|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
اشغال کریمه و شکل گیری نظم جدید بینالمللی
علی فراستی
اشغال شبه جزیره کریمه توسط ارتش روسیه آرایش صحنهء بینالمللی و نظمی که پس از حمله تروریستی در خاک آمریکا در 11 سپتامبر 2002 در مناسبات بینالمللی بوجود آورد را دچار دگرگونی بنیادین کرده است و جهان بسوی صف بندی نوین و نظم جدیدی پیش میرود. شکل نهایی این صف و نظم جدید در ماه های آینده بسته به عملکرد آتی روسیه و عکس العمل جامعهء جهانی مشخصتر خواهد شد. به جرأت میتوان گفت که اهمیت 2002 11 سپتامبر اینک تحت الشعاع اشغال کریمه قرار گرفته است و تحول اخیر تبدیل به مهمترین دگرگونی در مناسبات بینالمللی پس از فروپاشی بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی شده است.
جنگ سرد 1324 - 1370
پایان جنگ جهانی دوم و استقرار ارتش روسیه در کشورهای اروپای شرقی و ارتش آمریکا در اروپای غربی صف بندی جدیدی را بصورت دو اردوگاه شرق و غرب شکل داد که تبعات آن تا قریب به نیم قرن دامنگیر اکثر کشورهای جهان شد. جنگ خاموش بین این دو اردوگاه که به «جنگ سرد» معروف گشت یک جنگ واقعی بود که به عقیدهء برخی تاریخ شناسان این جنگ با اولتیماتوم رئیس جمهور وقت آمریکا (ترومن) به رهبر روسیه (استالین) در تخلیهء خاک آذربایجان ایران از قوای روس آغاز گشت.
در طول جنگ سرد اگرچه قوای دو ابر قدرت مستقیماً و آشکارا رودرروی هم قرار نگرفتند ولی هم پیمانان هر یک از آنها در جنگ های محلی با ابر قدرت رقیب و یا هم پیمانان آن جنگیدند و تلفات سنگینی به هر دو ابر قدرت وارد شد. آمریکا با شرکت در جنگ ویتنام و روسیه با اشغال افغانستان ضمن لطمات فراوان به مردم آن کشورها خود نیر متحمل ضایعات سنگینی شده و شکست خوردند.
نهایتاً جنگ سرد با شکست ابر قدرت شرقی به پایان رسید و همانگونه که در اغلب جنگهای بزرگ در طول تاریخ شاهد بوده ایم امپراطوری شکست خورده تجزیه گشته و قدرت و نفوذ خود را از دست میدهد. کشورهای رها شده از نفوذ روسیه در شرق اروپا و همچنین ملتهای رها شده از استعمار روسیه در درون آنچه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نام گرفته بود از آن پس فرصتی یافتند تا هویت ملی خود را بازشناخته و ضمن بازسازی نهادهای حکومتی خویش بعنوان کشورهای مستقل وارد جامعه جهانی شوند.
برخی از ملل ساکن بر آن سرزمینها که بیش از یک قرن تحت استعمار روسها (با عناوین مختلف) قرار داشتند برای اولین بار طعم استقلال را چشیدند و این مهم در سایهء ضعف درونی و هرج مرج حاکم بر فدراسیون روسیه محقق گشت تا جایی که موجودیت فدراسیون روسیه نیز به سبب رشد جنبشهای استقلال طلبانه در میان اقوام این فدراسیون (همانند چچنها و تاتارها) مورد تهدید قرار گرفت.
خارج نزدیک – خارج دور
از آن پس موقعیت روسیه بعنوان ابر قدرت جهانی به یک قدرت منطقهای تنزل یافت و بدلیل عقب ماندگی اقتصادی و ضعف تکنولوژیکی بشدت نیازمند همراهی و مساعدت کشورهای غربی و ژاپن برای نوسازی بود و لذا موقتاً از جاه طلبی های تاریخی خود عقب نشسته و به بازسازی خود پرداخت. روسیه در همان حا،ل و از روی ضعف، استقلال کشورهای مستعمره سابق را بطور نمادین پذیرفت ولی سیاست خارجی خود را بر مبنای دو پهنهء جغرافیایی تعریف نمود: خارج نزدیک و خارج دور.
بر اساس این تعریف، خارج نزدیک شامل کشورهای سابق اتحاد جماهیر شوروی میشد که از نظر روسیه جزء منطقه نفوذ تاریخی آن بوده و دیگر قدرتهای جهانی میبایست حق برتری روسیه در آن مناطق را محترم شمرده و، غیر از برقراری مناسبات عادی تجاری و مساعدت اقتصادی، از اعمال نفوذ و تغییر نظام سیاسی و اجتماعی آن کشورها خودداری نموده و بعبارتی منع شدند. این نگرش در تناقض آشکار با حقوق بینالمللی این کشورها قرار داشت که با خواست خود به استقلال دست یافته و از طرف جامعهء بینالمللی بعنوان کشورهای مستقل و برابر بهرسمیت شناخته شده بودند. شدت و ضعف اعمال این سیاست بسته به سابقهء سلطهء روسیه بر کشورهای استقلال یافته و توان آن کشورها در کنش با جامعه جهانی متفاوت بود.
واکنش روسیه به استقلال مستعمرات سابق
سه کشور ساحل دریای بالتیک (استونی – لیتوانی و لتونی)، بدلیل پیوندهای نزدیک با ممالک اسکاندیناوی و گرایش قوی به گسست از استعمار روسیه، با سرعت از حلقهء نفوذ روسیه خارج گشته و ضمن پیوستن به اتحادیه اروپا و عضویت در پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) خود را در پشت سپر دفاعی اروپا و آمریکا قرار دادند تا مجدداً به زیر سلطهء روسیه کشانده نشوند.
تلاش آذربایجان برای تضمین تداوم استقلال خود با حملهء ارمنستان، تحت پشتیبانی نظامی و سیاسی روسیه، با موانع جدی برخورد نمود و نهایتاً به اشغال 20 درصد خاک آذربایجان و آوارگی یک میلیون نفر از ساکنین آن کشور منجر شد. تلاش گرجستان برای خروج از سلطهء 200 ساله روسها با تهاجم روسیه به خاک آن کشور در سال 2006، و خارج شدن دو جمهوری خود مختار آبخازی و اوستی جنوبی از حاکمیت دولت گرجستان، پاسخ داده شد. همزمان جنبشهای استقلال طلبانه در شمال قفقاز و در میان اقوام مسلمان فدراسیون روسیه به شدت تمام سرکوب گشت.
جامعهء جهانی، بدلیل نظم ایجاد شده پس از 11 سپتامبر و همراهی روسیه با این نظم نوین، نسبت به جاه طلبیهای روسیه در آنچه خارج نزدیک روسیه تعریف گشته بود با تعلل و اغماض برخورد کرد. البته یک دلیل دیگر آن هم گرفتاری کشورهای عضو ناتو و بخصوص آمریکا در دو جنگ عراق و افغانستان بود که توان واکنش مناسب به جاه طلبی های جدید روسیه را از آنها سلب کرده بود. بنظر می رسد که روسیه این تعلل را به حساب قدرت خود و ضعف غرب تلقی نموده و این بار آشکارا به ضمیمه ساختن بخشی از سرزمین یک کشور مستقل دیگر دست زده است.
نگاهی به تاریخ کشورگشائی روسیه
ه تا قبل از پطر اول (که در اغلب کتب تاریخی از او بعنوان “پطر کبیر” نام برده میشود)[1]، سرزمین روسها شامل مناطق کوچکی از اقوام اسلاو در حوالی مسکو بود که به دریای آزاد راه نداشت. این مملکت ضعیف حتی در برابر پادشاهی لهستان تاب مقاومت نیاورد و، فی المثل، در طی یکی از جنگهایش با لهستانیها، برای گرفتن وام، در سال 995 شمسی (1617 میلادی) رو به سوی دربار صفوی آورد که با موافقت شاه وقت مواجه نگردید.[2]ه
بدلیل محرومیت از دریای آزاد و بر خلاف دیگر کشورهای قدرتمند اروپائی، اسلاوها قدرت دریائی نداشته و با علم دریانوردی نیز آشنائی کافی نداشتند و لذا برای گسترش قلمرو خود به پیشروی زمینی به سمت ممالک همجوار پرداخته و با متلاشی نمودن ملتهای ضعیف اطراف خود، از چهار سو به گسترش جغرافیائی مملکت خود پرداختند. گسترش این امپراطوری نوپا به سمت غرب (اروپا) ساده نبوده و همواره با موانع جدی و مقاومت مردم و قدرت های اروپائی مواجه میشد. در سمت شرق تقریباً مانع جدی وجود نداشت و این امپراطوری توانست به مرور به اقیانوس آرام و حتی بخشی از قاره آمریکا (آلاسکا) دست یابد. ولی این گسترش در جهات شرق و غرب به آب های گرم و نواحی ثروتمند جنوبی منجر نمیشد و لذا سیاست توسعه طلبی به سمت جنوب در اولویت روسها قرار گرفت.
