غیرانسانی و طاقت فرسای زندان و بیماری های متعدد کم شود نه اینکه همان اندک دلخوشی و مایحتاج ناچیز نیز قطع شود!

آنگاه، تمامی این فشارهای روحی و مشکلاتی که بواسطهء کمبود غذای مکمل و نبود سیگار بر زندانیان تحمیل گرديد، باعث تشدید تشنج، درگیری و نزاع شد؛ تا جایی که در 15- 16 فروردین در جریان یکی از این دعواها، يکی از زندانیان بنام "ایلامی" مجروح شد و بدلیل بی توجهی و دیر رسیدن آمبولانس، جانش را از دست داد و با مرگ اش شرایط را متشنج تر و ملال آورتر کرد، بطوریکه به گفتهء چند تن از زندانیان، آنها بدترین ایام نوروز را داشته اند.

***

اما، در بيرون از محنتکدهء زندان، نوروز سال 93، با پیام های تبریک و شادباش های سراسر امید بخش(!) مقامات جمهوری اسلامی همراه بود! تا بهار و نوروز امسال نیز از خزان زدگی ِ جماعتِ اهل ِ تزویر همگام بوده و در امان نباشد!

گویا، خامنه ای، خرسند از تحقق کمدی موسم به "حماسهء سیاسی" موعودِ سال گذشته و قبول شکست تلویحی در "حماسهء اقتصادی" خواندن پارسال، بار دیگر و در ادامهء تولید نام های بی محتوا، مضحک، من درآوردی و توأم با بازی کلمات، امسال را "سال اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی" گذاشت؛ مثل همیشه ملغمه ای از تضاد و تناقض! آرزوها و اسم گذاری های رهبر جمهوری اسلامی، مثل شخصیت "دیو" در مجموعهء "کلاه قرمزی" بار معنایی معکوس دارد! يعنی ، چنین حکایت می کند که «دلخوش به این نباشید که اقتصاد را دچار رکود و تورم و ورشکستگی نمودم، فرهنگ را هم به چنان فلاکتی خواهم نشاند!»

 شاید تنها مزیت این نام گزاری ها، فراهم کردن بستری مناسب برای سرگرمی و جک سازی مردم و طرح داستان هایی پیرامون آن و بحث در تاکسی و صف های نانوایی و دید و بازدیدهای نوروز باشد!

 

رفسنجانی ِ پیر مکار و کارکشتهء نظام هم به سنت گذشته کوشید متفاوت باشد و با تفألی به حافظ، مطلع غزلی را پیام نوروزی نمود که برای شخص من و حتماً خیلی ها یادآور دههء فجر و جشن های زجرکُش کنندهء مدرسه بود:

بـر سـر آنـم که گـر ز دسـت بـر آیـد

دست به کاری زنم که غصه سر آید

مصراعی که بعد از 20 سال از اولین باری که در مدرسه آن را شنیدم هنوز ربط اش را با سرنوشت مردم و سرزمینم نفهمیده ام؛ "فجر"ی که یادآور زجرآور ترین و سیاه آلودترین روزهای این آب و خاک بود و هست و خواهد بود و نه تنها روزگاری چون شِکّر نیاورد که روزگار محنت و هراس را مضاعف کرد و نه تنها فرشته ای ندمید که دیوی صد بدتر بیرون پرید!... هیولایی دین خو و حیله گر!

براستی سال پیش ِ رو قرار است چه سالی شود که این خیمه شب باز پیر، نوید می دهد که می خواهد دست به کاری زند که غصه سر آید؟

 

و اما روحانی، که پيدايش اش زادهء گسترش فشارهای جهانی بر حکومت است و حضورش تنها برای خفیف کردن بار فشارها بر رژیم و نه ایران ِ به خفت خو داده شده، "نوروز" ایرانی را با "عطر دل انگیز کوثر" توأم نموده و "برای آنهایی هم که به دلایلی کنار خانه و خانواده خود نیستند، آروزی رفع مشکل می کند"! و به راستی توهم برش داشته که با "حمایت مردمی" و نه به اشارت مقام رهبری به این جایگاه برکشیده شده ـ آن هم برای بَزَک حکومت زشتکردار و زمان خریدن و مانع تراشی از انفجار نارضایتی های داخلی و خارجی! اما همو هم، در کلی گویی رفع تکلیف کننده اش، برای خانوادهء آن مرزبان بی گناه که در آرزوی دیدن نوزاد ده روز و هرگز ندیدهء خود مانده و قربانی انتقام جویی ها و سیاست های سرکوب گرانهء حکومت مرکزی شده بود و یا برای صدها و صدها خانواده ای که نوروز خود را در راه یا کنار زندان برای دیدن عزیزان شان سپری کرده اند، چیز چندانی در چنته نداشت!

گویا رییس جمهور اسلامی نیز همچون وزیر امور خارجهء عوام فریب اش - جواد ظریف- نام زندانیان وجدان و اندیشه و باور را نشنیده و نمی شناسد و منتظر است تا همچون او از انتشار قطعنامهء اخیر اتحادیهء اروپا به درد آيد و عربده کشی کند و از حرف حق آنها - که انتخابات در ایران تشریفاتی و فرمایشی است- برافروخته و برآشفته شود!

***

باری! ارمغان «بهار اعتدال» برای بی حق ترین و مورد ظلم واقع شده ترین قشر - زندانیان سیاسی تعطيل فروشگاه و بوفهء زندان بود. براستی چنین حکومتی که به مردم خودش رحم نمی کند و در برابر این جنایات ساکت است و هر اقدام و قطعنامه و گزارشی را به شدت رد می کند یا با برچسب زدن واکنش نشانمی دهد چگونه می تواند در مورد مسالهء هسته ای با جامعهء جهانی صادق و متعهد باشد؟

اينگونه است که می توان فهميد و گفت که: تا وقتی پاشنهء آشیل و چشم اسفندیار حکومت اسلامی ِ مسلط بر  ایران، يعنی «حقوق بشر و حق پایمال شدهء مردم مورد ستم»، نقطهء ممنوعه یا نکتهء ثانویه باشد، به سراغ مسائل دیگر رفتن، مصداق وقت تلف کردن و فرصت سوزی است و بس.

و، در چنین شرایط دلشکنی، که بهار به هزار رنگی ِ دروغگویانِ جانی آغشته و آلوده است، شاید بهتر همان که، همچون فروغ فرخزاد، "ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد!"

13 آپریل 2014

نظر خوانندگان

محسن ذاکری: خانم میترا پور شجری، تصویر شما از آن می گوید که از نسل دوم انقلاب هستید؛ نسلی که «دروغ» و «تحریف» را در فضای کشورش بسیار متفاوت و پر رنگ تر از بیشتر کشورهای جهان در طول سه دههء گذشته دیده است. این نسل، بس به ناامیدی کشانده شده و با کمال بی انصافی از سوی «مردان» خدا به لبهء مهلک نا باوری و بی تفاوتی رسیده است. اما، مقالهء شما بوی امید دارد. زیرا از دیدی واقعی و تعمقی که برای درک مسائل دردناک کشور لازم است برخاسته است. شما با این چند خط نشان می دهید چقدر هنوز امکان هست که «خشمِ» از این لشکر دروغ و تحریف را به مهر انسانی آمیخت. چقدر راحت است اگر هر ایرانی بخواهد وقایع هفته های کشورش را کنار هم بچیند و سپس دربارهء آیندهء «خود» و «مردم» اش درست و واقع بینانه بیندیشد. به شما تبریک می گویم که می توانید بنویسید. از اینکه هنوز این پیرمرد مدرن ستیز، هاشمی رفسنجانی، سخن می راند و رابین هود ایرانیان شده است، چه احساس غریب و مشمئز کننده ای به انسان دست می دهد. این واقعيت که امثال و هم سن های او هنوز محبوب و معبود بسیاری هستند، درد نیست، عین زهر است. تبریک می گویم که می بینم شما، بدنبال «فاکت ها» هستید. یعنی عمل و گفته ها را با هم می سنجید، آن هم نه با تئوری های سنگین و پر طمطراق، بلکه با مثال هایی ساده از درون دل و ذهن تان. متن شما را متنی «نو» می نامم. من را به یاد متون «سیمون دوبووار» - جدا از رویکرد فمینیستی او - می اندازد. واقعی است برای گفتن. گفتن این سخن چون بادامی تلخ که: در ایران همه چیز بیادمان هست، جز انسان و دردهای انسان. بخش بزرگی از مردم ما نیز، با «عقلانیت سیاسی» خود، که بدان نیز می بالند، خود را، همسایه را، زندانی را، درد را فراموش کرده اند و سرگرادن کوچه هایند تا مقصری بیابند! روزی، این پنبه ها از گوش ها خواهند افتاد. روزی، «مصلحین نظام» سر به گریبان خفت خواهند برد. روزی، باز، انسانیت و ارزش اشک های یک انسان با همهء هستی برابر خواهد شد. تا آن روز پیروز و پایدار باشید.

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه