|
||||
|
پیشدرآمد: پرویز صیاد یک هنرمند به شدت سیاسی و اجتماعی است. درست همانگونه که هر شرایط سیاسی و اجتماعی نابسامان و بسته از هنرمندان، اتفاقاً به دلیل نقش اجتماعیشان طلب میکند. صیاد همیشه چنین هنرمندی بوده است. چه در نقش بازیگر، چه در مقام نویسنده و کارگردان و تدوینگر و تهیهکننده. چه دیروز و چه امروز. یک روشنگر رسانهای. او این روشنگری را به عنوان هویت هنری خویش در همه نقشهای تلویزیونی و سینماییاش به نمایش گذاشته است. از سریالهای تلویزیونی مانند «صمد» در «سرکار استوار»، «حسن بلژیکی» در «اختاپوس» (و همچنین «کاف شو»)، «اسدالله میرزا» در «داییجان ناپلئون»، تا فیلمهای سینمایی مانند «حسن کچل»، «اسرار گنج درّه جنّی»، «طبیعت بیجان»، مجموعه سینمایی ماجراهای صمد، «بنبست»، «فرستاده»، «در غربت» و دهها اثر نمایشی دیگر. صیاد از آن رده هنرمندانی است که شخصیت هنری و اجتماعیشان، نقشآفرینی آنها را ارتقا میبخشد. پس بر خلاف آنچه تصور میرود و گاه مطرح میشود، این «صمد» نیست که وی را به عنوان نویسنده و بازیگر در سایه قرار میدهد، بلکه اتفاقا این پرویز صیاد است که توانسته او را آنگونه بیافریند که چون شخصیتی مستقل از او، به زندگی خویش ادامه دهد و حتا مثلا در نمایش «پرویز صیاد و صمدش» مدعی او شود. این حقیقت را میتوان در این واقعیت بازیافت که با وجود همه ممنوعیتها برای پرویز صیاد، رژیم کنونی نتوانست مانع آشنایی نسلهای جدید با نقشهایی شود که وی آفریده بود. یک دلیل مهم زنده ماندن چنین نقشهایی این است که صیاد از آن دست هنرمندانی است که توانست یک پل ارتباطی بین «اینتلکت» و مخاطب عام بنا کند. پلی از شناخت و آگاهی که واسطهاش نه پُرگویان سریال «اختاپوس» که مخاطبی محدودتر از «سرکار استوار» داشت، بلکه شخصیتی مانند صمد و از جنس همان مخاطب عام بود. مخاطبی که در عین حال و هنوز نمیداند نه به «صمدآقا» بلکه به خود میخندد! به آینهای که «صیاد» در برابرش گرفته است، میخندد! «صیاد» با «صمد» به معنی واقعی کلمه مخاطب خود را به دام میاندازد و او را وا میدارد به چهره خویش در آینه طنز بنگرد. مخاطبی که بیسواد نیست، الفبا را بلد است، ولی فقط تا پ! مخاطبی که گاه پدیدههای مدرن با فرهنگ و آموختههای او جور در نمیآید و حتا در مواردی «پول» را هم درست نمی تواند تلفظ کند! ولی با این همه آنقدر هشیار هست که هم یقه نویسنده و «صیاد»ش را به دلیل سرنوشتی که برای او رقم زده است، بگیرد و هم بداند ماهی را هر موقع از آب بگیرید، تازه نیست بلکه میمیرد! (از نمایش «پرویز صیاد و صمدش»). صیاد نه تنها برای هنرمندان بلکه برای جامعه ایران و به ویژه نسلهای جوان، بسی بیش از آنچه تا کنون بیان کرده، فکر و تجربه برای گفتن دارد. با چنین شناختی از آثار و با آشنایی با گفتارهای سیاسی پرویز صیاد و مصاحبههایش از او خواهش میکنم به چند پرسش من نیز پاسخ دهد. با مهربانی میپذیرد و با وجود وقت کم در طول یک زمان تقریبا سه ماهه پاسخهایش را برای من میفرستد.
*****
الاهه بقراط: دو شخصیت معروف که شما بازآفرینی کردهاید، یکی «اسدالله میرزا» در سریال «داییجان ناپلئون» بر اساس داستان نویسنده و طنزپرداز ارزشمند ایران، ایرج پزشکزاد، و دیگری «صمد» که آفریده خودتان است، بیش از آنکه یک فرد باشند که کسی بتواند خود را با آنها تعریف کند، بیانگر یک موقعیت اجتماعی هستند. یعنی تماشاگر نه خود را بلکه موقعیت جامعهای را که در آن زندگی میکند در آنها و زندگیشان باز مییابد. فکر میکنید چگونه است که با اینکه این موقعیت از یک سو در دو جامعه اسدالله میرزا و صمد متفاوت بوده و از سوی دیگر هر دو با موقعیت امروز به شدت متفاوت هستند، باز هم انسان ایرانی همچنان بازتاب جامعه کنونی را، با اندک تفاوتهایی، البته بدتر شده، در موقعیت آنها پیدا می کند؟
پرویز صیاد: نقشهای عادی در هر نمایشی همه افراد اجتماعیاند چون کم و بیش از افراد یک جامعه یا یک دوره معین گرتهبرداری ميشوند. تفاوت نقشهای عادی باشخصیتهای افسانهای یا تاریخی در آنست که در هر دورهای مشابه فراوان دارند در نتیجه میتوانند برای جمع کثیری الگو و یادآور بسیار کسان دیگر باشند . اثرگذار بودن چنین نقشهایی بستگی تام و تمام دارد به اينکه گرتهبرداری اوليه چقدر دقیق انجام شده باشد .
درمورد شخصیت اسدالله میرزا من سهمی بیش از یک بازیگر- که بخت بازی چنین نقشی به وی داده شده است- نداشتهام.
اینکه امروز میتواند بازتاب جامعه دیروز یا هر دوره دیگر باشد مرهون نگاه موشکاف و جامعهشناسانه آقای پزشکزاد و هم تصویرسازی دقیق ناصر تقوایی کارگردان سریال است.
پرسش: و صمد؟
پاسخ: صمد... ماجرایی متفات دارد. پیدایشاش تصادفي ست و نمُوّش تدریجی و به مرور رخ داده.
نويسندهای ننشسته ماجرایش را تمام و کمال بنویسد يا برایش طراحى شخصيت كرده باشد، مثل کاراکتر اسدلله میرزا یا خود دایی جان و مشقاسم. در رمان دایی جان ناپلئون اين شخصيتها هستند که ماجراهایی بین خود میآفرینند اما در مورد صمد خود ماجراهاست که او را در بطن خویش میپروراند و به حرکت وامیدارد .
از یک نمایش تلویزیونی به نمایش دیگر، از یک فیلم به فیلم دیگر، تماشاگر شاهد واکنشهای او به ماجراهایی است که انگار به وى تحمیل شده و خود در ايجادشان دخالتی نداشته است. مثلاً، باید فیلمهای کاراتهای در ایران به صورت اپیدمی در میآمد تا ویروس اش را در صمد میدیدیم. باید هجوم بیرویه روستاییان به شهرها پس از اصلاحات ارضی رخ ميداد تا صمد و قوچعلی هم داخل آن موج میشدند.
پس از انقلاب هم جنگ ايران وعراق و اعزام نوجوانان با كليد بهشت به جبهه، پاى صمد بيچاره را هم به اين ماجرا ميكشاند. اينكه امروز هم مثل دوران پيش از حكومت اسلامى، صمد حضور اجتماعى دارد، شايد اين است كه پا به پاى ماجراهاى همين دوره پيش آمده است.
پرسش: در نمایش «پرویز صیاد و صمدش» درگیری شما و صمد به عنوان شخصیتی که شما آفریده اید ولی او دلش میخواهد راه خود را برود و به همین دلیل نه تنها نافرمانی میکند بلکه علیه آفریننده خود عمل هم می کند، اساساً یک نگاه مدرن به داستان و نمایش است که بسیاری از نویسندگان ایرانی و خارجی نیز آن را در رمان های خود به کار برده اند. با این همه نمایش این تضاد بین نویسنده و انسانهایی که خلق کرده و سرنوشت آنها در دست اوست، یک ویژگی غم انگیز و بسیار در خور تأمل به نمایش «پرویز صیاد و صمدش» می دهد. ویژگی که قاعدتاً تماشاگران را باید از سطح «خنده» که یک واکنش آنی به طنز است به عمق تلخِ سرنوشت انسانهایی ببرد که «صمد» بیانگر موقعیت اجتماعی آنهاست. موقعیتی که دچار یک گسست تاریخی و اجتماعی است. آیا فکر میکنید جامعه ایرانی مخاطب خوبی برای چنین کند و کاوهایی است؟ یا اینکه به قول خودتان در همین نمایش، نگاه میکنند ولی نمی بینند، گوش میدهند ولی نمی شنوند!
پاسخ: قضيه اصلى كدام است اينجا، گفتن يا شنيدن؟ به نظر من مهم گفتن چيزى درخورگفتن است. شنيده شدن يا چگونه شنيده شدن امرى ثانوي ست. بعلاوه، همين كه شما شنيديد آن هم با چين دقت نظرى شنيديد، كافى نيست؟
شبهاى اجراى اين نمايش جايی كه صمد به نويسندهاش اعتراض میكند كه «اين چه سرنوشتى است براى من رقم زدى؟» سكوت سنگبن در سالن نشان میداد كه حرف اثر خودش را كرده. تازه به آنها كه گوش میكنند اما نمىشنوند هم هنوز میتوان اميدواربود كه بار ديگر اگر شبيه آن حرف از جايى يا از كسى ديگر به گوششان خورد، به ياد میآورند كه آن را جاى ديگر هم شنيدهاند، آن وقت نوستالژى چه بسا اثرى مضاعف ببخشد به حرف شنيده شده.
پرسش: شما یک هنرمند سیاسی، یک نویسنده سیاسی هستید. به نظر من سیاسی بودن همواره به معنی پذیرفتن نوعی مسئولیت است و این اضافه بر آن بار مسئولیتی است که هنرمند و نویسنده به هر حال بر اساس فعالیت اجتماعی خویش دارد. نظرتان درباره هنرمندان یا نویسندگانی که معمولاً میگویند سیاسی نیستند ولی در بزنگاه های مختلف، مثلاً هنگام «انتخابات» در این رژیم حتا در تبلیغات انتخاباتی کاندیداها هم شرکت می کنند، چیست؟ هنرمند و نویسنده، چه سیاسی و چه غیرسیاسی، در فاصله بین قدرت و جامعه معمولاً در کجا می ایستد؟
پاسخ: بستگى دارد كه چگونه قدرتى بر سر كار است! اگر قدرتى دمكراتيك و برآمده از خواست و نياز واقعى مردم باشد كه ديگر فاصلهاى در ميان نيست. در آن صورت جامعه و قدرت، بخشى از هماند.
در شرايطى كه ما هستيم اما به طورى كه شاهديم قدرت حاكمه در برابر جامعه و خواست و نياز جامعه قرار گرفته است.
مشكل اينجاست كه ما غالبا مفهوم سياسى بودن را در جهت معكوس آن به كار میبريم، به كسى كه مخالف قدرت سركوبگر است میگوييم "سياسى" اما به موافق يا همراه با قدرت سركوبگر چنين عنوانى نمیدهيم! در حالی كه سياست، هر جور كه معنا شود فنّ كنار آمدن با مصالح و خود به خطر نيافكندن است. بنا بر اين آنها كه برخلاف مصالح و قدرت سركوبگر گام بر میدارند و با اين كار خود را به خطر مىاندازند بايد ادعا كنند: "ما سياسى نيستيم" نه آن نان به نرخ روزخوران يا فرصت طلبانى كه به درستى توصيف كرديد.
پرسش: شما در سری سوم سریال «هوم لند» (میهن) که به رابطه ایران و آمریکا و فعالیتهای تروریستی جمهوری اسلامی می پردازد، نقش کوتاه پدر یک دختر جوان را بازی میکنید. این دختر از یک سو با سازمان سیا برای پیگیری فعالیتهای تروریستی نیروهای امنیتی رژیم ایران همکاری میکند و از سوی دیگر «حجاب» دارد. گمان میکنم در آمریکا نیز مانند اروپا این گمان غلط وجود دارد و به نظر من حتا به آن عمد دامن زده میشود، که «ارزش های اسلامی» از جمله «حجاب» به عنوان بخشی از فرهنگ ایرانی و نه اسلامی قالب شود. به همین دلیل یک دختر ایرانی میتواند با سازمان سیا همکاری کند ولی در عین حال مسلمان و با حجاب هم باشد! شما چه فکر می کنید؟ موقعی که سناریو را خواندید و در آن بازی کردید به این نکته توجه داشتید؟
در عین حال، بازی در این سریال برای شما نه تجربه دیگری، که قطعاً بود، آیا تجربه تازهای به همراه داشت؟
پاسخ: نازنين بنيادى، كه نقش دختر جوان با حجاب اسلامى را در سريال هوم لند به عهده داشت، برايم گفت كلى بر سر اين حجاب با تهيه كنندهها چانه زده و به جايى نرسيده.
در مورد عمدى بودن اين قصد شايد جاهايى حق با شما باشد اما در مورد اين سريال خيال میكنم بيشتر از روى ندانم كاري ست. به تفاوت ظاهرى دخترى كه از يك كشور اسلامى مى آيد بيشتر نظر داشتهاند تا باطن امر.
در صحنهاى كه من در نقش پدر نازنين ظاهر ميشدم ظاهراً دوربين براى اولين بار محل سكونت دختر را كه كارمند سادهاى در يك بانك است نشان ميداد. وقتى وارد خانه شديم ديديم انگار قصر وزير نفت عربستان سعودى است با مجسمههاى كريستال و لوسترهاى مجلل و اتاق نشيمنى شبيه سالن موزه!
مدير تهيه كه كلى در گردآورى آن اجناس نفيس زحمت كشيده بود با لحنى كه انتظار شنيدن تمجيد در آن بود از ما پرسيد "نظر شما چيست؟" گفتيم بسيار عالي ست به شرطى كه تغيير مختصرى هم در گفتگوى پدر و دختر داده شود چون در اين گفتگو پدر نگران از دست دادن شغل دختر است و اينكه اجارهء خانه را نتوانند بپردازند و اثاثشان به كوچه ريخته شود!
مدير تهيه به سادگى ايراد را پذيرفت و دست به كار تغييرات شد. با اين همه پايهء كار جورى ريخته شده بود كه هر كاريش ميكردى خانه در بضاعت پدر و دخترى مهاجر يا پناهنده قرار نميگرفت.
پس گوش شنوايى هست اگر پيشنهادى درست داده شود. بستگى به مورد دارد و اينكه طرف شما كى باشد. درهمين صحنه با اينكه مسؤل ديالوگها حتى يك كلمه فارسى نميدانست زير بار نميرفت هيچ لغتى را هر چقدر نامأنوس عوض كنى!
پرسش: در مورد نقش خودتان بگوييد راضى بوديد از اين تجربه تاره؟
پاسخ: راستش را بخواهيد تا پيش از ايفاى نقش حتى نام سريال را هم نشنيده بودم. فقط براى اينكه در چند و چون ماجرا قرار بگيرم چند اپيزود آن را روز آخر تماشا كردم. حقيقت اين است كه براى ايفاى نقشهاى كوچك در سريالها يا فيلمهاى سينمايى آن هم براى بازيگران ممالك جهان سوم كه هنوز انگليسى را با لهجه صحبت میكنند فقط همان عباراتى كه قرار است بر زبان بياورند ارسال میشود تا پيش خود تمرين كنند و در روز و ساعت معينى در محلى حاضر شده امتحان بدهند. تازه، اگر شانس يارى كند و از ميان چندين و چند داوطلب يا نامزد ديگر براى ايفاى همان نقش انتخاب شوند ازشان خواسته میشود فلان روز در محل فيلمبردارى بيايند و معمولاً تا پايان كار هيچ اطلاعى از متن كامل فيلم يا سريالى كه دران شركت داشتهاند، ندارند.
اينكه برخى بازيگران ادعا میكنند فلان نقش را چون تروريست بود نپذيرفتيم يا در فلان فيلم چون چنين و چنان بود شركت نكرديم لافزنى در غربت است كه ما ايرانیها درش دست بالا را داريم، هم در گفتن اش و هم در پذيرفتن اش.
به هر حال تجربهء بازى در يك اپيزود هوم لند براى من هم فال بود هم تماشا. هم دستمزد خوبى میدادند براى يك روز كار و هم آشنايى نزديك با شيوهء بريز و بپاش هاليوودى. با هزينهء همان يك روز فيلمبردارى، من میتوانم يك فيلم سينمايى بسازم!
پرسش: از همکاری تان با سهراب شهیدثالث در «طبیعت بی جان» و «در غربت» بگویید. شهیدثالث برای سینمای مؤلف آلمان در دههء هفتاد و هشتاد میلادی یک چهره قابل تأکید بود و چند فیلم او به آلمانی برندهء جوایز هنری شدند.
پاسخ: شهيد ثالث در ايران متاسفانه سه فيلم سينمايى بلند بيشتر نساخت كه در دوتايش من افتخار همكارى داشتم.
فيلمسازى ِ فعلاً موجود در جمهورى اسلامى، بيش از هر كس ريزه خوار سبك و سياق اوست.
شهيد ثالث فيلمساز برجسته و صاحب سبكى بود اما از لحاظ شخصى آدمى نبود كه توصيف حال و روزش خوشايند كسى - بخصوص علاقمندان آثارش- باشد. شايد در فرصتى ديگر مفصل دربارهاش بنويسم اما در اين مختصر اكتفا میكنم به اينكه سهراب، با هر فيلمى كه ميساخت آنچه از مِهر و هنر و زيبايى در چنته داشت در طبق اخلاص مىگذاشت و براى مصرف شخصى ديگر چيزى نداشت تا فيلم بعدى.
پرسش: یک پرسش دوقلو. یکی اینکه اگر در همین خارج از کشور و در شرایط کنونی این امکان را از نظر مادی و مسائل دیگر میداشتید که هر آن اثری را که میخواهید بسازید، چه میساختید؟ دیگر اینکه اگر در یک ایران آزاد و بدون جمهوری اسلامی میبودید و این امکان را می داشتید که هر چه میخواهید بیافرینید، فکر میکنید چه میآفریدید؟
پاسخ: در تئاتر پروژههاى نافرجام كمتر دارم چون در مقايسه با سينما به امكانات غالبا دست نيافتى نيازى نيست و پيچيدگى بازاريابى و شبكه توزيع را هم ندارد. با اين حال اجراى نمايش رستم و اسفنديار بر اساس متن فردوسى از سالهاى پيش از انقلاب هنوز با من است.
اما پروژهء نافرجام در سينما، چند تايى میتوانم رديف كنم؛ يعنى فيلمنامههاى آماده و در انتظار امكان ساخته شدن دارم؛ فيلمنامههايى كه ديگر در ذهن من در قفسهء كارهاى نشدنى بايگانى شدهاند.
اگر بخواهم فقط يكىشان را - براى اينكه جوابى به سؤال شما داده باشم- انتخاب كنم فيلمی است دربارهء چگونگى بر سر كار آمدن جمهورى اسلامى؛ فيلمنامهاى كه حتا پيش از فيلم «فرستاده» نوشته بودم. اگر امكان فقط يك فيلم ديگر به من داده شود مايلم همان آخرين فيلم سينمايىام باشد، خواه در ايران شرايط ساختن اش فراهم شود يا جاى ديگر، مهم آن است كه ساخته شود.
اردیبهشت 1393
https://www.facebook.com/ellahebograt/posts/10203250073713939
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.