در زمان پطر اول سیاست کشور گشائی روسیه به سمت هند و طبعاً به سمت آب های گرم شروع شد. در وصیت نامهای که به پطر اول منتسب است، او به رسیدن به خلیج فارس و دستیابی به هند تأکید می کند. این سیاست کشور گشایانه، جدای از اینکه چه نظام سیاسی بر روسیه حکمفرما باشد، توسط رهبران آن و تحت پوششها و بهانههای گوناگون، پیگیری شده است؛ چه در زمان تزار (تا 1296 شمسی/1917 میلادی)، چه در زمان کمونیستها (1296 تا 1370 شمسی) و چه توسط حاکمان کنونی از 1370 به بعد.
نحوهء ایجاد بحران برای دخالت نظامی
سیاست کشورگشائی روسیه در طول تاریخ با اهرم نظامی و سرکوب وحشیانهء مردم سرزمین های همجوار میسر گشته است. این سیاست در مواقعی که بدلیل شکست نظامی و یا احتضار امپراطوری روسیه دچار وقفه و یا تعلل شده است تنها فرصتی 15 تا 20 ساله را برای بازسازی ارتش و اقتصاد این کشور بوجود آورده است تا مجدداً وارد فاز جاه طلبی و کشور گشائی شود.
برای تضمین حفظ ممالک اشغال شده، روسیه همواره به تغییر بافت جمعیتی آن مناطق، بصورت کوچ اجباری ساکنان بومی آن سرزمینها و استقرار اقوام وفادار به خود و یا اسکان روس تباران، همراه بوده است. فیالمثل، در اشغال سرزمینهای ایرانی در قفقاز، روسیه از قوای مسلمان در ارتش روسیه برای تسخیر این سرزمنها بهره برد ولی امنیت مرزهای جدید را بعهدهء اقوام گرجی و ارمنی سپرد تا ضمن اسکان در مرزهای ایران و عثمانی باعث قطع تداوم جغرافیائی اقوام ترک و ایرانی از سرزمین مادری خود شوند.
مشابه همین سیاست در اروپای شرقی با اسکان روس تبارها در مناطق شرق اوکرائین و شرق مولداوی، در امتداد مرز این کشور با اوکرائین، و در شمال قزاقستان و در امتداد مرزهای لیتوانی – لتونی و استونی بخشی از سیاست حساب شدهء روسیه برای تداوم تسلط برای مناطق بود.
تشکیل جمهوری های خود مختار برای اقوام و ملل تحت استعمار روسیه از زمان لنین در دستور کار دولت بلشویکی قرار گرفت و مرزهای این جمهوریها در زمان استالین ترسیم گشت ولی ترسیم مرزها با دقت خاص و برای تأمین منافع دراز مدت روسیه برای حفظ استیلای خود بر این مناطق تنظیم شده بود. سرزمین های تاریخی ِ اغلب اقوام و اقلیتهای قومی طوری تقسیم شدند که بسیاری از آنها دو یا چند پاره شده و بخشیهایی از یک قوم در میان دو یا چند جمهوری خود مختار توزیع گردیدند.
همزمان، برخی از اقوامی که سابقهء ستیزه جوئی با استیلای روسها را داشتند از سرزمینهای مادری خود به مناطق دور دست تبعید شدند و سرزمین های آنها به روس تبارها و اقوام وفادار به امپراطوری روسیه واگذار شد. با این سیاست کانونهای بالقوهء بحران های قومی و ملی در سراسر امپراطوری سوسیالیستی شکل گرفتند تا در موقع ضروری مورد سوء استفاده روسها قرار گیرند.
در نگاه اول، اقوامی که سال ها و قرن ها تحت استیلای روسها قرار داشتند این تقسیم بندیهای جدید را صرفاً تقسیماتی ادرای محسوب میکردند و حساسیتی نسبت به آن نشان نمیدادند ولی، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تشکیل کشورهای مستقل، تنشهای قومی بصورت درگیری و ادعاهای مرزی در بسیاری مناطق دامنگیر ممالک تازه استقلال یافته شد که بعضاً با جنگهای کمرشکن ضربهء سنگینی بر اقتصاد آن کشورها وارد آورد. اقوامی که سال ها قبل به عمد در دو طرف مرزها مستقر شده بودند برای پیوند با قومی که دارای اکثریت در کشور همجوار بود با قوم حاکم بر آن کشور به ستیز پرداختند. نمونهء آن ادعای ارمنستان بر قره باغ و اشغال 20 در صد از خاک این کشور و تبعید بیش از یک میلیون نفر از آذریها از سرزمین مادری شان بود.
جنگ های داخلی در تاجیکستان و مولداوی و گرجستان و داغستان پس از فروپاشی اتحاد شوروی نمونههای دیگری از کانونهای بالقوه بحران هستند که به عمد ایجاد شدند تا مانع از وحدت ملی جمهوری های استقلال یافته گشته و در مواقع ضوروی مورد بهره برداری روسها قرار گیرند.
تعریف سیاست خارجی روسیه در دو پهنهء خارج نزدیک و خارج دور نیز هماهنگ با این غرض تاریخی است که از دخالت دیگر کشورها برای حل این بحران ها جلوگیری کند و ابتکار عمل تنها در دست روسها باقی بماند.
تسلط میلیتاریسم بر دیپلماسی
همانگونه که در بالا اشاره رفت، سیاست کشور گشائی روسیه اساساً با اهرم نظامی میسر شده است و ممالک تحت سلطه و کشورهای همجوار آنها که در نوبت تهاجم بعدی هستند در حیطهء عملکرد ارتش روسیه و تحت نظر و قیمومیت آن قرار میگیرند. ارتباطات سیاسی با این ممالک اگرچه از طریق کانال های دیپلماتیک صورت میگیرد ولی سیاستها کلان ارتباط با این ممالک توسط ارتش و نهادهای نظامی ترسیم شده و سپس توسط نهادهای دیپلمایتک اجرا میشوند.
نظر به اینکه ارتش بازوی اصلی تأمین کنندهء منافع دراز مدت روسیه است، نگرش میلتاریستی عموماً بر سیاست خارجی این کشور غالب است. همین موضوع تفاوت اساسی بین روشهای استعمارگری روسیه با دیگر ممالک اروپائی را عیان میسازد. هم اکنون این نگرش، پس از یک دوره رخوت 22 ساله، مجدداً به رکن اصلی سیاست خارجی روسیه تبدیل شده است و اشغال شبه جزیرهء کریمه، و نقض آشکار حاکمیت ملی اوکرائین بر این سرزمین، تنها نمادی از ورود روسیه به فاز جاه طلبی ارضی و بحران آفرینی بینالمللی با شیوه های میلیتاریستی است.
اساساً روسیه نمیتواند در عرصهء اقتصادی و صنعتی به رقابت با کشورهای صنعتی بپردازد و، بدین دلیل، خلق بحران و ایجاد مصنوعی کانون های تنش نظامی تنها عرصهای است که برای ارضاء حس برتری جوئی در اختیار دارد.
تکلیف ملل استقلال یافته از استعمار روسیه
تلاش مردم و اقوام تحت ستم روسیه در شرق اروپا برای رهایی از اختاپوس روس در طول صدها سال بارها و بارها با یورش وحشیانهء ارتش روسیه در هم شکسته شده است و این موضوع در حافظهء تاریخی این ملتها باقی مانده است. خاطرهء اشغال مجارستان در سال 1335 و اشغال چکسلواکی در سال 1347 و تلاش برای درهم شکستن جنبش همبستگی در لهستان در سال 1358 و در هم شکستن موج آزادیخواهی در آن کشور در خاطرهها باقی است.
آخرین تلاش کشورگشایانهء روسیه اشغال افغانستان در سال 1358 بود که ارتش این کشور توانست در چند صد کیلومتری اقیانوس هند مستقر شود. اشغال 9 سالهء خاک افغانستان، و کشتار قریب به یک میلیون نفر از مردم این کشور و آوارگی 4 میلیون نفر، نهایت توسعه طلبی سرزمینی روسها بود. این اشغالگری با تلاش کشورهای انگلیس و آمریکا و همراهی کشورهای مسلمان به شکست انجامید و، پس از تحمل بار سنگین رقابت تسلیحاتی در طول جنگ سرد و عقب ماندگی تکنولوژیکی و علمی و رخوت اقتصادی و تحمل تلفات سنگین در جنگ افغانستان، امپراطوری روسیه در سال 1370 فرو پاشید و ده ها ملت تحت ستم از زیر یوغ حاکمیت آن رها شدند ولی عواقب این اشغال گری هنوز در افغانسان باقی است.
عزم مردم اوکرائین برای رهایی از نفوذ روسیه و گشودن دریچهای بسوی غرب تنها و تنها به مردم اوکرائین مربوط است و تلاش روسیه برای تجزیهء این کشور و ایجاد فضای رعب و وحشت در دیگر کشورهای هم مرز روسیه تنها تلاشی رنگ باخته و کهنه شده برای بازسازی امپراطوری روسیه است. دوران کشور گشائی و توسعهء سرزمینها سال هاست سپری شده و آنچه در قرن بیست و یکم حکم می راند قدرت فن آوری و قدرت اقتصادی است.
با نگاهی به بافت کنونی جمعیتی برخی کشورهایی که مورد تهدید روسیه هستند متوجه میشویم که جمعیت روس تبار کشورهای استونی و لتونی در ساحل بالتیک نزدیک به یک چهارم کل جمعیت آن کشورهاست. روسها 25 درصد جمعیت قزاقستان و کمی بیش از 9 درصد جمعیت مولداوی یعنی 370 هزار نفر را تشکیل میدهند که اکثریت آنها در منطقهای بصورت یک نوار مرزی در امتداد مرز مولداوی با اوکرائین اسکان داده شدهاند.
تنها 80 درصد جمعیت 147 میلیونی روسیه روس تبار هستند و مابقی از بیش از 160 قوم و اقلیت ملی تشکیل شدهاند. اکثر آنها از حق مکالمه و نگارش بزبان مادری محروم هستند. اگر 17 درصد جمعیت اوکرائین یا 8 میلیون نفر از ساکنان این کشور روس تبار هستند همزمان 2 میلیون نفر از جمعیت روسیه اوکرائینی تبار هستند. آیا اوکرائین هم حق دارد برای حفاظت از منافع اوکرائینیها در روسیه دخالت نظامی کند؟
اگر منطق دخالت نظامی در سرزمینهای همسایه که صاحب اقلیت قومی و زبانی و مذهبی به یک کشور همسایه هستند بصورت یک روش متداول در مناسبات بینالمللی پذیرفته شود صدها جنگ منطقهای و مرزی براه خواهد افتاد و همزمان اشغال سرزمینهای فلسطین توسط اسرائیل و اشغال منطقهء قره باغ توسط ارمنستان و اشغال نظامی شمال قبرس توسط ارتش ترکیه قابل توجیه خواهد بود. جالب اینکه 750 هزار نفر از جمعیت اسرائیل از مهاجرین روسیه هستند که هنوز بزبان روسی مکالمه میکنند. آیا اگر منافع آنها به خطر بیافتند روسیه بدلیل حمایت از روس تبارهای اسرائیل در آنجا نیز دخالت نظامی خواهد کرد؟ بی دلیل نبود که ارمنستان و اسرائیل به قطعنامهء اخیر مجمع عمومی سازمان ملل در محکوم کردن اشغال کریمه راي منفی یا ممتنع دادند.
چشمانداز آیندهء جهان
با اشغال شبه جزیرهء کریمه جهان وارد عرصهء نوینی گریده است که با یک دوره هرج و مرج و تنش در روابط بینالمللی همراه خواهد بود تا نظم و صف بندی جدیدی در جهان شکل بگیرد. انزوای روسیه از مناسبات بینالمللی و تشکیل یک دیوار آهنین جدید در حول آن یکی از اولین آثار این صف بندی جدید خواهد بود. متقابلاً، روسیه برای خروج از این انزوا به تنشهای قومی و منطقهای دامن خواهد زد تا قدرت مانور پیدا کرده و هم پیمانانی برای خود دست و پا کند.
با اشغال کریمه و تحریک تمایلات تجزیه طلبانه در شرق اوکرائین، آقای ولادمیر پوتین دست به قمار سیاسی بزرگی زده است که عاقبت آن ممکن است برای روسیه ضایعه آفرین باشد. اگر در دوران جنگ سرد روسیه از همراهی ده ها هم پیمان در پنج قاره جهان بعنوان اهرم فشار بر غرب بهره میبرد و بطور خاص ممالک اروپای شرقی عملاً در سیطرهء روسیه بودندف اینک روسیه در موقعیت بسیار ضعیف تری قرار دارد و باید بار یک جنگ سرد جدید را به تنهایی بر دوش بکشد. تحریمهای روز افزون اقتصادی و تکنولوژیکی میتواند اقتصاد سرمایه داری نوپای روسیه را از نفس انداخته و باعث گسترش تنشهای قومی و ملی داخلی آن گردد. اگر جنگ سرد آینده به شکست مجدد روسیه منجر شود موجودیت فدراسیون روسیه به خطر افتاده و ممکن است به تجزیهء آن بیانجامد.
رشد میلتیاریسم و سایهء آن در سیاست داخلی کشورهای غربی و بخصوص اروپايی از پیآمدهای این بحران جدیدی خواهد بود و هم اکنون کشورهای همجوار و نزدیک به مرزهای روسیه برای تقویت ارتشهای خود در حال برنامه ریزی هستند. بزودی باید شاهد رشد راست گرائی سیاسی در ممالک غربی و پیشی گرفتن احزاب محافظه کار - دست راستی و افراطی در ممالک اروپائی و آمریکای شمالی بود.
تأثیر این تحول بر سیاست داخلی آمریکا در انتخابات میان دوره ای کنگرهء آمریکا در آذرماه امسال و انتخابات ریاست جمهوری در سال 1395 آشکار خواهد شد. تلاش دولت اوباما در کاهش هزینههای کمر شکن نظامی که بار سنگینی بر اقتصاد آمریکا ایجاد کرده بود میتواند از این پس با موانع جدی مواجه شده و دست لابی صنایع نظامی و جناح میلیتاریستی را برای غلبه بر کاخ سفید باز کند.
به لحاظ منطقهای نيز فرار سرمایهها از اروپای شرقی میتواند بعنوان یکی از عواقب اقتصادی این تنش جدید منجر به کاهش رشد اقتصادی این کشورها و افزایش درگیریهای اجتماعی و قومی شده و همچنین منجر به مناقشات مرزی بین کشورهای چند ملیتی گردد.
ایران و بحران کریمه
با اشغال شبه جزیرهء کریمه روسیه وارد فاز جاه طلبی شده و، همانگونه که در تاریخ 481 سال اخیر آن شاهد بوده ایم، این کشور برای ارضاء عقب ماندگی خود از اروپای غربی راهی جز بحران آفرینی و توسعهء سرزمینی نمیبیند. از جانب دیگر، براساس شواهد تاریخی، هرگاه که پیشروی روسیه به سمت غرب به مانع و مشکل بر میخورد این کشور متوجه جنوب میشود. باید منتظر بود که در آیندهء نزدیک سیاست کشور گشایی روسیه متوجه قزاقستان شود که قریب به 30 در صد جمعیت آن را روس تبارها تشکیل میدهند. اگر روسیه در مرزهای اوکرائین متوقف نشود همچون آلمان نازی به تهدیدی برای صلح جهانی تبدیل خواهد شد و ماشین جنگی آن برای بازپس گیری جمهوری های سابق اتحاد شوروی و سپس مناطق نفوذ قدیمی آن از حرکت باز نخواهد ایستاد.
بیست سال پیش و تنها سه سال پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، رهبر حزب لیبرال- دموکرات روسیه، آقای ولادیمیر ژیرینوفسکی، سیاست بازسازی امپراطوری روسیه و باز پس گیری سرزمینهای رها شده از استیلای روسیه را این جنین بیان کرد:
«سیاست خارجی روسیه باید بطور همزمان هم انحرافی (گمراه کننده) باشد و هم توسعه طلبانه. این دو مؤلفه ارتباط مستقیم به امنیت ملی همسایگان ما دارد. ملت روسیه برای ادامهء حیات خود نیازمند پیشروی به سمت جنوب است که محدودهء “فضای حیاتی” روسیه را به نمایش گذاشته و بطور همزمان یک مرکز تمدن قدیمی نیز هست. در پناه این پیشروی، روسیه باید در موقعیتهای ژئوپولیتیکی زیر مستقر شود: در شمال: اقیانوس قطب شمال، در شرق: اقیانوس آرام، در غرب: اقیانوس اطلس از طریق دریای سیاه و مدیترانه و نهایتاً در جنوب: اقیانوس هند. در چنان شرایطی، روسیه بعنوان ابر قدرت اورو- آسیائی باید مناسبات دوستانه با هند، چین و ژاپن برقرار نماید ولی، بر عکس، به کشورهای ترکیه، ایران، افغانستان و احتمالاً پاکستان باید عنوان “کشورهای تحت الحمایه و تحت ادارهء روسیه” را اعطاء نمود. قفقاز و آسیای میانه و خاورمیانه در کنار آن بعنوان نواحی بی ثبات پیش بینی میشوند که منبع جنگ جهانی سوم هستند و تنها با پیشروی روسیه می توان از چنین جنگی پیشگیری نمود. این پیشروی باید با اهرم نظامی، یعنی ارتش روسیه، تحقق یابد. پیشروی فدراسیون روسیه به سمت جنوب یک رسالت تاریخی و یک امر حیاتی برای ملت روسیه است. تحقق آن مشروط به بازسازی ارتش روسیه بوده و این بازسازی تنها در پناه جنگ تأمین خواهد شد. حقانیت این اقدام را پس از قدرت گرفتن روسیه، متعاقب جنگ جهانی دوم شاهد بودیم. یکبار دیگر با پیشروی ارتش روسیه به سمت جنوب می توان آن فرضیه را ثابت کرد. بازسازی ارتش روسیه پس از دخالت نظامی آن در مولداوی، قفقاز و آسیای میانه آغاز شده است».[3]
اگرچه آقای ژیرینوفسکی قدرت اصلی در روسیه را در دست ندارد ولی این گونه نظریههای استعماری در محافل حکومتی روسیه نفوذ و جاذبه داشته و به گونهای بیانگر جنبههای پنهان سیاست خارجی این کشور محسوب میشوند.
بحران کریمه یک فرصت استثنائی برای ایران فراهم آورده است که در صورت تحریم نفت و گاز روسیه بتواند، بعنوان یکی از تأمین کنندگان گاز، جایگاه ویژهای در مناسبات خود با اروپا کسب کند. لازمهء این امر فاصه گرفتن از روسیه و همدردی با مردم اوکرائین و ترمیم سریع مناسبات با غرب است. غرب نیز ارزش حضور ایران در این صف بندی جدید جهانی را درک کرده و برای آن ارزش قائل خواهد بود.
خاطرهء اشغال آذربایجان ایران و تلاش مستمر روسیه برای تجزیهء تدریجی ایران و اشغال سرزمین های تاریخی ایران شمالی و اولتیماتوم غرب به روسیه برای تخلیه آذربایجان ایران و حمایت آنها از یکپارچگی ارضی میهن ما هنوز از حافظه تاریخی ایرانیان محو نشده است.
———————-
* علی فراستی، عضو هیئت علمی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا است.
[1] این به آن میماند که ایرانیان از اسکندر مقدونی را با عنوان “اسکندر کبیر” نام ببرند، چیزی که در غرب رایج است!!
[2] برای اطلاعات بیشتر ر.ک به کتاب “روابط دیپلماتیک ایران و اروپا در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی“، نوشته احمد فروغی، بروکسل، ۱۹۴۷. عنوان اصلی کتاب:
Les relations diplomatique entre le Perse et l’Europe aux 16 et 17eme siècles, Bruxelle, 1947
[3] برای اطلاعات بیشتر ر.ک. به “آخرین تهاجم به جنوب: ژئوپولیتیک ولادیمیر ژیرنوفسکی، نوشته مارک اسمیت منتشر شده در مجله “جینز دیفنس ریویو، ژوئن ۱۹۹۴. عنوان اصلی:
Mark Smith; The Last Dash South: The Geopolitics of Vladimir Zhirinovsky, Jane’s Defense Review, London, June 1994.
http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/50681
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.