خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

دوشنبه 29  ارديبهشت ماه 1393 ـ 19 ماه مه  2014

کودتای سفید و کودتای سیاه و نقش نيروهای دورانديش

نگاهی اجمالی به صحنه بازی

عباس تموچین

وقتی سردار جعفری فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در روزهای گرم و آغازین مذاکرات هسته‌ای میان نمایندگان دولت جمهوری اسلامی ایران و گروه 5+1 که با مذاکرات محرمانه‌ای که در نیمهء دوم ریاست جمهوری آقای محمود احمدی‌نژاد و با موافقت رهبر جمهوری اسلامی تدارک دیده شده بود و اینک داشت علناً صورت می‌گرفت، اظهار داشت که «ما»، یعنی سپاه، هرگونه مذاکره‌ای را نمی پذیریم. این دقیقاً به معنای بالا آمدن یک جناح قدرت دیگر در عرصهء سیاسی کشور بود. این جناح سیاسی که در طول دوران درگیری‌های اعتراضی سال 88 در تهران مترصد فرصتی بود تا دست به اقدامی نظامی برای قبضه کردن قدرت در ایران بزند، بعد از فروکش کردن آن اعتراضات به درون خزید تا فرصتی مناسب‌تر را با آمادگی بیشتر تدارک ببیند، و اینک او، در حال سر بر آوردن از لاکی چهار ساله، حضور خود را در این عرصه تحکیم می‌نمود.

دو سال قبل، با آقای نوری‌زاد ایمیلی رد و بدل کردیم در بارهء حضور و نقش آگاهانه و یا ناآگاهانهء وی در عرصهء یک بار اجتماعی‌ای که به وی محول شده است، و آن این‌ که او می‌تواند پتانسیل لازم برای تقویت پایگاه سپاه و تضعیف پایگاه رهبری را در آینده‌ای نه چندان دور از مسیر اعتراضات مدنی به عنصری تاثیر گذار در روز موعود مبدل سازد..  نوری زاد به‌ طرز خنده‌آوری دستگیری خود را برای نظام پر هزینه معرفی می‌کرد و نظرش این بود که اگر آن‌ها تاب تحمل این هزینه را داشتند تا حالا کارش را ساخته بودند. اما من نظر دیگری داشتم و آن این‌که آقای نوری‌زاد در یک جائی در جدال میان «السیسی ِ» وطنی و «مرسی ِ» جمارانی ایستاده است. هر چند خود وی از منظر سیاسی فاقد ارزش قابل توجهی است اما تأثیر کاری که انجام می‌دهد بر روی عموم مردم قابل توجه است.

اجازه بدهید صحنهء کلی بازی در عرصهء سیاست را یک بار دیگر از نظر بگذرانیم. بدون توجه به این‌که پشت آقای نوری‌زاد به کجا گرم است ابتدا سعی خواهم کرد صحنه را از نظر بگذرانم. خامنه‌ای، علی‌رغم حضورش در سکوی رژه در ساخلوی نظامیان و ایستادن بر سر پا، از پا افتاده و بیمار است. حتی اگر شایعات مربوط به بیماری وی خیلی هم موثق نباشند انسان که عمر نوح ندارد. هاشمی رفسنجانی را به دلیل کهولت سن رد صلاحیت کردند و در ویدئوی روز انتخابات ریاست جمهوری وقتی داشت از پشت میزکی چند کلمه صحبت می‌کرد لرزش دست‌هایش کاملاً مشهود بود. مگر تفاوت سنی چقدر است؟ پست رهبری نیازمند جانشین است. اصلاح ‌طلبان، سپاه و محافظه‌کاران طرفدار خامنه‌ای سه رأس مثلثی را تشکیل می‌دهند که برای تصرف این کرسی مشغول حرکت در راستاهای دوگانه‌اند: راستای مجلس خبرگان یا راستای کودتای نظامی.

سپاه امیدی به راه حل‌های پیش ‌بینی شده در قانون اساسی ندارد و، در کشاقوس زور آزمائی، حتی رضایت رهبری در خصوص مذاکرات اتمی را برنمی‌تابد. برای وی بسیار اهمیت دارد که با هرچه بیشتر بدنام کردن آقای خامنه‌ای، در واقع، هواداران وی را نیز که او را در جایگاه بارگاه خدائی نشانده‌اند به همان اندازه بدنام سازد. برای وی نه تنها حملات اخلاقی و سیاسی به خامنه‌ای بد نیست بلکه بسیار هم خوب است. به‌شرطی که فعلاً پای وی به میدان کشیده نشود تا فرصتی مناسب‌تر.

اين آدم خود را به مقدار زیادی بدنام کرده است ولی هنوز هستند کسانی که قدرت و نفوذ دارند و هوادار وی هستند. قبل از حرکت نهائی باید این نیروها به میزان لازم از قدرت و حیثیت ساقط شوند و یا جذب گردند. اگر لازم باشد و این فرصت دست دهد حتی نیازی به در انتظار نشستن برای مرگ خامنه‌ای نيز نوعاً فرصت از دست دادن است. می‌توان در بلبشوی جنگ قدرت آن ‌را قاپید، «السیسی» هم باید به همین اندیشیده باشد.

اصلاح ‌طلبان کلاه سیاه اما دنبال مسیر دیگری هستند: هرچه بیشتر به مرکز ثقل قدرت نزدیک‌تر شدن و مجلس خبرگان را در دست گرفتن. خاتمی و برادرش از موسوی و کروبی می‌خواهند که با عذرخواهی از خامنه‌ای این مسیر را باز کنند. او، یعنی خاتمی دست به دامان مراجع شده تا واسطهء میان اصلاح‌طلبان کلاه سیاه و رهبری شوند تا قبل از آن‌که دیر شود او را از خطر بیخ گوش آگاه سازند و چاره‌ای بياندیشند. این اساساً کار درستی است که می‌تواند به میزان زیادی جلوی کودتای سیاه سپاه را بگیرد ولی خود می‌تواند به کودتای سفیدی که در آن مملکت در بهترین وضعیت در شرایطی به مراتب بدتر از ترکیه فعلی ولی به هر حال بهتر از شرایط کودتا باشد مبتلا شود. در شرایط فقدان نهادها و احزاب مستقل و کثرت‌گرائی لازم برای گذار به دموکراسی، حکومتی اسلامی با رهبری شورائی برقرار خواهد شد و احتمالا سپاه و ارتش در هم ادغام می‌شوند، و احتمالا سپاه به روز ارتش کنونی ترکیه خواهد افتاد که در واقع هم جایش آن‌جاست؛ در ساخلوها و نه در بازار بورس و سیاست. این خوب است، به ‌شرطی ‌که آن‌ها بتوانند به آن‌جا برسند. بسیار خوب‌تر از حاکمیت چکمه پوشان بازارهای یاد شده. اما اصلاح‌ طلبان کلاه سیاه فاقد نیروی طرفدار خیابانی برای مقابله با کودتای سیاه سپاه‌اند. آن‌ها به مردم و قدرت آن‌ها اعتماد ندارند. آن‌ها می‌ترسند که اگر به مردم رو کنند خود نیز با رهبری و سپاه یکجا روبیده شوند. من به این باور ندارم و فکر می‌کنم آن‌ها به دروغ در حال تلقین این مساله هستند.

 

محمد خاتمی: با کدام نیرو؟ با کدام پشتوانه؟

ترس خاتمی و تکرار این حرف که اگر این حکومت برود جای آن را یک دیکتاتوری وحشتناکی خواهد گرفت ترسی نابجا نیست، اما فقط ترس است و نه راه علاج. چون به هر حال حکومت خواهد رفت. همچنان‌که حکومت‌های قبلی رفته‌اند. باید از نظام دیکتاتوری گذر کرد و به حالت نظام‌های حقوقی پایدار وارد شد. این راه حل می‌خواهد نه ایجاد رعب.

 داستان احتمالاً شبیه داستان «چوب به‌دست‌های ورزیل» ساعدی است؛  لذا می‌توان به‌راحتی علت التماس خاتمی به موسوی و کروبی را بهتر درک کرد. آن‌ها هم نیرو دارند و هم به اندازهء خاتمی و حزب مشارکت اسلامی  و هم‌ریشان ‌شان از سکه نیفتاده‌اند. این‌گونه است که آن‌ها می‌خواهند مساله را از بالا و در بالا حل و فصل نمایند. اصلاح طلبان کلاه سیاه نیروی طرفدار لازم در بالا را دارند ولی این نیرو قادر به شکستن کودتای سیاه سپاه نیست.

 فشار ما به اصلاح‌ طلبان کلاه ‌سیاه و کلاه ‌سفید احتمالی در کشور نباید منحصر به کوبیدن آن‌ها به دلیل عدم اعتمادشان به مردم و یا اصلاح‌ طلب دروغین بودن ‌شان باشد، بلکه باید همراه با دعوت از آن‌ها به روی آوردن به ملت و پیوستن به ملت و همراه شدن با ملت باشد. در آن صورت هم کودتا می‌تواند شکسته شود، هم دیکتاتوری. هم دموکراسی می‌تواند از راه برسد و هم آزادی واقعی و جمهوری واقعی.

وقتی این نگاه را به صحنه داشتم این‌ فکر که ایران هم می‌تواند به سوریه ای دیگر بدل شود دائما حضور خود را بر این صحنه تحمیل می‌کرد. بله، این احتمال که در رویاروئی اصلاح ‌طلبان به‌ علاوهء مردم با سپاه وضعیت آچمز سوریه و نهایتاً ویرانی کشور و در به دری ملت را شاهد باشیم کم نیست. ولی راه حل مبارزهء غیر خشونت آمیز برای جلوگیری از چنین شرایطی تنظیم شده است. یعنی جلوگیری از کشانده شدن کشور به دامان یک جنگ داخلی میان مردم و سپاه. وضعیت ارتش در این میان وضعیتی خاص است. ارتشیان از مزایا و رانتی که سرداران سپاه به خاطر آن حاضرند مردم را تکه پاره کنند برخوردار نيستند. اصلاح ‌طلبان به همان اندازه که باید بکوشند به مردم روی آورند به همان اندازه هم بايد خود را به ارتش نزدیک سازند. طبعاً هر کشوری نیازمند ارتش است و ارتشیان به دلیل دست نداشتن و یا دست داشتن حداقلی در جنایاتی که سپاه مرتکب شده نیروئی هستند که می‌توانند در صورتی‌که به سیاست ‌مداران و پیروزی آنان اعتماد کنند از آنان پیروی نمایند.

اصلاح‌ طلبان از درهم گسیختگی زمام امور در کشور هراسی بجا دارند. امکان سر برآوردن تمایلات تجزیه ‌طلبانه شبیه آن‌چه که در اوکراین شاهد آن بودیم و جنگ داخلی میان اقوام مختلف بعید به نظر نمی‌رسد. وضعیت عراق فعلی را در نظر بگیریم. ما قطعاً نمی‌خواهیم به چنین سرنوشتی دچار شویم. اکثریت ملت ما از نظر سیاسی این آگاهی را دارند که مایل به پا گذاشتن در این‌گونه مسیرها نیستند. اما به محض این‌که قدرت مرکزی از کنترل کشور باز بماند طبعاً گروه‌هایی وجود دارند و یا حتی به کشور اعزام می‌شوند که در آن‌جا جنگ داخلی به راه بیاندازند. القاعده و طالبان با حمایت‌های مالی همسایگان عرب از شرق و غرب می‌توانند در صحنهء جنگ داخلی با موجودیت ما شاخ در شاخ شوند و این مصیبت کمی نیست. منظورم از «ما» طبعاً ما مردم و ملت ایران بطور کامل است. ما نمی‌خواهیم به چنین شرایطی وارد شویم. اما این شرایط سایه های وحشت خود را از پشت نزدیک‌ ترین زمان‌ها به ما نشان می‌دهند. اگر امروز در راه درستی برای نجات مردم و کشور قدم گذاشته نشود تاوان سنگینی را مجبور به پرداخت خواهیم بود.

هرچند من عادت ندارم به هنگام تحلیل وضعیت و جستجو برای یافتن راه برون‌رفت از معضل عنقریب، به دنبال مقصر بگردم، چرا که می‌دانم این امر گرهی از مشکلی که پیش آمده نخواهد گشود، اما در این‌جا لاجرم باید بگویم که آقای خامنه‌ای تمام این تقصیرات را در حال حاضر بر عهده دارد و به عاملی پارادوکسیال در وضعیت کنونی کشور بدل شده است. نبود او عین امکان کودتا و بودن سپاه است و بودن او مانع از ایجاد وحدت میان ارتش و مردم و اصلاح‌طلبان در کل است. سیاهی کلاه اصلاح‌طلبان ایران شاید از سر ناچاری هم بوده باشد. آن‌ها هم شاید به اندازهء نگارنده نگران آینده این ملت و مملکت باشند ولی راهی جز روی آوردن به بالا را در پیش رو نبینند. باید واقع بین بود.

ما به عنوان تحلیل‌گران جامعهء مدنی و سیاسی ایران، که می دانيم تداخل مدنیت و سیاست در کشورهائی نظیر کشور ما لاجرم است، باید کوشش کنیم که مردم را در جریان آن‌چه که در حال گذار در جامعه ماست و تبعات آن آگاه نمائیم. ضعف ذاتی اصلاح ‌طلبان کلاه سیاه عدم اعتماد آن‌ها به آگاهی ملت و صرفاً قبول وی بعنوان ماشین تولید رأی است که مانع از تبدیل شدن آن‌ها به یک قدرت جانشین و حمایت مردم از آن‌ها می‌شود؛ که اگر این اتفاق می‌افتاد آن‌ها دیگر کلاه سیاه نبودند. لذا ما مجبوریم این ضعف بزرگ و عمدهء آنها را دائما زیر ضرب ببریم و از آن‌ها به خاطر ملت و مملکت بخواهیم که کلاه‌شان را عوض کنند. شاید امیدی واهی ست اما لنگه کفش هم در بیابان نعمتی است.

جایگاه اپوزیسیون خارج از کشور در این میان خالی است. متأسفانه، به علت بی‌کفایتی عمومی در اپوزیسیون خارج از کشور، ما در پروسهء این سال‌های طولانی، علیرغم فرصت‌های بی نظیری که پیش آمده است، نتوانسته‌ایم شاهد یک جریان نیرومند از ایرانیان خارج از کشور و در عین حال تاثیر گذار بر روند جریانات داخلی در خارج باشیم.

عمده ترین اشکال اپوزیسیون خارج از کشور بالکانیزاسیون تشکیلاتی در کل اپوزیسیون و ساختارهای سنتی قدیمی در تک تک آن‌هاست. رندی و مرد‌م ‌فریبی و دروغ‌ گوئی به خاطر شهرت و محبوبیت و یا ریاست ‌طلبی باعث عدم اعتماد گستردهء مردم نسبت به این تشکل‌ها شده است. امروزه در خارج از کشور با سابقه‌ترین و معروف‌ترین چهره‌های جامعه مدنی و سیاسی حضور و سکونت دارند اما قادر به ایجاد ارتباط ارگانیک با همدیگر و یا حتی با جامعهء ایرانیان خارج از کشور در شرایط دموکراتیک موجود نیستند. چهره‌هائی مثل خانم شیرین عبادی و عبدالکریم لاهیجی وقتی می‌خواهند اجتماعاتی را راه بیاندازند ترس نخستین‌شان این است که مبادا با نیامدن مردم آبروریزی به بار بیاید. علت روی‌گردانی مردم از تشکل‌های سیاسی البته علل متعددی دارد ولی نا‌امیدی از وجود یک نهاد سیاسی نیرومند که بتوان از آن به‌عنوان آلترناتیو حکومت اسلامی نام برد نقش وسیعی در پراکندگی و بی‌اعتمادی ایرانیان خارج از کشور به بار آورده است. حقیقت این است که حتی کشورهای خارجی هم این شاخه از اپوزیسیون را به رسمیت نمی‌شناسند و با آن‌ها حتی از طریق رسانه های جمعی شان کمترین ارتباط ممکن را دارند.

روشن‌فکران خارج از کشور به نحو عجیبی دچار مالیخولیای عدم اعتمادند و نه اجازهء نزدیک شدن به خود را می‌دهند و نه تلاشی برای نزدیک شدن به دیگری را معمول می‌دارند. ترس واقعی آن‌ها غالباً به‌واسطهء ناتوانی اکثرشان در هماهنگی با دانش روز دنیاست. پیرهای‌شان هنوز کتاب‌های جلال ال احمد را و یا مارکس و شریعتی را و هم‌دوره‌های آن‌ها را در ذهن خود مروری چندین باره می‌کنند و جوان‌ترهاشان به چشم حقارت به این پیران می‌نگرند و حد اقل از تجربهء سالیان دور و دراز آنان بهره نمی‌گیرند. جامعهء ایران را و ساختارها و فرهنگ جاری مردم را نمی‌شناسند و در اولین برخورد با کسی که تازه از ایران رسیده است فاصلهء خود و او را به شدت احساس می‌کنند و همین احساس باعث گوشه گیری‌شان و نهایتاً دور شدن بیشترشان از جامعه و مسائل کشور زادگاه‌شان می‌شود.

مجموعهء مسائل بالا چشم انداز تأثیر ایرانیان خارج از کشور را بر روندهای جاری و بلند مدت آن مأیوس کننده می‌نماید.

جریان آقای رضا پهلوی که دربر گیرنده بخش‌هائی از ایرانیان خارج از کشور است، متآسفانه، به دلیل وجود علائق شدید سلطنت ‌طلبانه در نزد هواداران و عمده ساختن شکل حکومت و غالبیت بخشیدن به سلطنت به جای سیاست، نمی‌تواند حرکتی قابل توجهی از خود نشان بدهد. هر چند خود آقای پهلوی در گفتگو با مسیح علی‌نژاد راه خود را از راه افراط‌گرایان در این رابطه جدا اعلام می‌نماید و دارای نظریات مثبت قابل توجهی است اما به ناچار از ظرفیت اندک کمی و کیفی هواداران دور اندیش رنج می‌برد.

تشکیلات جمهوری ‌خواهان ایران که، در واقع امر، شامل همان اعضای سابق فدائیان خلق ایران اکثریت است که با نام‌های منشور 88 وغیره هم ظاهر شده اند، سال‌های متمادی از سیاست‌های آقای نگهدار متأثر بود و همین مساله به بدنام شدن سازمان انجامید و به وجههء سیاسی آن آسیب‌های جدی وارد کرد. هرچند اعضاء اتحاد جمهوری‌خواهان را غالبا تحصیل‌کردگان تشکیل می‌دهند که با نگاه واقع بینانه‌تر به مسائل ایران می‌نگرند اما حلقهء «رهبری خود منتصب ِ» آن مانع از گسترش دامنهء این اتحاد و ماندن آن در لاک هزار نفره شد. در اولین انتخابات این تشکیلات عمدتاً تنها هواداران آقای فرخ نگهدار به جلسهء رأی گیری دعوت شدند و انتخابات به یک کودتا بیشتر شباهت پیدا کرد تا انتخابات.

سازمان مجاهدین خلق نیز که زمانی وسیع‌ترین تشکیلات سیاسی ایرانی به حساب می‌آمد توانست، علیرغم اشتباهات مکرر رهبری و تلفاتی که در مقاطع مختلف داد، به کمک روابط گسترده ترش با محافل سیاسی کشورهای خارجی مدتها  دوام بیاورد ولی نهایتاً دچار بالکانیزاسیون شدید گردید و هستهء اصلی‌اش به جریانی دیکتاتوری تبدیل شد که از اعضاء و حتی جریانات مجاور اطاعت محض از رهبری خود را مطالبه می‌کرد و می‌کند. لذا او هم مجبور به خزیدن به گوشه انزوا گردید.

اینها نمونه‌هائی هستند از بزرگ ‌ترین تشکل‌های سیاسی خارج از کشور که به این حالت دچار شده‌اند. نمونه‌های کوچک‌تر جای خود دارند. لذا به ناچار در برههء موجود  تنها تشکل اصلاحات را که در قالب‌های نیمه حزبی و نیمه پوپولار به خود شکل بخشیده‌اند می توانیم به عنوان آلترناتیو در اینجا منظور کنیم.

تلاش متمرکز نیروهای دور اندیش و تحلیل‌گر ایرانی به باور نگارنده، در این برههء تاریخی باید متوجه به این مساله باشد که این تشکل‌های اصلاح طلب را هرچه بیشتر به سوی قبول حاکمیت مردم و اعتماد به مردم و یاری گرفتن از مردم سوق  دهند. انتقادهای صریح و نشان دادن نقاط ضعف و آسیب پذیر این جریان نه به معنای راندن آن‌ها از صحنهء سیاسی ایران و یا منزوی کردن ‌شان بلکه به معنای آگاهاندن آن‌ها به امکانات موجود و فشار بر آن‌ها برای بهره ‌برداری از این امکانات به منظور گذر دادن جامعه از بحران عظیمی است که عنقریب از راه فرا خواهد رسید.

ما باید و مجبوریم که آن‌ها را دائما زیر تیغ نقادی ببریم چرا که خطای آن‌ها در گذر از تند بادی که از هم اکنون نیز قابل احساس است می‌تواند سرنوشت ده ها میلیون ایرانی را به فلاکتی دچار سازد که دهه های طولانی از تبعات آن آسیب ببینند.

این نگاه مجمل من بود به صحنهء سیاسی ایران در شرایط امروز آن؛ و این شرایط بسیار شکننده است و فرصت زیادی را برای پوست‌اندازی چه اصلاح ‌طلبان کلاه‌سیاه و چه جریانات سیاسی خارج از کشور باقی نمی‌گذارد. امید که مورد توجه مخاطبان اش قرار گیرد.

https://khodnevis.org/article/57568#.U3OYDHYlZ3V

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه