|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
وضعیت اسفبار علوم اجتماعی و انسانی در ایران
گفتگو با ناصر فكوهی
گفتگوگر: بابك مهدیزاده
پرسش: علوم اجتماعی در چه دوره ای و در چه شرایطی در غرب متبلور شد؟
پاسخ: علوم اجتماعی، یا به صورتی كه در گرایش كنتی در ابتدا موسوم بود، «فیزیك اجتماعی» از دل «اندیشه های انسانگرایی» یا اومانیسم و روشنگری و سپس و البته تا حدی همزمان، اقتصاد سیاسی قرن نوزدهمی بیرون آمدند. این علوم كه در فرانسه اغلب به دلیل نفوذ دوركیمی، عنوان «جامعه شناسی» را حتی تا امروز حفظ كردهاند، گسترش نظامهای شناخت از سازوكارهای كنش در معنایی بود كه ماركس در حوزهء اقتصاد به «پراكسیس» میداد. از این رو، یك الگوی علوم طبیعی به كار گرفته شد تا با اتكا بر مدل پژوهشی پوزیتیویستی به گروهی از فرضیات و قوانین رسیده شود و از آنها ادعای نوعی قابلیت پیش بینی اجتماعی مطرح شود كه به نظر میرسید با ظاهر شدن شهرهای صنعتی و گسترش آنها از یكسو و ورود تمدن اروپایی به پهنههای پیرامونی از سوی دیگر، ضروری به نظر میرسید. بنابراین در یك كلام این علوم باید با بهره بردن از دانش فلسفی و شناخت اجتماعی فیلسوفان و تركیب آن با روشهای آزمایشگاهی از خلال مدلهای ریاضی و آماری، این امكان را فراهم میكردند كه از یكسو «جامعه» و «شهر» صنعتی جدید قابلیت تحقق یافتن و تداوم پیدا كنند و از طرف دیگر، هژمونی استعماری اروپایی و بیرحمی ضد دموكراتیك آن درون نظامهای دموكراتیك، مشروعیتی علمی بیاید.
پرسش: این علوم چه كمكی به توسعهیافتگی كشورهای غربی كرد؟
پاسخ: علوم اجتماعی به دو صورت این امر را ممكن كرد: از یكسو، با ارائه مدلهای شناخت جامعه و نشان دادن راههای ساختن این جامعه در آن واحد. این علوم بود كه تا حد زیادی راه ساختن مفاهیمی مثل «ملت»، «ملیگرایی»، «تاریخ»، «تمدن»، «فرهنگ» و غیره را در معانی مدرن سیاسی شان فراهم كردند و در نتیجه امكان دادند كه راهبردها و راهكارهای توسعه در مدلهای گوناگون غربیاش، به ویژه مدل بسیار موفقیتآمیز اما محدودیت یافته در زمان، یعنی مدل دولت رفاه، ساخته شود. این مدل در سالهای پس از جنگ در طول سه دهه (1930 تا 1980) عامل اصلی توسعهء اروپا بود. اما راه دیگری كه این علوم به توسعه یافتگی غرب كمك كرد، كاربرد پذیر كردن نظریهء تطوری در حوزهء توسعه ای آن بر جهان سوم بود كه امكان داد مدل «مركز – پیرامون»، به تعبیر والرشتاین، به وجود بیاید و همین مدل بود كه امكان انباشت سرمایه و انتقال نیروی كار گسترده از جهان سوم به كشورهای توسعه یافته را در طول سالهای طلایی توسعه ممكن كرد. به این ترتیب، به نظر من، جامعه شناسی و انسان شناسی استعماری و پسااستعماری به یك اندازه در این زمینه مسوولیت دارند زیرا عملاً با ایجاد توسعه ای حیرتانگیز در اروپا، جهان پیرامونی را به فقر و نابسامانی ساختاری محكوم كردند، تا در نهایت امروز به آخر این چرخه، یعنی بازگشت نابسامانی پیرامون به مركز، برسیم و شاهد بحرانی جهانی شویم كه راه حلی چندان قابل اتكایی در برابرش دیده نمیشود.
پرسش: در ایران وضع چگونه بود؟ آیا ایران قبل از ورود علوم اجتماعی در عصر مدرن به داخل كشور، سابقه ای از طرح و بحث این علوم داشته است و اصولاً دانشمندان ایرانی در دورههای مختلف تاریخی چه اندازه نسبت به این علوم و مبانی فلسفیاش آشنا بودند و مورد دغدغه شان بود؟
پاسخ: بدون شك ما از پیشینهء یك تمدن بزرگ چند هزار ساله برخورداریم. یونانیهای آتن ایران هخامنشی را «استبدادی» مینامیدند اما این قضاوت كاملاً بیربط بود زیرا بر اساس یك خودمحوربینی كامل انجام میگرفت. آنها بیتردید، تعمداً «اسپارت» را از یاد میبردند و «مقدونی» دانستن اسكندر را دلیل اصلی كشتارهای وسیع مردم ایران و یونان و استبداد گسترده ای میدانستند كه بر یونان و جهان باستان برقرار كرد و فرصت تحكیم آن را به دلیل مرگ در جوانی نیافت. اما، برخلاف این نظریه كه به صورت كلیشهیی در مباحث اندیشه اجتماعی از دورهء یونان باستان و نظریهء استبداد تا نظریهء استبداد شرقی و شیوهء تولید آسیایی ماركس، بدون هیچ ریشه و نشان و تحقیقی جدید مطرح شده و بهترین تحلیل از بیپایه بودن اش را میتوان در مقالهء مفصل پری آندرسون دربارهء شیوه تولید آسیایی خواند. نظامهای مركزی سیاسی در ایران و نخبگان آن اغلب از نوعی هوشمندی در مدیریت برخوردار بودهاند كه این را هم در شیوه های عملی حكومتداری خود نشان دادهاند و هم در ادبیات بسیار گسترده ای كه به ویژه پس از اسلام در اختیار داریم. مطالعات دربارهء شیوه تولید آسیایی عملاً در دههء 1960 با ویتفوگل و سپس گودولیه به پایان رسیدند و بعد از آن دیگر كسی این تزها را جدی نمیگیرد. معنی این حرف این نیست كه در ایران استبداد گسترده نداشتهایم اما باید دقت داشت شیوهء استبدادی در معنایی كه یونانیها میفهمیدند شكل غالب حكومتی حتی در خود یونان غیرآتنی بود. معنی این حرف آن است كه همواره شخصیت ها، متفكران و نهادهایی در ایران وجود داشتهاند كه دربارهء بسیاری از مسائل اجتماعی اندیشیدهاند و این اندیشهها البته نه به صورت مستقیم برای ما قابل استفاده است هر چند ما بیشتر از آنكه از آنها استفاده كنیم ـ كه كاری بسیار مشكل و نیازمند مطالعات و تحقیقات بیشمار است ـ بیشتر دربارهء داشتن آنها شعار میدهیم و همین. اما، برای مدیریت موقعیت كنونی، اغلب ترجیح میدهیم از مدلهای استعماری و غربی استفاده كنیم. نتیجهء چنین اشتباهی هم روشن است. بنابراین بهتر است از این منابع در كنار منابع جدید و تجربهء گرانقدر دو قرن دولتهای ملی در سراسر جهان استفاده كنیم، بیآنكه دست به تقلیدهای سطحی بزنیم تا امكان امید به آینده ای بهتر را به دست بیاوریم.
پرسش: علوم اجتماعی در این سالهای حضورش در ایران دستخوش چه تغییراتی شد، آیا توانست آن گونه كه در دنیا به گفتهء شما به توسعه كمك كرده در ایران نیز موفق ظاهر شود؟
پاسخ: علوم اجتماعی همچون سایر علوم دانشگاهی در ایران در مدل غربیاش از سالهای دههء 1330 وارد ایران شدند. اما با وجود پیشكسوتانی همچون مرحوم صدیقی تا زمان انقلاب، یعنی در طول 30 سال، اهمیت چندانی نداشت و بیشتر در قالب نوعی جامعه شناسی شهری بسیار ابتدایی از یكسو و نوعی مردم نگاری كلاسیك غربی در سوی دیگر، یا مستقیم یا غیرمستقیم به وسیلهء جامعه شناسان و انسان شناسان غربی به انجام میرسید. سهم انسان شناسان در این زمینه بالاست. البته بیشتر آنها ارزش كاری خود را در شناخت جامعهء عشایری ما دارند نه جامعهء شهری رو به رشد كشور؛ كه تقریباً نادیده گرفته میشد و به همین دلیل نیز سرانجام دست به شورش و طغیان زد تا بتواند خود را به اثبات برساند. اما بعد از انقلاب، یعنی در واقع بعد از دورهء جنگ، ورود نسل جدید تحصیلكردگان خارج از كشور و فارغ التحصیل شدگان داخل، آغازگر نوعی از علوم اجتماعی بومی بود كه به خوبی تعریف نشده و هنوز به دنبال خود میگردد چون درك درستی از اینكه یك جامعه شناسی در یك سنت محلی چه باید باشد ندارد و بیشتر به دنبال اختراع دوبارهء چرخ است. این در حالی است كه آخرین بازماندگان جامعهشناسی، انسان شناسی ایران و شرق شناسی ایران در میان غربیها بازنشسته شده یا درگذشتهاند و از آخرین ثمرات كار آنها میتوان به بخشهای مهمی از دایرهالمعارف ایرانیكا استناد كرد. نسل جدیدی البته از این گروه با مشكلات بیشمار و به سختی در چند كشور (آلمان، اسكاندیناوی و ایالات متحده) در حال شكل گیری است كه عمدتاً به سرمایههای ایرانی خارج از ایران وابسته است و به نظر نمیرسد در سالهای آینده رشد زیادی داشته باشند. گروهی نیز از مهاجران ایرانی نوعی جامعه شناسی از راه دور را در كشورهای غربی به وجود آوردهاند كه اغلب، و البته نه در همه موارد، شكل یك «بیگانه گرایی» (اگزوتیسم)، یعنی شرق شناسی متاخر و به دور از چارچوب مفهومی- تاریخی را دارد و بیشتر، ایدههایی حاضر و آماده را به آكادمی غربی دربارءه یك ایران خیالی تحویل میدهد تا آنها را در گفتمان سیاسی شان ارضا كند، اما چندان ارزش بالایی از لحاظ علمی ندارد یا كاملاً با ادبیات مشابه در ایران قابل مقایسه است و تنها تفاوت اش در زبان بینالمللی آن و رعایت گروهی از نكات روش شناسی سطحی در آن كارها به دلیل قرار گرفتنشان در چارچوبهای آكادمیك و انتشاراتی مستحكم است. هر چند ناشران ایرانی در حال حاضر بشدت در پی ترجمهء این قبیل كارها هستند و بازار جدیدی از آنها ساختهاند. البته برخی از اندیشمندان برجسته نظیر آبراهامیان، نصر، یارشاطر، اشرف و... را نباید جزو این موارد دید ولی اكثر این شخصیتها (به جز آبراهامیان) سرمایهء اولیه و اصلی خود را در ایران به دست آورده بودند و در دانشگاههای غرب صرفاً تداوم كارهای ایرانی شان را انجام میدهند. وضعیت علوم اجتماعی و انسانی در ایران تقریباً اسفبار است، كمی گرایی و سطحی شدن كارها، در كنار خود شیفتگی های مضحكی كه گروهی از اساتید دانشگاهی از یك سو و روشنفكران غیردانشگاهی مان از سوی دیگر، دربارهء خود دارند و معیارهایی كه برای خودستایی و بالا فرض كردن خود در جهان برای خودشان ابداع كردهاند، به واقع بسیار به دور از شأن هرگونه دانش اجتماعی است و من در این باره به صورت مكرر سخن گفتهایم.
پرسش: آیا برنامه ریزان كشور برای توسعه یافتگی از علوم اجتماعی و دانشمندان این حوزه كمك گرفتند؟
پاسخ: در طول دولت نهم و دهم، تقریباً به صورت سیستماتیك تمام ظرفیتهای فكری در این زمینهها به زیر فشار خردكننده ای قرار گرفتند؛ بسیاری مهاجرت كردند، بسیاری از دانشگاه بیرون رفتند، بسیاری از نهادها از كار افتادند یا به گونه ای تخریب شدند كه سالها طول میكشد تا به وضعیت حتی هشت سال گذشته خود برگردند. به هر تقدیر ظاهراً دولت جدید سیاستهای جدیدی را دنبال میكند، هر چند هنوز در عمل شاهد كاری واقعی نبودهایم اما حرف كارهایی كه قرار است انجام شوند و اعتمادی كه قرار است از راه برسد و نهادهایی كه باید بازسازی شوند، زیاد به گوش میرسد و در عین حال فشار تا حد بسیار اندكی از روی اصحاب اندیشه برداشته شده است و همهء اینها جای قدردانی دارد اما اینكه تنها با چنین وضعیتی بخواهیم انتظار معجزهیی از علوم اجتماعی داشته باشیم بیهوده است.
پرسش: چرا به علوم اجتماعی در ایران مخصوصا در هشت سال گذشته چندان توجهی نشد؟
پاسخ: در دورهء هشت سالهء دولتهای نهم و دهم، به دلیل شكلگیری یك ایدئولوژی پوپولیستی و بسیار آسیبزا، كه امروز همه را گرفتار كرده و اثرات خودش را یك به یك ظاهر میكند، یكی از حوزههایی كه مورد یورش واقع شد، علوم اجتماعی و انسانی بودند. زیرا اصحاب این علوم از همان آغاز به كار این دولتها نسبت به خطرات آنها هشدار دادند، چرا كه مثال های بیشماری در طول تاریخ وجود دارند كه برای ما كاملاً شناخته شدهاند كه آمرانه و غیردموكراتیك جوامع امروزی را نمیتوان اداره كرد مگر اینكه از یك پهنهء كشوری و فرهنگی یك اردوگاه كار اجباری ساخت و بهشدت آن را زیر مراقبت و تنبیه قرار داد؛ كه چنین چیزی در ایران به صورت پایدار یا حتی نیمهپایدار نه هرگز ممكن بوده و نه به نظر من هرگز ممكن خواهد بود. امروز به سه دلیل اصلی ِ بالا رفتن سرمایهء فرهنگی كل جامعه، بالا رفتن گسترهء مشاركت زنان در جامعه و جوان شدن جمعیت، كه دو موضوع نخست تحت تاثیر و از دستاوردهای مستقیم انقلاب اسلامی و جزو اهداف رسمی و اعلام شده آن بوده و هست، این ناممكن بودن مدیریت ایدئولوژیك و آمرانهء جامعه باز هم بیشتر از پیش مطرح است و از این رو همهء كسانی كه حتی به منافع خود در آینده ای نهچندان دور فكر میكنند باید كمك كنند كه دولت كنونی اگر به شعارهای انتخاباتی خود پایبند باشد به موفقیت برسد و ما شاهد بازگشت گرایشهای تندرو كه جز تخریب و به خطر انداختن كل دستاوردهای انقلاب نمیتوانند تاثیری داشته باشند، نباشیم.
پرسش: چرا در ایران بسیاری از نخبگان ابزاری كسانی هستند كه مهندس بودند و بعد با تغییر رشته مدرك دكترای یكی از رشتههای علوم اجتماعی را گرفتند؟
پاسخ: مدلی كه در ایران بسیار با آن برخورد میكنیم یا آن است كه تحصیلكردگان در رشتههای مهندسی در سیستمهای علمی در رأس امور قرار میگیرند و این نه تنها در رشتههای علوم دقیقه بلكه در رشتههای علوم اجتماعی و انسانی است كه این امر اخیر به خودی خود یك اشتباه بزرگ راهبردی است زیرا این گروه تلاش میكنند دیدگاههای غیر انعطاف آمیز مهندسی را به حوزهء انسانی تعمیم دهند و معمولا برنامههای اجتماعی را پیشنهاد كرده و به پیش میبرند كه دیر یا زود نه فقط هزینههای سنگین مالی بر جای میگذارد بلكه هزینههای اجتماعی و سیاسی هم به همراه دارد و به عكس اهداف مورد نظر میرسد. از اینكه بگذریم، اینكه مدل حركت برای قرار گرفتن در «پست» و به دست گرفتن سمتهای اداری و غیره بسیار از مدل حركت از علوم دقیقه به علوم انسانی تبعیت میكند را باید به حساب این هم گذاشت كه درك واحدی از «علم» در این دو حوزه وجود ندارد و گروه اخیر اغلب دیدی ابزاری نسبت به علم دارند و همین هم باعث شده كه غالب شدن اینگونه نظرات ما را به سوی كمیگرایی در همه زمینههای علمی و نادیده گرفتن قدرت جامعه و نظامهای اجتماعی پیش برده كه نتیجهاش انواع و اقسام مشكلات لاینحل است كه امروز روی دستمان مانده است.
پرسش: آیا این نگاه مهندسیگونه به علوم اجتماعی صدماتی به نحوهء تصمیمگیری مملكتی یا به خود علوم اجتماعی وارد نساخت؟
پاسخ: صد درصد وارد كرد. منتها اغلب نمیتوان این موضوع را مورد انتقاد قرار داد زیرا نخبگان اداری، به دلیل نداشتن تجربهء علمی، نداشتن رابطه با جهان واقعی و با سیر تحولات دنیا، و به ویژه نداشتن پایههای قوی فلسفی و دیدگاههای مستحكم نسبت به تاریخ علم و سطح فرهنگ عمومی بسیار پایین، چه نسبت به فرهنگ بومی اسلامی و ایرانی و چه فرهنگهای دیگر جهان، وقتی از مهندسی هم صحبت میكنند نمیدانند چه میگویند و این را به مقامات تصمیم گیرنده انتقال داده و آنها را نیز به انحراف میكشند. اصولاً، مهندسی یك مفهوم یونانی است كه از طریق گروهی از فلاسفه اسلامی وارد حوزهء اروپای پس از رنسانس شد و سپس از طریق استعمار به جهان انتقال یافت. مهندسی با آنچه ما «ساختن» نام میدهیم متفاوت است و در یونان باستان، منشأ ایدئولوژیهایی است كه با گذار از انقلاب صنعتی به فرآیندهای استعماری بر اساس رویكردهای تطور گرایانه رسیدند. مهندسی، هندسه ای است كه منشاء خود را در «انسان شكل انگاری ِ» یونانی (anthropomorphism) مییابد، یعنی اینكه انسان باید شبیه خداوند باشد و خداوند شبیه انسان است. این دیدگاه البته نه با دین زرتشت ایران پیش از اسلام انطباق دارد نه با اسلام، زیرا هر دو این ادیان «غیر انسان شكلگرا» هستند، یعنی تصویر آرمانی خداوند را از انسان جدا میكنند و آرمان را در رسیدن به مفهوم خداوند میدانند و نه به یك «شكل» زیرا بر این باورند كه خداوند شكل ندارد یا بهتر بگوییم شكل و معنای عالم، همه خداست. این تفاوت فلسفی- دینی با زور استعماری زیر سوال رفت. ایدئولوژی مهندسی جهانی شد و نه فقط شامل علوم دقیقه شد، که خود را به علوم انسانی نیز از طریق پوزیتیویسم تحمیل كرد. نتیجه را امروز ما در نزد خود در آن میبینیم كه رشد تعداد مقالات «ایاسای»، یا تعداد دانشگاهها یا تعداد دانشجویان یا تعداد اساتید و غیره را به حساب رشد علم و جهانی شدن میگذارند كه یك دیدگاه كاملاً استعماری و درونی شده است كه در واقع ضد بومی و اروپا محورانه است اما همه جا خود را با عنوان بومی سازی مطرح میكند. تا زمانی نیز كه از این منطق خارج نشویم نمیتوانیم علمی داشته باشیم كه بومی باشد؛ بومی نه در مفهوم جدا شدن از علم جهانی بلكه به مفهوم آنكه جایگاهی از آن خود در علم جهانی داشته باشد و با آن به تعاملی سالم با آن برسد و در مقابل آن نه خود شیفته باشد و نه خود باخته.
پرسش: آیا اصلا درست است كه ورود به رشتههای علوم انسانی در مقطع كارشناسی ارشد برای لیسانسیه های رشتههای دیگر آزاد باشد؟
پاسخ: به نظر من مشكلی در این زمینه در شرایط كنونی وجود ندارد، زیرا بسیاری از كسانی كه تمایل به ادامه تحصیل در رشتههای علوم اجتماعی داشتهاند به زور خانواده با توهمات ناشی از همان مهندسی كذایی كه اشاره شد به سوی رشتههایی كشیده شدهاند كه هر چند بسیار ارزشمند هستند اما بیش و پیش از هر چیز باید به وسیلهئ كسانی دنبال شوند كه به آنها علاقهمندند. بنابراین نباید راه را برای این دانشجویان كه پس از دورهء كارشناسی فرصتی مجدد مییابند بست. اصولاً سالهای اولیه دانشگاهی چندان تعیین كننده در آینده حرفه ای در سطح بالای یك فرد ندارد. تحصیلات تكمیلی، و از آن بیشتر تجربه حرفه ای، است كه باید پیش از سی سالگی یك نفر را برای بر عهده گرفتن مسوولیتهای سنگین و مهم در یك جامعه بسازد. بنابراین گمان نمیكنم مشكل از آن جهت باشد كه ورود به این رشتهها از طرف رشتههای مهندسی آزاد است. اتفاقاً برخی از بهترین دانشجویان ما در علوم اجتماعی دارای پایهء مهندسی یا سایر رشتههای علوم انسانی نظیر فلسفه هستند و این در جهان نیز الگویی رایج است.
پرسش: یكی از مهمترین ابزار علوم اجتماعی برای رشد، تحقیق و پژوهش است. در ایران تا چه اندازه این امر مورد توجه قرار گرفته است؟
پاسخ: این امر به صورت رسمی بسیار مورد توجه است اما ساز و كارها در این زمینه نقصانهای زیادی دارند كه همین كار را به فساد در برخی موارد و غیر كارا شدن پژوهش در بسیاری از موارد میكشاند. وجود سازمان برنامه نعمتی بود كه از دست دادیم و امیدوارم زودتر جبران شود و این سازمان بار دیگر بتواند كنترلی بر امور را به صورت جدی به دست آورد تا بودجهها در این زمینه به صورت منطقیتری توزیع شود. مشكل دیگری كه در این زمینه حتی پیش از دولت نهم هم وجود داشت عدم شفافیت پژوهشها بود و به انتشار نرسیدن نتایج آنها كه اصل و قانون باید بر آن باشد كه جز مواردی كه در خود قانون پیش بینی شده است، تمام پژوهشها قابل دسترسی باشد تا بتوان مشكلات را شناخت و به موقع برای آنها چاره ای اندیشید. امنیتی فكر كردن تقریباً در تمام قرن بیستم دلیل اصلی آنومیهای اجتماعی و تخریب قدرتهای سیاسی بوده است، شاید بتوان به جرأت گفت حتی یك مورد هم ما در قرن بیستم نداریم كه چنین شیوه هایی پاسخ داده باشند. به همین دلیل نیز امروز هیچ اثری از دولتهای كمونیستی یا سرمایه داریهای نظامی گرا باقی نمانده است، چند مورد محدودی هم كه هستند به صورتی معجزهآسا و به دلایل ژئوپولتیك و بر اساس توافقی بینالمللی هنوز وجود دارند (چین، كره شمالی، كوبا...) و بدون شك در آینده ای نه چندان دور اثری از آنها باقی نخواهد ماند. مقایسهء نقشه جهان امروز با نقشهء بیست سال پیش به هر كسی نشان میدهد كه چنین اشكالی از مدیریت سیاسی در قرن بیستم جز به بهای تخریب كامل جامعه و حاكمیت كامل نظامی گریهای هژمونیك امكان پذیر نیست كه آن هم با وجود این انباشت حیرتآور از سلاحها در سطح جهان به نوعی یعنی نابودی گونه انسانی.
پرسش: آیا نهادهای خصوصی در امر تحقیق و پژوهش فعال هستند و آیا دولت با این نهادها همكاری میكند؟
پاسخ: نهادهای خصوصی و مدنی در طول سالهای اخیر تا حد زیادی بار نهادهای دولتی را كه به تدریج از كار میافتادند بر دوش كشیدند و از هیچ حمایتی هم برخوردار نبودند. دولتهای نهم و دهم تخریب گسترده را نه فقط در عرصه دولت و بلكه در عرصه جامعه مدنی به طور گستردهیی به تحقق درآوردند. امروز اما به نظر میرسد ارادهیی واقعی در دولت جدید برای بازگرداندن نخبگان و دلسوزان به پژوهش اجتماعی وجود دارد و هر چند موانع و مخالفانی كه در واقع مخالف گسترش آزادی و پیشرفت این پهنه فرهنگی هستند، بگذارند. امید من آن است كه در چشماندازی 10 ساله بتوان تخریبهای هشت ساله گذشته را جبران كرد و قدمهای موثری نیز برای بهبود وضعیت برداشت. این را میتوانم با اطمینان بگویم كه اعتماد به صورت بسیار تدریجی در حال بازگشت به نخبگان است و آمادگی همكاری و كمك به دولت برای بازسازی و ترمیم وضعیت هنوز بالاست اما سرعت عمل بیشتری از جانب دولت مورد نیاز است در عین حال كه هر اقدامی كه كوچكترین شباهتی به دولتهای پیشین داشته باشد، ضربهیی مهلك و حتی مهلكتر از آن سیاستها به اعتماد نخبگان وارد میكند و نومیدی را در كشور گسترش میدهد كه به سود هیچ كس نیست.
پرسش: عدم توجه به علوم اجتماعی چه تاثیری در فرآیند توسعه كشور داشته است؟
پاسخ: تاثیر آن، غیركارا شدن و از میان رفتن هزینه گسترده مالی و انسانی و اجتماعی و از آن بدتر احتمال به وجود آمدن هزینهها و پیامدهای خطرناكی چون مصیبتهای اجتماعی، و به طور كلی رادیكالیزه شدن كالبد اجتماعی است كه به خودی خود امری خطرناك است. جامعه برای رادیكالیسم ساخته نشده است و جامعه رادیكالیزه شده، به بدنی در حال تشنج شباهت دارد كه میتواند بیش از هر كس و هر چیز به خودش ضربه بزند، چیزی كه قرن بیستم بارها و بارها به ما نشان داده است.
برگرفته از سايت اتحاد
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.