|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
لـُعـبَـتکان...
مزدک بامدادان
پنج سال پیش و در آستانهء انتخابات ریاست جمهوری 88 که جنبش سبز را درپی داشت، روزنامه عربی «الشرقالاوسط» (1) بازی جمهوری اسلامی را در یک کاریکاتور به نمایش گذاشت. در این کاریکاتور یک روحانی (مربی تیم) در آغاز نیمه دوم بازی، بازیکنی با ویژگی «المتشددون» را از زمین بیرون میکشد و بازیکن دیگری با ویژگی «المعتدلون» را به زمین میفرستد. اگرچه «المتشددون» با سرکوب و کشتار و شکنجه چهار سال دیگر در زمین بازی ماندند، تو گویی حسن روحانی این کاریکاتور الشرق الاوسط را دیده بود، زیرا چهار سال پس از چاپ آن، درست با همین شعار «المعتدلون» (بخوان اعتدال) به میدان آمد.
رویکرد نیروهای درون و برون ایران به آنچه که در این خاک ستمزده میگذرد، نمایانگر یک آسیب روان شناختی بزرگ در میان ما ایرانیان است. این «ما» که میگویم، همهء ما، و بیش و پیش از هر کسی خود من، را دربر میگیرد.
تا نمونهای آورده باشم، من به روزگاری که اکبر گنجی در زندان بود، دو نوشته در ستایش پایداری او چاپ کردم (2). ستایش ایستادگی بخودی خود کاری است پسندیده و شایسته، ولی آنچه که نشان از خام اندیشی من بود، آنجا بود که نوشتم: «میدانم که گنجی برای شستن جان و روان خویش از پلشتیها و پلیدی های گذشتهاش، آزمون آتش را برگزیده است و سیاوش وار به درون آتشی سرکش و سوزان شتافته است، تا یا از گناهان خود پاک شود و یا خاکستر شود».
دیری نپایید که گنجی از زندان رهایی یافت و راه برون مرز را در پیش گرفت. او از زنگار زدایی چهرهء اسلام آغاز کرد (3)، در گرماگرم جنبش سبز، همصدا با جمهوری اسلامی، به دشمنی با «جمهوری ایرانی» و «پرچم شیر و خورشید» پرداخت و سرانجام به آراستن چهرهء جمهوری اسلامی و پیراستن آن از زشتی های بی شمارش رسید. کار بجایی رسید که او و چند چهرهء دیگر از میان نیروهای «ملی- مذهبی» چشم در چشم قربانیان کشتار سال 67 دوختند و گناه آن را به گردن خود اعدام شدگان انداختند، چرا که، به گفتهء گنجی، «نیروهای سازمان [مجاهدين] از قبل در جریان قرار داشته و خود را برای این امر آماده کرده بودند. آنان که خود را پیروز فرض میکردند، در زندانهای سراسر کشور دیگر اتهام خود را "منافقین" اعلام نمیکردند، بلکه قهرمانانه میگفتند: "مجاهدین". حتی نقشهء جغرافیایی تهیه کرده و مسیرهای پیروزی را گام به گام تعقیب میکردند».(4)
از آن گذشته، گنجی در اسرائیل ستیزی و دشمنی با امریکا (همان کشوری که به او پناه داده است) جمهوری اسلامی را فرسنگها پشت سر گذاشته است و بویژه در یک دو سال گذشته با تلاشی پیگیر سرگرم شستن دستان جمهوری اسلامی از همهء تبه کاریها و بزه گریها و انداختن همهء گناهان به گردن اسرائیل و امریکا بوده است و در این راه تا بجایی پیش رفته است که پشتیبانی جمهوری اسلامی از رژیم بزهکار اسد را «حق» ملایان و سپاه میداند، اگرچه به چشم میبیند که بهای این پشتیبانی را مردان ایرانی با فروش کلیه و کبد، و زنان ایرانی با فروش تن خود در تهران و دُبی میپردازند. راستی جمهوری اسلامی چه نیازی به توجیه سوزاندن سرمایههای ملی در لبنان و فلسطین دارد، هنگامی که یکی از چهرههای «اپوزیسیون» اش بدروغ میگوید: «مردم شعار دادند هم غزّه، هم لبنان، جانم فدای ایران، و نه چیز دیگری»؟
گفتنی است سخنان رهبران جمهوری اسلامی هنگامی که از دهان کسانی مانند اکبر گنجی، محمد برقعی و محمد سهیمی گفته شوند، برای تودهء مردمی که آگاهی چندانی از رخدادهای آن سالها ندارند، بسیار پذیرفتهتر خواهند بود، تا از دهان محمد خاتمی و حسن روحانی و دیگران. همانگونه که سخنان آنان در بارهء آزادی انتخابات در ایران، اگر بر زبان فرخ نگهدار و مسعود بهنود (5) و انبوهی از چهرههای «اپوزیسیون» روان شود، بُرد و پذیرفتگی بیشتری خواهد داشت؛ و دیدیم که داشت. پس هنگامی که کسانی چون محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری، فرخ نگهدار و مسعود بهنود و انبوهی از اصلاحطلبان تازه به اینسو کوچیده نیز هر یک به انگیزهای و در زمینهای به این لشگر بپیوندند، دیگر جمهوری اسلامی را نیازی به داشتن نمایندگی در اروپا و امریکا نخواهد بود. و چون چهرهء جمهوری اسلامی چنین از سیهکاریها پیراسته و به زیبائیهایی چون «انتخابات» آراسته شود، میدان برای ابراهیم نبوی هم باز میشود که بگوید: «دههء شصت هم که دیگه سی سال ازش گذشته، دیگه اصلاً کسی یادش نیست. شما اصلاً یاد کسی نیار اون سالها رو، ولش کن!»
ما همهء اینان را بخشی از «اپوزیسیون» میدانیم!
و من در یک خام اندیشی بیخردانه ندانستم «نه هر که سر بتراشد قلندری داند» و همچون «لُعبتک» ی در دام بازی پیچیدهای افتادم که سر نخ اش در دست رهبران و برنامه ریزان جمهوری اسلامی بود. ولی ایکاش من تنها خودفریبِ پنداربافِ این میدان بودم. ما، یعنی همهء ما، چه آنان که دستی در سیاست دارند و چه آنان که سر در کار زندگی خویش بردهاند، سالها نه، دهههاست که بازیگر نمایشنامه های جمهوری اسلامی و پشتیبانان جهانی آنان شدهایم. این سخن من تنها به کنش های سیاسی باز نمیگردد، بازیگردانی جمهوری اسلامی در همهء زمینههای زندگی ایرانیان خود را نشان میدهد. برای نمونه، در ایران که اینترنت فیلتر و دسترسی به بسیاری از سامانههای اینترنتی ناشدنی است، مردم با پرداخت بهایی اندک (دو تا سه هزار تومان در ماه) برنامهای بنام «ویپیان» (6) فراهم میکنند، که با آن میتوان فیلترینگ را دور زد. این برنامه ولی پنهانی بفروش نمیرود و فروشنده آن شرکت هایی هستند که وابستگی آنها به سپاه پاسداران بر کسی پوشیده نیست! چکیده بگویم: سپاه اینترنت را فیلتر میکند، و خود سپاه نرمافزاری را به مردم میفروشد که با آن میتوان فیلترینگ را شکست! بدینگونه مردم بگمان خود بر سر سپاه کلاه میگذارند و سپاه در نهان بریش آنان میخندد.
در پهنهء جهانی این جمهوری اسلامی است که با کُنش های تنش آفرین خود و با به هرز دادن سرمایههای ملی، جهانی را به جنگ میخواند و هنگامی که آن «به جنگ فراخوانده شدگان» چنگ و دندان نشان میدهند، پای پس میکشد، بیآنکه پروای شکستن اورنگ سروری خود را داشته باشد، زیرا نیک میداند که بخش بزرگی از همان «اپوزیسیون» برایش هورا خواهد کشید و از اینکه با خردمندی و آرامش سایهء جنگ را از ایران دور کرده است، ستایش اش خواهد کرد. مانند آتش نشانی که خود آتش میافروزد و با تلاش برای فرو نشاندن آتشی که خود برافروخته است، ستایش و آفرین میخرد.
برای نمونه در تنش های هستهای، جمهوری اسلامی نیک میدانست که بخشی از این اپوزیسیون هرگونه نغمهء براندازی را به بهانهء «پشتیبانی از جنگ و کشتار مردم ایران» در گلو خفه خواهد کرد و با همهء توان خود به یاری او خواهد شتافت. او میدانست که حتا اگر خود در فریب مردم ناکام شود، بخشی از همین «اپوزیسیون» این کار را با جان و دل بگردن خواهند گرفت و همهء گناه تحریمهای اقتصادی را بگردن امریکا و اسرائیل خواهند افکند و، به این بهانه که اسرائیل دارای بمب هستهای است، در پشتیبانی از جمهوری اسلامی به جنگ «دبل استانداردها» (7) خواهند رفت.
بدینگونه ما باز هم بازیگر یک نمایش پُر تنش شدیم که چون نیک بنگری بسی اندوهناک است. جمهوری اسلامی سدها میلیارد دلار از سرمایههای ملی را برای تنش آفرینی در جهان به باد داد و در این راه چنان بیپروا تاخت، که کشور را به آستانهء فروپاشی کشاند. هنگامی که دیگر همهء راهها بر سردمداران رژیم بسته شدند، آنان با زدوبندهای پشت پرده روحانی را برکشیدند و گفتگوهای نوینی را برای گریز از نابودی آغاز کردند. و ما، این لعبتکان پندارباف، باز گمان بردیم که روحانی را «ما» برگزیدیم و نگذاشتیم که جلیلی - که میپنداشتیم گزینهء خامنهای ست - رئیس جمهور شود، و این ژرفنگری خود را به رُخ کسانی کشیدیم که میگفتند رفتن به پای صندوق رأی بیهوده است. در این پنداربافی بیمارگونهء خود چنان فرو رفتیم که به خیابانها ریختیم و فریاد سر دادیم: «برادر شهیدم، رأیتو پس گرفتم» و «بهار آزادیه! جای ندا خالیه». بهاری که بر درختان آن تنها طناب های دار شکوفه کردند و میوهء آنان پیکرهای آویخته جوانان این سرزمین، در شماری بسیار بیشتر از «زمستان» احمدی نژاد بود.
بیست و هشتم مرداد و رخدادهای آن بخش دیگری از نمایشی است که ما بازیگران آنیم. هنوز که هنوز است بخش بسیار بزرگی از نیروهای کنشگر ایرانی در پی آنند که بیست و هشتم مرداد کودتا بود یا خیزش ملی، و همکاری با این یا آن نیرو را تنها در گرو پاسخ دلخواه به این پرسش میدانند. به گمان من جمهوری اسلامی آگاهانه به این پرسش (که پاسخ آن هیچ بازتابی بر زندگی امروز ما ندارد) دامن میزند و بدینگونه سنگی بزرگ در راه همبستگی ملی میکارد که پای هر کنشگری خواهناخواه و دیر یا زود به آن برخورد میکند.
گفتنی است که همهء هواخواهان مصدق بر اینکه انگلستان در پشت کودتا بود و بیبیسی بزرگترین دشمنیها را بر مصدق روا داشته بود، با هم همسو و همسخن اند و حتا تا بدانجا پیش می روند که میگویند بیبیسی، در شامگاه بیست و چهارم مرداد، همکاری انگلستان با کودتا را در چارچوب یک «اسمشب» (8) به گوش شاه رساند. با این همه یکی از رسانههای پارسی زبان که بیش از همه بر این بگومگو دامن میزند و هر ساله در سالگرد 28 مرداد به گفتگو با کنشگران ایرانی میپردازد، همین بیبیسی است (9). آیا بیبیسی دیگر بازوی رسانهای "ام. آی.سیکس" نیست؟ یا ام. آی.سیکس و دولت انگلستان بیکباره دوستان مردم ایران شدهاند؟ یا اینکه ما باز هم بازیگران بازی دیگری هستیم و خود گمان میبریم که در کار روشنگری در بارهء تاریخ خویشیم؟ آن هم در رسانهای که گویندهء آن بیشرمانه ایران را در کنار عراق و اردن و سوریه «یک کشور جعلی و بنا شده بر خون مردمان دیگر» مینامد؟
نگاهی به فهرست میهمانان دو رسانهء پر بینندهء پارسی زبان «بیبیسی» و «صدای امریکا» بیفکنیم و ببینیم چگونه گرایش ویژهای از کنشگران آنچه که خود را «اپوزیسیون» مینامد، بدست این دو برکشیده میشود و اگر هم اینجا و آنجا با نمایندگانی از گرایش های دیگر گفتگویی رخ میدهد، تنها برای آن است که دهان خرده گیران بسته شود. «ما»، همان «ما» یی که امریکا و انگلستان را امپریالیسم جهانخوار میدانستیم و بر آن بودیم که شاه سگ زنجیری آنان است و آن همه سرکوب و کشتار و شکنجه را با روادید و به دستور آنان انجام میدهد، «ما» یی که روزی میخواستیم با سرنگون کردن شاه گام نخست را در نابودی امپریالیسم برداریم، امروزه نه تنها برای سخن گفتن در بلندگوی آنان سر از پا نمی شناسیم، که بخش بزرگی از بررسیها و موشکافیهای خود را بر پایهء گفتهها و نوشته های همان رسانههای امپریالیستی بنیان مینهیم. آیا صدای امریکا و بیبیسی بدور از سود و زیان دولت های امریکا و انگلستان تنها و تنها در پی رسیدن مردم ایران به آزادی و آسایش و سربلندیاند، یا این دو رسانه همچنان برنامه های کارفرمایان خود (دولت های امریکا و انگلستان) در بارهء ایران را به پیش میبرند؟
من در پی آن نیستم که تکتک نمونه های پنداربافی بیمارگونه این «ما» را در اینجا بیاورم، پس به کاریکاتور الشرق الاوسط و انتخابات سال 92 باز میگردم. در آن روزها نیز گروه بزرگی بر آن بودند که اگر مردم به پای صندوق های رأی نروند، جلیلی بر سر کار خواهد آمد و کشور را در کام جنگ و مرگ و نابودی فرو خواهد برد، پس باید به روحانی رأی داد که از درگیری هستهای با گفتگو و آشتی تنش زدایی کند. امروزه دیگر کمتر کسی است که بر این پندار آشفته نخندد، بویژه که کارگزاران و اندیشه پردازان رژیم نیز بر نادرستی آن انگشت نهادهاند (10). اگر به انبوه نوشتههای رأی دهندگان نگاهی بیفکنیم، خواهیم دید که داده های آماری آنان موبهمو برگرفته از رسانههای جمهوری اسلامی است و آنان ریشههای موشکافی خود از پدیدهء روحانی را بر آمار نهادهای جمهوری اسلامی استوار کردهاند. آیا به آمار این نهادها میتوان باور داشت، آیا کسی میتواند حتا شمار درست شهروندان ایرانی یا باشندگان تهرانی و مشهدی و تبریزی و شیرازی را بیابد؟ چه رسد به اینکه شمار درست رأی دهندگان را بداند؟
پنداربافی در بارهء چیستی جمهوری اسلامی و کیستی حسن روحانی تا بدانجا پیش میرود که گروهی از کنشگران جنبش زنان و نهادهای مدنی در نامهای از روحانی میخواهند: «تا تصویب منشور حقوق شهروندی را به تعویق بیاندازد تا امکان و فرصت ایجاد یک گفتگوی ملی در عرصهء عمومی برای همهء گروههای اجتماعی در مورد منشور حقوق شهروندی فراهم شود» (11)؛ تو گویی براستی باور کردهاند که روحانی برای سروسامان بخشیدن به زندگی مردم و بسامان کردن حقوق آنان به میدان آمده است و نه برای گریز رژیم از تلهء فروپاشی.
از روزی که روحانی به کاخ ریاست جمهوری رفته است، زندگی مردم ایران نه تنها سر سوزنی بهبود نیافته است، که پورمحمدی (که کشتار سال 67 بدست او انجام پذیرفت؛ همان کشتاری که از نگر بخشی از «اپوزیسیون» باید فراموش شود) به وزارت کشور برگزیده شده است، بر شمار اعدامیان افزوده شده و خان مردم از نان تهیتر گشته و ارزش پول ملی همچنان در سراشیب کاهش است، ولی دل ما یا به این خوش است که با آمدن روحانی تلویزیون ایران چند ثانیه «شکیرا» را نشان داده و یا سازهای ایرانی برای چند ثانیه به نمایش درآمدهاند.
کنشگران جنبش زنان هنگامی که می خوانند "مرضیه افخم" سخنگوی وزارت خارجه شده است، از شادی در پوست خود نمیگنجند و نوشته در پی نوشته در بارهء جایگاه زنان در دولت روحانی مینگارند و به او برای بهبود جایگاه زنان رهنمود نیز میدهند. با اینهمه، و از آنجایی که پلیدیهای آمده در بالا را نمیتوان نادیده انگاشت، هزاران هزار واژه در بارهء آن بخش از حکومت نگاشته میشود، که پیشرفت و سربلندی ایران را برنمیتابد و برای کارشکنی در برنامههای روحانی (که تو گویی روزش جز با پروای سربلندی ایران و آزادی ایرانیان به شام نمیرسد) شمار اعدامها را افزایش میدهد، بر سرکوب زنان میافزاید و چهرهای زشت از ایران به نمایش میگذارد. تو گویی روحانی برکشیدهء همان کسانی نیست که در این سی و پنج سال تسمه از گرده مردم کشیدهاند و جمهوری اسلامی دارای دو بخش است، یکی دشمن مردم و دیگر دوست آن!
براستی این اندازه از پنداربافی خودفریبانه را جز در میان ما ایرانیان در کجای جهان میتوان یافت؟
***
اکنون این «ما»، چه در درون مرزهای ایران و چه برون از آن، چیزی جز یک توده پراکنده نیستیم که هر یک تنها پروای آرمانها و خواسته های خود را داریم، بخشی از ما نمیخواهد به بهای درافتادن با جمهوری اسلامی «اسلام» اش را به خطر بیفکند، بخشی از ما آماده است با همین جمهوری اسلامی تا پایان جهان بسازد، ولی برای رسیدن به دموکراسی با مشروطه خواهان همراه و هم پیمان نشود، بخشی از «ما» در درون (یا بیرون) مرزهای ایران در این آشفته بازار به دارائی هایی رسیدهایم که در چارچوب یک رژیم دموکرات و قانونمند بدانها نمیرسیدیم، و بخشی از ما....
پس ما که چنین در تاروپود پندارهای خام خویش گرفتار افتادهایم، بیهوده نیست که بازیچهء بازی نه چندان زیرکانهء جمهوری اسلامی و پشتیبانان جهانی اش میشویم و در این نقش، این چنین خوش میدرخشیم.
اندیشمند بزرگ این آبوخاک، خیام نیشابوری، سروده بود: «ما لُعبَتکانیم و فلک لُعبَتباز» و بدینگونه مردمان زمان خویش را بازیچگان دست «روزگار بازیگر» (فلک) دانسته بود. از زمانهء خیام هزارهای گذشته است و ما همچنان بازیچهایم، و افسوس و رشک من همه از آن است که آنان بازیچهء دست روزگار بودند و ما بازیچگان دست دینفروشان و پشتیبانان جهانی آنان.
از این فرگشت سرنوشت خویش در گذر هزار سال، جای آن دارد که بر خود ببالیم.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد.
——————————-
1. «الشوط الثانی، خطه التعزیز الدفاع ...» -> نیمه دوم، برنامه بازی دفاعی
2 بنگرید به: دردی است غیر مردن ... ایلوئی! ایلوئی! لما سبقتنی؟
3. بنگرید به: “اکبر گنجی و اسلام اش، شیر بی یال و دُم و اشکم که دید؟”
4. بنگرید به: «جمهوری اسلامی: “رژیم کشتار”؟»، نقد اکبر گنجی بر نوشتهء اخیر محمد رضا نیکفر، در سايت گویا، 17 آبان 1392
5. https://www.youtube.com/watch?v=nL17dhxFcvk
6Virtual Private Network .
7. آقای گنجی این واژه را بسیار دوست میدارد.
8. «حالا دقیقاً نیمه شب است»، محمد امینی، سوداگری با تاریخ
9. صفحهء ویژه: شصت سال پس از 28 مرداد 1332
10. گفتگوی صالحی با العالم: «مذاکره با امریکا از دو سال پیش و در زمان احمدی نژاد احمدی نژاد شروع شده بود»
11. http://feministschool.com/spip.php?article7434
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.