خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

جمعه 19 ارديبهشت ماه 1393 ـ 9 ماه مه  2014

زمينه سازان پيدايش نظام ولایت فقیه و راهکار خلاصی از آن

حسین اسدی

شرکت متولیان مذهب (ملایان) و سنت گرایان در مبارزات استقلال طلبانه و عدالتخواهانهء مردم ایران برای رسیدن به جامعه ای آزاد، مستقل و همراه با عدالت اجتماعی، پدیده تازه ای نبوده، و این روند ادامهء ائتلافی نانوشته و تاریخی است که در طول صد و چند سال گذشته، از جنبش تنباکو تا کنون، همواره میان نیرو های معترض سنتی - مذهبی از طرفی، و طرفداران مدرنیته و اصلاحات از جانب دیگر وجود داشته است. اگر چه در این مبارزه متولیان دین و پیروان شان پیوسته نشان داده اند که یا بدلیل گرفتار بودن در چنگال احکام خشک و لایتغر مذهبی، و یا بدلیل نداشتن دركی روشن از افكار رایج و مترقی زمان، تواناێی شفاف نمودن خواست‌ها، اهداف، وبرنامه مبارزه را، در جهت ایجاد دگرگونی ‌های ریشه‌ای و عمیق سیاسی و اجتماعی لازم و متناسب با نیازهای جامعه را ندارند ولی، بدلیل آشنائی نزدیک آنان با باورها واعتقادات مذهبی مردم، پیوسته این قابلیت را از خود نشان داده اند، که قادرند با استفاده از نمادهای مذهبی سنتی، و گاه نو و خودساخته، مردم، و بخصوص آنان که در دهات و حاشیه شهرها زندگی می کنند و از دسترس روشنفگران جامعه بدور هستند، را بسیج نموده و آنها را رو در روی "دشمنان داخلی و خارجی اسلام" قرار دهند.

تا سال 1357، و تا زمانی که لومپن‌ها جای روشنفکران سیاسی و مذهبی یا غیرمذهبی را نگرفته بودند، تقسیم كار مٶثری (بصورت دو فاکتو) میان نیرو های مذهبی - سنتی و طرفداران مدرنیته و تجدد خواه شکل گرفته بود. بدین شکل که معمولاً طرفداران مدرنیته امر تنظیم خواست ها و اهداف مبارزه همچون عدالت خانه، قانون، حكومت مبتنی بر قانون، قانون اساسی، و پارلمان و مبارزه برای استقلال مملکت (بشکل ملی کردن صنایع نفت در زمان دکتر مصدق) را عهده دار بودند، و طرفدارن مذهب و سنت نیز امر کشاندن مردم عامی و دعوت آنان به جنگ با "کفار و طاغوت و شیاطین" را انجام می دادند.

در سال 1357، زمانی که دیکتاتوری حاکم بدلیل عملکرد های مستبدانه اش در ظرف 25 سال ِ پس از کودتای 28 مرداد، مملکت را دچار بحرانی همه جانبه ساخته و با سرکوب بی رحمانهء نیروهای ملی و سکولار، عملاً کشور را فاقد هر گونه آلترناتیو سیاسی نموده بود، نیروهای مذهبی، اعم از ملایان حوزه ای و آنانیک ه تحت پرچم اسلام انقلابی به مبارزه با نفوذ فرهنگ غربی و "غرب زدگی" بعنوان حربه ای علیه دیکتاتور حاکم برخاسته بودند، امکان این را یافتند تا با استفاده از شمار شگفت انگیزی از مجالس، تکایا، حسینیه‌ها، شبکه‌های وسیعی از مساجد، حوزه‌های علمیه، مراکز سخنرانی و انتشار وسیع و مجاز جراید و کتاب های دینی، نوعی تشکیلات سراسری و وسیع را پایه ریزند.

 در این هنگام هجوم بیش از پیش توده های وسیعی از دهات به حومهء شهرهای بزرگ، توده هایی که از محیط متعلق به فرهنگ وهویت سنتی خود دور گردیده و نیز امکان شرکت در جامعهء مدنی شهری را هم نیافته بودند و بعنوان نیرویی بی شکل و بدون هویت در حاشیهء شهرهای بزرگ سکنا گزیده بودند، به پشتوانهء مناسبی برای رهبران مذهبی رادیکال تبدیل گردیده، و هر روز کفه ترازو را به نفع چنین تفکری سنگین تر می کردند.

سال ها قبل از انقلاب نیز تحصیل کردگانی متاثر از روشنفکران استعمار ستیز کشورهای جهان سوم (بخصوص فرانتس فانون) همچون دکترعلی شریعتی، جلال آل احمد از طرفی، و کوشش ملی مذهبیون بر جسته ای چون مهندس بازر گان، دکتر سحابی، و آیتﷲ طالقانی از طرف دیگر، نقش عمده ای در شکل گیری فضای فکری جامعه بازی نمودند. آنان با تبلیغ "اسلام انقلابی" در میان جوانان و بخصوص دانشجویان، چهره ای مشکل گشا برای رفع تمامی نقصان ها، و راه حل همهء گرفتاری ها، و شیوه های نجات از دیکتاتوری حاکم، از اسلام را ارائه می دادند. با استفاده از شرایط مساعدی که دیکتاتوری حاکم برای آنان فراهم کرده بود، و غافل از ماری را که در آستین می پروراندند (خمینی بعنوان فردی شناخته شده برای آنان)، دست به غفلت هایی زدند که زمینهء بروز حوادث سال 1357 و استقرار حکومت ولایت فقیه کمک نمود. آنان، و بخصوص ملی مذهبیون شناخته شده، به نکات زیر توجه ننموده و جلو نشر افکار بی پایه نایستادند:

 

1. شفاف نکردن نظریات خود از منظر دین و مذهب، و روشن نکردن تفاوت عملکرد انسان ها در حوزهء شخصی، که در آن اندیشیدن و اعتقاد امری ست خصوصی و می تواند بهر نحوی که شخص صلاح می داند بدان بپردازد، و عملکرد هم او بعنوان عنصری مقید و مسؤل اجتماعی در قبال سایر عناصر جامعه ای که در آن زندگی می کند.

روشنفکران مذهبی در گفتار و نوشتار خود از تذکر این مطلب که وقتی فرد مسلمانی، بعنوان یک «عنصر اجتماعی» وارد مقولهء تصمیم گیری دربارهء مسائل زندگی اجتماعی و نه فردی درجامعه ای می گردد، و در تصمیماتی که به منظور نظم و بهبود بخشیدن به همۀ ابعاد زندگی افراد آن جامعه شرکت می کند، و مایل است تا در همین دنیا و در همین زندگی، مشکلات جامعه ای را که در آن زندگی می کند کم کند تا همهء افراد جامعه از زندگی بهتری بر خوردار شوند، وارد روند سیاسی اداره (قانون گذاری و حکومت) کشور گردیده، و اجباراً بر سر این دو راهی قرار می گیرد، که بایستی چگونگی عملکرد خود را مشخص نماید. او یا باید عمل سیاسی را بمثابه یک «تکلیف و وظیفه» شرعی و مذهبی نگاه کند، متکی بر احکام و فرامین خداوند و بعنوان بنده ای از بندگان الهی، بنحوی که مجتهد شبستری آن را بیان می کند:

"وظایف انسان در برابر خدا... با «عبودیت » تعریف می‌شود که عبارت است از «زندگی بر طبق ارادۀ خدا» و این مفهومی ‌است اعم از وظیفه مندی و مسؤولیت داری. انسان مساوی است با «عبد» و نه با «مکلف»".

به نظر مجتهد شبستری، چنين انسانی خود را عضوی از اعضای جامعه دانسته و بعنوان فردی آزاد که بر خوردار از "حقی" است؛ حقی که از قراردادی ("قرارداد اجتماعی") نانوشته که بطور دلخواه میان او و سایر افراد جامعه منعقد گردیده ناشی می شود و او، بر مبنای چنین حقی، اجازه دارد با حفظ تمام اعتقادات مذهبی خود و قبول مسؤلیت در برابر سایر افراد جامعه و بدون توجه به مذهب و اعتقاد آنان عمل نماید. اين  همان «قرارداد»ی است که فلاسفه ای چون جان لاک و هابز آن را تعریف نموده و اساس دولت های مدرن و بنیاد عقلی جوامع بشری امروزه بر آن استوار گردیده، و تساوی حقوقی مجموعهء افراد یک جامعه را بصورت یکسان و صرفنظر از رنگ و جنس و اعتقادات مذهبی آنان تضمین میکند:

"انسان ها [در گذشته های دور ] در یك حالت فرضی به نام ‌«حالت طبیعی» و در حالت بی سروری و آزادانه در طبیعت زیست می‌كرده‌اند. سپس [در طول زمان ] با ارادهء فردی، و با توجه به سودمندی های نظم و قانون، تن به فرمانبرداری از دولت می دهند و ‌«آزادی های طبیعی» خود را فدا می‌كنند و به محدوده ‌«آزادی های فردی» گام می‌گذارند كه قدرت و نظم دولت محدود كننده و در عین حال تضمین كنندهء آن است. بنابراین، ‌«قرارداد اجتماعی» سازشی است نانوشته میان اعضای یك جامعه و مبتنی است بر ‌«خواست همگانی» برای آنكه در روابط خود در زیر حاكمیت دولت با مسئولیت متقابل عمل كنند".

آقای مجتهد شبستری قدم را از این هم فراتر گذاشته و بر این باور است که حتی عمل فرد بوظایف اش در برابر خدا نیز مشروط به چنین شرایطی در جامعه است:

"نظم و نظام داشتن زندگی اجتماعی یک «ضرورت» است، ضرورت به این معنا که انسان ها فقط در داخل یک جامعۀ نظم و نظام دار می‌توانند زندگی کنند و به وظایف خود در برابر خدا عمل کنند".

 

٢- ارائهء مدل ها و نمونه های واهی از حکومت در صدر اسلام (پیامبر و خلافت علی)، بوجود آوردن چنین تصوری که امکان تحقق چنین حکومت هایی در جوامع کنونی هم وجود دارد، بدون توجه به تفاوت های ساختاری و نیازهای حقوقی و مدنی جوامع کنونی با آنچه که در صدر اسلام وجود داشته است.

آقای دکتر علی شریعتی آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم غربی را چونان حجاب عصمت به چهرهء فاحشه دانسته، و معتقد است که "دموکراسی مانند آن است که چادری بر سر یک فاحشه کنید. در وضع او تفاوتی نمی کند. در هر صورت فاحشه، فاحشه است". او، بصورت من درآوردی، به مخدوش نمودن اصل حاکمیت ملی پرداخته، و دموکراسی، این واژهء شناخته شده و مقبول در سطح جهانی، را تختطه می نماید، آن را به "دموکراسی رأس‌ها و دموکراسی رأی‌ها " تقسیم نموده، و، با تبدیل نمودن ملت به "امت"، باز هم اصل شناخته شدهء دیگری، یعنی اساس مشروعیت حکومت های مدرن که بر اصل دولت- ملت گذارده شده، را زیر پا می گذارد و حکومتی بر اساس مدل مذهبی و بر مبنای رهبری"امامت" بر "امت" را تجویز می کند:

"رهبری امت (امامت) متعهد نیست كه همچون رئیس جمهور آمریكا، یا مسئول برنامهء «شما و رادیو»، مطابق ذوق و پسند و سلیقه مشتری ها عمل كند، و تعهد ندارد كه تنها خوشی و شادی و برخورداری - در حد اعلا- به افراد جامعه‌اش ببخشد. بلكه می‌خواهد و متعهد است كه در مستقیم‌ترین راه‌ها، با بیشترین سرعت و صحیح‌ترین حركت، جامعه را بسوی تكامل رهبری كند، حتی اگر این تكامل بقیمت رنج افراد باشد، البته رنجی كه اكثریت آگاهانه پذیرفته‌اند، نه كه بر آن‌ها تحمیل كرده باشند [در اينجا آقای شريعتی معلوم نمی کند که چه کسی تعین میکند که مردم امری را پذیرفته اند؟ و یا بامر رهبری امت بر آنان تحمیل گردیده است]. بدین ترتیب، «امامت» عبارت می‌شود از رسالت سنگین رهبری و راندن جامعه و فرد از «آنچه هست»، به سوی «آنچه باید باشد»، به هر قیمت ممكن، اما نه به «خواست شخصی امام» [در اينجا نيز آقای شريعتی معلوم نمی کند که اين مار بخواست چه کسی انجام می شود، وقتی که امام تعهدی در قبول نظریه مردم ندارد]، بلكه بر اساس ایدئولوژی ثابتی [آقای شريعتی معلوم نمی کند که کدام ایدئولوژی!] كه امام نیز بیشتر از هر فردی، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همین جا است كه امامت از دیكتاتوری جدا می شود و رهبری فكری انقلابی با رهبری فردی استبدادی تضاد می‌یابد."

آقای اشکوری نظر دکتر شریعتی را چنین تفسیر می کند که: "دمکراسی به عقیدهء شریعتی همان اصل بیعت و شورا در اسلام است، پس از امامت به اجرا در خواهد آمد هرچند که مشخص نیست این زمان چقدر به درازا بکشد."

آقای مهندس عبدالعلی بازرگان هنوز نيز از بکار بردن الفاظ مجهولی هم چون “حجت” و استناد به "شوراهای مشورتی" پیامبر و علی ابایی ندارند، و در جواب به آقای دکتر همایون مهمنش نظر خود و نهضت آزادی را در ار تباط با حاکمیت ملی چنین بیان می دارند: "دخالت ما در سیاست برای «حجت» است، نه «قدرت». حجت یعنی همان حاکمیت و حقوق مردم و پاسداری از ارزش هائی که برای آن قیام کردند، [آنها] به چه زبانی باید بگویند که ما بنا به اعتقاد دینی خود، به حاکمیت ملت و اکثریت آراء مردم باور داریم. همانطور که پیامبر اسلام میان احکام شرعی و موضوعات اجتماعی فرق می گذاشت و به خواست نمایندگان مردم مدینه حکومت آنان را به عهده گرفت و، با رعایت اصل شورای مردمی، حتی بر خلاف نظر خود عمل می کرد. همانطور که امام علی نیز در منشور حکومتی خود کوچکترین نقشی برای حکومت اسلامی در مراقبت از دین و ایمان مردم و احکام شریعت قایل نشد".

معلوم نیست که آقای مهندس عبدالعلی بازرگان چرا از «نام بردن بچه به اسم اش» ابا داشته، و اصل را بر قبول "حاکمیت ملت و اکثریت رأی مردم" بعنوان تنها منشاء مشروعیت هر نظامی، نگذاشته و بنا را بر اعتقاد صریح خود و سازمان شان به اصل "قوای مملکت ناشی از ملت است"، که از نیاکان بما به ارث رسیده است قرار نداده، و مبنا را "اعتقادات دینی" خود قرار می دهند. در صورتی که خود ایشان شاهدند که مبانی اعتقادی ایشان (اسلام) در ظرف 35 سال گذشته، بقول آلمانی ها به "Gummi Paragraphi" تبدیل گردیده است، که هر کس بدلخواه هر چقدر که بخواهد می تواند آن را کش دهد. آیا ایشان میان معیارهای خود، معیارهای مرحوم مهنس بازرگان و حتی نهضت آزادی در بر خورد به حق اساسی مردم، و معیار افرادی همچون مصباح یزدی که آنان هم به همان مبانی اعتقادی، یعنی مبانی دینی (اسلام)، استناد می کنند و اصولاً حقی برای مردم قائل نیستند کوچکترین تشابهی می بینند؟

آقای محمد مجتهد شبستری در مقاله "قرآن کتاب قانون نیست" اصولاً منکر وجود حکومتی در زمان پیعمبر اند و اوضاع آن زمان را چنین بیان می دارند:

 "از بررسی تاریخی اوضاع و احوال فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مکه و مدینه در عصر پیامبر، و نیز پاره‌ای از آیات قرآن مجید، به دست می‌آید که در آنجا عرف‌هایی دربارهء نظام خانواده، ارث، مجازات سرقت، قتل، زنا، محاربه و... وجود داشت که نقش آن‌ها حفظ تداوم نظام اجتماعی اعراب بود. کسی آن‌ها را به عنوان قانون وضع نکرده بود و کسی آن‌ها را قانون تلقی نمی‌کرد و سخنی در بارهء ابدی یا موقت بودن آن قوانین نمی‌رفت. اصلاً در مکه و مدینه حکومت وجود نداشت تا آن حکومت قانون داشته باشد. اکثر آن عرف‌ها پس از بعثت پیامبر نیز مورد موافقت وی قرار گرفت و در پاره‌ای از آن‌ها هم تعدیلاتی به عمل آمد و زندگی اجتماعی اعراب ادامه یافت. در آن زمینه‌ها پیامبر کاری جز عمل به عرف و یا تعدیل آن انجام نداد. در موارد دیگری خود پیامبر برای تنظیم امور جامعه امر و نهی‌هایی برای مؤمنان صادر کرد و دستور العمل‌هایی معیین نمود که هویت قانونگذاری نداشتند. فقط از مومنان خواسته می‌شد آن اوامر و نواهی را اطاعت کنند «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (نساء/۴/۵۹) در آن اوضاع و احوال کسی از قوانین الهی نفس الامری (لوح محفوظی) که همهء انسان‌ها در همهء عصرها مخاطب آن هستند سخنی نمی‌گفت".

 

3. جایگزین نمودن مبارزه و ستیز با فرهنگ غرب در تمام مظاهر آن به بهانهء مبارزه با دیکتاتوری حاکم، و انتخاب آن بعنوان محور اصلی مبارزه، بجای تلاش برای استقرار نظامی دموکراتیک و رهای پایدار جامعه از سلطهء استبداد و دیکتاتوری مزمن.

آقای جلال آل احمد، در کتاب "غرب زدگی"، بر تمام دست آوردهای بشریت در زمینه های علمی، اجتماعی و فنی که دانشمندان و فن آوران غرب سهم بسزایی در آن داشته اند، خط بطلان کشیده، و غرب را چنین تعریف می نماید:

«غرب شامل همهء ممالکی است که قادرند به کمک ماشین [!!!]، مواد خام را به صورت پیچیده‌تری درآورند و همچون کالایی به بازار عرضه کنند... غرب زدگی می‌گویم همچون وبازدگی. و اگر به مذاق خوشایند نیست، بگوییم همچون سرمازدگی یا گرمازدگی. اما نه، دست کم چیزی است در حدود سن زدگی... دیده اید که گندم را چطور می پوساند؟ از درون... به هر صورت سخن از یک بیماری است. عارضه ای از برون آمده و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده."

نفرت او از آزادی و حاکمیت قانون بحدی است، که حتی گناه اعدام شیخ فضل الله نوری، این مخالف قسم خوردهء مشروطه، را هم به گردن روشنفکران مشروطه طلب انداخته و بیان می دارد که:

"من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد".

آقای دکترعلی شریعتی، چنانچه در بالا اشاره شد، در تعریف دموکراسی بیان می دارد که: "دموکراسی مانند آن است که چادری بر سر یک فاحشه کنید. در وضع او تفاوتی نمی کند. در هر صورت فاحشه، فاحشه است". و در جای دیگر، با بفراموشی سپردن اعمال ملایانی هم چون شفتی، که با کمک او انگلیس توانست بخشی از مملکت را (افغانستان ) تجزیه نماید، و ملایان دیگری که در تجزیهء بخش دیگری از کشور بدست روس ها سهم بسزایی داشتند، اضافه می کند که:

"من ادعا می‌کنم در تمام این دو قرن گذشته در زیر هیچ قرارداد استعماری امضای یک آخوند نجف رفته نیست؛ در حالی که در زیر همهء این قراردادهای استعماری امضای آقای دکتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست".

او زمانی که با جوانانی که مایلند در راه رهایی سرزمین خود مبارزه کنند به گفتگو می پردازد، به آنان درس جهان وطنی می دهد، چه برای او همه چیز از صدر اسلام شروع، و بدان ختم می گردد:

 "تمدن اسلامی همچون قیچی عمل كرده و ما را از گذشته­ء پیش از اسلام خود به طور كلی بریده است... نتیجه آنکه برای ما بازگشت به ریشه­های­مان به معنی كشف دوباره­ء ایران پیش از اسلام نیست بلكه به معنی بازگشت به ریشه­های اسلامی است."

و در جای دیگر اضافه می کند که:

«و اكنون نسل جوان ما كه بر اساس اسلام و تشیع و با تكیه به آن روح اولیه­ء اسلام و آن انقلاب راستین حركت اش را آغاز كرده و مدعی شده و به میدان آمده است، خود را در برابر این دو خطر تنها احساس می­كند زیرا تمام پایگاه­های فكری و سیاسی و تمام قدرت­های اقتصادی، سیاسی، جمعی، حزبی، فكری، همه چیز و همه چیز در اختیار قدرت­ها و ابرقدرت­ها كه دست اندر كار تمام دنیا هستند.» و این جوانان را به جنگ با ابرقدرت ها در زمینه های سیا سی و فکری می فرستد.

 

نتیجه:

بعنوان نتیجه گیری دریست نمی دانم بشدتی که آقای ابراهیم نبوی به دیدگاه های آقای شریعتی و اثرات مهلکی که این نطریات برجامعه بجا گذاشته است برخورد نمایم، چه ایشان دیدگاه های شریعتی را پایه و اساس تمام اتفاقاتی می داند که در حکومت ولی فقیه در ایران افتاده است:

"آثار و دیدگاه های شریعتی پایه و اساس اتفاقات بیست ساله جمهوری اسلامی ایران است. بنیاد شهید، بنیاد مستضعفان، واحد نهضت های آزادیبخش سپاه پاسداران (مهم ترین نقطه آغاز تروریسم در منطقه)، بسیج، انقلاب فرهنگی، روحانیت انقلابی، صدور انقلاب، حمایت از پابرهنگان در جهان و هیستری ضد غربی، برخاسته از تشعشعات دکتر شریعتی است... بخش اعظم جوانان پاکدامن و دلسوزی که ترور کردند یا اعدام کردند شاگردان شریعتی بودند. شریعتی با ایدئولوژی کردن دین خطرناک ترین بلا را به سر یک نسل آورد."

اما حقیقت این است، که بافت اصلی و ساختاری جمهوری اسلامی همان است، که کسانی هم چون دکتر شریعتی در ارتباط با نحوهء حکومتی است که آنان آن را تجویز می کنند؛ حکومتی که (بر مبنای مدل امامت – امت)، پاسخگو نبودن امام در مقابل مردم و ادامهء آن (تا ظهور امام زمان)، ضدیت با غرب (که اقتصاد مملکت را بویرانی کشانده، و نقش پدر خواندهء گروه های تروریستی خارج از ایران را به عهده گرفته است)، نفی هویت و منافع ملی و قراردادن همه چیز در خدمت گسترش اسلام (راه انداختن جنگ با عراق با شعار فتح قدس از طریق کربلا، شرکت مستقیم در امور داخلی لبنان و سوریه به بهانهء دفاع از "جبههء مقاومت اسلامی" در برابر شیطان بزرگ و صهیونیسم)، اعدام های چندین هزار نفری (بجرم محاربه با خدا)، بنا گردیده است.

آقای مهندس عبدالعلی بازرگان، در جواب به آقای دکتر همایون مهمنش، می فرمایند که:

"آن زمان که هزاران نفر پای سخنرانی های شریعتی در حسینیه ارشاد و دانشگاه ها می نشستند، آیا چهار تا جوان دانشجو پای صحبت این آقایان [منظور افرد ملی است] حاضر بودند بنشینند؟ اتفاقاً جریانات سیاسی را معمولاً همین جوانان و رهبران روشنفکر آنها راه می اندازند،.. مگر نقش دینداران روشنفکر در تحولاتی که در ساختار تشکیلات روحانیت مسیحی هنگام رونسانس پدید آمد قابل انکار است؟"

از جناب بازرگان می توان پرسيد که آن هزاران نفری که پای صحبت های آقای دکتر شریعتی می نشستند، چه سرنوشتی جز اعدام، زندان، افتادن بدامن نظام ولایت فقیه، و بکشتن دادن جوانان پیدا کرده اند؟ و از نظر اجتماعی چه دست آوردی برای جامعهء ما داشته اند  که باز هم بایستی آن راه و آن ایدئولوژی را دنبال کرد؟ آیا جز این است که حاصل همهء آن نظریات و ایدئولوژی ها چیزی غیر از تولد موجود عجیب الخلقه ای بنام جمهوری اسلامی نبوده است؟

در ارتباط با نقش دینداران روشنفکر ِ مورد اشارهء ایشان مایلم سه نکته را مطرح نمایم:

1- صرفنظر از مباحث فلسفی، از طرف حکما و فلاسفه در گذشته، نسبت به نیاز جوامع به معنویت ناشی از اعتقادات مذهبی، امروز هم کم نیستند روانکاوان و روانشناسانی که دین و سلوک عرفانی را در حیات انسان ها در جوامع معاصر لازم می دانند. امروزه که در مملكت ما از در و دیوار مذهب می‌بارد، مردم، بحق، تمام نابسامانی‌ها، عقب ‌ماندگی ‌ها، گرفتاری ‌های اجتماعی – سیاسی و انحطاط اخلاقی موجود در بطن جامعه را به حساب حکومت مذهبی و حتی به پای خود مذهب می‌گذارند. و در چنین شرایطی که روند گریز از مذهب بخصوص در میانان جوانان روز بروز سرعت بیشتری بخود می گیرد، بر همه نیروها و افراد مسؤل است که صرفنظر از بینش و اعتقادات خود، بمنظور ثبات کشور و استحکام همبستگی ملی در آینده باعتقادات مذهبی همهء مردم و نه فقط مسلمانان و شیعیان احترام گذارند و آن را پاس دارند.

 

2- رنسانس در مسیحیت، که جناب مهندس عبدالعلی بازرگان بدان اشاره دارند، زمانی توانست به عاملی مؤثر در حیات اجتماعی جوامع اروپایی تبدیل گردد، که با تفکر فلاسفه ای که انسان ها را بعنوان موجوداتی آزاد و قائم بذات و رها شده از قید بندگی وعبودیت کلیسای کاتولیک می دیدند، همراه گردید. و زمانی بعنوان پایه های جوامع مدرن در آمد که فلاسفه ای هم چون ولتر و روسو خدا را در حدی که در زندگی انسان ها دخالت نکند قبول داشتند، و هر گونه دخالت او را بعنوان دخالت حاکمیت کلیسای مسیحی و استفاده ابزاری علمای مسیحی برای ادامهء این حاکمیت تلقی نمودند. وقتی انسان ها از قید دگم های مذهبی در حوزهء خصوصی و در زمینهء اجتماعی آزاد شده و دارای حقوقی غیر الهی گردیدند و بر مبنای آن توانستند زندگی مشترک خود را پایه ریزند، آنگاه بود که روسو اعلام کرد "صدای خدا، صدای مردم است". آیا روشنفکران مورد اشارهء آقای بازر گان تا کنون چنین قدم هایی را بر داشته اند؟ و اگر نه پس از 35 سال تجربه جمهوری اسلامی زمان آن نرسیده است که دست به چنین اقدامی زنند؟

3- در کشور ما، همراه با اکثریت مردم آن که مسلمان و پیرو مذهب شیعه هستند، اقلیت های دیگری همچون مسلمانان اهل سنت، پیروان ادیان دیگر و همچنین کسانی که به هیچ دین و مذهبی اعتقاد ندارند زندگی می کنند. در چنین جامعه ای ما اگر در پی بوجود آوردن نظامی دموکراتیک هستیم، باید بدانیم که دموکراسی حکم بر آن دارد که بایستی شرایطی بر چنین جامعه ای حاکم باشد که در آن همهء انسان ها، صرفنظر از رنگ پوست، جنسیت و اعتقادات مذهبی و تفکرات ایدئولوژيک، دارای حقوق مساوی و برابرند؛ جامعه ای که در آن اکثریت به اتکای رأی آزاد مردم، و با رعایت حقوق اقلیت، مشروعیت حکومت را تأمين نمايد. شرایط حاکم بر ایران در اکنون چنان است که یک بخش کوچک از فرقهء شیعه، با زیر پا گذاشتن حقوق همهء اقشار جامعه، و حتی خود شیعیان، و بر پایهء تفسیرهایی که از قرآن و سنت امامان خود ارئه می دهد، خود را از کسب هر گونه مشروعیتی ناشی از رأی مردم برای حاکمیت مبرا دانسته و مدعی است که مشروعیت اش از طرف خدا، پیامبر و امامان به او محول گردیده، ادامهء نهضت انبیاء است، و تا ظهور امام زمان و تحویل حکومت به او هم بایستی ادامه یابد. چنین تفسیری از اسلام باعث گردیده است که از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی، حق حاکمیت ملی از ملت ایران بکلی سلب گردیده، و به فردی که خود را نمایندهء پیامبر و امامان شیعه می داند منتقل شده است. چنین تجاوز آشکاری به حقوق ملت تا کنون نه تنها با مقاومت نیروها و افراد سکولار در جامعه رو برو گردیده است، بلکه شماری از روحانیون بلندپایه و بخش عظیمی از روشنفکران مذهبی هم باین گونه تفسیر از احکام مذهبی رضایت نداده، و در برابر آن مقاومت نموده اند. چنین افرادی نیز از ستم حکومت مذهبی مصون نبوده، حصر خانگی شده، به زندان افتاده و یا مجبور بترک وطن شده اند. چنین شرایطی است که اتحاد همهء اقشار جامعه علیه نظام حاکم بر مبنای عامل مشترکی که مورد قبول همهء ایرانیان باشد را ضروری کرده است. این عامل مشترک "ایران" و تمامیت ارضی آن و توافق همگانی بر اصول حاکمیت ملی، و جدایی دین از حکومت است که بایستی اساس جامعه بر آن استوار گردد.

***

اين نوشته را با سخنان مرحوم مهندس سحابی، بعنوان یکی از افراد برجسته در جناح معروف به ملی – مذهبی، که بار ها در گفتار خود از تئوری های کج و معوج گذشته فاصله گرفته و ضمن تأسف از اینکه اکنون مشتی لومپن، جانشین روشنفکران مذهبی در رژیم گذشته شده اند، خاتمه داده و این پیام ایشان را بخصوص برای توجه روشنفکران مذهبی تکرار می کنم:

"کل جامعهء ایرانی، بجز آن ده تا پانزده درصدی كه نان حاكمیت را می‌خورند و سنگ انحصار حكومتی به نام اسلام ناب را به سینه می‌زنند، امروزه نیازمند یك اتحاد یا جبههء‌ فراگیر ملی هستیم كه باید بر گرد محور «ایران»، همدل و هم‌ هدف برای آزادی و استقلال و ترقی و سربلندی شایستهء تاریخی آن متحد شویم. ما نیز، ضمن مذهبی بودن، هم خواهان جدایی و بی‌طرفی دولت از امر دین می‌باشیم و هم محور وحدت ملی در دوران کنونی را «ایران» (نه مذهب) می‌دانیم". (نقل به مضمون)

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه