|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
به ياد تولد و بلوغ اجتماعی ميترا
نامه ای از سيامک مهر (محمدرضا پورشجری)
ارسالی از زندان مرکزی کرج
ميترا جان، دخترم،
هنگامي که ارديبهشت، فصل بهترين راستی، به واپسين روز خود نزديک می شد، تو به دنيا آمدی تا جهان در وجودت، يعنی در وجود بهترين آفرينش ممکن، رشد يابد و به کمال برسد و گردش خود را که در غيبت تو متوقف مانده بود از نو آغاز کند.
ميترا جان، دخترم،
اگر می بينی که 30 ارديبهشت، سالروز تولدت، را با اين عبارات رمانتيک شادباش مي گويم، دليل اش ياد و خاطره اي ست که از سال های نوجوانی ات حفظ کرده ام و همچنان با تمام احساس هايش برايم زنده است و بسيار گرامی.
تو جزو «رأی اولی ها» بودی، سال 80 بود، زمان انتخابات رياست جمهوری، مرا به اصرار کشانده بودی به يکی از حوزه های رأی گيری، پاهايت را در يک کفش کرده بودی که در انتخابات شرکت کنی و بدتر از همه اينکه مي خواستی مرا هم شريک جرم خودت قرار دهی. بسيار تلاش کردم تفهيم کنم، توجيهت کنم که در رژيم جادوگرها و شعبده بازها، اين صندوق های رأی گيری در واقع همان جعبهء معروف مار گيرها و معرکه گيرهاست. در جامعهء اسلامی اين رای گيري ها دخلی به انتخاب و اختيار و ارادهء انسان و هيچ ربطی به حقوق مدنی و مسئوليت شهروندی که مفاهيم مدرن است، ندارد.
اما انگار حرف های من فايده ای نداشت، سودی نبخشيد، تو بايد درک مي کردی که اين انتخابات ها دموکراسی نيست، دکان است. دور باطل رهبری و شورای نگهبان، نظارت استصوابی و مکانيزم گزينش ها و رد صلاحيت ها را برايت شرح دادم، از قانون اساسی جمهوری اسلامی و انبوه مگرهايش گفتم، که فقط کم مانده است که تا نفس کشيدن انسان را مخل مبانی اسلام بدانند، گفتم که در غياب آزادی، هميشه دروغی بنام قانون را صاحبان قدرت و مردم فريب ها می نويسند، سن قانونی رأی دادن را کاهش دادند تا با بهره گيری از خامی و ناآگاهی نوجوان ها و با سوء استفاده از هيجان های دوران بلوغ شما، سياهی لشگری برای نمايش دموکراسی فراهم آورند. حتی مثال آوردم: همانطور که تشنگان قدرت در 8 سال جنگ باطل عليه باطل، کودکان و نوجوان های کم سن و سال را در جبهه ها و روی مين ها تکه پاره مي کردند، امروز هم همين کار را در حوزه های انتخابيه و در پای صندوق های رأی گيری انجام می دهند. آيا يادت هست برايت توضيح دادم که اين که آمده تا رييس جمهور شود و همچون رييس مافوق اش رسماً لباس جادوگرها را پوشيده، در حقيقت دشمن آزادی، دشمن زندگی و دشمن شادی ما است؟ حتی با نااميدی صدايم را بلند کردم و سرت داد زدم که مگر نمی بينی در جاهليت اسلامی دختران را با حجاب اجباری زنده به گور می کنند؟ اما واقعيت اين است که هرچه ناليدم به خرجت نرفت که نرفت.
کم کم متوجه شدم که انگار من زورم به جادوگرها نمی رسد و به اين نتيجه رسيدم که منطق من در برابر خدعه و نيرنگ شيادها و آنها که تصوير مار می کشند رنگی ندارد.
ميترا جان، امروز می خواهم حقيقتی را برايت بازگو کنم که در آن زمان وقتی که از تغيير رفتار ناگهانی و واکنش بی مقدمهء من نسبت به اصرار تو به رأی دادن شگفت زده شده بودی، شايد به کنه و ريشه آن پی نبرده باشی!
اکنون که به آن سال ها می انديشم بسيار خرسندم که خيلی زود و تقريباً در همان وقت به اين صرافت افتادم که حق با توست و اين من هستم که اشتباه مي کنم. گويی اين واقعيت هايی را که يکی يکی بر می شمردم خودت از قبل، از سير تا پيازش را، خبر داشتی و می شناختی. اين حقيقت را من از خنده ای که با بدجنسی در چشم های روشن ات می درخشيد دانستم؛ حالا دخترکی 15 ساله به پدر 40 ساله اش درس می داد، آن هم به ظرافت و تنها با يک اشاره، با يک نگاه پرمعنی، با يک رمز.
آری تو بايد در انتخابات شرکت می کردی، تو «رای اولی» بودی. بايد بلوغت را به اثبات می رساندی، بايد نشان می دادی که مستقل شده ای، بايد همه می پذيرفتند که تو حق انتخاب داری و به اين حق احترام می گذاشتند، بايد می پذيرفتند که تو ديگر بزرگ شده ای و مي توانی روی پاهای خودت بايستی و با فکر خودت زندگی کنی و با فکر خودت آينده ات را بسازی.
اصلا مگر زنان و مردان 50-60 سالهء ما خيلی بالغ اند که تو به نسبت صغير بوده باشی؟ بلوغ که فقط رشد بيولوژيک نيست. اصلاً، به اعتراف بسيار کسان، مردم ما فاقد شعور و آگاهی تاريخی اند، بينش تاريخی ندارند. چنين مردمانی آن هم در جامعه ای مذهبی که در مرحلهء جادوگری از روند رشد و آگاهی و تکامل جوامع متوقف مانده اند، چگونه می توانند رأی و انتخاب درستی داشته باشند؟ موجودی با ذهنيت اسطوره ای و عقب مانده و با نگاه و نگرش پيش تاريخی و بدوی که مرجع مقتدری درآسمان ها دارد و سرنوشت مقدرش را مشيت و ارادهء او رقم ميزند که کل شئ قدير است. او اساساً انتخاب و اراده و اختياری در مقام فرد بالغ ندارد و کشاندن وی به پای صندوق های رأی گيری (حال در هر موضوعی که بوده باشد) در حقيقت معرکهء عوام فريبانه ای بيش نيست. پس در اين صورت چاره چه بود؟ چه بايد کرد؟
راست اش را بخواهی در آن زمان من هيچ چاره ای برای رفع اين تناقض وحشتناک نمی شناختم. با موقعيتی مواجه بودم که نمی دانستم چگونه بايد در برابر آن عکس العمل نشان دهم. به هر ترتيب تنها کار درستی که به ذهنم می رسيد اين بود که لااقل تو را هرگز نرنجانم، اجازه ندهم در اثر انتقادهای من خاطرت مکدر شود و نسبت به عمل و رفتار خود احساس بدی پيدا کنی. خوب يادم هست که ناگهان خواستهء تو، انتخاب تو، علاقهء تو و کلاً وجود تو از همهء دنيا، و از هر موضوعی که به فکرم می رسيد اهميتی بيشتر يافته بود. فقط و فقط به اين می انديشيدم که چه کاری لازم است انجام دهم و چه تصميمی بايد بگيرم تا تو را شادمان بيابم، تا احساس خوشايندی داشته باشی. سرانجام يگانه راه حلی که يافتم اين بود که نه تنها مانع شرکت تو در انتخابات نگردم بلکه خودم نيز بی آنکه کمترين تزلزل و ترديدی نشان دهم به اتفاق تو در رأی گيری شرکت کنم.
ميترا جان دخترم، امروز اعتراف مي کنم که آنقدر دوست تت داشتم و آنقدر خاطرت برايم عزيز بود که اگر زمان جنگ بود و تو پسر بودی و تصميم گرفته بودی که بزرگی و بلوغت را با حضور در جبهه های جنگ به اثبات برسانی پا به پايت می آمدم و همراه تو خودم را روی مين ها منفجر مي کردم.
سيامک مهر (محمدرضا پورشجری)
زندان ندامتگاه مرکزی کرج
ارديبهشت 93
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.