خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

شنبه 6 ارديبهشت ماه 1393 ـ 26 ماه آوريل  2014

سرنوشت روشنفکر مشاطه‌گر

جواد طالعی

روشنفکر، در بنياد کسی است که توانائی نظر افکندن بر چشم‌اندازهای دورتر و عميق‌تر را داشته باشد. کسی که از اين ويژگی برخوردار است، در نظام‌های خودکامه، چاره‌ای جز آن ندارد که بر قدرت باشد. علت اش هم روشن است: نظام‌های خودکامه، برای پايداری بيشتر خود، می‌کوشند چشم‌اندازها را تيره و آب‌ها را گل‌آلود کنند. پس رودرروئی ميان روشنفکر واقعی و نظام خودکامه، از همين‌جا اجتناب ناپذير می‌شود.

نظام‌های خودکامه، برای مقابله با روشنفکر معترض، تنها به خشونت متوسل نمی‌شوند، بلکه از راه‌ها و ابزارهای متفاوتی استفاده می‌کنند. اما ابزار کار روشنفکر، تنها انديشه و گفت‌وگو است. و در اين حوزه، مسير نگاه روشنفکر است که چگونگی بحث او را روشن می‌کند.

برخی روشنفکران، در نگاه به چشم‌اندازها، روزگار مردمان معاصر خود را می‌بينند که زير فشار نظام‌های خودکامه هر روز بيشتر از پای می‌افتند. غايت اين گروه از روشنفکران، کمک به رهائی اين معاصران است. پس در سخن گفتن با خودکامگان نيز، در جايگاه بيان ‌کنندهء خواست‌ها و رنج‌های اين از پای درآمدگان وارد صحنه می‌شوند. در نتيجه، اگر حتی به جائی برسند که بخواهند به خودکامگان پند و اندرزی هم بدهند، می‌کوشند آنان را متوجه نتايج خودکامگی‌هاشان کنند. مثلاً، با استناد به نمونه‌های تاريخی، به آن ها نشان بدهند که در صورت ادامه ستم، چه سرنوشتی را در انتظار دارند.

حضور و سخن اين گروه از روشنفکران، معمولاً خوشايند خودکامگان نيست. به همين دليل است که آن‌ها، تا هر زمان که به مردم نظر دارند، بايد روی تحريم‌هائی از سوی خودکامگان حساب کنند. کمترين اين تحريم‌ها، می‌تواند قطع نان باشد. از اين رو است که انتظار ما از روشنفکرانی که زير سلطهء حکومت ‌های خودکامه زندگی می‌کنند، کمتر می‌شود. ما می‌پذيريم که آن‌ها، در چنين شرايطی با احتياط عمل‌ کنند، گاهی بر انتشار آثار و افکارشان کمتر اصرار بورزند و حتی در مواقعی سکوت کامل اختيار کنند، تا از وزن خطری که سنگينی می ‌کند، بکاهند.

اما اين تفاهم را، برای روشنفکری که در خارج از مرزهای جغرافيائی حکومت مخاطب خود زندگی می‌کند، نمی‌توانيم داشته باشيم. زيرا که فشاری بر گردهء او نيست و حکومت خودکامه، توانائی آن را ندارد که نان و زبان او را قطع کند. پس اگر روشنفکری در خارج از محدودهء قدرت يک نظام خودکامه، در نگاه به جامعهء خود، بر مردم، خواست‌ها و رنج‌های آنان چشم بست و تنها خودکامگان را، خيرخواهانه و مجيزگويانه مخاطب قرار داد، بايد دليل ديگری داشه باشد. دليلی که يا از "منافع ويژه" مايه می‌گيرد و يا از توهم.

گروه ديگری از روشنفکران هستند که، فارغ از محل زندگی و مصونيت يا آسيب پذيری خود در برابر فشارها، اصولاً در نظر افکندن به چشم‌اندازها، کاری به مردمان معاصر خود ندارند، بلکه مسائل معاصر خود را هدف می‌گيرند و نگاه شان هم تنها به قدرت است. اين گروه از روشنفکران، حتی اگر خواستار تغيير باشند، اين تغيير را تنها در "بالا" ممکن می‌دانند. اين گرايش، به ويژه در روزگارانی که "ارادهء مردمان برای تغيير" به چنبرهء ترديد گرفتار شده است، بيش از هميشه رشد می‌کند.

در چنين شرايطی، روشنفکری که تغيير را تنها از بالا باور دارد، جايگاه اجتماعی خود را به عمد يا به سهو فراموش می‌کند و در ناخودآگاه خود به اين احساس می‌رسد که می‌تواند، با رعايت زبان گفتار خودکامگان، و پند و اندرز دادن به آنان، آن‌ها را به تغيير رويه و مدارا وادار کند. به اين ترتيب، کسی که حالا ديگر در تعريف نهائی از روشنفکر به "روشنفکرنما" تنزل کرده، در سودای مشارکت در قدرت به مشاطه گر قدرت تبديل می‌شود.

روشنفکر مشاطه گر، از آنجا که حل مشکلات جامعهء خود را مشروط به حل تضادهای ميان جناح‌های حاکم می‌داند، در نقش "چينی بند زن" هم ظهور می‌کند و می‌کوشد اجزای از هم پاشيدهء هيئت حاکمه‌ را به هم بند بزند. در اينجا است که روشنفکر مشاطه گر، ديگر خود را نه خارج از حاکميت، که درست در ميانه آن می‌بيند.

اين خطر، به ويژه، زمانی تشديد می‌شود که روشنفکر مشاطه‌گر احساس کند انسان‌هائی نيز، در چارچوب يک تشکيلات سياسی يا صنفی پشت سر او هستند. آنوقت، روشنفکر مشاطه گر، معامله گر هم می‌شود و به دامچالهء اين توهم می‌افتد که می‌تواند انسان‌های پشت سر خود را، به عنوان مهره‌های خود، وارد شطرنج سياسی کند. پس در عالم خيال، ديگر در خانهء خود نيست، بلکه بر سر ميز مذاکره با قدرت نشسته و با آن‌ نه بر سر اين موضوع که مردم چه می‌خواهند، بلکه بر سر اين موضوع که چه بايد کرد تا مردم از شرايط موجود راضی باشند، گفت‌وگو می‌کند.

روشنفکر مشاطه‌گر، هنگامی که به اين ورطه سقوط کرد، نه تنها برای ديگران، که برای خود نيز بسيار خطرناک است. او، تا زمانی که در عالم خيال مشغول چانه زنی با قدرت است، به ديگران آسيب می‌زند، اما خود با خطری جدی روبرو نيست. اما از آنجا به خطر می‌افتد که در پيام‌هايش، دائما علامت می‌دهد که «به توصيه‌های من گوش کنيد، تا کمک ‌تان کنم از بحرانی که در مواجهه با مردمان گرفتارش شده‌ايد رهائی يابيد.»

و يک روز می‌شود که خودکامگان، اگر از آن نوع باشند که ما داريم و تجربه کرده‌ايم، چينی بند زن مشاطه گر را به مذاکره هم دعوت می‌کنند. اما نه با خود، که با عاملان خود ـ چه بسا تکرار همان نقشه‌ای که برای دکتر قاسملو رهبر حزب دموکرات کردستان چيدند و اجرا کردند.

سقوط يک روشنفکر، عميق‌تر از اين نمی‌تواند باشد که وقتی اکثريت قريب به اتفاق ملتی نشان‌ داده‌اند که از تجاوز و زورگوئی يک رهبر خودکامه به ستوه آمده‌اند، به او نصيحت کند که با اجرای توصيه‌های او، ادامهء حضور خود در قدرت را تضمين کند. وقتی کار يک مدعی روشنفکری به اين مرحله از سقوط رسيد، خودکامه را در موقعيتی قرار داده است که با او می‌تواند همه کاری بکند: هم دعوت به خيانت و همکاری با وعده‌های فريبنده، هم در صورت لزوم، از ميان برداشتن او. زيرا که اگر چنين کسی از ميان برداشته شود نيز، کسی از ميان رفته است که ديگر اعتباری در ميان مردم ندارد.

اين فرضيات، در صورتی درست است که منافع شخصی و خانوادگی يک روشنفکرنما با حاکم خودکامه قبلاً گره نخورده باشد. اگر چنين باشد، ديگر بر او حرجی نيست. می‌توان گفت که ما نه با يک چهره که با يک ماسک روبرو هستيم.

http://news.gooya.com/politics/archives/2014/04/178729.php

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه