|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
چند مطلب از ميان «یادداشت های شبانه»
ابراهیم هرندی
لندنســـــــتان
«لندنستان» نام کتابی است از ملانی فیلیپس (Melanie Phillips)، ژورنالیست انگلیسی، که دربارهء گسترش گروه های اسلامی در بریتانیا در چند دهه گذشته نوشته است. نویسنده با افزودن پسوند فارسی ِ "ستان" به لندن، می خواهد این پنداره را در ذهن خواننده پدید آورد که لندن نیز، چون افغانستان و چچنستان، پایگاه گروه های تندرو و تروریستی اسلامی شده است. نام کامل کتاب این است، "لندنستان؛ چگونه بریتانیا کانونی تروریستی در درون کشور پدید می آورد."
خانم فیلیپس با آوردن نام تروریست های نامداری چون ریچارد رید و ذکریا موسوی و چند ابو و ابای لندن نشین، می نویسد که اگرچه حکومت انگلیس اجازهء اقامت به اعضای این گروهک ها را برای برپایی کانون هایی به ظاهر قومی در لندن داده است، اما نیک آگاه است که این گروهک ها بیشتر برنامه های تروریستی در خاورمیانه و جاهای دیگر ِ جهان را می ریزند. البته دولت انگلیس امیدوار است که، بتواند با رصد کردن این گروه ها، از پشتیبانان آن ها و برنامه هایشان با خبر شود و توان پیشگیری بهنگام از ویرانگری های آن ها داشته باشد.
ملانی فیلیپس نوشته است که کسی نمی داند که این چگونگی چه بازتابی در آینده برای مردم انگلیس خواهد داشت. به گمان نویسنده ِ این کتاب، پهن کردن بساط تروریسم در جزیرهء کوچکی چون انگلیس، می تواند در آینده بازتاب های سهمگین و پیش بیینی ناپذیری برای مردم این کشور داشته باشد.
نویسنده در این کتاب بر آن است که فرهنگ پشیمانی از کردارهای استعماری، پذیرش نسبی بودن ارزش ها و چند ملیتی بودن جامعه در انگلیس، زمینهء مناسبی برای رشد تروریسم اسلامی و گروهک های تروریستی در لندن فراهم آورده است. این چگونگی سبب شده است که سازمان های جاسوسی کشورهای دیگر، انگلیس را در لیست کشورهایی مانند، عراق، افغانستان، ایران، سومالی، یمن و سوریه بگذارند و هر یک چندین مامور ویژه به سوی لندنستان بفرستند. اکنون سازمان های جاسوسی کشورهای اروپایی، لندن را «لندنستان؛ کانون فساد اروپا» نام نهاده اند.
لندنستان کتابی خواندنی ست، بویژه برای بسیاری ما ایرانیان که این کشور را شیر ِ پیر ترفندمند می انگاریم. اما تنها انتقادی که بعنوان خوانندهء ایرانی این کتاب به آن می توان گرفت، این است که چرا نویسندهء محترم آن را به یاد و خاطره ء جاودانیاد، دائی جان ناپلئون، تقدیم نکرده است!؟
آینده و دین
به گمان من، آیندهء نقش دین در ایران را نه کُنش ها و کوشش های آرمان خواهانهء روشنفکران دینی و سکولار شکل خواهد داد و نه بودجه های کلان شیخ های شکمبارهء عرب برای بهم ریختن ِایران. این آینده را چگونگی برچیده شدن رژیم کنونی و شرایط اقتصادی و سیاسی جهان در آن زمان رقم خواهد زد.
بیهوده نباید امیدوار بود که خوانش تازه ای از متن های مقدس و حدیث ها و روایت ها چاره ساز باشد. بیهوده نباید دل خوش کرد که فلان ملای فکلی وحی را انکار کرده است و بهمان آیت الله، انتظار را نمادی سمبولیک خوانده است و یا با فلان بهایی چای خورده است. این ها رویدادهای حوزوی ست که حاکم بودن آخوندها، آنها را به میدان رسانه های همگانی می کشاند.
به گمان من آنچه دین را در دنيای کنونی برای کشورهاِیی مانند ایران بی معنا می کند، رونق اقتصادی و کار و سرگرمی و دلگرمی و امیدواری مردم به زندگی ست. این چگونگی در مالزی و اندونزی رخ داده است و اکنون بیشترِ مردم آن کشورها بجای بحث های بیهوده دربارهء خوانش تازه از دین و آشتی دادن دین و دانش و کم کرد ن شُر ملاها و گفت و نوشت درباره وجود خدا و جان و جن، در پی پیوستن به قافله کشورهای صنعتی هستند.
هر چه انسان آسان تر و بهتر بتواند به این دنیا بپردازد، از آن پرداختن به آن دنیا بی نیازتر می شود. در دنیای کنونی، بیکاری و کسادی بازار، مادر همهء بدبختی ها و خرافه پرستی هاست. در برابر آن، کار و سرگرمی و دلگرمی، شورآفرین و زندگی ساز و کهنه سوز است. آبادی، شادی می آورد و شادی بسی بیشتر از اندوه با آزادی سازگار است.
ذهنیت شفاهی
آنان که خود را "روشنفکر دینی"، می خوانند، با این امید که هنوز بسیاری از مردم ایران دیندارند، امیدوارند که روزی در پی بازگشت خود به ایران بتوانند با فریب دادن جوانان بی سواد شهری، باز به دایره قدرت بازگردند. اما روشنفکران سکولار با نیشخند بر آنان، دگرگشت زمانه را یادآور می شوند و برآنند که فردا از آن مردمان خَِرد مدار و اندیشمند خواهد بود.
تاریخ سه دههء گذشته نشان داده است که کار هیچ یک از این دو گروه، بازتاب چندانی بر روندها و رویدادهای اجتماعی ندارد. ایران، کشوری با فرهنگی شفاهی ست؛ فرهنگی که با دنبال کردن روشمند هر اندیشهء منطقی گرفتاری دارد. پروردگان ِ فرهنگ شفاهی با خواندن و دریافتن و سنجیدن و برگزیدن بیگانه اند. هیچ یک از این کارها طبیعی نیست و اگر کسی از کودکی، کتابخوانی و اندیشه ورزی و بررسی و ورانداز کردن پنداره ها و انگاره ها و اندیشه ها و آموزه های خود را یاد نگرفته باشد، در بزرگ سالی، تاب و توان چنان کارهایی را نخواهد داشت.
ذهنیت شفاهی خواهان پاسخ های آنی و آسان است. ذهنیت پخته خواری و آماده پذیری و پیروی از پیری و یا پیامبری. دهنیت شفاهی، زمینهء آمادهء پذیرش اندیشه های جنگلی و سامان کن است. این ذهنیت با ژرفای هزار پیچ اندیشه های فلسفی بیگانه است و در برابر منطق ریاضی در می ماند. چنین است که در گسترهء فرهنگی ما، روضه خوان ها کارآمدترانند. شاید از این روست که اندیشه در ایران نطفه نمی بندد و کتابخوانی فراگیر نمی شود و بیش از صدسال نگارش و ترابری و ترجمه اندیشه های نوین هنوز به جایی نرسیده است.
فرهنگیان ِهمیشه در صحنه
اُسکار وایلد مردم را به دو دسته بخش بندی کرده است؛ یکی آنان که مردم را دسته بندی می کنند و دیگر آنان که چنان نمی کنند. اکنون من، با آنچه می خواهم بگویم، در گروه نخست جای می گیرم.
در روزگار ما، اهل دانش و فرهنگ و هنر بر دو دسته اند. نخست آنان که هدف ِ کارهای خود را آشکار کردن حقیقت می دانند و دیگر کسانی که کار خود را ابزاری برای نام و نان می خواهند. در ایران بسی بیش از بسیاری از دست اندرکاران ِ دانش و فرهنگ وهنر، از دسته دوم هستند. اینان با دست یازی به هرگونه بندبازی و باندبازی، هماره برآنند که هرجا بساطی نام- گستر بپاست، در دیدرس همگان باشند و خودی نشان دهند. این چگونگی این "گروه ِ همیشه در صحنه" را دکانداران فرهنگ و هنر می کند؛ دکانی هایی که بنام فرهنگ و هنر باز می شوند، اما جنسی جز خود فروشی صاحبان شان ندارند. درب این دکان ها در همهء کانال های تلویزیونی و سایت های فرهنگ اینترنتی و فستیوال های هنری و همایش های اجتماعی، همیشه باز است. دکانداران فرهنگی، بویژه از گونه ایرانی آن، جت نشینانی هستند که همیشه از جابلقا به جابلسا در رفت و آمدند.
در فرهنگی که دکانداری فرهنگی و آوازه جویی فردی را میدان می دهد، آنان که در پی جستجوی حقیقت و نمایاندن آشکار آن هستند، همیشه تنها و خانه نشینند و ما با نام نشان ِ برخی از آنان پس از مرگ شان آشنا می شویم. ابو ریحان بیرونی، ابوبکر کرجی، نیمایوشیج، صادق هدایت، محمد معین، فروغ فرخزاد، تنی چند از این کسانند که اکنون همگان با نام برخی از آنان آشنایند.
سُنّت میمون ِ میمونی!
در جایی می گفتم که یکی از خطرناک ترین کارها در جهان، رویارو شدن انسان با انسان های دیگر و معاشرت و مراوده با آن هاست. یکی شگفت زده گفت: "به حق چیزای نشنیده!" پس بد نیست بگویم که چرا چنین است.
در جهانِ جانوران ِ گله زی، تنها اعضای گله می توانند در کنار یکدیگر باشند. غریبه ها و جانوران دیگری که به گله نزدیک می شوند، با خشم و پرخاش همه اعضای گله، فراری داده می شوند. البته هیچ جانوری هرگز چنین نمی کند، مگر برای دست اندازی به گله و شکار یکی از اعضای آن. در طبیعت، تنها انسان است که به همنوع خود نزدیک می شود و با بیگانه آشنا می شود. البته این چگونگی با پشتوانهء بیش از صد هزار سال آداب و اخلاق و سنت روی می دهد. یعنی اگر می توانستیم که به گذشته باز گردیم، می دیدیم که هرچه پس تر می رویم، نزدیکتر شدن به دیگران و مراوده با آن ها خطرناک تر می شود. شکستن حریم خصوصی در گذشته، بیشتر برای آزار دادن و ربودن بوده است و اگر چنان نیز نبوده است، اندی پس از با هم بودن، به کشمکش و زد و خورد کشیده می شده است.
این چگونگی چنان ریشهء دامنه داری در ساختار روانی ما دارد که هنوز هنگامی که کسی با بیگانه ای روبرو می شود، فشار خون هر دو تن اندکی افزایش می یابد. چنین است که بسیاری از پستانداران، بویژه بسیاری از میمون ها، در هنگام رسیدن به یکدیگر، سرانگشت سبابه خود را به یگدیگر می زنند. این نماد، نشانهء نشان دادن مهر و آشتی و یگانه شدن با یکدیگر است. انسان کنونی این نماد را با دست دادن و یا بوسیدن و یا در آغوش کشیدن نشان می دهد. یعنی که نه تنها من خیال بدی برای تو در سر ندارم، بلکه با گذاردن دست خود در دست تو، خود را با تو یکی می دانم و با تو یگانه می شوم.
بـله، این یکی از انگشت شمار سُنت های میمونی ست که از نیای انسان بدو رسیده است.
«هیچ چیزی در زیست شناسی، معنا ندارد مگر از چشم انداز برآیشی»
تئودوسیوس دابزانسکی (Theodosius Dobzhansky)، زیست شناس نامدار آمریکایی، گفتاورد ِ فراگیری دارد که همهء زیست شناسان جهان آن را شنیده و یا خواندهاند. آن گفتاورد این است:
"هیچ چیزی در زیست شناسی، معنا ندارد مگر از چشم انداز برآیشی."
این سخن از زبان ِ دانشمند ناموری ست که خود را، تا بُن ِ جان، پِیرو آئین ترسایی میداند؛ دیندارِ دانایی که نه آئین خود را خُرد و شکننده می پندارد تا هراسی از دستاوردهای دانشی داشته باشد و نه پیشرفتهای دانش را ویرانگر حقیقت میپندارد تا در پی انقلاب ِ فرهنگی و قلع و قمع اندیشه و اندیشه ورزی و پرسشگری و پژوهش و پالایشِ پدیدارهای جهان باشد.
این گفتاورد دابزانسکی، عنوان نوشتار بلند و آموزنده ای دربارهء دستاوردهای دانش مدرن است که وی در واکنش به خواهش پیام مفتی بزرگ کشور عربستان ِ سعودی به پادشاه آن کشور نوشته است.*
در سال 1966 ترسایی، شیخ عبدالعزیزابن باز، مفتی بزرگ سعودی، از پادشاه آن کشور خواست که از "اندیشه الحادی ای" که در کشور در حال گسترش بود جلوگیری کند. این اندیشهء کفرآمیز «پندارهء گرد بودن زمین و گردش آن به دور ِ خورشید» است. در آن پیام، شیخ به شاه نوشته بود که "قرآن مجید، احادیث نبوی، علمای اعلام و حقایق موجود، همه برآنند که خورشید در مدار ِ خود بر گرد زمین می گردد و زمین ثابت و پایدار در جای خود ایستاده است. پس هرکس جز این بگوید، خدا و قران و پیامبر را دروغگو می پندارد. باید جلوی این بهتان هرچه زودتر در سرزمین مکرمه و منوره ای که خاستگاه اسلام است، گرفته شود."
آنگاه دابزانسکی، در واکنش به این پیام ِ مفتی سعودی، با شگفتی نوشته است که، "گویا شیخ، تئوری کوپرنیک را همچنان تئوری می داند و نه حقیقت آشکار. در این باره وی از دیدگاه تکنیکی درست میگوید. حقایقی که دربارهء هر تئوری بدست می آید، درستی آن تئوری را آشکار می کند اما آن را به حقیقت بدل نمی کند. البته شاید شیخ عبدالعزیز پیش از آن که از پادشاه بخواهد که از آن کفرگویی جلوگیری کند، نمی دانست که عضر فضا آغاز شده است و گرد بودن زمین را، نه تنها فضانوردان با چشمان خود دیده اند، بلکه بسیاری از مردم روی زمین نیز آن را در تلویزیون مشاهد کرده اند. شاید شیخ می پنداشت که آنان که از گستره مرزهای زمین ِ خدا بیرون نهاده اند، دچار هذیان گویی شده اند. اما، نه این جور آدمها نادان تر از آنند که سخنانشان پیرو روندی منطقی باشد."
بررسی متن نوشتار دابزانسکی می ماند برای زمانی دیگر.
----------
* نمی دانم این مقاله دابزانسکی به زبان فارسی برگردانده شده است یانه. امیدوارم که دست کم، دانشجویان رشته زیست شناسی با آن آشنا باشند.
"Nothing in biology makes sense except in the light of evolution."
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.