خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

دوشنبه 5 خرداد ماه 1393 ـ 26 ماه مه  2014

اهمیت نقش الگو در خروج اپوزسیون از بن بست*

ابوالحسن بنی صدر

«آرمان» همان «هدف» است که در آينده قرار دارد و «الگو»ئی را ارائه می دهد.

جامعه ای که آرمان (هدف) ندارد، الگو هم ندارد، و وقتی این دو را ندارد، جامعهء مردگان است.

 جامعه ای که ذهنیات اش را «حال» و «گذشته» تشکیل می دهد و وقتی می گویی: "آیا فکر فردا را هم کرده ای؟"، می گوید: "الان خانه آتش گرفته، شما از فردا می پرسی؟ بگذار این آتش را بخوابانیم!"، غافل از این است که آن خانه برای این آتش گرفته که شما آینده را رها کرده ای، آرمان نداری، هدف نداری، نمی دانی چه نوع زندگی ای می خواهی داشته باشی، در چه نوع جامعه ای می خواهی زندگی کنی، اصلاً مایوسی، چنانکه پنداری دنیا به آخر رسیده، هیچ کاری از شما ساخته نیست.

در جامعه هایی که مردم «شهروند» به شمار می روند آرمان هم وجود دارد. مثلاً، می بینید که در جامعهء سوئدی یا آلمانی یا فرانسوی این همه های و هو راجع به محیط زیست است که 50 سال بعد اینجور می شود، 100 سال بعد آنجور می شود، الان باید این کار را کرد و آن کار را نکرد... اگر اینها نبود و جامعه به تخریب محیط زیست ادامه می داد، معنایش این بود که این جامعه، جامعهء مردگان است چون حتی فکر این را نمی کند که این روش کار و زندگی اش بساط حیات را از روی زمین برخواهد چید.

در جامعهء استبدادی اما زمینهء عمل برای «الگو» وجود ندارد؛ یعنی استبداد نمی گذارد که این زمینه بوجود بیاید. شما به جامعهء ایرانی نگاه کنید: الگوهای دینی، اعم از پیامبر، امام و شخصیت های دینی ای که قیام بحق کردند، هيچکدام الگو و قابل پیروی نیستند. وقتی هم که به مردم حرف می زنید، می گویند: "کار پاکان قیاس از خود مگیر!" از اینها جوری شخصیت اسطوره ای ساخته اند که هر آدم عادی که به زیارت می رود، چنان است که به حضور خدا می رود. نتیجه این است که در عمل بی اثر و بی فایده شده اند و پیروی نمی شوند.

شخصیت های سیاسی، مثل مصدق، در جامعهء کنونی، با استبداد و وضعیتی که هست، محل برای اینکه کسی از او پیروی کند، وجود ندارد. استبداد نمی گذارد که چنین زمینه ای بوجود بیاید.

این است که میزان ویرانگری جامعه های استبدادی خیلی خیلی بالاست. اینها چون از آینده می ترسند، چون هر استبدادی نگران پایان عمر خویش است، پس از الگو و آرمان وحشت دارند.

چنانکه الان به وضعیت ایران نگاه کنید می بينطد که، در عمل، صحبت از الگو و آرمان ممنوعه است. رسما نمی گویند که کسی نباید این دو کلمه را بکار ببرد ولی در عمل اینطور است. می بینید که، مثلاً، آقای خاتمی می گوید: "آرمانگرا نباشیم". نمی داند که دارد می گوید: "جامعهء مردگان باشیم!"  البته امیدوارم که این را نمی داند!

فرق جامعه های نسبتا باز با جامعه های نسبتا بسته در این است. «الگو» در جامعه های نسبتاً بسته امکان عمل ندارد. آنها را، به ترتیبی که گفتم، اسطوره و غیرقابل پیروی می کنند،. در حالیکه خداوند در قرآن پیامبر خودش را نقد می کند و چندین جا به او می گوید: "داشتی اشتباه می کردی".

يعنی، الگو باید «نقد پذیر» باشد تا بکار آمدنی باشد. آدم بتواند آن را در تجربه بکار ببرد و از او درگذرد. فرض کنید که دانشمندی بخواهد بوعلی سینا را الگوی خود کند. اگر او را غیرقابل انتقاد بداند، دانش در همان حدی که بوعلی سینا داشت، می ماند؛ در حالی که الگو باید انتقاد پذیر باشد تا بتوان از او عبور کرد، فراتر رفت و به پزشکی امروز رسيد. شما اگر این را انتقاد ناپذیر کردی، یعنی غیرقابل استفاده اش کرده ای.

 

حال بپردازيم به معنای «اپوزيسيون». اگر معنای کلمه اپوزسیون را بگیرید، از اول در بن بست است؛ از لحظه ای که آدمیانی به خود عنوان اپوزسیون داده اند خود را در بن بست قرار داده اند چون "اپوزه" یعنی مخالف و ضد آنچه که الان هست، تعریف اش را از او می گیرد، خود تعریفی ندارد، و حداکثر، در مورد کشورما،  تعریف اش این است که "من آنم که مخالف رژیم ولایت فقیه هستم". پس در واقع واکنش نسبت به رژیم است، "برای" ندارد، "من برای هدفی هستم" ندارد، اگر این را پیدا کرد می شود «بدیل». از اینجا می بینید که بدیل هم با الگو ربط مستقیمی دارد، به محض اینکه هدف معین کردید و الگو داشتید، بدیل می شوید، بدیل خویشتن برای اینکه از اینی که هستی، به آن الگو تبدیل شوی و از او هم در بگذری.

و ببینیم که ترکیب اپوزسیون چیست؟ امیدوارم هموطنانی که صحبت مرا می شنوند، چه آنانی که خود را اصلاح طلب می دانند، چه آنانی که یک پا در رژیم و یک پا در بیرون رژیم دارند، چه آنانی که خود را برانداز می دانند، مقداری مرزها را بشکنند. در آنچه که عرض می کنم و فکر می کنم بسود ایران و مردم ایران است و به پدید آمدن نیروی جانشین کمک می کند تامل کنند. در اينجا من در مقامی که از این بد و از آن خوب بگویم نیستم، بلکه در مقام مطالعه گر هستم.

یک آدم هایی محل عمل و جایگاه شان درون رژیم است، می گویند: "نظام را قبول دارند"، و فرض کنیم که می گویند: "می خواهند نظام اصلاح شود". خود اینها به دو دسته تقسیم می شوند. یک دسته آنهایی که در خود رژیم عمل می کنند. دستهء دیگر بیشتر در بیرون رژیم و نزد کسانی که خواهان تغییرند عمل می کنند؛ و البته عمل شان اخلال در کارشان است، وسط بازی یعنی این!

توجیهی که دسته دوم می کند این است که یک طرف رژیم است که استبداد است، یک طرف هم براندازها هستند، فردا اگر اینها رژیم را براندازند ایران افغانستان، عراق یا اوکراین می شود و ما با این موافق نیستیم. از این رو موضع وسط می گیریم که نه آن (براندازها) است و نه این (رژیم)!

آیا حرفشان صحیح است؟ خیر! متناقض است، پس دروغ است؛ زیرا "استبداد" و "استقلال و آزادی" با هم فصل مشترک ندارند که بشود وسطی برایش معین کرد که جایگاهی برای یک سری آدمها بشود. اگر کسانی در سرای قدرت محل کردند و خواستند در فراخنای استقلال و آزادی، موقعیت خودشان را در رژیم توجیه کنند، در حال عمل به سود رژیم و در تضعیف جبههء استقلال و آزادی هستند. وسطی وجود ندارد، اشتراک و فصل مشترک قدرت(زور) با آزادی چیست که شما بگویید: من در این اشتراک مانده ام!؟

گاهی شما می گویید: «مردم ایران حقوق شهروندی دارند که همه در آن مشترکند، همین مردم قشرهایی را تشکیل می دهند که منافع شان یکی نیست و من جایگاه خود را  اشتراک در حقوق شهروندی قرار داده ام و از این موضع می خواهم عمل کنم که همه در آن شریکند؛ بنابرین همه می توانند در جنبش شرکت کنند». این موضع قابل فهم و قابل دفاع است.

دیگری ممکن است بگوید: «شهروندی حرف مفت است و حرفی است که بورژواها ساختند. عقیده ام این است که حقوق تابع روابط طبقاتی است و من جایگاه خود را طبقهء کارگر قرار داده ام و از موضع نقش تاریخی طبقه کارگر می خواهم عمل کنم». این موضع نیز قابل فهم است، طرز فکر و عملی است که می توان با آن موافق یا مخالف بود اما جایگاه مشخصی است.

اما بین این دو موضع، فصل مشترکی که مثلاً بگوید: «موضع من دفاع از حقوق شهروندی و رژیم ولایت مطلقه فقیه است» وجود ندارد و کسی که می گوید در این موضع است دروغ می گوید. در واقع در سرای ولایت مطلقه فقیه است، حقوق شهروندی را وسیله کرده تا در «بدیل» اختلال ایجاد کند و حتی المقدور نگذارد بدیل پدید بیاید. این گونه آدم ها و گروه ها در تمام رژیم های استبدادی وجود داشته اند و دارند و خواهند داشت. در ایران هستند، در دیگر استبدادها هم هستند، در جامعه های دموکراسی بر اساس اصل انتخاب هم هستند.

مثلاً، موضع وسط بازی در فرانسه می گوید: «یک طرف سوسیالیست ها (چپ) هستند و یک طرف راست ها؛ هر کدام شان می گویند که باید کشور را اداره کنند و این دو طرف قرق کرده اند. من می گویم که نه، تو حکومت کن و نه این حکومت کند. بگذارید وسط حکومت کند!»

جامعه هایی که عقلی دارند، در جواب می گویند: «دموکراسی بر اساس اصل انتخاب و راست و چپ طی یک دوران تاریخی پدید آمده و نقشی دارد؛ مساله شما این است که می خواهید قدرت را این دو دسته نداشته باشند و تو داشته باشی! بر سر قدرت دعوا می کنی، پس داری وسط بازی می کنی. هرگاه می آمدی و می گفتی: "دو طرف می خواهند قدرت را قبضه کنند و سر قدرت دعوا دارند، من می خواهم شما مردم فرانسه از تمام حقوق شهروندی خود برخوردار باشید که در حال حاضر از دید من برخوردار نیستید، از دید من نابرابری های در حال غیرقابل تحمل شدن است، راه و روش چپ هم این مساله را حل نکرده، من برای حل مساله راه حل دارم"، می شد موضع این یا آن دسته نمی شد بلکه موضع سومی می شد که بدیل جدیدی برای نظام دو حزبی و قابل فهم بود.

شمایی که جایگاه خود را درون رژیم قرار دادید ولی دارید در بیرون رژیم عمل می کنید، اگر بخواهید که نقش واقعی داشته باشید، با فرض اینکه در اپوزسیون، بمعنی آنهایی که می خواهند قدرت را از رژیم بگیرند و از آن خود کنند، اگر این موضع را اتخاذ کنید: «دعوای اپوزسیون و رژیم بر سر قدرت است. مردم ایران! دعوا بر سر قدرت باید یک زمان تمام شود و هدف هر حرکت سیاسی این باشد که شما مردم ایران بعنوان انسان خودانگیخته باشید، فضا داشته باشید که استقلال است و بعنوان انسان حق تصمیم داشته باشید که باز استقلال است، حق انتخاب نوع تصمیم داشته باشید که باز هم استقلال است، از دیگر حقوق شهروندی نیز برخوردار باشید»، آنگاه «بدیل» می شوید و دیگر کارتان این نمی شود که موقع انتخابات راه بیفتید و بگویید که مثلاً، "به آقای روحانی رای بدهید چون اگر رای ندهید آقای جلیلی می شود، و وامصیبتا!" و ملت را در این مدار بسته بد و بدتر نگه دارید! این توضیح دربارهء «موضع وسط بازی» و راهکار برای تصحیح و رفع تناقض و بیرون آمدن از این موضع و قرار گرفتن در موضع بدیل.

حال بیاییم به آنهایی بپردازیم که جزو اپوزسیون هستند: می دانید که اپوزسیون در تعریف غربی دو جور است؛ یک اپوزسیون درون نظام داریم، یک اپوزسیون بیرون نظام نیز داریم. آنهایی که درون نظام هستند، همان هایی هستند که بحث شان را بالاتر انجام دادم. آنهایی که بیرون نظام هستند، یعنی می خواهند نظام تغییر کند، باید برای آنچه که پیشنهاد می کنند جانشین داشته باشند؛ جانشین هم ابزارش را می خواهد، اندیشهء راهنما می خواهد که این اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد برای اینکه حقوق ذاتی انسان، استقلال، آزادی، رشد، عدالت معانی شفاف و قابل فهم برای جمهور مردم داشته باشد و استقرار حقوق ملی و برخورداری انسان ایرانی از حقوقی هدف بشوند که همگان دارند. اگر بخواهید این کار را انجام بدهید، یعنی این ابزار اصلی را بدست بیاورید، با توجه به اینکه هرکس طرز فکر خودش را دارد، در طرز فکر خودتان باید تعاریف مشخصی از این اصول بدست بدهید، باید به دورهء ابهام پایان بدهید.

ابزار دوم «ابتکار» است. همانطور که گفتم، وقتی که شما واکنش هستید، ابتکار با آن طرف ديگر است. هر کاری می کند شما واکنش او هستید. مثلاً، طرف 35 سال مساله می سازد، اپوزسیون به خود مساله ساز نمی پردازد بلکه به مساله ها مشغول است. برای نمونه اکنون گفتگوها بر سر بحران اتمی است که قبلاض هم گفتيم که دروغ ها دربارهء آن چگونه ساخته شد. و این دروغ ها را چه کسی ساخته؟ آقای ولایت مطلقه! به این مساله باید پرداخت و الا همان قضیه آتش سوزی که این رژیم مرتب ایجاد می کند و به جان خانه های مردم می اندازد. این آتش یا بصورت گرانی است، یا بصورت سرکوب است، یا بصورت بحران اتمی است، یا بصورت جنگ 8 ساله است یا بصورت اشکال دیگر ... شما دائم به این مساله ها مشغولید! تا وقتی هم که به این مسائل مشغولید، در بن بست اید، کاری هم از شما برنمی آید، رژیم هم سرجایش است، راحت هم شما را به اینها مشغول کرده است.

وسایل ارتباط جمعی را در روزهای مذاکرات اتمی نگاه کنید، غیر از خط و ربط استقلال و آزادی که به مساله ساز پرداخته، بقیه را نگاه کنید، همه به مساله پرداختند، و چون به مساله می پردازند، دقیق نمی توانند بفهمند مساله چیست. برای اینکه بخش عمدهء مساله، مساله ساز است؛ که اگر او را حذف کنید، مساله مبهم می شود، قابل تشخیص هم نیست، چه رسد به اینکه بتوانی بگویی که آیا راه حلی دارد یا خیر؟

پس باید کار را وارونه کرد. الان ابتکار با رژیم است و اپوزسیون عکس العمل رژیم است. ما البته به خود عنوان «بدیل» داده ایم و از دید خودمان ابتکار همیشه با ماست، در بن بست هم نیستیم، برای اینکه هدف داریم؛ هدف، اندیشهء راهنما، الگو و بدیل به جامعه پیشنهاد می کنیم و روش جنبش همگانی را به جامعه پیشنهاد می کنیم. اما اپوزسیونی که  تعریف "من آنم که ضد این رژیم هستم" را به خود داده، اگر بخواهد به بدیل تبدیل شود باید تغییراتی که گفتم را بپذیرد، اندیشهء راهنمای روشن پیدا کند، در آن اندیشهء راهنما برای آنچه که هدف می کند تعریف روشنی بدست بدهد و برای رسیدن به آن هدف روش داشته باشد و پیشنهاد کند تا از بن بست تاریخی خارج شود.

وگرنه رژیم هست، بحران اتمی درست کرده و آن را به اینجا رسانده، یک دسته شان می گویند: "آقای روحانی سازش کرد"، یک دسته شان می گویند: "آقای روحانی خوب عمل کرد"، کسانی هم که اپوزسیون هستند، نشسته اند ببینند که این چه کرد و چه گفت و آن چه گفت و ... نه خطی، نه ربطی، نه پیشنهادی!

در واقع اين وضعيت حالت رکودی را نشان می دهد. در دوران شاه هم، از ده سال مانده به انقلاب به تدریج چنین رکودی شروع شد تا اینکه به سکوت رسید. بسیاری در داخل و خارج کشور به این نتیجه رسیدند که فعلاً کاری نمی شود کرد و باید سکوت کرد. آنهایی که آن زمان به ترتیبی که الان توضیح دادم، عمل کردند و ابتکار عمل را از آن خود کردند، خود را بدیل کردند، هدف معین کردند، هدف را در اندیشهء راهنمای خود بیان کردند و شروع به الگو و بدیل شدن کردند، راه را برای جنبش همگانی باز کردند و جنبش شد. الان هم در داخل بعنوان اپوزسیون صدایی نیست.

وضعيت اپوزيسيون در دال کشور چگونه است؟ اين روزها همان راست هایی که احمدی نژاد را آوردند و 8 سال این بحران را ساختند و در دوره آقای خاتمی هم بقول او "در هر نه روز یک بحران ساختند"، الان «اپوزسیون» دولت روحانی شده اند. و غلط های آقای روحانی را بطور دقیق می گیرند. در مقابل، حامیان روحانی نیز تقلا می کنند که بگویند «شما اصولگرا هستید و...» اين که پاسخ نشد. قول آدمی ماهيتی مستقل دارد، به محض اینکه من این حرف را زدم و از زبان من بیرون آمد، موجود مستقلی است و باید مستقل از من بررسی شود، اگر صحیح است پذیرفته شود، اگر اشکال دارد رفع شود، نقد دارد به عمل بیاید، کامل تر شود. اینکه چه کسی گفت چه اهمیتی دارد؟ منتقدين می گویند: "توافق ژنو تسلیم نامه بوده"، طرفداران روحانی اگر جواب دارند به آنها بدهند، انتقادات اش را ببینند که آیا وارد است یا نیست؟ اینکه گویندهء سخن اصولگراست، یعنی چه؟ معنایش این است که انتقادش وارد است، جرئت نداری انتقادش را رد کنی، به خودش حمله می کنی برای اینکه نمی خواهی به انتقادش جواب بدهی، در هر حال اپوزسیون حکومت روحانی فعلا آنها (راستها) شده اند.

در خارج کشور چه هست؟ سایت هایی هست که به اپوزسیون مربوط می شود، سوال این است که این سایت ها چه حرف های حسابی برای گفتن دارند؟ ندارند! حالت رکود و سکوت است، دورهء احمدی نژاد فشاری از داخل و خارج بود که جبهه تشکیل بدهید، آلترناتیو بسازید و ... حالا دیگر هیچ صدایی نیست. بعد از تقلب بزرگ در خرداد 88 در ایران و خارج جنبش  ايجاد شد و جمعیت های هزار نفری و دو هزار نفری در شهرهای اروپا تشکیل شدند ولی حالا اينکه ده نفر و بیست نفر هم جمع نمی شوند یعنی اینکه «بدیل» وجود نداشتند، بدیل آدم هایی هستند که الگو دارند، هدف دارند، روش دارند، اندیشهء راهنما دارند که در آن اندیشهء راهنما به سوال ها جواب می دهند و ابتکار عمل دارند.

مشکل تنها مال کسانی که اسم شان اپوزسیون است، نیست. مال جمهور مردم ایران هم هست. خود مردم ایران هم به مساله مشغولند. می گویی: "چرا حرکت نمی کنی؟"، می گوید: «روزی دو یا حتی سه نوبت باید کار کنم، شب خسته و کوفته حتی زن و بچه ام را نمی بینم و پنج صبح بیرون می روم، شما از من می خواهید که جنبش کنم؟»  پس آنها هم به مساله مشغولند؛ ملتی که به مساله مشغول است، 35 سال می گذرد، ناگهان حکومتی می آید و به او می گوید: «ایران دارد بیابان می شود» یا به دروغ می گوید: «تحریم اقتصاد ایران را به این روز انداخته است»، در حالیکه آقای خامنه ای و مافیاهای نظامی- مالی اقتصاد را به این روز انداخته است،  و تا وقتی هم که شما تبديل به عکس العمل می شوی، یعنی به مساله مشغول می شوی، رژیم خیال اش راحت است، مافیاها هم خیال شان راحت است، می خورند و می برند. اما هر وقت بر این شدید که ابتکار عمل را بدست بگیری، آنوقت می فهمیي که صاحب کشورید و عمل می کنید.

«بدیل» مثل پزشک می ماند. کسی اول باید درد خودش را تشخیص بدهد، بعد ببیند که پزشک متخصص این درد کیست. مردم ایران می گویند: "اینها نباشند چه کسانی باشند؟"، شما اول تشخیص بدهید که اینها نباشند، آنوقت ببین که پرسش "چه کسانی باشند" جواب دارد یا نه؟ شما هنوز این تصمیم را نگرفته ای.

مثلاً و انصافاً اگر در خرداد 92 «تحریم همگانی» کرده بودید، برده بودید یا الان برده اید؟

حالا هم ممکن است که این آقایان جام زهر را سر بکشند و به توافق نهایی تن بدهند چون چارهء دیگری ندارند؛ یا باید این کار را بکنند یا تحریم ها تشدید و وضعیت بدتر شود. در اين ميان اگر مساله می خواست در حدود حقوق ملی ایران حل شود، شما باید برای حقوق خود ارزشی قائل می شدید، برای حقوق ملی خود عملی می کردید تا دنیا هم به شما می گفت که ملتی هستید که حقوق خود را می شناسید و نمی شود به شما زور گفت.

 

* متن پياده شده از گفتگوی 26 اردیبهشت 1393 با رادیو عصرجدید. گفتگوهای رادیو اینترنتی عصر جدید با آقای بنی صدر، جمعه ها ساعت 21:40 الی 22:10 (بوقت ایران) از آدرس زیر پخش می شوند:

http://www.asrjadid.com/musicvideo.php?vid=8eade25e1

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه